كلمات كليدي : اريكسون، روان شناسان نامدار
نویسنده : زهرا غلامي
در 15 ژوئن 1902 در آلمان متولد شد. مادرش "کارلا آبراهامسن" از یک خانواده مرفه یهودی دانمارکی بود.
کارلا، در 21 سالگی با "والدمار ایسیدور سالومونسون" تاجر یهودی ازدواج کرد. والدمار به علت جرائم و مشکلات مالی خود، در همان شب عروسی به مکزیک یا امریکا گریخت و کارلا پس از آن دیگر هرگز او را ندید.
چهار سال پس از این ماجرا، اریک به دنیا آمد و در شناسنامهاش نام والدمار سالومونسون به عنوان پدر، به ثبت رسید.[1]
اریک، هرگز هویت پدر واقعی خود را نشناخت و مادرش این موضوع را تا آخر عمرش از او دریغ کرد.[2]
وقتی 3 ساله بود مادرش با یک پزشک یهودی(تئودور هامبورگر) ازدواج کرد و چند سال پس از ازدواج آنها، نامخانوادگی اریک به هامبورگر تغییر یافت. از طرفی اریک بلندقد، موبور و چشمآبی بود و در میان افرادی عمدتا کوتاه قد و موسیاه نظیر تئودور احساس تفاوت میکرد.
این تفاوتها بهعلاوه سخنانی که از دیگران در مورد پدر واقعیاش میشنید او را در مورد هویت و اصلونسباش بیش از پیش دچار تردید میساخت.[3] اریک، در دوران مدرسه دانشآموز خوبی نبود و نمرههای درخشانی در درسها نمیگرفت. البته او در زمینههایی مثل هنر که بدان علاقهمند بود، برتریهایی داشت اما در کل، جو رسمی مدرسه را نمیپسندید. هنگامی که از دبیرستان فارغالتحصیل شد، خود را در مورد جایگاه آینده خویش در زندگی، سرگردان و نامطمئن دید. به جای رفتن به دانشگاه، به مدت یک سال به اروپا مسافرت کرد.[4] سپس به خانه بازگشته و در یک مدرسه هنری ثبت نام کرد و به فعالیت در زمینه نقاشی پرداخت و پس از 3 سال، سرانجام دریافت که هنر نمیتواند پیشه او باشد و باید به کار دیگری بپردازد. سپس دوباره سفرهای خود را آغاز کرد. او در آن زمان(1927_1920) دورهای را میگذراند که بعدها آن را موراتوریوم(مهلت) نامید. دورهای که طی آن، افراد جوان وقت صرف میکنند تا خود را دریابند.[5]
سرانجام اریک در 25 سالگی(1927) راه خود را پیدا کرد و به یک دعوت برای آموزش کودکان در مدرسهای نوین در وین که به وسیله آنافروید و دروتی برلینگهم(Dorothy Burling ham) تاسیس شده بود، پاسخ مثبت داد. در آنجا در مواقعی که تدریس نمیکرد، با آنافروید و دیگران، پیرامون روانکاوی کودک مطالعه میکرد و همچنین خودش به وسیله آنافروید مورد تحلیل روانی قرار میگرفت.
او در 27 سالگی در وین با "ژوان سرسون" ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
اریک و خانوادهاش در سال 1933 از ترس فاشیسم در حال گسترش در اروپا، به آمریکا مهاجرت کرده و در بوستون اقامت گزیدند. او نخستین روانکاو کودک در بوستون و عضو هیئت علمی دانشکده پزشکی هاروارد شد.
در 1936، اریک عازم "موسسه روابط انسانی" در بخش روانپزشکی دانشگاه "ییل" شد و به پژوهشهای بینفرهنگی علاقهمند شد.
برای تحقیق درباره کودکان و روشهای کودکپروری سرخپوستان قبیله سیوکس، عازم داکوتای جنوبی شد و مدتی در آنجا زندگی کرد. سپس به سانفرانسیسکو مهاجرت نموده و در آنجا کارهای بالینی خود را با کودکان از سر گرفت. در یک مطالعه طولی مهم در مورد کودکان بهنجار
در دانشگاه کالیفرنیا شرکت کرد. همچنین برای مطالعه سرخپوستان قبیله یوروک به سواحل کالیفرنیا سفر کرد.
در سال 1939 اریک نام خانوادگی اریکسون(فرزند اریک) را بر نام خود افزود و با این کار مشکلی را که در مورد هویت پدر خود داشت حل کرد(او خود پدر خود شد).
از جمله اقدامات مهم اریکسون در دانشگاه کالیفرنیا، خودداری وی از امضای سوگندنامه ضدکمونیستی دانشگاه در دوران مککارتیسم بود و همین امر باعث شد تا استعفا کند.[6] سپس جذب مرکز "آستن ریگز" در ماساچوست شد و تا سال 1960 در آنجا به تحقیق و درمان پرداخت. اریک با وجود آن که هرگز موفق به اخذ درجه رسمی از هیچ دانشگاهی نشده بود، درجه استادی را از دانشگاه هاروارد دریافت کرد و تا هنگام مرگش در دانشگاه هاروارد به تدریس مشغول بود.[7]
سرانجام اریک هامبورگر اریکسون، در 12 مه 1994 درگذشت.
آثار
مهمترین اثر اریکسون کتاب "دوران کودکی و جامعه"(1950) است. او در این کتاب به شرح مراحل هشتگانه رشد پرداخته است. "لوتر جوان" (1958) یکی از شاهکارهای اصیل روانکاوی و "حقیقت گاندی"(1969) برنده جایزه پولیترز و جایزه ملی کتاب در فلسفه و دین، از دیگر آثار مهم وی است.
نظریه رشد روانی ـ اجتماعی
اریکسون در 1950 مدلی را برای مراحل رشد "من" ارائه داد که شامل هشت مرحله در خلال چرخه زندگی است.(از شیرخوارگی تا پیری). این هشت مرحله صرفا هشت نقطه از یک پیوستار هستند و در هر مرحله وظایف رشدی معینی باید انجام شود که ماهیت روانی اجتماعی دارد. با عبور موفق از هر مرحله فضیلت یا قدرت روانی ـ اجتماعی معینی در فرد شکل میگیرد که لازمه گذر موفقیت آمیز از مراحل بعدی رشد است.