نويسنده: حضرت آيت الله مكارم شيرازي -تلخیص: محمد ظريف بروجرديان
قبل از بحث پيرامون موضوع كتاب، ذكر چند يادآوري به شرح ذيل، ضروري به نظر ميآيد:
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و خلع يد از كارگزاران رژيم ستمشاهي و قرار گرفتن جمعي از عناصر مؤمن در پستهاي حساس مديريت و فرماندهي، يك نوع خلاء احساس ميشد. اين خلاء به خاطر آن بود كه ضوابط «مديريت غربي» كه با تمام قدرت بر نظامات گذشته حكومت ميكرد فرو ريخته بود و هنوز ضوابط مديريت اسلامي براي جانشيني آن مشخص نبود.
لذا چارهاي جز اين نبود كه آستين بالا زده، با استفاده از منابع غني و سرشار اسلام، كتابي در اين زمينه آماده سازم. شايد سرآغازي باشد براي حركت وسيع در مورد اين مسأله مهم اسلامي و اجتماعي.
آنچه در اين كتاب درباره مديريت و فرماندهي اسلامي (بايد توجه داشت كه فرماندهي نيز نوعي مديريت در محدوده فعاليتهاي نظامي است) آمده است، چون از نخستين آثار در نوع خود ميباشد، طبعاً نميتواند خالي از نقص باشد. همچنين مهمترين منابعي كه در اين كتاب بعد از قرآن مجيد مورد استفاده قرار گرفته است، سيره پيغمبر اكرم صل الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام و مخصوصاً نهج البلاغه است، كه مملو است از نكات برجسته پيرامون اين بحث و نيز از احاديث مختلف اسلامي كه در كتب حديث پراكنده است و ابعاد اين مسأله را تذكر ميدهد، بهرهگيري شده است.
به عقيده نگارنده، مطالعه اين كتاب نه فقط براي كساني كه پستهاي مديريت و فرماندهي (اعم از كليدي و غير كليدي) در اختيار دارند، ضروري است، بلكه مطالعه آن براي همه كساني كه ميخواهند اسلام را بهتر و عميقتر بشناسند، مفيد و راهگشا است. به خصوص اين كه هيچ كس بر كنار از نوعي مديريت نيست. حداقل مديريت در مورد خانه خود.!
از اين گذشته در اين مسأله شك نيست كه هر پيروزي در روند انقلاب نصيب ما شده است، به خاطر درك صحيح اسلام و به كار بستن دقيق تعليمات آن بوده و هر مشكلي در اين طريق پيش آمده، به خاطر عدم درك صحيح يا عدم تطبيق برنامهها و عملكردها بر اين تعليمات بوده است.
به همين دليل براي علاقمندان پيروزي انقلاب در تمام زمينهها و خروج از مشكلات، راهي بهتر از اين نيست كه اسلام را بهتر بشناسيم و بهتر پياده كنيم و البته اين كار بي نياز از گذشت زمان نيست و دانستن اصول مديريت اسلامي در اين زمينه مهم است.
درست است كه مسأله مديريت از ديرباز در غرب مطرح بوده است و كتابهاي زيادي در اين زمينه نوشتهاند و حتي دانشكدههايي مخصوص مديريت و فرماندهي تأسيس و مشغول بكار گشته است. ولي با توجه به تفاوت زياد ميان ارزشهاي حاكم بر مديريت غربي و ارزشهاي حاكم بر مديريت اسلامي، ما هرگز نميتوانيم تمام آنچه را آنها نوشتهاند، اقتباس كنيم و براي خود الگو قرار دهيم.
ولي اين بدان معني نيست كه ما همه اصول مديريت غربي را به طور كامل رد ميكنيم. مسلماً قسمتهايي از آن كه با ارزشهاي اسلامي هماهنگ است، مورد قبول ماست، كه نمونههايش را در اين كتاب ميبينيد.
نكته آخر اين كه؛ مهم در امر مديريت و فرماندهي «دانستن» اين اصول و ضوابط و قواعد نيست. بلكه مهم «بكار بستن» آنهاست. كه آن هم كار نسبتاً دشواري است و بدون زيربناي اعتقادي و خودسازي و تقوا و تهذيب نفس ميسر نيست.
فصل اول
ضرورت تشكيلات و اهميت مديريت
هر كس در زندگي خود به نحوي با مسأله «مديريت» درگير است. در سطوح بالا و پايين. نه تنها دولتمردان، وزرا، فرماندهان، رؤساي دانشگاهها، مديران ادارات، گردانندگان چرخهاي صنايع و مؤسسات خصوصي، بلكه هر انساني در محدوده كسب و كار و خانه و خانواده خود، با نوعي از مديريت سر و كار دارد، كه اگر به طور صحيح انجام شود، راهها نزديك، فعاليتها پرثمر، كوششها پربار، مشكلات كم، و موفقيت و پيروزي قطعي است.
در ابتداي بحث، بايد توجه داشت كه مديريت و فرماندهي يك نوع «ايدئولوژي» است. يعني يك نوع از «بايدها» است و ميدانيم «بايدها» هميشه از «هستيها» يعني از «جهان بيني» سرچشمه ميگيرد. به نحوي كه ما اگر واقعيات موجود را تشخيص ندهيم، وظايف لازم را تشخيص نخواهيم داد. اگر هستيها را ندانيم، بايدها را نخواهيم دانست.
لذا تمام كتابهايي كه در زمينه علوم مختلف نوشته شده است و از نظامات جهان هستي در خلقت منظومهها و كهكشانهاي عظيم گرفته، تا اسرار شگفت انگيز اتم و انواع جانداران و گياهان سخن ميگويد، همه و همه شرح و بيان «مديريت دقيق و فرماندهي حساب شده خداوند» در اين عالم بزرگ است.
- وجود هر انسان يك نظام تشكيلاتي است:
ساختمان وجود آدمي نيز يك نظام تشكيلاتي فوقالعاده ظريف و پيچيده است كه تمام تشكيلات لازم براي يك مديريت صحيح و نمونه را به عاليترين صورتي در بر گرفته است. اين تشكيلات حيرت انگيز و منظم داراي بخشهاي زير است:
- مركز تصميم گيري
- فرماندهان و مديران كل و جزء
- بازوهاي اجرايي
- انگيزههاي حركت
- برنامهريزي
- سازماندهي
- كنترل و هماهنگي و ...
به طوري كه اگر يك لحظه گوشهاي از اين مديريت از كار بيفتد، مرگ به سراغ انسان ميآيد و يا لااقل بيمار ميشود.
به همين دليل براي پي بردن به اصول صحيح تشكيلات و ضوابط مسأله مديريت و فرماندهي، راهي بهتر از اين نيست كه از اين دو جهان «بزرگ» و «كوچك» الهام و الگو بگيريم و به دستورات پرمعني قرآن تحقق بخشيم.
انسان نميتواند به گونهاي ناموزون و به صورت وصلهاي ناهمرنگ در اين جهان هستي زندگي كند و به همان اندازه كه از نظام و تشكيلات و «مديريت صحيح» فاصله ميگيرد، با شكست و ناكامي روبرو خواهد شد و محكوم به فناست. از همه اينها كه بگذريم، از ويژگيهاي زندگي انسان، اين است كه تمام كارهاي اصلي و مهم او به صورت جمعي انجام ميشود و كار جمعي، بدون تشكيلات و سازماندهي و مديريت، مفهومي جز هرج و مرج و به هدر دادن نيروها و از بين بردن امكانات و استعدادها محصولي نخواهد داشت.
اگر تمام ابزار و وسايل لازم براي انجام يك كار را به منزله «جسم» فرض كنيم، مديريت صحيح به منزله «روح» آن است و با جدا شدن اين روح، چيزي جز لاشه گنديدهاي باقي نخواهد ماند.
امير مؤمنان علي عليهالسلام نقش فرمانده و مدير كل را در جامعه، به رشته و نخ گردنبند تشبيه نموده است؛ كه دانهها و مهرهها را به هم ارتباط داده و از مجموع آنها يك واحد به هم پيوسته به وجود آورده است و اگر آن رشته از هم بگسلد، مهرهها پراكنده گرديده و هماهنگي خود را از دست ميدهند.
بنابراين نه تنها «مديريت» به نيروها «جهت» ميدهد، بلكه انگيزه، سازمان، كنترل و هماهنگي اصولي كه هر گونه بازدهي در سايه آن صورت ميگيرد، ارائه ميدهد.
- حكومت اسلامي اهرمي براي وصول به چهار هدف بزرگ:
بدون ترديد، اسلام به مسأله حكومت به عنوان يك «هدف» نمينگرد، بلكه آن را يك «وسيله» براي تحقق بخشيدن به اهداف عالي مذهب ميشمرد. كه در يك بررسي كلي، چهار هدف عمده بيش از همه جلب توجه ميكند، كه نه تنها حكومت اسلامي، بلكه مديريتهايي كه از آن نشأت ميگيرد، نيز بايد در مسير اين چهار هدف گام بردارد:
1- آگاهي بخشيدن به انسانها
2- تربيت معنوي و احياي ارزشهاي اخلاقي
3- اقامه قسط و عدل به صورت خودجوش و برخاسته از متن جامعه
4- آزادي انسانها از زنجيرهاي اسارت.
درست است كه هدفهاي جزئي و نزديك در تمام مديريتها و فرماندهيها و رسيدن به حد اعلاي بازدهي بيشتر و بهتر آن تشكيلات، در زمان كوتاهتر و با ضايعات كمتر است، به عنوان مثال فرماندهي صحيح يك گردان، انجام كامل مأموريت جنگي خاصي است كه به او واگذار شده است، آن هم با كيفيت عالي و تلفات و ضايعات كمتر، وليكن با اين همه، از ديدگاه يك فرد مسلمان، هيچ گاه اين «فرماندهي» و «مديريت» نميتواند از اهداف كلي الهي و انساني اصل مذهب و سپس تشكيل حكومت جدا باشد. بلكه بايد جهت گيري تمام اهداف جزئي به سوي آن اهداف كلي و والا باشد، نه در جهت مخالف و نه بيتفاوت نسبت به آنها. و همين است كه مسأله مديريت و فرماندهي را در اسلام، از مديريت مادي شرق و غرب جدا ميسازد و پايهها و بدنه و ابزار آن را به صبغه و شكل ويژه خود در ميآورد.
مهم اين است كه در حكومت اسلامي همه معيارها، مخصوصاً «معيار مديريت»، معيار اسلامي باشد و از كتاب و سنت مايه گيرد، تا اين حقيقت آشكار گردد كه كاربرد اين معيارها براي حل مشكلات اجتماعي و سياسي و فرهنگي و اقتصادي و نظامي به مراتب بر معيارهاي شناخته شده شرق و غرب برتري دارد.
اگر خداي ناكرده بر اثر سهلانگاريها و عدم رعايت موازين اسلامي، مديريتها به بن بست و ناكامي كشد، بيم اين ميرود كه ناآگاهان، يا دشمنان قسم خورده، آن را به حساب ضعف مباني مديريت در اسلام بگذارند و مكتب از اين رهگذر صدمه ببيند و اين مصيبتي است بزرگ و ضايعهاي جبران ناپذير.!
فصل 2
پيامبر اسلامصل الله عليه و آله ، مدير و فرمانده بينظير!
حتي آنان كه اسلام را به عنوان يك آيين الهي و آسماني نپذيرفتهاند، در اين امر شك ندارند كه پيامبر اسلامصل الله عليه و آله فرمانده بزرگي بود كه پيروزي سربازانش را در كمترين مدت و با كمترين ضايعات، تأمين ميكرد. و از نظر مديريت نيز آن چنان نيرومند بود كه از يك جامعه نيمه وحشي، تمدني بزرگ به وجود آورد و از قبايل پراكنده عرب توانست تشكيل امتي بدهد. شك نيست كه تأليف امتي واحد از قبايلي كه در طول تاريخ به نزاع و تخاصم و حمله و هجوم بر يكديگر عادت كرده بودند و خون همديگر را ميريختند، در اندك مدتي كاري بس بزرگ و معجزه اجتماعي بينظيري است، كه تأثير آن بر كل تاريخ بشر بر كسي پوشيده نيست. به همين دليل زندگي او را روي هر حساب كه باشد، ميتوان منبع بزرگ الهام بخشي، براي «مسأله مورد بحث» در تمام ابعادش شمرد. همچنان كه خواهيم ديد پيامبر اسلام صل الله عليه و آله چگونه دقيقترين ريزهكاريهاي مربوط به مسأله مديريت و تاكتيكهاي فرماندهي را در زندگي خود، بكار ميبست.
- نگاهي گذرا به زندگي پيامبرصل الله عليه و آله :
يك نگاه گذرا به زندگي پيام اسلامصل الله عليه و آله ، بعد از بعثت، نشان ميدهد كه زندگي پربارش به دو دوران متمايز تقسيم ميشود:
1- دوران مكه (دوران آمادگي و سازندگي)
2- دوران مدينه (دوران عمل و پياده كردن برنامهها)
در دوران مكه (13 سال) تمام همت پيامبر صل الله عليه و آله متوجه آموزشهاي عقيدتي و فكري و فرهنگي بود تا دلهاي تازهي مسلمانان را از رسوبات شرك كاملاً شستشو دهد و آنها را براي يك حركت بزرگ به سوي آيين الهي، همراه با تشكيل يك «حكومت انساني نيرومند و پرقدرت» به عنوان مقدمهاي براي پيشبرد اهداف بزرگ رسالت آماده سازد.
پيامبر صل الله عليه و آله در مكه گامهاي بسيار برداشت و از جمله گامهاي مؤثر كه با مديريت بسيار حساب شده، براي گسترش آيين جديد تشكيل حكومت اسلامي به عنوان يك اهرم نيرومند براي رسيدن به اهداف اسلامي و انساني برداشت، اين كه در عصر جاهليت، مراسم حج، توأم با خرافاتي بسيار انجام ميشد. زيرا حج جزء آيين ابراهيم عليهالسلام بود و بقاياي اين آيين، آميخته با خرافات زياد در ميان مشركان عرب، وجود داشت. پيامبر صل الله عليه و آله در موسم حج با گروههايي از مردم جزيره العرب كه به مكه ميآمدند، به طور پنهاني ملاقات كرد و هسته بندي بيعت و پيمان مردم مدينه نيز در همين ايام حج صورت گرفت.
همچنين هجرت گروهي از مسلمانان نخستين به حبشه كه «هجرت اولي» يا «هجرت صغير» بود، نيز بخشي از اين برنامه محسوب ميشد. چرا كه هم باعث شد صداي آيين نوين و پرخروش اسلام در فضاي آفريقا بپيچد و مهاجران حبشه نيروي ذخيرهاي بودند براي آينده حكومت اسلامي و هم سبب ميشد كه از وضع دولت و حكومت آن جا آگاهي بيشتر و تجارب فزونتري كسب كنند.
- مديريت دقيق در تمام مراحل
بعد از ورود پيامبر صل الله عليه و آله به مدينه، حوادثي رخ داد كه هر يك چهره جديدي از اين مديريت الهي بود. به عنوان نمونه؛
1- ارايه عدل اسلامي در آغاز ورود: نه تنها در آن روز كه محمد صل الله عليه و آله جوان نوخاستهاي بود، با تدبير فوقالعاده خود اختلافي را كه ميان قبايل قريش، بر سر نصب حجرالاسود بعد از ماجراي سيل رخ داده بود و بوي خون ميداد، برطرف ساخت و دستور داد سنگ را در وسط پارچهاي گذارده و هر كدام از قبايل گوشهاي از آن را گرفته و به محل نصب آورند و شخصاً آن را در جاي خود گذارد و غائله را برچيد، بلكه بعد از هجرت به مدينه در مواردي كه ممكن بود از حادثهاي ساده، اختلاف بزرگي به وجود آيد، با استفاده از راه و روشهاي بسيار ظريف و مدبرانه، زمينههاي اختلاف را به كلي بر ميچيد و با مديريت والاي خود، به غائله پايان ميداد.
مثلاً هنگام ورود به مدينه و استقبال پرشكوه مردم شهر و انتظار هر يك از آنها كه پيامبر صل الله عليه و آله به خانه او وارد شود، بيم اين ميرفت كه هر گونه ترجيح در ميان افراد و قبايل وضع شكننده آغاز ورود را به هم ريزد، لذا پيامبر صل الله عليه و آله با يك الهام الهي فرمود: «ناقتي مأموره» يعني شتر من، خود دستوري دارد، كه اجرا خواهد كرد. و ناقه به راه خود ادامه داد تا در كنار خانه «ابو ايوب انصاري» بر زمين نشست و پيامبرصل الله عليه و آله بر او وارد شد و مسأله بدون كمترين ناراحتي پايان يافت.!
2- عقد مواخات بين دو گروه «مهاجران مكه» و «انصار مدينه» كه فقط اسلام، حلقه اتصال آنان بود.
3- جامعه نوپاي اسلامي مركز اجتماعي لازم داشت، آن هم با جاذبهاي بسيار نيرومند و معنوي. لذا پيامبرصل الله عليه و آله به فرمان خداوند، دست به ساختن مسجد زد و اين محل نه تنها مركز عبادت بود، بلكه مركز تمام فعاليتهاي فكري، فرهنگي، سياسي و اجتماعي مسلمانان و پايگاه اصلي حكومت بود و جالب اين كه برخلاف تمام دارالحكومهها و كاخهاي زمامداران آن زمان، اين پايگاه حكومتي، بي اندازه ساده بود و فقط يك چهار ديواري با ديوارهايي به طول قامت يك انسان بود، با فرشي از شنهاي نرم، بدون سقف و بعداً كه سقف و شبستان براي آنها ساختند، ستونهايش از تنه درخت نخل و پوشش آن فقط برگهاي همان درخت بود و اين وضع تا آخر عمر پيامبر صل الله عليه و آله ادامه داشت.! اين موضوع، خود يكي ديگر از طرحهاي عجيب مديريت پيامبر اسلام صل الله عليه و آله بود كه به امر الهي اجرا شد و در تمام جزيره العرب صدا كرد و قلوب مردم را متوجه اسلام ساخت.
4- پيمان عدم تعرض كه پيامبر صل الله عليه و آله براي تحكيم آيين نوپاي اسلام در مدينه، ميان مسلمانان و قبايل موجود در داخل مدينه منعقد نمود.
5- پرهيز از جنگ در جبهههاي مختلف؛ به نحوي كه او سعي داشت در آن واحد خود را در دو يا چند جبهه درگير نكند.
6- ارسال نامه براي سران كشورهاي بزرگ جهان پس از آن كه حكومت اسلامي در مدينه و اطراف آن استقرار يافت و تقريباً فكر پيامبر صل الله عليه و آله از جزيره عربستان آسوده شد. (هر چند هنوز مكه فتح نشده بود، ولي فتح آن قطعي به نظر ميرسيد). لذا پيامبر صل الله عليه و آله رسالت جهاني خود را در خارج از مرزهاي عربستان نشان داد و اسلام را به همه مردم جهان عرضه كرد و اين توهم را كه اسلام رنگ قومي و نژادي دارد و يا به منطقه جغرافيايي خاصي تعلق دارد، از ميان برد.
7- بيعت گرفتن اوليه و يا تجديد بيعت با مسلمانان و قبايل مختلف و ايجاد روحيه تازه در لحظات بحراني از ديگر اقدامات مدبرانه و مؤثر پيامبر صل الله عليه و آله بود.
8- بينش دقيق پيامبرصل الله عليه و آله در آيين نبرد كه براي اولين بار در تاريخ ملت عرب، ملل ديگر را در تحت لواي اسلام به عنوان امت واحد گرد آورد و اين پيروزي سبب شد كه در مدت 23 سال تمام جزيره العرب را آزاد كند و عناصر مخالف و بيگانه را در آن سرزمين از ميان بردارد و تأمين عدالت اجتماعي را در تمام جزيره محقق سازد.
متأسفانه هيچ يك از مورخان نتوانستهاند افق استراتژي غزوات پيامبر صل الله عليه و آله و كارهاي نظامي او را كاملاً روشن كنند. ولي به هر تدبير اعمال نظامي او از نظر فني به خوبي تبيين است و اين كه او بهترين سپاه ايدئولوژيكي را در تاريخ به وجود آورد، هر چند حكومت اسلامي نهاد تازهاي بود و از يافتههاي دانش نظامي به تازگي بهره ميجست.
خلاصه از اين ريزهكاريها و روشهاي دقيق و حساب شدهاي كه از ظرافت خاصي برخوردار و با شهامت و شجاعت و قاطعيت فوقالعادهاي آميخته بود، در برنامه زندگي پيامبر صل الله عليه و آله فراوان است كه از «مديريت بينظير و فرماندهي عظيم» او حكايت ميكند.
فصل 3
مسؤوليتها و وظايف دهگانه يك مدير و فرمانده
پيش از آن كه شرايط علمي و اخلاقي يك مدير لايق روشن شود، بايد ابعاد وظايف او را در نظر بگيريم. چرا كه هميشه شرايط بر محور وظايف دور ميزند و بدون شناخت ابعاد وظيفه يك مدير و فرمانده هرگز نميتوان شرايط لازم براي احراز پستي را براي او تعيين كرد.
به طور كلي ميتوان گفت كه يك مدير، ده وظيفه عمده و اصلي دارد:
1- تصميمگيري
2- برنامه ريزي
3- سازماندهي
4- هماهنگي و كنترل
5- ايجاد انگيزه و كنترل
6- چاره چويي و پيشگيري
7- بررسي و ارزيابي عوامل پيروزي و ناكامي
8- جمع آوري اطلاعات و آمار لازم
9- جذب نيروهاي صالح
10- تشويق و توبيخ
1- تصميم گيري:
مدير بايد قبل از هر چيز براي انجام وظايفي كه به عهده او محول شده است، تصميم گيري لازم را بعمل آورد و براي انجام اين مقصد بايد موارد زير را مد نظر بگيرد:
الف) آگاهيها و تجربههاي گذشته:
در اين قسمت بايد آنچه را از نظر علمي خوانده، يا در پستهاي ديگري به عنوان تجربه اندوخته است، همه را به دقت مورد بررسي مجدد قرار دهد و هرگز مواردي را كه به ناكامي منجر شده، فراموش نكند. هيچ گاه اصرار به آزمودن آزمودهها و پيمودن راهي را كه نتيجه آن قبلاً منفي بوده، نداشته باشد و اين نكته را در نظر بگيرد كه آموزشهاي كلاسيك در زمينه مديريت، هر قدر عميق و گسترده باشد، هرگز جاي مسائل تجربي را نميگيرد، بلكه ارزش آن آموزهها نيز با محك تجربه تعيين ميشود.
ب) بهرهگيري هر چه بيشتر از مشاوره:
جالبترين تعبير در اين زمينه در كلام امير مؤمنان عليهالسلام وارد شده است، آن جا كه ميفرمايد:
«لاظهير كالمشاوره» يعني هيچ پشتيباني همچون مشورت نيست. به اين ترتيب، انسان از طريق مشورت ميتواند تمام ارزشهاي فكري ديگران و تجربيات آنان را در اختيار خود قرار دهد.
از سوي ديگر، خطرناكترين پرتگاهي كه بر سر راه «مديران» و «فرماندهان» نيز قرار دارد، «استبداد به رأي» و احساس بينيازي از مشورت و نظرات ديگران است.
مواردي نيز پيش ميآيد كه شخص مدير يا فرمانده، در آن موضوع تخصصي ندارد و در اين جا هيچ راهي جز استفاده از نظر آگاهان در آن موضوع نيست و طبعاً بايد با استفاده از نظرات خبرگان متعهد و آگاه اقدام كند و غير آن نيز حرام و خيانت به مسلمين است. لذا گاه يك مدير بايد چند گروه مشورتي براي امور مختلف داشته باشد تا بتواند صحيح عمل كند و عدم تشكيل اين شوراها يا عدم توجه به نتايج آنها گاه خيانت محسوب ميشود.
گويند هنگامي كه مسلمانان شهر طائف را محاصره كرده بودند، حدود بيست روز پشت ديوار محكم شهر ماندند و قادر به فتح آن نشدند. پيامبر صل الله عليه و آله با اصحاب خود به مشاوره پرداخت. سلمان فارسي طرح استفاده از منجنيق (به منزله تانكهاي كوچه قلعه خراب كن) ارائه داد كه مورد پسند پيامبر صل الله عليه و آله واقع شده و به آساني قلعه را گشودند.
ج) آفات تصميمگيري:
مدير بايد از اموري كه تصميم گيري را به مخاطره مياندازد، به شدت اجتناب كند. مانند:
1- ترديد و دو دلي
2- احتياط بيش از حد
3- وسواس در برخورد با مسائل مختلف
4- تسويف يا امروز و فردا كردن
5- ترس و وحشت از مسائل و حوادث بزرگ و احساس حقارت در مقابل آنها
6- دستپاچگي در برابر حوادث پيشبيني نشده.
و خلاصه آنچه نشانه عدم اعتماد به نفس است.
مهمترين آفت و مانع اتخاذ تصميم مؤثر براي كارها، گاه وحشت از عدم پيروزي و روشن نبودن عاقبت كار است، كه مدير يا فرمانده را از اتخاذ تصميم قاطع باز ميدارد. در حالي كه يكي از اصولي كه مديران بايد بدان توجه داشته باشند، اين است كه با توجه به عدم اطلاع از آينده و حوادث احتمالي، هيچ كاري را با يقين صددرصد به موفقيت نميتوان شروع كرد. لذا اين انتظار بيهودهاي است كه گاه مانع تلاشهاي مؤثر و مفيد خواهد بود.
2- برنامهريزي:
بعد از آن كه كليات مسائل در شورا براي مدير روشن شد و به مرحله تصميم گيري درآمد، براي تحقق بخشيدن و اجراي آن، نياز به برنامهريزي است. يك مدير خوب كسي است كه از قدرت برنامهريزي بهرهي كافي داشته باشد، كه آن نيز با استفاده از تجربيات شخصي و استفاده از تجارب ديگر صاحبنظران انجام ميگيرد.
به هر حال، بدون برنامهريزي هرگز نبايد و نميتوان وارد مرحله عمل شد. منتها گاه نياز به برنامهريزي «كوتاه مدت» است و گاه «دراز مدت» و گاه هر دو مورد.
برنامهريزي نيز بايد واجد شرايط زير باشد:
الف)برنامه بايد دقيق و از نظر كيفي و كمي كاملاً روشن باشد.
ب) برنامه بايد از هر گونه ابهام و كلي گويي خالي و تماماً جنبه عملي و عيني داشته باشد.
ج) در برنامهريزي بايد نيروهاي انساني لازم براي انجام هر كار، هزينهها، ابزار و وسايل مورد نياز دقيقاً محاسبه و براي هر مرحله و مقطع آنچه لازم است، پيشبيني گردد.
د) در برنامهريزي بايد زمانبندي مورد توجه قرار گيرد. به طوري كه نه وقت بيهوده تلف شود و نه حجم برنامه بيش از مقدار وقت باشد.
هـ) مديران و فرماندهان بايستي در برنامهريزيهاي خود هميشه محلي براي حوادث پيشبيني نشده و خطرات احتمالي در نظر بگيرند. همچنان كه امام صادقعليهالسلام براي نشر علوم اسلامي در زمانهايي كه شيعيان و شاگردان مكتب اهل بيت عليهمالسلام سخت در فشار قرار خواهند گرفت، برنامهريزي فرمود و به يكي از دوستانش تأكيد كرد: امروز كه توانايي داري، اين احاديث را بنويس و در ميان ياران خود پخش كن. چرا كه زماني فرا ميرسد مردم دسترسي جز به كتابهايشان ندارند و جباران زمان رابطه ميان امام و پيروان مكتب را قطع ميكنند.
از اين ريزهكاريهاي مديريتي در زندگي پيشوايان بزرگ اسلام فراوان است و پيامبر صل الله عليه و آله نيز شخصاً براي تمام حركتهاي نظامي و غزوات اسلامي، تمام مسائل را دقيقاً زير نظر ميگرفت و برنامه را تنظيم مينمود.
3- سازماندهي:
هدف سازماندهي تقسيم كار در يك مجموعه است، به گونهاي كه مسائل زير در آن تأمين گردد:
الف) هيچ كاري بدون مسؤول نماند و در عين حال از تداخل و تضاد مسؤوليتها جلوگيري شود.
ب) هر كاري به افرادي كه دقيقاً از عهده آن بر ميآيند، سپرده شود.
ج) كل افراد به صورت يك مجموعه كاملاً منسجم عمل كنند. به طوري كه كار هر يك مكمل عمل ديگري باشد.
د) سلسله مراتب در تقسيم پستها در نظر گرفته شود.
هـ) تمام افراد از طريق سلسله مراتب با مديريت يا فرماندهي در ارتباط باشند.
همچنين براي سازماندهي بايد به لياقتها، استعدادها، تخصصها و تقوا فوقالعاده اهميت داد و از تمام عناصر شايسته، استفاده نمود.
به عنوان مثال؛ ميبينيم كه پيامبر صل الله عليه و آله براي قرائت آيات سوره برائت براي مشركان مكه در موسم حج، كه در حقيقت اعلام پايان عمر شرك و بت پرستي و از مهمترين فصول تاريخ اسلام بود، طبق فرمان الهي، عليعليهالسلام را برگزيد. چرا كه از همه براي اين كار شايستهتر بود.
4- ايجاد هماهنگي:
از وظايف مهم ديگر مدير، نقش هماهنگ كننده اوست. او در عين اين كه رابطه خود را با نفرات خويش، چه مستقيم و چه غير مستقيم، بايد حفظ كند، نقش هماهنگ كننده را نيز هرگز نبايد فراموش كند. چرا كه مفردات خوب هرگز ضامن پيروزي نيست، بلكه يك تركيب صحيح و هماهنگ هميشه پيروز است.
به تاريخ اسلام كه برگرديم، يك ناهماهنگي در لشكر اسلام در جنگ احد (ناهماهنگي مردان تيراندازي كه تحت فرماندهي عبدالله بن جبير بودند با بقيه سپاه اسلام) سبب شد كه شكست سختي بر ارتش اسلام وارد گردد و ضايعاتي در حدود 70 شهيد، آن هم شهيداني مانند حمزه سيدالشهدا به بار آورد.
5- ايجاد انگيزه:
مسأله ايجاد انگيزه از ديگر وظايف سنگين هر مدير در هر سازمان و از جمله فرماندهان در پست فرماندهي، كه شعبهاي از مديريت است، ميباشد. ايجاد انگيزه، ايجاد يك حركت نيرومند دروني است بر اساس بسيج تمام نيروهاي نهفته در روح و جان انسانها و خوشبختانه در يك تشكيلات اسلامي كه فرهنگ ايمان به الله بر آن حاكميت دارد و افراد مؤمن و ايثارگر و فداكار تار و پود آن را تشكيل ميدهند، ايجاد انگيزه نه تنها كار مشكلي نيست، بلكه منابع عظيمي براي بهرهگيري در اين زمينه در دست است.
در اين ميان انگيزه را ميتوان به سه نوع تقسيم كرد:
الف) انگيزههاي پنداري
ب) انگيزههاي مادي
ج) انگيزههاي معنوي
لذا براي ايجاد انگيزه در مديريت و فرماندهي در جامعه اسلامي بايد از فرهنگ غني و پر مايه اسلام كمك گرفت و از طرق مختلف آن را بارور و پرثمر نمود. به عنوان نمونه طرق زير پيشنهاد ميشود:
1- بهرهگيري از منابع قرآن
2- بهرهگيري از متون اصلي سخنان پيشوايان بزرگ اسلام
3- تجزيه و تحليل حكومت پيامبر صل الله عليه و آله و ساير پيشوايان دين
4- استفاده از دعاها و مناجات پرمحتواي ائمه هديعليهمالسلام
5- آموزشهاي مكتبي و اسلامي در مقاطع مختلف براي تحكيم پايههاي ايمان و اعتقاد به اسلام.
6- نشر مطالب جالب و پرمايه و غير تكراري براي تداوم بخشيدن به جوشش انگيزهها
7- تجليل و بزرگداشت خدمتگزاران گذشته و حال و تجليل از شهدا و خانوادههاي آنان و سايرين.
6- چارهجويي در برابر حوادث پيشبيني نشده:
يك سازمان همانند بدن انسان است، كه در جريان كار، گاهي با موانع و عوارضي برخورد ميكند و بيمار ميشود. يا ناگهان با حالات شوك روبرو ميگردد. مدير و فرمانده در اين حالات فوقالعاده بايد همچون يك طبيب ماهر و قاطع با كمك مشاورانش فوراً دست به كار شود.
مدير نبايد فكر كند كه سازمان زير نظرش هميشه سالم است و هيچ گونه كمبود و نارسائي و بيماري ندارد و همه چيز هميشه در جاي خود كار ميكند. كه اگر چنين تصوري داشته باشد، به هنگام بروز حوادث ناگهاني و پيشبيني نشده، اعم از حوادث عمومي و همگاني و يا فردي و شخصي، به سردرگمي خطرناكي گرفتار ميشود.
با اين حال يك سلسله اصول كلي وجود دارد كه به كار بستن آنها، در صورت بروز حوادث و موارد پيشبيني نشده، ضرورت دارد و ميتواند به حل مشكلات كمك كند، يا لااقل راه را هموار سازد، يا از تشديد مسائل بكاهد. از جمله:
1- قبل از هر چيز مدير در اين شرايط بايد خونسردي و تسلط بر نفس را از دست ندهد و گرفتار وحشت و دستپاچگي نشود.
2- اگر احساس ميكند اشتباهي از ناحيه او رخ داده، هرگز نبايد گرفتار تعصب و خودخواهي و لجاجت شود و بر اشتباه خود اصرار ورزد.
3- مدير و فرمانده بايد قاطعيت و شجاعت را در تصميمگيري از دست ندهد و گرفتار ترديد نشود.
4- مدير و فرمانده بايد قبل از هر اقدام ديگر به اين فكر باشد كه حادثه را مهار كند و از گسترش آن مانع گردد.
5- ايستادن در مقابل موجِ حادثه، انسان را در هم ميشكند، پس كمي بايد همراه موج حركت كرد و سپس بر موج سوار و آن را مهار نمود و اين كاري است بسيار ظريف و دقيق كه مدير بايد با هوشياري كامل بدان عمل نمايد.
6- در اين موارد گاهي دقيقهها و لحظهها سرنوشتساز است و در يك لحظه ممكن است همه چيز دگرگون گردد. مدير و فرمانده بايد بدون فوت وقت و با نهايت چابكي و در عين خونسردي دست به كار علاج واقعه گردد.
7- يك مدير و فرمانده مسلمان و با ايمان بايد در اين گونه مواقع به درون جان خود بازگردد و با خداي خود راز و نياز كند. از لطف و رحمت او كمك گيرد. خود را به او بسپارد و از ساحت مقدسش بخواهد كه او را از لغزشها باز دارد و لحظهاي او را به خودش وانگذارد.
7- بررسي عوامل پيروزي و ناكامي و بهرهگيري از آنها:
ممكن نيست انسان در زندگي هرگز با ناكامي و شكست روبرو نشود. چرا كه در طبيعت اين زندگي خواه ناخواه ناكامي وجود دارد. مهم اين است كه انسان چگونه ميتواند از ناكاميها عاملي براي پيروزيهاي آينده بسازد. ضعفها را بشناسد. كمبودها را حس كند. موضعگيريهاي نادرست را اصلاح نمايد و خلاصه وضع تمام نيروهاي خود را مجدداً ارزيابي كند و در كوره داغ ناكامي به محك تجربه بگذارد.
همچنان كه در اسناد تاريخ اسلام ديدهايم؛ شكست سپاه اسلام در جنگ احد آن چنان درس بزرگي به مسلمانان داد كه ضامن پيروزي آنها در ميدانهاي آينده شد و نتيجه بسيار مثبتي به بار آورد كه در نوع خود بينظير بود.
8- جمعآوري اطلاعات و آمار:
هر مدير يا فرمانده به طور كلي بايد اطلاعات دقيق، صحيح و صريحي از سازماني كه زير نظر اوست و كساني كه با او همكاري دارند و تمام رويدادها كه در داخل و خارج آن تشكيلات واقع ميشود و به نحوي با آن ارتباط دارد، آگاه باشد. آن هم با اعداد و ارقام دقيق و صحيح.
در تاريخ پيامبر صل الله عليه و آله ميخوانيم كه از مأموران امين اطلاعات خويش براي كشف حوادث و گاه براي اقدامات آينده و حتي احياناً براي ايجاد اختلاف در صفوف دشمن استفاده ميكرد، كه نمونههايي از آن را براي الهام گرفتن از طرز كار آنها در اينجا يادآور ميشويم:
1- پيامبر صل الله عليه و آله به هنگام فتح مكه تمام جادههايي را كه از سوي مدينه به مكه منتهي ميشد، تحت مراقبت شديد مأموران خود قرار داد. مبادا اخبار آماده شدن مسلمانان براي اين فتح بزرگ به گوش دشمن رسد و خود را آماده كنند.
2- امام رضا عليهالسلام ميفرمايد: هنگامي كه رسول خدا صل الله عليه و آله لشكري را ميفرستاد و اميري بر آنها ميگمارد، كسي از افراد مورد اعتماد خود را با آنها اعزام ميداشت، تا مسائل مربوط به او را گزارش دهد.
3- پيامبر صل الله عليه و آله در جنگ احد براي كسب خبر، «انس» و «مونس» فرزندان «فضاله» را بيرون فرستاد تا او را از اخبار قريش آگاه سازند. كه آن دو نفر نيز اخبار موثقي آوردند.
4- در غزوه «حديبيه» پيامبر گراميصل الله عليه و آله دستگاه اطلاعاتي خود را جلوتر از لشكر فرستاد تا اگر در نيمه راه به دشمن برخورد، فوراً ايشان را مطلع سازند.
5- از آن روز كه پيامبر صل الله عليه و آله پايههاي حكومت اسلامي را در مدينه گذارد، پيوسته مأموراني را اعزام ميكرد تا او را از اوضاع خارج مدينه و تحولات نظامي و سياسي آگاه سازند.
6- در سفارشي كه امام علي عليهالسلام به سپاهي كه براي پيكار با شاميان فرستاد، آمده است: « بر فراز تپههاي مسطح و در بلندي كوهها، براي خود ديدهبان مستقر داريد، تا دشمن شما را غافلگير نسازد و ناگهان از يك نقطه مخفي يا آشكار به شما حمله نكند و بدانيد پيشاپيش لشكر، ديدهبانان حركت ميكنند و پاسداران صف مقدم جبهه، مأموران اطلاعاتي شما هستند...»
7- در فرمان معروف امير مؤمنان عليعليهالسلام به مالك اشتر نيز آمده است: « مأموراني براي نظارت بر كارمندان خود بگمار، از كساني كه راستگو و باوفا باشند، تا حقايق را دقيقاً به تو اطلاع دهند. زيرا بازرسي مداوم و پنهاني سبب ميشود كه به امانت داري و مدارا كردن ترغيب شوند.»
لازم است در اين ميان مهمترين شرايط و امور مد نظر در دستگاههاي اطلاعاتي و آماري مديران اسلامي را به شرح ذيل بر شماريم:
1- از همه لازمتر اين كه؛ بر محور واقعيتها دور زند. چرا كه هيچ چيز خطرناكتر از اطلاعات دروغين، گمراه كننده و مبالغهآميز نيست. هر چند موقتاً مايه دلخوشي باشد.
2- مدير اسلامي هرگز نبايد در زندگي خصوصي افراد خود تجسس كند، كه هم بر خلاف دستور صريح قرآن است و هم مايه سلب اعتماد افرادي ميشود كه تحت پوشش مديريت او قرار دارند و سوء ظن آنان را برميانگيزد.
3- اطلاعات مديران بايد همه جا شكل آماري داشته باشد و از اطلاعات كلي و فاقد آمار يا واحد اعداد و ارقام مجهول و نامشخص جداً پرهيز كنند. چرا كه اين امور دام بزرگي بر سر راه مديران است. پيغمبر گرامي اسلام صل الله عليه و آله هميشه سعي داشتند در جنگها از كم و كيف و عده و نفرات و امكانات دشمن دقيقاً آگاهي يابند، تا وضع ارتش خود را براساس آن تنظيم نمايند.
4- اطلاعات بايد مستمر و منظم باشد، چرا كه بسياري از مسائل ماهيت خود را در يك مقطع نشان نميدهد. يا با گذشت زمان دگرگون ميشود.
5- هرگز نميتوان در گرفتن و دادن اطلاعات تنها بر حافظه تكيه كرد. بلكه هميشه بايد به نوشتههاي صريح و صحيح تكيه نمود. چرا كه حافظهي بهترين افراد، گاه به آنها خيانت ميكند و مايه شكست و ناكامي ميشود.
6- مدير و فرمانده بايد از حالات مأموران خود باخبر باشد و گروهي از افراد مورد اعتماد را براي رسيدگي به وضع حال كارمندان بگمارد كه تمام اخبار مهم آنها را به وي برسانند. همچنان كه امير مؤمنان عليعليهالسلام در دوران حكومتش بوسيله گروهي از افراد مورد اعتماد كه آنها را به عنوان بازرس براي رسيدگي به اوضاع كارمندان و كاركنان در شهرهاي مختلف گماشته بود، باخبر ميشد.
9- جذب نيروهاي صالح:
مدير براي وصول به اهداف خود در سازمان و تشكيلاتي كه تحت پوشش مديريت او است، بايد همراهان همفكر و هم عقيده، جدي، صالح، امين و درستكار داشته باشد، كه آنها را به تدريج از ميان افراد لايق جذب كند. فرق نميكند گزينش در حوزه اختيارات او باشد، يا نه. به هر حال، او ميتواند در جذب نيروهاي صالح به طور مستقيم يا غير مستقيم نقش مؤثري داشته باشد.
بزرگترين خطري كه بر سر راه مديران در اين قسمت است، اين است كه به سراغ افرادي بروند كه تنها نقطه قوتشان اين است كه چشم و گوشه بسته تسليم فرمانند و دائماً با زبان حال و قال به اين بيت مترنماند:
بندگانيم جان و دل بر كف چشم بر امر و گوش بر فرمان!
درست است كه شرط پيشرفت امر مديريت و فرماندهي، انضباط نفرات و همكاران است، ولي اين بدان معني نيست كه مديران به سراغ «بله قربان گو»ها بروند و نبايد فراموش كرد كه اين نوع گزينش، تنها از روح استبداد سرچشمه ميگيرد و مستبدان هميشه ترجيح ميدهند كه افرادي را در اختيار داشته باشند كه بي چون و چرا تسليم فرمانند.
به تعبير ديگر مدير و فرمانده لايق كسي است كه اين قدر سعه صدر داشته باشد كه افراد لايق را كه در مسائل مختلف اظهار نظر ميكنند و چون و چرا و حتي انتقاد دارند تحمل كنند، بلكه از آنها استقبال نمايند (البته مشروط بر اين كه انضباطي را كه براي مديريت لازم است محترم بشمارند) و به خاطر انتقاد و اظهار نظرشان بر متملقان چاپلوس و چشم و گوش بسته و بي اراده و بله قربان گو مقدم بشمرد. چرا كه اين گونه همكاران نالايق، علاوه بر اين كه آفت خطرناكي براي روند هر اداره و تشكيلاتي هستند و مديران خود را در حالت غفلت و بيخبري محض نگاه ميدارند، رابطه آنها را از واقعيتهاي عيني قطع ميكنند.
از اين جاست كه مولاي متقيان عليعليهالسلام پيروان خود را شديداً از اين كارها برحذر ميدارد و دستوراتي بسيار پرمحتوا بدين شرح براي رفتار مردم با آن حضرت ارائه ميفرمايند:
1- او را با عناوين و القاب آن چناني كه در مورد جباران به كار ميبرند، ياد نكنند.
2- در ملاقات با آن حضرت، خيال نكنند كه او يك پادشاه است و به سبب آن خوف و رعب بر آنها مسلط شود و نتوانند حرفشان را بزنند.
3- با مجامله و ظاهرسازي با او رفتار نكنند.
4- خيال نكنند كه حرف حق بر آن حضرت سنگين است.
5- حرف حق را صريحاً و بدون پرده بگويند.
6- از عرضه عدل و انصاف بر حضرتش خودداري ننمايند.
در پايان اين سخن، لازم است بار ديگر بر خطرات افراد بيعرضه، چاپلوس و متملق تأكيد شود كه از نقطه ضعفهاي مديران و از غريزه حب ذات و خودخواهي و خودپسندي آنها سوء استفاده كرده و آنها را با دروغهاي گوناگون به خود مجذوب و از ديگران بيگانه ميكنند و پردهاي بر چشم و گوش مديران ميافكنند و عقل آنها را ميدزدند و حس تشخيص آنها را به غارت ميبرند. آنها بلايي هستند همانند صاعقه و زلزله ويرانگر.!
10- قدرداني، تشويق و توبيخ:
ميدانيم سنگينترين وظيفه مديريت، بر دوش انبياء و پيامبران الهي بوده است و نيز ميدانيم بارزترين صفت آنها «بشارت» و «انذار» است. چنانكه در قرآن متجاوز از 120 مرتبه مشتقات «انذار» و متجاوز از 40 بار مشتقات «بشارت» بكار رفته است. قسمت مهمي از آيات قرآن توصيف نعمتهاي معنوي و مادي بهشت است كه تشويقي براي حركت به سوي نيكيها و پاكيهاست و در بخش عظيمي از مجازاتهاي روحاني و جسماني دوزخيان سخن ميگويد، كه يك عامل بازدارنده است.
به هر حال، وظيفه هر مدير و فرمانده اين است كه از افراد زير تشويق به عمل آورد:
1- آنها كه وظايف خود را به خوبي انجام ميدهند و در نظم، انضباط و وظيفهشناسي نمونهاند.
2- آنان كه در مقاطع خاصي كه نيازمند به فداكاري است، ايثار و فداكاري از خود نشان دادهاند.
3- آنها كه براي پيشرفت تشكيلات دست به ابتكار خاصي زدهاند.
4- آنها كه خطر مهمي را از سازمان و تشكيلات دفع كردهاند.
5- آنها كه در غياب مدير و فرمانده همچون حضور او برنامهها را دقيقاً اجرا ميكنند.
6- آنان كه توطئههايي را كشف و به موقع خنثي ميكنند.
از سوي ديگر، تشويقها نبايد به صورتي انجام گيرد كه مفاسد زير را به بار آورد:
1- تشويق نبايد به كيفيتي باشد كه مايه غرور و غفلت تشويق شونده يا خاموش شدن شعله فعاليتها و نظم و انضباط او گردد.
2- احساس تشويقها بايد بر جنبههاي معنوي باشد تا به افراد شخصيت والا بدهد.
3- تشويق يك فرد نبايد مفهوم مخالفي براي ديگران باشد و مايه تحقير و توهين آنها گردد.
4- تشويق نبايد پرخرج و با هزينه فراوان باشد. بلكه بايد كاملاً گستردگي و شمول داشته باشد.
5- تشويق بايد براساس ضوابط صورت گيرد.
6- طبيعي است كه ميان تشويق و كار انجام شده بايد تناسبي وجود داشته باشد و سلسله مراتب و كميت و كيفيت در اين زمينه ملحوظ گردد.
7- تشويقها معمولاً در حضور جمع صورت ميگيرد و يا نتيجه آن به اطلاع عموم ميرسد. ولي مواردي وجود دارد كه بايد تشويق شكل خصوصي و محرمانه داشته باشد و مديران بايد با ذكاوت خود اين موارد استثنايي را تشخيص دهند.
همچنين براي اين كه مديران بتوانند از توبيخ و تنيبه به هدفهاي تربيتي مورد نظر خود برسند، رعايت اصول زير مناسب به نظر ميرسد:
1- تنبيه هميشه بايد مقطعي باشد.
2- توبيخ و مجازات نبايد حس كينهتوزي افراد را برانگيزد.
3- رعايت تناسب ميان جرم و جريمه از مسلمترين مسائل اسلامي و تشكيلاتي است.
4- اصل در توبيخ اين است كه خصوصي باشد، به عكس تشويق. مگر در موارد استثناء.!
5- دليل توبيخ و مجازات بايد دقيقاً به طرف تفهيم شود.
6- مدير و فرمانده نبايد در توبيخ و ملامت زيادهروي كند. زيرا گاه ميشود كه تكرار آن اثر معكوس دارد. متخلفان را در اعمال ناپسند خود جريتر ميكند و آنان را به لجاجت وا ميدارد. چنانكه امير مؤمنان عليعليهالسلام ميفرمايد: زيادهروي در ملامت و سرزنش، آتش عناد و لجاجت را مشتعل ميكند.!
فصل 4
صفات و شرايط ويژه مديران و فرماندهان اسلامي
هميشه معيار گزينش افراد و شرايط و صفات لازم در آنها بستگي و تناسب نزديكي با ميزان مسؤوليتهاي آنان دارد. چرا كه هر نوع مسؤوليتي يك نوع شرايط و صفات را ايجاب ميكند. مسلماً هر قدر مسؤوليتها سنگينتر و گستردهتر باشد، شرايط آن نيز به همان نسبت سنگينتر و گستردهتر خواهد بود.
در حقيقت اصل «انتخاب اصلح» يكي از اصوليترين شرايط براي انتخاب مديران است. منتها كلمهي «انتخاب اصلح» تعبير سربستهاي است كه از آن سوء استفاده فراوان شده است. لذا به صورت يك «عنوان كلي» قابل پياده كردن نيست، بلكه بايد با يك تحليل دقيق، جزئيات و شكل عملي آن را پيدا نمود.
در اين جا به سراغ اصول شرايط و صفات ويژه مشترك «مديران» و «فرماندهان» ميرويم. اصول اين شرايط به شرح ذيل است:
1- ايمان به هدف:
قبل از هر چيز بايد به اين نكته توجه داشت كه ما در چارچوب يك نظام مكتبي بحث ميكنيم و طبعاً «ايمان به هدف» در اين جا مفهوم ايمان به مكتب و مباني مكتبي را دارد. يك مدير و فرمانده مكتبي نه تنها نميتواند در برابر آن مكتب بيتفاوت باشد، بلكه بايد ايمان عميقش به تعليمات آن مكتب انگيزه اصلي او را در انجام وظايفش تشكيل دهد.
در اين جا مسأله از شكل سلسله مراتب و احساس مسؤوليت در برابر مقام فوق، بيرون ميآيد و شكل خودجوشي را به خود ميگيرد. آن جا كه مورخان اعم از تاريخنويسان مسلمان و غير مسلمان از ايستادگي پيامبر صل الله عليه و آله در برابر حوادث مشكل و انبوه مصائبي كه براي او در مسير دعوتش رخ ميداد، ستايش كرده و اعتراف دارند كه اين ايثار و فداكاري نشانه ايمان عميق او به مكتبش بوده است.
ايمان پيامبر صل الله عليه و آله به هدف و رسالتش تا آن پايه بود كه گاه از عدم پذيرش اسلام توسط برخي مردم آن چنان متأثر ميشد كه ميخواست جان عزيزش را از دست بدهد. قرآن مجيد در مقام دلداري او ميفرمايد: «گويا ميخواهي از فرط غصه و شدت تأثر هلاك شوي، از اين كه آنها به اين قرآن ايمان نميآورند.!»
اينها همه نشان ميدهد كه اين مدير و فرمانده بزرگ عالم بشريت تا چه حد به مكتب و هدفش ايمان داشت. ايماني كه در تمام اعمالش پرتو افكن بود و در عمق جانش نفوذ كرده و به تمام اعمالش جهت ميداد. همين ايمان عميق بود كه به دعوت او جاذبه مخصوصي ميداد.
كوتاه سخن اين كه ايمان به هدف براي يك مدير و فرمانده در هر تشكيلات، نخستين و مهمترين شرط موفقيت اوست و اصولاً عشق به كار و تلاش و كوشش توأم با دلسوزي بدون چنين ايماني صورت نخواهد گرفت.
2 و 3- علم و قدرت
اين دو چنان كه ميدانيم در قرآن مجيد صريحاً آمده است و به عنوان دو ارزش مهم در مسأله گزينش فرمانده روي آن تكيه ميكند. بسيار است تشكيلاتي كه مديران آنها به خاطر حاكميت روابط شخصي و خصوصي، اين دو ضابطه سرنوشتساز را به دست فراموشي سپرده و از هم متلاشي شدهاند.
مدير ناآگاه يا ناتوان، تشكيلات خود را به ورشكستگي و سقوط ميكشاند و چنين فرماندهي در ميدان نبرد نيز سرنوشتي جز شكست ندارد.
امام صادق عليهالسلام در اين زمينه چنين ميفرمايد: «كسي كه بدون بصيرت و آگاهي كاري انجام ميدهد، همانند كسي است كه از بيراهه سير ميكند، كه هر قدر سريعتر ميرود، از مقصد دورتر ميشود.»
در همين زمينه پيامبر اكرم صل الله عليه و آله ميفرمايد: «هر كس از ميان مسلمانان فرمانداري را برگزيند، در حالي كه ميداند ديگري نسبت به او اولويت دارد و به قرآن و سنت آگاهتر است، خيانت به خدا و رسول او و جميع مسلمانان كرده است.»
به راستي اين حديث كه هم ناظر به بعد مكتبي و تعهد و هم بعد تخصصي و آگاهي است، پشت را ميلرزاند و به همگان هشدار ميدهد كه در همه جا اصل لياقت و آگاهي و اولويتها را دقيقاً مراعات كنند.
اين نيز روشن است كه بخشي از اين دو امتياز (علم و قدرت) ذاتي و بخش مهمي از طريق اكتساب فراهم ميگردد. مخصوصاً از طريق تجربه و سابقه كار و بايد مديران و فرماندهان را در اين دو جنبه پرورش داد.
4- امانت و درستكاري:
در معيارهاي اسلامي اين شرط به ضميمه قدرت براي همه كاركنان و كارمندان قيد شده است و مدير و فرمانده به حكم اين كه از ردههاي بالاي كاركنان و كارمندان هستند، نه تنها نميتوانند از آن فرمان مستثنا باشند، بلكه بايد هر دو را در حد عالي دارا باشند. لذا «امانت» نيز منحصر به امين بودن در حفظ اموال نيست، بلكه هر پست و مقامي نيز مصداقي از مفهوم وسيع امانت است و اسرار هر تشكيلات نيز امانت آن تشكيلات است كه بايد در حفظ آن كوشيد.
تعبير به امانت دربارهي پستهاي مهم سياسي و مديريتها در كلام معروف حضرت عليعليهالسلام نيز آمده است، كه در نامهاي به فرماندار آذربايجان نوشت:
«پست و مقامي كه به دست تو افتاده، شكاري در چنگال تو نيست. بلكه امانتي است كه بر گردنت سنگيني ميكند.»
فرماندهان و مديران نيز بايد از چنان قدرت و امانتي برخوردار باشند، كه از يك سو برنامههاي كاري خود را با قاطعيت پيش برند و هم از سوي ديگر اسرار و اموال آن تشكيلات را حفظ و پاسداري كنند.
مدير خائن از دريچه چشم رسول خدا صل الله عليه و آله چنان است كه در حديث ذيل منعكس شده است:
« اگر فردي را در پستي گمارديم و او يك نخ يا بالاتر از آن را از ما پنهان كند، او خائن است و مالي را كه خيانت كرده است، غلي در گردن او در قيامت خواهد بود.»
امانت از نظر اسلام حتي مفهومي از اين گستردهتر دارد و تمام مسؤوليتها و تكاليف را شامل ميشود. به اين ترتيب چگونه ممكن است كسي را كه از امانت او مطمئن نيستيم، به مديريت برگزينيم. خواه در يك امر اقتصادي باشد، يا فرهنگي، يا سياسي.؟ همچنين در مورد فرماندهي كه عملاً جان گروهي را در اختيار دارد.؟
5- صداقت و راستي
با توجه به اين كه مهمترين سرمايه يك مدير و فرمانده در برنامههاي اجرايي همبستگي او با افراد زير نظر او و وجود اعتماد متقابل در ميان آنها است و با عنايت به اين كه ضامن حفظ اين همبستگي و اعتماد متقابل، صداقت در گفتار و عمل است؛ نقش اين موضوع در امر مديريت آشكار ميشود.
گاه سخن يا عملي خالي از صداقت، كافي است كه ميان مدير و فرمانده و كساني كه تحت مديريت و فرماندهي قرار دارند، جدايي بيفكند. به همين دليل مدير و فرمانده حتي از كارهايي كه او را متهم به ترك صداقت ميكند، هر چند واقعيتي نداشته باشد، بايد بپرهيزد، تا بتواند سرمايه عظيم اعتماد عمومي را حفظ كند. در تعليمات اسلام به قدري روي مسأله صداقت و امانت تكيه و تأكيد شده است كه درباره كمتر موضوعي ديده ميشود و اين به خاطر نقش حياتي اين دو در زندگي اجتماعي بشر است.
جايي كه رعايت اين دو اصل (صداقت و امانت) براي عموم مردم ضروري است، در مورد مديران و فرماندهان از اهميت و اولويت ويژهاي برخوردار خواهد بود.
6- حسن سابقه
اين شرط مهم را كه امروز از سوي همه مجامع و محافل جهاني و مؤسسات مختلف به رسميت شناخته شده است، امير مؤمنان عليعليهالسلام در چهارده قرن پيش با صراحت تمام در فرمان تاريخي به مالك اشتر بيان فرموده است. آن جا كه مالك را مخاطب ساخته و ميگويد:
«بدترين وزراي تو كساني هستند كه براي اشرار قبل از تو وزير بودهاند. كسي كه با آن گنهكاران در كارهايشان شركت داشته است، نبايد صاحب اسرار تو باشد. آنها همكاران گنهكاران و برادران ستمكارانند. در حالي كه تو ميتواني جانشينان خوبي براي آنها بيابي، از كساني كه از نظر فكر و نفوذ، كمتر از آنان نيستند، اما بار گناهان آنها را به دوش نميكشند. هزينه اين افراد بر تو سبكتر و همكاريشان با تو بهتر است.»
براي شناخت سوابق افراد بايد به بازتاب شخصيت آنها در افكار عمومي جامعه مراجعه كرد. البته ممكن است افكار عمومي در قضاوت خود درباره كسي احياناً گرفتار اشتباه شود، ولي غالباً معيار خوبي براي شناخت افراد ميتواند باشد.
7- وراثت صالحه
بدون شك يكي از ابعاد شخصيت انسان را مسائل ناشي از وراثت تشكيل ميدهد. تا آن جا كه بعضي شخصيت آدمي را در سه بعد «وراثت» و «محيط» و «تعليم و تربيت» خلاصه كرده و آن را «مثلث شخصيت» نام نهادهاند. البته ما ابعاد و عوامل سازنده شخصيت را اين چنين محدود نميدانيم و مسائل فراوان ديگري وجود دارد كه در تركيب بندي شخصيت انساني مؤثر است. ولي به هر حال تأثير «وراثت» را در شخصيت به عنوان يك عامل مهم نميتوان انكار كرد.
در قرآن مجيد و روايات و زيارات، اشارههاي زيادي به اين معني ديده ميشود. در سوره نوح ميخوانيم: «اين پيامبر بزرگ هنگامي كه تقاضاي عذاب براي مشركان ميكند، تقاضاي خود را با اين دليل مقرون ميسازد؛ اگر آنها را به حال خود رها سازي بندگانت را گمراه كرده و جز فرزنداني فاجر و فاسد از آنها متولد نميشود.»
اين معني را به وضوح در فرمان مالك اشتر ميخوانيم: آن گاه كه درباره شرايط «فرماندهان» سخن ميگويد؛ ميفرمايد: «سپس به سراغ كساني برو كه از خانوادههاي اصيل، نجيب، باشخصيت، مؤمن، صالح و خوش سابقهاند.»
به هر حال تا آن جا كه ممكن است بايد مديران و فرماندهان را از خانوادههايي برگزيد كه از وراثت صالحهاي بهرهمندند.
8- سعه صدر
مديريت مانند فرماندهي كار پيچيدهاي است و ميدانيم هر قدر كاري پيچيدهتر باشد، مشكلات آن افزونتر و آفاتش بيشتر است. به همين دليل مديران و فرماندهان، بايد داراي اعصابي قوي، حوصله زياد و ظرفيت كافي در رويارويي با مشكلات باشند.
حديث معروف «وسيله رياست سعه صدر و گشادگي فكر است» را غالباً شنيدهايم.
نكته قابل توجه اين كه؛ در بسياري از روايات اسلامي «علم» و «حلم» در كنار هم به عنوان دو عامل موفقيت و پيروزي بيان شده و «حلم» چيزي جز «ظرفيت و سعه صدر» نيست.
اهميت اين صفت ويژه را مانند هر صفت ديگر از نقطه مقابل آن ميتوان شناخت. نقطه مقابل سعه صدر و حلم، همان تنگ نظري، دستپاچگي، سختگيري و كينهتوزي است، كه اثرات فوقالعاده منفي آنها در امر مديريت و فرماندهي براي احدي پوشيده نيست.
9- دلسوزي و عشق به كار
هيچ كس نميتواند مدير و يا فرمانده خوبي باشد، مگر اين كه به كار خود عشق بورزد. آنها كه برنامههاي خود را به عنوان يك «مسؤوليت اداري» يا «نجات از اعتراض مردم» و «توبيخ مافوق» انجام ميدهند، به دايهاي ميمانند كه در برابر گرفتن مزد، مسؤوليت «تغذيه» يا «تربيت كودكي» را بر عهده گرفته، ولي آنها كه به كار خود عشق ميورزند، همچون مادرند.! و درست يكي از مهمترين تفاوت مديريت غربي و اسلامي همين است.
به تعبيري ديگر؛ بايد پيش از آن كه انگيزه در افراد تحت مديريت ايجاد گردد، در خود مديران و فرماندهان ايجاد انگيزه نمود و ميدانيم قويترين و مؤثرترين انگيزهها «عشق» است و عشق و شوقي كه از ايمان مكتبي سرچشمه ميگيرد، از همه برتر و عميقتر و سازندهتر است.
10- تجربه و آزمودگي
مسلماً هيچ مدير و فرماندهي در آغاز كارش تجربه خاصي درخصوص آن پست ندارد. ولي كارهاي قبلي او در پستها و مناصب ديگر ميتواند زمينهساز براي پست و منصب فعلي او باشد و منظور از تجربه و سابقه كار نيز همين است. فيالمثل ؛ نبايد و نميتوان يك سرباز عادي را بدون طي سلسله مراتب به فرماندهي لشكري منصوب كرد و اگر ضرورتهاي حاصل از انقلاب و كمبودها چنين مطلبي را در بعضي سطوح ايجاب كند، اين يك استثنا است، نه يك ضابطه و قانون.
دليل آن هم روشن؛ زيرا مسائل مربوط به «مديريت» و «فرماندهي» بيش از آنچه جنبه علمي و آموزشي دارد، داراي جنبه عملي و تجربي است. يك فرد ممكن است حداكثر استعداد را براي مديريت و فرماندهي داشته باشد و بالاترين دانشكدههاي مديريت و فرماندهي را نيز بگذراند. مسلماً چنين كسي نميتواند به عنوان يك مدير يا فرمانده قوي و مطمئن عهدهدار پستهاي حساس شود. چرا كه قسمتهاي مهم اين برنامه را بايد با آزمايش و تجربه و كار فرا گرفت.
11- شجاعت و قاطعيت
گرچه ويژگيهاي مهم يك مدير و فرمانده و ارزشهاي لازم براي آنها منحصر به آنچه در اين جا آوردهايم نيست، ولي ميتوان گفت آنچه تا حال بيان شده است، عمدهترين اوصافي است كه بدون آن لباس مديريت و فرماندهي بر قامت كسي زيبا و رسا نيست و شجاعت؛ آخرين ويژگي در اين سلسله و از يك نظر اولين خصلت لازم براي احراز اين مقام است. زيرا مديران و فرماندهان وظايفي دارند كه انجام صحيح آنها بدون بهرهگيري از اين صفت ممكن نيست.
مدير و فرمانده در هر گام به اين صفت نياز دارد و افرادي كه آگاه و پرتجربه و باسابقه و امين و درستكارند، اما فاقد شهامت لازم ميباشند، هرگز نميتوانند مدير و فرمانده خوبي باشند.
يكي از مهمترين اوصاف انبيا شجاعت آنها بوده است كه نمونهاي از آن را در داستان ابراهيم خليلعليهالسلام، قهرمان بت شكن، در قرآن مجيد ميخوانيم و بيش از آن نيز درباره شخص پيامبر صل الله عليه و آله است كه در سختترين حالات خوفانگيز مانند كوهي استوار در برابر همه توطئهها ميايستاد.
12- عدالت و دادگري
از مهمترين اوصافي كه در هر فرمانده و مدير نهايت لزوم را دارد، «پيراستگي از هر گونه تبعيض و ظلم» است.
مسأله عدالت به قدري مهم است كه امير مؤمنان عليعليهالسلام آن را به عنوان هدف اصلي حكومتش معرفي ميكند. آن جا كه ميگويد: «خدايا تو ميداني آنچه از ما در گرفتن زمام حكومت به دست واقع شد، به خاطر رغبت در امر حكومت و سلطنت نبوده و نه براي به دست آوردن متاع دنيا، هدف اين بود كه تعاليم دينت را زنده كنيم و بلاد تو را اصلاح نماييم، تا بندگان مظلوم تو احساس امنيت كنند و حدود و قوانين تو را بر پا سازيم»
13- پايگاه مردمي
مهمترين پشتوانه كار مديران و فرماندهان در پيشبرد اهداف بزرگ خود حمايتهاي مردمي و علاقه قلبي مردم به آنهاست و اين پشتوانه در صورتي محفوظ ميماند كه رابطه خود را با مردم از طرق مختلف، مخصوصاً از طريق تماس مستقيم حفظ كنند.
اصولاً هيچ تكيهگاهي براي زمامداران، مديران و فرماندهان مهمتر از تكيهگاه مردمي نيست. كه اگر باشد، كارها به سهولت و سرعت پيش ميرود. اگر نباشد، تلاشها كم اثر و بيهوده است. طريق بدست آوردن اين پايگاه علاوه بر اين موارد، دلسوزي و صداقت و خيرخواهي براي مردم است.
14- پايبند بودن به اصول و ضوابط:
اين اصل را به عنوان يكي از مهمترين شرايط و ويژگيهاي مدير و فرمانده ميتوان ذكر كرد و در برابر آن مقدم داشتن روابط بر ضوابط را به عنوان يكي از مهمترين آفات مديريت ميتوان شمرد.
منابع و تواريخ اسلام مملو است از اسناد زندهاي كه نشان ميدهد پيشوايان اسلام براي حفظ ضوابط تا چه اندازه رابطهها را زير پا ميگذاشتند.
اجراي اين اصل از مشكلترين كارهاي مديران و فرماندهان است و با خشونت و سختگيري و خشكي نيز هرگز عملي نيست و گاه عكسالعملهاي نامطلوب فراواني دارد. بلكه قبل از هر چيز يك آموزش مستمر فرهنگي براي اين كار لازم است تا همه مردم تدريجاً به آن عادت كنند. هيچ كس اجراي قانون را مخالف مراتب دوستي و رفاقت و روابط خويشاوندي نداند و كسي انتظار نداشته باشد كه به خاطر روابط نزديك با مديران و رهبران بايد ضوابط الهي به خاطر آنها زير پا گذارده شود.
= ويژگيهاي ديگر
البته ويژگيهاي مدير و فرمانده منحصر به آنچه در بالا گفته شد، نيست. هر چند آنچه گذشت، جنبه اصولي و اساسي دارد، مسائل زياد ديگري نيز وجود دارد كه هر كدام داراي نقش مؤثري در مسأله مديريت يا فرماندهي است، كه از جمله صفات و ويژگيهاي زير را ميتوان برشمرد:
1- خلوص نيت، چرا كه رمز پيروزي، تلاش است و خلوص.
2- توكل، كه تكيه بر خداوند و اعتماد به نفس است.
3- صبر و استقامت و شكيبائي و پايمردي.
4- عفو و گذشت.
5- همت و بلند نظري.
6- ابتكار.
7- نظم و انضباط.
8- پشتكار.
9- آمادگي براي پذيرش انتقاد.
10- محبت و صميميت.
11- آينده نگري.
12- رازداري.
13- تواضع و فروتني.
14- روح مشاورت و احترام به افكار ديگران.
- آفات مديريت:
از آن جا كه مسأله مديريت و فرماندهي، مسألهاي مهم، پيچيده و بسيار ظريفي است، طبعاً آفات آن نيز بسيار زياد است كه در ذيل 30 آفت مهم براي مديريت را بر ميشماريم:
1- تبعيض بيدليل در ميان افراد و نفراتي كه تحت مديريت و فرماندهي او قرار دارند.
2- سپردن كارها به دست افراد نامناسب.
3- راه دادن به افراد متملق و چاپلوس به محدوده كار خود.
4- حب ثناء و مدح.
5- جاه طلبي (حب جاه).
6- مال اندوزي و حرص.
7- تنگ نظري و بخل
8- حسادت نسبت به همكاران
9- اعتنا به شايعات و ترتيب اثر دادن به آنها.
10- ريخت و پاش و اسراف و تبذير.
11- از دست دادن فرصتها به خاطر ترديد و عدم شهامت در تصميم گيري يا ترس و بزدلي.
12- هدر دادن نيروهاي لايق به خاطر مسائل كوچك يا لجاجت و كينه توزي.
13- چسبيدن به نقاط ضعف و فراموش كردن نقاط قوت و عدم توجه به معدلها.
14- هواپرستي و هوسبازي.
15- انتقامجويي و كينه توزي.
16- استبداد به رأي.
17- عجله و شتاب و عدم تحقيق در كارها.
18- سوء ظن مفرط.
19- خوشبيني زياد.
20- غرور و غفلت.
21- عصبانيت و خشونت.
22- انعطاف و نرمش بيش از حد و سازشكاري با منحرفان.
23- عدم اعتماد به همكاران.
24- انحصارطلبي و قبضه كردن كارها.
25- ترجيح دادن افراد ضعيف براي همكاري به خاطر تسليم بودن آنها.
26- لجاجت در اشتباه و تمادي در غلفت.
27- عدم عفت در سخن (بدزباني).
28- عدم رعايت ادب در برخوردها.
29- آلودهي كارهاي اجرايي شدن.
30- ترك صراحت و به طور كلي دورويي و نفاق با دوستان و همكاران.
فصل 5
نمونههايي از مديريت و فرماندهي اسلامي
- ويژگيهاي ده گانه فرماندهان سپاه و لشكر در فرمان حضرت علی (ع):
علي عليهالسلام براي فرماندهان سپاه و لشكر شرايطي بيان فرموده است كه در فرمان تاريخي خويش به مالك اشتر ميفرمايد: فرمانده سپاهت را كسي قرار ده كه واجد اين شرايط باشد:
1- از همه آنها نزد تو نسبت به خداوند و پيامبر و امام دلسوزتر و خيرخواهتر است.
2- از همه آنها پاكدامنتر.
3- از همه عاقلتر و هوشيارتر.
4- از كساني باشد كه دير خشم ميگيرند.
5- به موقع عذر ميپذيرند.
6- از آنها كه نسبت به مستضعفان رؤوف و مهربانند.
7- در مقابل زورمندان و مستكبران قوي و انعطاف ناپذير.
8- از كساني كه حوادث سخت آنها را از جا بدرنميبرد.
9- هرگز ضعف و زبوني آنها را به زانو درنميآورد.
10- به سراغ كساني رو كه از خانوادههاي اصيل، نجيب، باشخصيت، صالح، خوش سابقه، باشهامت، شجاع و سخاوتمند هستند.
- ويژگيهاي پنج گانه فرمانده بزرگ اسلام، پيغمبر اكرمصل الله عليه و آله در قرآن مجيد:
قرآن مجيد در مورد شخص پيامبر صل الله عليه و آله پنج صفت را به عنوان دلايل شايستگي او براي پست و مقام مهم فرماندهي بيان فرموده است:
1- او بايد از ميان همان مردم برخيزد كه رهبري آنها را بر عهده دارد، تا دردها و نيازها و مشكلات آنها را به خوبي درك كند.
2- دلسوز بودن، چنانچه در قرآن از ويژگيهاي پيامبر صل الله عليه و آله اين است كه ناراحتيهاي شما بر او سخت گران است و از رنجهاي شما رنج ميبرد.
3- عشق و علاقه به كار خود، كه در آياتي از قرآن از آن تعبير به «حريص عليكم» شده است و اشاره به عشق شديد و علاقه فوقالعاده پيامبر صل الله عليه و آله نسبت به هدايت مردم است.
4- و 5- مدير بايد نسبت به نفرات تحت اداره خود هم رؤوف باشد و هم رحيم.
- يك فرمانده نمونه از ديدگاه علي عليهالسلام :
از ميان سخنان امير مؤمنان عليعليهالسلام دربارهي مالك اشتر، سردار رشيد اسلام، صفات زير كه از ويژگيهاي يك فرمانده نمونه است، را ميتوان برشمرد:
1- بيداري و هوشياري كامل در بحرانها و به هنگام احساس خطر.
2- عدم ترس و وحشت از قدرت دشمن هر چه باشد و هر قدر باشد.
3- قاطعيتي همچون شعلههاي سوزان آتش در برابر دشمنان.
4- مؤثر بودن و حساب شده بودن ضرباتي كه بر دشمن وارد ميكند.
5- پيروي كامل از فرمان امام و رهبر.
6- دلسوزي و خيرخواهي نسبت به جامعه اسلامي.
7- سختگيري در برابر دشمنان.
از مجموعه اين صفات و صفات گذشته، ارزشهاي والايي كه در يك فرمانده نمونه بايد جمع باشد، به دست ميآيد و بايد تصديق كرد جمع ميان اين صفات كاري است مشكل و اگر كساني واجد آن باشند، وجودشان بسيار مغتنم است.!
فصل 6
توصيههاي مهم به فرماندهان و مديران
در اين جا، توصيههاي هفت گانه، كه همه از زبان عليعليهالسلام است، به قدري اهميت دارد كه شايسته است فرماندهان اسلامي همه روز پيش از حضور در مركز كار خود يك بار آنها را بخوانند و به پيامش گوش جان فرا دهند.
فرماندهان به خاطر مسؤوليت سنگيني كه بر عهده دارند، بايد به طور مداوم تحت تعليمات مستمر اسلامي باشند و بيانات حياتبخش پيشوايان اسلام، همچون قطرات حياتبخش باران دائماً بر سرزمين فكر و قلب آنها ببارد، تا هميشه درخت وجودشان پربار و شاخههاي آن پرثمر باشد و اگر مدتي اين نزول رحمت الهي از آن قطع گردد، مسلماً رو به پژمردگي و خشكي خواهد نهاد.
البته در اين زمينه دستورات و توصيههاي فراواني در منابع اسلامي وجود دارد، كه در اين جا فقط فهرست وار بدان اشاره مينماييم و تأكيد ميكنيم لازم است همه فرماندهان و مديران مكتبي، ارتباط مستقيم خود را با قرآن و سخنان پيامبر صل الله عليه و آله و نهج البلاغه و احاديث پيشوايان حفظ كنند و بدانند بدون مد نظر گرفتن اين سرمايههاي روحاني انجام رسالتي را كه بر عهده دارند، ممكن نيست.
اين توصيهها به قدري گويا است كه از هر گونه شرح و توضيح بينياز است؛
- توصيههاي امام عليعليهالسلام به محمد بن ابي بكر (والي و فرمانده لشكر مصر).
- توصيههاي امام عليعليهالسلام به عبدالله بن عباس.
- توصيههاي امام عليعليهالسلام به قثم بن عباس (فرماندار مكه).
- توصيه به هنگام رويارويي با دشمن.
- دستورالعملي براي قدرداني از خدمات يك فرمانده.
- و توصيه براي بزرگداشت ياد فرماندهان شهيد.
گراميداشت ياد شهيدان نه فقط عبادتي است بزرگ و دليل بر حقشناسي و زنده بودن و عواطف انساني است، بلكه براي تقويت روحيه ديگران اثر فوقالعاده مهمي دارد.
از سخنان امام عليعليهالسلام ميتوان در اين مورد نيز بهترين سرمشق را گرفت:
آن جا كه آن حضرت بعد از شهادت محمد بن ابي بكر در نامهاي كه به عبدالله بن عباس نوشت چنين فرمود:
«محمد بن ابي بكر كه رحمت خدا بر او باد، شهيد شده است. من اين مصيبت بزرگ را به خاطر خدا تحمل ميكنم و اجر آن را از خدا ميطلبم.
او براي من فرزندي خيرخواه،
فرمانداري تلاشگر،
شمشيري برنده
و ستوني محكم و بازدارنده بود...»
مديريت اسلامي و الگوهاي آن ... islamic management
خلاصه كتاب - مديريت اسلامي و الگوهاي آن – ناشر: مؤلف – چاپ بيست و يكم
تأليف: حجه الاسلام ولي الله نقي پورفر – تلخيص: فاطمه ثقفي
مديريت اسلامي و الگوهاي آن
تأليف: حجه الاسلام ولي الله نقي پورفر – تلخيص: فاطمه ثقفي
خلاصه كتاب - مديريت اسلامي و الگوهاي آن – ناشر: مؤلف – چاپ بيست و يكم - از ديدگاه قرآن و روايات، مديريت، نقش اول را در تغيير و تحولات اجتماعي بر عهده دارد:
مقدمه
مديريت از ديدگاه قرآن و معصوم
از ديدگاه قرآن و روايات، مديريت، نقش اول را در تغيير و تحولات اجتماعي بر عهده دارد:
*صنفان اذا صلحا صلحت الامة و اذا فسدا فسدت الامة، قيل من هم يا رسول الله؟ قال العلماء و الرؤسا*
(خصال، ج1، ص36)
فرمودند: "دو صنف هستند كه هر گاه صالح باشند امت صالح خواهند بود و هر گاه فاسد شوند امت فاسد خواهند شد، سئوال شد يا رسول الله اينها چه كساني هستند؟ فرمودند: علماء و اميران جامعه"
پس بايد براي هر تغييري و تحولي روي اين دو دسته نيرو سرمايه گذاري كرد.
در اين جا پرسشي ذهن را مشغول مي كند: حال كه اصلاح جامعه بايد از مديريت شروع شود، براي اصلاح مديريت از چه ابزاري بايد استفاده شود؟ قرآن توضيح مي دهد:
*والذين يمسكون باالكتاب و اقاموا الصلوة انا لا نضيع اجر المصلحين* (اعراف/170)
"آنهايي كه قرآن را مستحكم و با تمام قوت در دست مي گيرند تا عمل كنند و نماز را بپاي داشتند ما هرگز اجر مصلحان را ضايع نمي كنيم "
پس شرط اساسي اصلاح مصلحان (يعني مديران) آن است كه:
1.مسلح به فرهنگ قرآني باشند
2.مصمم به پياده كردن اين فرهنگ در جامعه باشند(مفهوم اقامه نماز بپاي داشتن ستون دين است كه كنايه از بر پا كردن خيمه دين مي باشد
اعمال مديريت بر اساس اختيار نيروها
در نظام خلقت، مديريت الهي بر شوق و رغبت پديده ها استوار است، در سوره فصلت، به عنوان مثال يا به عنوان يك جريان تكويني، مطرح شده است كه خداوند به آسمان و زمين چنين فرمود:
*ائتيا طوعا او كرها* (فصلت/11)
"تمام هستي موظفند كه با ميل و رغبت يا به كراهت در تحت فرمان الهي انجام وظيفه كنند"
مخلوقات در پاسخ به خداوند چنين عكس العمل نشان مي دهند:
*قالتا اتينا طائعين*
"همه مخلوقات يك صدا اعلام مي كنند: ما با ميل و رغبت در تحت اطاعت شماييم"
الگوها
در اين جا سه قسم الگو رفتار سازماني مطرح است:
الف: رفتار سازماني معصوم با معصوم (حضرت خضر(ع) با موسي(ع))
ب: رفتار سازماني معصوم با غير معصوم (امام حسين (ع) با ياران با وفا)
ج: رفتار سازماني غير معصوم باغير معصوم (ولايت فقيه با مردم)
شرح الف: خداوند به حضرت موسي (ع) امر مي كند تا به شاگردي حضرت خضر(ع) درآيد چرا كه حضرت خضر علم ويژه اي داشتند. آن ها با يكديگر ملاقات مي كنند. ابتدا حضرت خضر شاگردي حضرت موسي را قبول نمي كند زيرا مي داند كه حضرت موسي تحمل كارهاي او را ندارد اما با اصرار حضرت موسي، حضرت خضر(ع) او را به شاگردي مي پذيرد به اين شرط كه در مقابل كارهاي عجيب او سكوت كند.
در حادثه اول، حضرت خضر(ع) كشتي را كه در كنار دريا است سوراخ مي كند و حضرت موسي (ع) شرط را فراموش كرده و اعتراض مي كند، باتذكر حضرت خضر(ع) حضرت موسي(ع) سكوت مي كند.
در حادثه دوم، برخورد با كودكي نابالغ است، كه حضرت خضر(ع) او را به قتل مي رساند و موسي (ع) شديدا اعتراض مي كند، با تذكر سخت حضرت خضر(ع) موسي(ع) شرط مي كند سكوت كند و اگر دوباره اعتراض كرد حضرت خضر او را ترك كند.
در حادثه سوم، گذر بر شهري است، حضرت خضر(ع) و حضرت موسي(ع) از مردمان آن شهر در حالت گرسنگي طعام طلب كردند اما آنها به دليل حرص و طمع زياد كمك نكردند، در اين ميان با ديواري در حال سقوط روبرو شدند. حضرت خضر(ع) ديوار را به پا ساخت. حضرت موسي(ع) باز اعتراض نمودند و حضرت خضر(ع) هم طبق شرط حضرت موسي(ع) از او جدا شد اما قبل از آن حضرت خضر(ع) علت آن كارها را بر موسي(ع) توضيح داد.
در مورد آن كشتي، چون دولت آن موقع كشتي هاي سالم را از مردمان فقير و سطح پايين به زور مي گرفت و حضرت خضر(ع) گفت من او را سوراخ كردم تا تنها سرمايه آن مردمان از بين نرود. در مورد حادثه دوم آن كودك پدر ومادري مؤمن و صالح داشته اما آن كودك هنگامي كه بزرگ مي شد پدر ومادر را از راه راست منحرف خواهد كرد به همين دليل او را كشتم و در حادثه سوم زير آن ديوار گنج دو برادر يتيم پنهان شده بود و من آن ديوار را از پا ساختم تا آن گنج پيدا نشود تا دو برادر بالغ شوند و به سراغ آن ها بروند.
نتيجه: حضرت موسي (ع)عقلا و شرعا با توجه به حوادثي كه مي ديده است به حضرت خضر(ع) كمك نكرده و حتي اعتراض هم مي كند، حضرت خضر(ع) هم به موسي(ع) اعتراض نمي كند كه حال من معلم تو هستم و تو بايد از من تبعيت كني. اين نشان مي دهد رفتار و عمل يك معصوم با معصوم ديگر متفاوت است و عمل آنها از روي ميل و رغبت بوده است.
پس در نظام مديريت ولايي و الهي، شوق و رغبت، محور اعمال و تحقق تبعيت از نيروهاي تحت فرمان است.
شرح ب: در قضيه كربلا، امام حسين(ع) سعي دارد كه افراد با اختيار خويش قدم به صحنه بگذارند. به همين سبب شب عاشورا مطرح مي كند كه: فردا مسئاله شهادت است و بلا شك همه كشته خواهند شد، هر كس نمي خواهد مي تواند از تاريكي شب استفاده كرده وهمراه با خانواده صحنه را ترك كند و جبري در كار نيست. ياران مي گويند ما مانند بني اسرائيل نيستيم كه موسي را تنها گذاشتند و گويند عده اي هم از فرصت استفاده كردند و در تاريكي شب گريختند. در اين ميان قاسم بن الحسن مي گويد: اي عمو من چه آيا جزء شهدا هستم؟ حضرت به جاي جواب سئوال مي كند: مرگ را چگونه مي بيني؟ (زيرا مي خواهد كوركورانه تصميم نگيرد و احيانا احساسات خويش او را تحريك نكند) مي فرمايد: از عسل بر من شيرين تر است. امام مي فرمايد: تو هم جزء شهدا هستي.
ما وقتي به تاريخ اعمال مديريت ائمه نظر مي كنيم، مي بينيم نيروهاي كليدي و مديريتي كه بتوانند درك مديريت امام را داشته باشند بسيار كم بودند.
كسي كه اين درك را داشته باشد و توان انتقالش را هم به زير مجموعه دارا باشد، از اين رو است كه امام زمان منتظر آن 313 نفري است كه بتوانند درك آن مديريت را داشته باشد. كساني كه شان تفهيم مديريت امام را به افراد زير مجموعه دارا هستند.
اعمال مديريت بر اساس بصيرت نيروها
مدير الهي نه مي تواند اجبار كند و نه ميتواند بر اساس جهل و تقليد مردم را به اطاعت بكشاند.
پس مدير اسلامي، مسئول است كه اختيار مردم بر اساس شعور و آگاهي شان باشد نه بر اساس جوسازي و تبليغ.
با توجه به اين، از مديريت هاي مبتني بر جهل و جبر نيروها مديريت هيتلر و فرعون و.. را ميتوان مثال زد.
به عنوان مثال مردم آلمان با اختبار خود به دنبال اهداف شوم هيتلر حركت نكردند، اما بر اساس تبليغات و تحريكات فريبند نژاد برتر ژرمن كه توسط افرادي همچون گوبلز صورت مي گرفت، تحت تاثير قرار گرفته و خود را در جبهه ها به هلاكت رساندند.
*ان الله سميع بصير* (مجادله/1)
طبق اين آيه همانگونه كه خداوند بصير است مخلوقاتش هم بصير هستند و خداوند آنها را با اين ويژگي خلق كرده است و آنها بر اساس علم وبينايي خداوند را اطاعت مي كنند.
موسي(ع) به فرعون فرمود:
*لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر*
"فرعون تو به دو چيز يقين داري: يكي اينكه، اين كتاب از جانب خداست و دوم اينكه محتوايش بصيرت و بينايي به مردم مي دهد" ولي تو بنا داري كه مردم را كوركورانه به دنبال خود بكشاني و به همين خاطر است كه مانع وسد راه شدي.
تا اين جاي مطلب از اين سخنان مي توان موارد زير را استخراج كرد:
همه چيز داراي بصيرت است.
1.بصيرت خداوند: بصيرت از صفات فعلي خداوند است.
*ان الله سميع بصير* (مجادله/1)
2.بصيرت طبيعت: عالم خلقت نيز بر اساس بصيرت است.
*كل قد علم صلوته و تسبيحه* (نور/41)
3.بصيرت كتب آسماني: قرآن داراي محتوايي بصيرت اور است.
*قد جائكم بصائر* (انعام/104)
4.بصيرت انسان: ما انسان را از نطفه آميخته اي خلق كرديم براي اينكه او را امتحان كنيم و بيازمائيم و به جهت اين امتحان و آزمايش او را سميع و بصير قرار داديم.
*انا خلقنا الانسان من نطفة امساج نبتليه فجعلنا سميعا بصيرا* (انسان/2)
5.اساس دين مبتني بر تفكر: همانطور كه حضرت علي (ع) در خطبه ي اول نهج البلاغه مي فرمايند:
*ليثيروا فيهم دفائن العقول*
"انبياء آمدند تا در وجود مردم دفينه هاي عقل را فعال نمايند و آثار و بركات عقل و فكر را بروز دهند.
6.دعوت انبياء بر اساس بصيرت: *فاستقم كما امرت و من تاب معك* (هود/112)
"پس استقامت كن آنگونه كه ماموري" چگونه؟ با اختيار باشد نه اجبار با بصيرت باشد نه جهالت.
براي همين است كه پيامبر(ص) فرمودند: اين آيه مرا پير كرد، چون در اين صورت است كه رسالت مديريت و رهبري بسيار سنگين مي شود، و اين يك شاخصه مهم در شيوه مديريت الهي است.
در تبعيت، نكته بصيرت، مسئله اي اساسي و قابل توجه است و از اين رو است وقتي حضرت موسي به اصرار مي خواهد در خدمت عبدصالح الهي درآيد، او نمي پذيرد و تذكر ميدهد: شما نمي توانيد به همراه من بر آنچه كه رخ مي دهد صبر و تحمل داشته باشي.
*انك لن تستطيع معي صبرا* (كهف/67)
معلم الهي، علت عدم صبر را عدم بصيرت معرفي مي نمايد.
همانطور كه امام (ع) موظف است كه ياران زير پرچمش با بصيرت عمل كنند، و با بصيرت بجنگند، اين است كه آزاد مي گذارد هر كس با انگيزه ديگري آمده است برود و براي جنگ نماند.
«مديريت اسلامي» وقتي معناي صحيح پيدا مي كند كه مجموعه اصول آن در جايگاه خويش و در تعامل با اصول ديگر بكار گرفته شود، در غير اين صورت توجه به يك اصل و ناديده گرفتن اصلي ديگر در واقع ناقض اعمال مديريت بر مبناي ارزشهاي اسلامي و بر مبناي اصول مديريت اسلامي خواهد بود.
تاریخ انبیا ... history
خلاصه کتاب تاریخ انبیا: تألیف: سید هاشم رسولی محلاتی
تلخیص: مهدی نیک نژاد و حسین یعقوبی
خلاصه کتاب
اقرا بسم ربک الذی خلق 1خلق الانسان من علق 2
اقراوربک الاکرم3 الذی علم باالقلم4 علم الانسان مالم يعلم5کلا ان الانسان ليطغی
6 ان راه استغنی 7 ان الی ربک الرجعی
تهيه كنندگان :مهدي نيك نژاد حسين يعقوبي
منبع:تاريخ انبيا تاليف دانشمند محترم اقاي حاج سيد هاشم رسولي محلاتي جلد سوم انتشارات علميه اسلاميه
آخرين كسى كه از طايفه جرهم در مكه حكومت داشت ودر جنگ با خزاعه شكستخورد شخصى بود بنام عمرو بنحارث كه چون ديد نمىتواند در برابر خزاعه مقاومت كند وبزودى شكستخواهند خورد بمنظور حفظ اموال كعبه از دستبردديگران بدرون خانه كعبه رفت و جواهرات و هداياى نفيسى راكه براى كعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوى طلائى و مقدارىشمشير و زره و غيره بود همه را بيرون آورد و بدرون چاه زمزمريخت و چاه را با خاك پر كرده و مسدود نمود و برخىگفتهاند:حجر الاسود را نيز از جاى خود بركند و با همان هدايادر چاه زمزم دفن كرد،و سپس بسوى يمن گريخت و بقيه عمر خود را با تاسف بسيار در يمن سپرى كرد.اين جريان گذشت ودر زمان حكومتخزاعه و پس از آن نيز در حكومت اجدادرسولخدا«ص»كسى از جاى زمزم و محل دفن هدايا اطلاعىنداشت و با اينكه افراد زيادى از بزرگان قريش و ديگران درصدد پيدا كردن جاى آن و محل دفن هدايا بر آمدند اما بداندست نيافتند و بناچار چاههاى زيادى در شهر مكه و خارج آنبراى سقايتحاجيان و مردم ديگر حفر كردند و مورد استفادهآنان بود.
عبد المطلب نيز پيوسته در فكر بود تا بوسيلهاى بلكه بتواندجاى چاه را پيدا كند و آنرا حفر نموده اين افتخار را نصيب خودگرداند،تا اينكه روزى در كنار خانه كعبه خوابيده بود كه درخواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند،و اين خواب همچناندو بار و سه بار تكرار شد تا از مكان چاه نيز مطلع گرديد و تصميمبه حفر آن گرفت.
روزى كه مىخواست اقدام به اين كار كند تنها پسر خود راكه در آنوقت داشت و نامش«حارث»بود همراه خود برداشته وكلنگى بدست گرفت و بكنار خانه آمده شروع بكندن چاه كرد.
قريش كه از جريان مطلع شدند پيش او آمده و بدو گفتند:
اين چاهى است كه نخست مخصوص به اسماعيل بوده و ما همگى نسب بدو مىرسانيم و فرزندان اوئيم،از اينرو ما را نيز دراين كار شريك گردان،عبد المطلب پيشنهاد آنانرا نپذيرفته وگفت:اين ماموريتى است كه تنها بمن داده شده و من كسى رادر آن شريك نمىكنم،قريش به اين سخن قانع نشده و درگفتار خود پافشارى كردند تا بر طبق روايتى طرفين، حكميتزن كاهنهاى را كه از قبيله بنى سعد بود و در كوههاى شام مسكنداشت،پذيرفتند و قرار شد بنزد او بروند و هر چه او حكم كردگردن نهند،و بهمين منظور روز ديگر بسوى شام حركت كردند ودر راه به بيابانى برخوردند كه آب نبود و آبى هم كه همراهداشتند تمام شد و نزديك بود بهلاكتبرسند كه خداوند از زيرپاى عبد المطلب يا زير پاى شتر او چشمه آبى ظاهر كرد و همگىاز آن آب خوردند و همين سبب شد كه همراهان قرشى او مقامعبد المطلب را گرامى داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفتباوى دستبردارند و از رفتن بنزد زن كاهنه نيز منصرف گشته،بمكه باز گردند.
و در روايت ديگرى است كه عبد المطلب چون مخالفت قريشرا ديد بفرزندش حارث گفت:اينان را از من دور كن و خود بكارحفر چاه ادامه داد،قريش كه تصميم عبد المطلب را در كار خودقطعى ديدند دست از مخالفتبا او برداشته و عبد المطلب زمزم را حفر كرد تا وقتى كه بسنگ روى چاه رسيد تكبير گفت،وهمچنان پائين رفت تا وقتى آن دو آهوى طلائى و شمشير و زره وساير هدايا را از ميان چاه بيرون آورد و همه را براى ساختندرهاى كعبه و تزئينات آن صرف كرد،و از آن پس مردم مكه وحاجيان نيز از آب سرشار زمزم بهرهمند گشتند.
گويند:عبد المطلب در جريان حفر چاه زمزم وقتى مخالفتقريش و اعتراضهاى ايشان را نسبتبخود ديد و مشاهده كرد كهبراى دفاع خود تنها يك پسر بيش ندارد با خود نذر كرد كه اگرخداوند ده پسر بدو عنايت كرد يكى از آنها را در راه خدا-و دركنار خانه كعبه-قربانى كند،و خداى تعالى اين حاجت او رابرآورد و با گذشت چند سال ده پسر پيدا كرد كه يكى از آنهاهمان حارث بن عبد المطلب بود و نام نه پسر ديگر بدين شرح بود:
حمزه،عبد الله،عباس،ابو طالب-كه بگفته ابن هشام نامشعبد مناف بود-زبير،حجل-كه او را غيداق نيز مىگفتندمقوم، ضرار،ابو لهب.
داستان ذبح عبد الله
فرزندان اظهار كردند:ما در اختيار تو و تحت فرمان توهستيم.عبد المطلب كه آمادگى آنها را براى انجام نذر خودمشاهده كرد با تولد يافتن حمزه و عباس عدد پسران عبد المطلب به ده تنرسيد،و در اينوقت عبد المطلب به ياد نذرى كه كرده بود افتاد،و از اينرو آنها را جمع كرده و داستان نذر خود را به اطلاع ايشانرسانيد.
آنانرا بكنار خانه كعبه آورد،و براى انتخاب يكىاز ايشان قرعه زد،و قرعه بنام عبد الله در آمد،كه گويند:
عبد الله از همه نزد او محبوبتر بود.
در اين هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دستديگر كاردى بران برداشت و عبد الله را بجايگاه قربانى آورد تا درراه خدا قربانى نموده بنذر خود عمل كند.
مردم مكه و قريش و فرزندان ديگر عبد المطلب پيش آمده وخواستند بوسيلهاى جلوى عبد المطلب را از اينكار بگيرند ولىمشاهده كردند كه وى تصميم انجام آنرا دارد،و از ميان برادرانعبد الله،ابو طالب بخاطر علاقه زيادى كه به برادر داشتبيش ازديگران متاثر و نگران حال عبد الله بود تا جائى كه نزديك آمد ودست پدر را گرفت و گفت:
داستان ذبح عبد الله
پدر جان!مرا بجاى عبد الله بكش و او را رها كن!
در اينهنگام دائيهاى عبد الله و ساير خويشان مادرى او نيزپيش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعى از بزرگان قريش نيز كه چنان ديدند نزد عبد المطلب آمده و بدو گفتند:
تو اكنون بزرگ قريش و مهتر مردم مكه هستى و اگر دستبچنين كارى بزنى ديگران نيز از تو پيروى خواهند كرد و اينبصورت سنتى در ميان مردم در خواهد آمد.
پاسخ عبد المطلب نيز در برابر همگان اين بود كه نذرى كردهامو بايد به نذر خود عمل نمايم.
تا بالاخره پس از گفتگوى زياد قرار بر اين شد كه شترانچندى از شتران بسيارى كه عبد المطلب داشتبياورند و براىتعيين قربانى ميان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنامشتران در آمد آنها را بجاى عبد الله قربانى كنند و اگر باز بنامعبد الله در آمد به عدد شتران بيافزايند و قرعه را تجديد كنند وهمچنان به عدد آنها بيفزايند تا وقتى كه بنام شتران در آيد،عبد المطلب قبول كرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند بازديدند بنام عبد الله درآمد ده شتر ديگر افزودند و قرعه زدند بازديدند قرعه بنام عبد الله در آمد ده شتر ديگر افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه كردند وقرعه زدند و همچنان عبد الله در مىآمد تا وقتى كه عدد شتران بهصد شتر رسيد قرعه بنام شتران در آمد كه در آنهنگام بانگ تكبيرو صداى هلهله زنان و مردان مكه بشادى بلند شد و همگىخوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نكرده گفت:من دو بارديگر قرعه مىزنم و چون دو بار ديگر نيز قرعه زدند بنام شتران در آمدو عبد المطلب يقين كرد كه خداوند به اين فديه راضى شده وعبد الله را رها كرد و سپس دستور داد شتران را قربانى كردهگوشت آنها را ميان مردم مكه تقسيم كنند.
ازدواج عبدالله با آمنه
در تاريخ آمده كه پس از داستان ذبح عبد الله و نحر يكصدشتر،عبد المطلب،عبد الله را برداشته و يك سر بخانه وهب بنعبد مناف...كه در آنروز بزرگ قبيله خود يعنى قبيله بنى زهرهبود آورد و دختر او آمنه را كه در آنروز بزرگترين زنان قريش ازنظر نسب و مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد (1) .
و يكى از نويسندگان اين كار را در آنروز-و بلا فاصله پس ازداستان ذبح-غير عادى دانسته و در صحت آن ترديد كرده است، ولى بگفته برخى با توجه به خوشحالى زائد الوصفى كه از نجاتعبد الله از آن معركه به عبد المطلب دست داده بود،و عبد المطلبمىخواستبا اينكار زودتر ناراحتى خود و عبد الله را جبران كردهباشد،اينكار گذشته از اينكه غير عادى نيست، طبيعى هم بنظرمىرسد.
100 و البته اين مطلب طبق گفته ابن اسحاق است كه در سيره ازوى نقل شده،ولى طبق گفته برخى ديگر اين ازدواج يك سالپس از داستان ذبح عبد الله انجام شده است، (2) و ديگر اين بحثپيش نمىآيد.
حوادث شب ولادت
در روايات ما آمده است كه در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و اتفاقات زيادى در اطراف جهان بوقوع پيوست كهپيش از آن سابقه نداشت و يا اتفاق نيفتاده بود كه از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه كه در داستان اصحاب فيل ذكر شد،و در قصيده معروف برده نيز آمده كه چند بيت آن چنين است:
يوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ايوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غير ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف عليه و النهر ساهى العين من سدم و ساء ساوه ان غاضتبحيرتها و رد واردها بالغيظ حين ظم كان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شايد جامعترين حديث در اينباره حديثى است كه مرحوم صدوق«ره»در كتاب امالى بسند خود از امام صادق عليه السلامروايت كرده و ترجمهاش چنين است كه آنحضرت فرمود:
ابليس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عيسى«ع»بدنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگاميكه رسولخدا«ص»بدنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شياطين بوسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگرديدند،و قريش كه چنان ديدند گفتند:
قيامتى كه اهل كتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن اميه كه از همه مردم آنزمان به علم كهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفتبنگريد اگر آن ستارگانىاست كه مردم بوسيله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانيد كه قيامتبر پا شده و مقدمهنابودى هر چيز است و اگر غير از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآنروز بر سر پا نو ايوان كسرى در آن شب شكستخورد وچهارده كنگره آن فرو ريخت.و درياچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد.
و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربىرا يدك مىكشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكندهشدند،و طاق كسرى از وسط شكستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخننمىگفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاىخود را بر زمين گذاردم و سر بسوى آسمان بلند كردم و بداننگريستم،و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنيدم گويندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد(و آنها را بيارىطلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چيزتو را بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مىبينم و بطور قطع درروى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسىبن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و به بينيد اين اتفاقچيست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاىنديديم.
ابليس گفت:اين كار شخص من است آنگاه در دنيابه جستجو پرداخت تا به حرم-مكه-رسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابليس گفت:اى جبرئيلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله عليه و آله-بدنيا آمده.
شيطان پرسيد:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسيد:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود وراضيم.
سرپرستى عبدالمطلب
و در كتاب اكمال الدين صدوق(ره)بسندش از ابن عباسروايت كرده كه گويد:
در سايه خانه كعبه براى عبد المطلب فرشى مىگستراندند كه احدى بخاطرحرمت عبد المطلب بر آن جلوس نمىكرد و فرزندان عبد المطلب مىآمدند واطراف آن فرش مىنشستند تا عبد المطلب بيايد.و گاه مىشد كه رسولخدا(ص)-در حاليكه پسر كوچكى بود-مىآمد و بر آن فرش مىنشست واين جريان بر عموهاى آن حضرت(كه همان فرزندان عبد المطلب)بودندگران مىآمد و به همين جهت او را مىگرفتند تا از آن جايگاه و فرشمخصوص دور سازند و عبد المطلب كه آن وضع را مشاهده مىكردمىگفت:
پسرم را واگذاريد كه او را مقامى بس بزرگ خواهد بود،و من روزى رامىبينم كه او بر شما سيادت و آقائى خواهد كرد،و من در چهره اومىبينم كه روزى بر مردم سيادت مىكند...
اينرا مىگفت و سپس او را برداشته و كنار خود مىنشانيد و دستبر پشتاو مىكشيد و او را مىبوسيد و مىگفت:من از اين فرزند پاكتر وخوشبوتر نديدهام...
دردامن ابوطالب
تا بدينجا هشتسال از عمر پر بركت رسول خدا(ص)را باخاطرات و حوادث ناگوارى كه براى آن بزرگوار بهمراه داشتپشتسر گذارديم.و اكنون آنحضرت در خانه ابو طالب وارد شدهو دامن پر مهر عموى عزيزش آماده تربيت و پرورش و كفالتيتيم گرانقدر برادرش عبد الله بن عبد المطلب مىگردد،و بركسى كه از تاريخ اسلام مختصر اطلاعى داشته باشدپوشيده نيست كه ابو طالب يعنى آن مرد بزرگ،با چه فداكارى وگذشتى،و با چه اخلاص و ايثارى،اين وظيفه سنگين الهى واجتماعى را تا پايان عمر كه حدود چهل و سه سال طول كشيد بهانجام رسانيد،و از اين رهگذر چه حق بزرگى بر عموم مسلمانانجهان تا روز قيامت دارد«فجزاه الله عن الاسلام و عن المسلمينخير الجزاء».
مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابن عباس روايتكرده كه ابو طالب به برادرش عباس گفت:من(از وقتى كه محمد(ص)را در كفالتخود در آوردهام)از او جدا نمىشوم واطمينان به كسى نمىكنم(كه او را به وى بسپارم)...ابو طالبدر اينجا داستانى از شرم و حياى آنحضرت نقل كرده و در پايانگويد:
-رسم ابو طالب چنان بود كه هر گاه مىخواستشام و نهار بهفرزندان خود بدهد به آنها مىگفت:صبر كنيد تا پسرم(محمد)
بيايد،و(آنها صبر مىكردند)محمد(ص)مىآمد(و با آنها غذامىخورد...) (1) و نيز روايت كرده كه اين فرزند چنان بود كه دروقتخوردن و نوشيدن غذا و آب«بسم الله الاحد»مىگفت وشروع مىكرد و پس از فراغت نيز«الحمد لله كثيرا»مىگفت.
و هيچگاه از او دروغى نشنيدم...
و هيچگاه او را نديدم كه مانند ديگران بخندد...
و نديدم كه با كودكان بازى كند...
و تنهائى و تواضع براى او محبوبتر بود(و بيشتر به تنهائى علاقهداشت).
و شبيه اين گفتار در كتاب طبقات ابن سعد نيز روايتشدهكه هر كه خواهد مىتواند براى اطلاع بدانجا مراجعه كند (2) و البته بايد دانست كه به همان مقدار كه ابو طالب نسبتبهرسولخدا(ص)علاقه و محبت داشت و در تربيت و حفاظت اومىكوشيد همسرش فاطمه بنت اسد نيز حد اعلاى محبت رانسبتبه آن بزرگوار مىنمود.
دردامن ابوطالب
روزى كه ابو طالب رسولخدا-صلى الله عليهو آله-را از عبد المطلب باز گرفت و بخانه آورد به همسرش-فاطمهبنت اسد-گفت:بدان كه اين فرزند برادر من است كه در پيشمن از جان و مالم عزيزتر است و مراقب باش مبادا احدى جلوىاو را از آنچه مىخواهد بگيرد.فاطمه كه اين سخن را شنيدتبسمى كرده گفت:
آيا سفارش فرزندم محمد را به من مىكنى!در صورتيكه اواز جان و فرزندانم نزد من عزيزتر مىباشد!
و در روايت ديگرى است كه ابو طالب مىگفت:گاهى مرد زيبا صورتى را كه در زيبائى مانندش نبود مىديدم كه نزد اومىآمد و دستى بسرش مىكشيد و براى او دعا مىكرد،و اتفاقافتاد كه روزى او را گم كردم و براى يافتن او به اين طرف وآنطرف رفتم ناگاه او را ديدم كه بهمراه مردى زيبا كه مانندش رانديده بودم مىآيد،بدو گفتم:فرزندم مگر بتو نگفته بودم هيچگاهاز من جدا مشو!
آن مرد گفت:هر گاه از تو جدا شد من با او هستم و او رامحافظت مىكنم.
جوانی رسول الله
تحليلى راجع به شبانى پيامبر (صلى الله عليه و آله)
در چند روايت كه از طريق اهل سنت و پارهاى از كتابهاىشيعه نقل شده آمده است كه رسول خدا(ص)در دوران جوانىمدتى هم گوسفند چرانى مىكرد1-بخارى در كتاب صحيح خود (در كتاب الاجاره) از
ابو هريره روايت كرده كه رسول خدا(ص)فرمود:
«ما بعث الله نبيا الا راعى الغنم،قال له اصحابه و انتيا رسولالله؟قال:نعم،و انا رعيتها لاهل مكه على قراريط» يعنى-خداوند پيغمبرى نفرستاد جز گوسفند چران(جز اينكهگوسفند چرانى مىكرد)اصحاب آنحضرت عرض كردند: شما نيزاى رسول خدا؟فرمود:آرى،من نيز براى اهل مكه در برابر چند قيراط گوسفند چراندم!
و نظير اين روايت در كتابهاى ديگر حديث و سيره نيز روايتشده مانند سيره نبويه قاضى دحلان و سيره حلبيه و فتح البارى وطبقات ابن سعد.
2-و در روايت ديگرى كه در طبقات از زهرى از جابر بنعبد الله روايتشده گويد:ما به همراه رسول خدا بوديم و ميوهدرخت اراك را جمع كرده و مىچيديم،رسول خدا(ص)
فرمود:سياه رنگهاى آنرا بچينيد كه گواراتر و پاكيزهتر است و مننيز هنگامى كه گوسفند مىچراندم!آنها را مىچيدم!ما عرضكرديم:شما نيز گوسفند مىچراندى اى رسول خدا؟«قال:نعم،و ما من نبى الا قد رعاها»فرمود:آرى و هيچ پيغمبرى نبوده جزآنكه گوسفند چرانده!
3-و در روايت ديگرى كه از ابن اسحاق روايت كردهگويد:ميان گوسفند داران و شتر داران نزاعى در گرفت وشتر داران بر گوسفند داران تكبر مىورزيدند،و چنانچه براى ما نقل كردهاند رسول خدا در اين باره فرمود:
«بعث موسى عليه السلام و هو راعى غنم و بعث داود عليه السلامو هو راعى غنم،و بعثت و انا ارعى غنم اهلى باجياد».
-موسى عليه السلام مبعوث شد در حالى كه گوسفندمىچرانيد،و داود عليه السلام مبعوث شد و گوسفند مىچرانيد ومن مبعوث شدم و گوسفند خاندانم را مىچراندم در«اجياد».
و ظاهرا«اجياد»نام جائى بوده كه طبق اين روايت رسولخدا(ص)در آنجا گوسفند چرانى مىكرده.چنانچه قراريط را نيزبرخى گفتهاند:نام جائى در مكه بوده (5) اگر چه بعيد بنظرمىرسد.
در تاريخ طبرى ازآنحضرت نقل شده كه متن آن چنين است كه فرمود:
«...ما هممتبشىء مما كان اهل الجاهلية يعملون به غير مرتينكل ذلك يحول الله بينى و بين ما اريد من ذلك ثم ما هممتبسوء حتى اكرمنى الله عز و جل برسالته،فانى قد قلت ليلة لغلاممن قريش كان يرعى معى باعلى مكة لو ابصرت لي غنمى حتىادخل مكة فاسمر بها كما يسمر الشباب فقال افعل فخرجت اريد ذلك حتى اذا جئت اول دار من دور مكة سمعت عزفا بالدفوفو المزامير،فقلت ما هذا؟قالوا فلان بن فلان تزوج بفلانه بنتفلان،فجلست انظر اليهم فضرب الله على اذنى فنمت فما ايقظنىالا مس الشمس،قال فجئت صاحبى فقال ما فعلت؟قلتما صنعتشيئا ثم اخبرته الخبر،قال ثم قلت له ليلة اخرى مثل ذلكفقال افعل فخرجت فسمعتحين جئت مكة مثل ما سمعتحيندخلت مكة تلك الليلة فجلست انظر فضرب الله على اذنى،فواللهما ايقظنى الا مس الشمس،فرجعت الى صاحبى فاخبرته الخبر،ثم ما ممتبعدها بسوء حتى اكرمنى الله عز و جل برسالته» (6) .
...من آهنگ انجام كارى از كارهاى زمان جاهليت نكردمجز دو بار كه در هر بار ميان من و كارى را كه آهنگ انجامش راكرده بودم خداوند حائل و مانع شد،و پس از آن ديگر آهنگ كاربدى نكردم،تا وقتى كه خداى عز و جل مرا به رسالتخويشمفتخر ساخت،و داستان بدينگونه بود كه در يكى از شبها بهپسركى از قريش كه در قسمتبالاى مكه با من گوسفندمىچرانيد گفتم:چه خوب بود اگر تو از گوسفندهاى منمواظبت مىكردى تا من به مكه بروم و همانند جوانهاى مكهشبى را به شب نشينى و قصه گوئيهاى شبانه بگذرانم؟
آن پسر قريشى گفت:من اينكار را مىكنم!
من هم بدنبال منظور خود براه افتادم و همچنان تا به نخستينخانههاى شهر مكه رسيدم و در آنجا صداى نواختن«دف»ومزمارهائى (7) شنيدم،پرسيدم:اين چيست؟(چه خبر هست؟)
گفتند:فلان پسر با فلان دختر ازدواج مىكند،من هم بهتماشاى ايشان نشستم ولى خدا گوشم را بست و خوابم برد، وچيزى جز تابش خورشيد مرا بيدار نكرد(و هنگامى بيدار شدم كهماجرا به پايان رسيده بود).
رسول خدا فرمود:من بنزد رفيق خود(يعنى همان پسركقريشى)باز گشتم وى از من پرسيد:چه كردى؟گفتم:هيچكارى نكردم!و جريان را براى او شرح دادم.
اين جريان گذشت تا دو باره در يكى از شبها همان سخنرا تكرار كردم و او مانند شب قبلى حفاظت گوسفندانم را بعهدهگرفت و من به مكه آمدم و همانند گذشته در آن شب نيز صداىدف و مزمار شنيدم و به تماشا نشستم و خدا بهمانگونه گوشم رابست و بخواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشيد چيز ديگرىمرا بيدار نكرد،آنگاه بنزد رفيق خود باز گشتم و داستان را براى او باز گفتم،و از آن پس ديگر آهنگ كار بدى را نكردم تا اينكهخداى عز و جل مرا به مقام رسالتخود مفتخر فرمود.
السلام عليک یا خديجه
سلام بر تو اى مادر مؤمنان، سلام بر تو اى همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو اى مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو اى نخست بانوى مؤمن، سلام بر تو اى آنكه دارائيش را در راه پيروزى اسلام و يارى سرور انبيا هزينه كرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو اى آنكه بر او جبرئيل درود فرستاد، و سلام خداى بزرگ را به او ابلاغ كرد، اين فضل الهى گوارايت باد و سلام و رحمت و بركاتش بر تو باد.
ازدواج پيامبرباخديجه
جابر می گويد:
ابوطالب تصميم داشت برای حضرت محمد همسری برگزيند، ولی توانايی مالی چندانی نداشت. به همين دليل به او گفت:« خديجه از خویشان ماست و قريشيان هر سال با اموال او برای تجارت به شام می روند و هر کدام دستمزد چشمگيری از او میگيرند. تو هم به اين کار تمايل داری؟»
پيامبر فرمود:« آری.»
ابوطالب همراه او به خانه خديجه رفت؛ خديجه پيشنهاد آنها را پذيرفت و به غلام خود، ميسرة، گفت:« تو و اين اموال در اختيار محمد هستيد.»
حضرت محمد نيز همراه ميسره راهی تجارت شام شد.
پيامبر در این سفر سود فراوانی به دست آورد و به نزد خديجه برگشت. او در غرفه مخصوص خود با زنان نشسته بود که ديد سواری از دور آشکار شد؛ ابری بر سر او سايه افکنده بود و همراه او حرکت میکرد و نيز دو فرشته از راست و چپ سوار با شمشيری در هوا همراه او حرکت میکردند.
خديجه گفت:« اين سوار بايد بسيار گرانقدر باشد؛ ای کاش به خانه من بيايد!» وقتی متوجه شد که او محمد است و به سوی خانه او می آيد، پابرهنه برای استقبالش به در خانه شتافت.
بعدا وقتی میسره از کرامتهای پيامبر در سفر شام برای خديجه تعریف کرد، خديجه پیکی نزد پيامبر فرستاد و گفت:« من به تو بسيار علاقمندم و خواستار تو هستم. تو از بستگان و خویشاوندان من هستی، در ميان قوم خود بسيار گرامی و شريفی و به امانتداری، اخلاق نيک و گفتار صادقانه مشهوری. من حاضرم به همسری تو در آيم.»
خديجه از محمد درخواست کرد که ابوطالب را برای انجام مراسم ازدواج نزد او آورد و نيز به خدمتکاران خود گفت:« عمويم، عمرو بن اسد، را صدا بزنيد تا مرا به همسری محمد در آورد.»
ابوطالب و عموی خديجه نزد او آمدند. ابوطالب خطبه ازدواج حضرت محمد - ص - و خديجه را خواند. در پايان مراسم وقتی پيامبر میخواست از خانه خدیجه خارج شود، خديجه گفت:« در خانه خود بمان. اين خانه، خانه توست و من خدمتگزار تو هستم.»
چنين میگویند که: خديجه از راهبانی نظير نسطور و يا کسانی چون ورقة بن نوفل (پسر عمویش) شنيده بود که حضرت محمد در آينده پيامبر امت اسلام خواهد بود.
واقعيتبعثت از ديدگاه شيعه
حديث اشتباه
دراينجا بايد اعتراف كرد كه ماجراى بعثت پيغمبر با همه اهميتى كه داشته است،در تورايخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسير قرآنى و احاديث اسلامى و تواريخ اوليه آمده است،عايشه همسرپيغمبر يا خواهرزادگان او عبدالله زبير و عروة بن زبير يا عمرو بن شرحبيل يا ابوميسره غلام پيغمبر، گفتهاند: جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدايت; «اقرا باسم ربك الذى خلق» و پيغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم; «ما انا بقارى» يا من خواننده نيستم; «لستبقارى». جبرئيل سه با پيغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانستبخواند!
در صورتى كه; اولا جبرئيل از پيغمبر نخواست از روى نوشته بخواند. جز در يك حديث كه آن هم قابل اهميت نيست. بيشتر مىگويند منظور جبرئيل اين بوده كه هرچه او مىگويد پيغمبر هم آن را تكرار كند. در اين صورت بايد از ناقلين اين احاديث پرسيد: آيا پيغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آيه كوتاه اول سوره اقرا يعنى; «اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم» را همان طور كه جبرئيل آيه آيه مىخوانده او هم تكرار كند؟ اين كار براى يك كودك پنجساله آسان است تا چه رسد به داناى قريش!
حديث درست
پيشواى دهم ما حضرت امام هادى (عليه السلام) مىفرمايد: «هنگامى كه محمد (صلى الله عليه و آله) ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بودبه مستمندان بخشيد، هر روز به كوه حراء مىرفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مىنگريست، و شگفتىهاى رحمت و بدايع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مىداد.
به اطراف آسمانها نظر مىدوخت، و كرانههاى زمين و درياها و درهها و دشتها و بيابانها را از نظر مىگذرانيد، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مىآموخت.
ازآنچه مىديد، به ياد عظمتخداى آفريننده مىافتاد. آن گاه با روشن بينى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مىوزيد. چون به سن چهل سالگى رسيد خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترين و روشنترين و نرمترين دلها يافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمانها گشوده گردد. محمد (صلى الله عليه و آله) از آنجا به آسمانها مىنگريست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آيند، و آنها نيز فرود آمدند، و محمد (صلى الله عليه و آله) آنها را مىديد. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمانها به سر محمد (صلى الله عليه و آله) و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد (صلى الله عليه و آله) به جبرئيل كه در هالهاى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟
جبرئيل گفت: «نام خدايت را بخوان كه جهان و جهانيان را آفريد. خدائى كه انسان را از ماده پست آفريد (نطفه). بخوان كه خدايتبزرگ است. خدائى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهائى ياد داد كه نمىدانست». پيك وحى، رسالتخود را به انجام رسانيد، و به آسمانها بالا رفت. محمد (صلى الله عليه و آله) نيز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسيله وحى ديده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكايت مىكرد،بىهوش شد، و دچار تب گرديد.
واقعيتبعثت از ديدگاه شيعه
نظر ما در پيرامون بعثت پيغمبر (ص)
نكته اساسى كه قرآن در نزول وحى به پيغمبر بازگو مىكند، و متاسفانه كسى توجه نكرده است،اين است كه همه مفسران اسلامى نوشتهاند، و در تمام احاديث نيز هست كه در روز بعثت فقط پنج آيه آغاز سوره «اقرا» بر پيغمبر نازل شد.
اين پنج آيه از «اقرا باسم ربك الذى خلق» آغاز مىگردد. و به «مالم يعلم» ختم مىشود. هيچ كس نگفته است «بسم الله» اين سوره كى نازل شده؟ و آيا نخستين سوره قرآن بسم الله داشته استيا نه؟ اگر داشته است چرا نگفتهاند، و اگر نداشته است آيا بعدها آمده است، يا طور ديگر بوده؟ همگى سؤالاتى است كه پاسخى براى آن نمىبينيم.
معراج
داستان معراج رسول خدا(ص)در يك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشتبه مكه در قرآن كريم در دو سوره به نحو اجمال ذكر شده، يكى در سوره«اسراء»و ديگرى در سوره مباركه«نجم»، و تاويلاتى كه از برخى چون حسن بصرى، عايشه و معاويه نقل شده مخالف ظاهر آيات كريمه قرآنى و صريح روايات متواترهاى است كه در كتب تفسير و حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است و هيچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ايرادهاى عقلى ديگرى را هم كه برخى كردهاند در پايان داستان پاسخ خواهيم داد، ان شاء الله. اما در كيفيت معراج و اينكه چند بار بوده و آن نقطهاى كه رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حركت كرد و بدانجا بازگشت آيا خانه ام هانى بوده يا مسجد الحرام و ساير جزئيات آن اختلافى در روايات ديده مىشود كه ما به خواستخداوند در ضمن نقل داستان به پارهاى از آن اختلافات اشاره خواهيم كرد و آنچه مشهور است آنكه اين سير شبانه با اين خصوصيات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مكه اتفاق افتاد، اما آيا قبل از فوت ابيطالب بوده و يا بعد از آن و يا در چه شبى از شبهاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نيست و در چند حديث آن شب را شب هفدهم ربيع الاول و يا شب بيست و هفتم رجب ذكر كرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بيست و يكم آن ماه نوشتهاند.
و معروف آن است كه رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابيطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از يك شب بيشتر طول نكشيد به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسير عياشى است كه امام صادق(ع)فرمود: رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مكه خواند، يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد و در روايات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمهمعصومين روايتشده كه فرمودند:
جبرئيل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى را كه نامش«براق» (2) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بيت المقدس حركت كرد و در راه در چند نقطه ايستاد و نماز گزارد، يكى در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاى بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود، يكى هم مسجد كوفه، ديگر در طور سينا و بيت اللحم - زادگاه حضرت عيسى(ع) - و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق رواياتى كه صدوق(ره)و ديگران نقل كردهاند از جمله جاهايى را كه آن حضرت در هنگام سير بر بالاى زمين مشاهده فرمود سرزمين قم بود كه به صورت بقعهاى مىدرخشيد و چون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخ داد: اينجا سرزمين قم است كه بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد مىآيند و انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نيز در روايات آمده كه در آن شب دنيا به صورت زنى زيبا و آرايش كرده خود را بر آن حضرت عرضه كرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نكرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را ديد، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند، و بر طبق روايتى كه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق(ع) روايت كرده رسول خدا(ص)فرمود: فرشتهاى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از او نديده بودم و(بر خلاف ديگران)چهرهاى درهم و خشمناك داشت و مانند ديگران تبريك گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت: اين مالك، خازن دوزخ است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهكاران افزوده مىشود بر او سلام كردم و پس از اينكه جواب سلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهيبى از آن برخاست كه فضا را فرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3)
و سپس فرمود:
و از آنجا به گروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهايى از گوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مىخوردند و پاك را مىگذاردند، از جبرئيل پرسيدم: اينها كياناند؟گفت: افرادى از امت تو هستند كه مال حرام مىخورند و مال حلال را وامىگذارند، و مردمى را ديدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چيده و در دهانشان مىگذاردند، پرسيدم: اينها كياناند؟گفت: اينها كسانى هستند كه از مردمان عيبجويى مىكنند، مردمان ديگرى را ديدم كه سرشان را به سنگ مىكوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخ داد: اينان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاء را نمىخواندند و مىخفتند. مردمى را ديدم كه آتش در دهانشان مىريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مىآمد و چون وضع آنها پرسيدم، گفت: اينان كسانى هستندكه اموال يتيمان را به ستم مىخورند، گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند از جا برخيزند گفتم: اى جبرئيل اينها كياناند؟گفت: كسانى هستند كه ربا مىخورند، زنانى را ديدم كه بر پستان آويزانند، پرسيدم: اينها چه زنانى هستند؟
گفت: زنان زناكارى هستند كه فرزندان ديگران را به شوهران خود منسوب مىدارند و سپس به فرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاى بدنشان تسبيح خدا مىكرد. (4)
و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه به يكديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم: اينان كياناند؟گفت: هر دو پسر خاله يكديگر يحيى و عيسى(ع)هستند، بر آنها سلام كردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند و فرشتگان زيادى راكه به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبايى را ديدم كه زيبايى او نسبتبه ديگران همچون ماه شب چهارده نسبتبه ستارگان بود و چون نامش را پرسيدم جبرئيل گفت: اين برادرت يوسف است، بر او سلام كردم و پاسخ داده و تهنيت و تبريك گفت و فرشتگان بسيارى را نيز در آنجا ديدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون از جبرئيل پرسيدم گفت: او ادريس است كه خدا وى را به اينجا آورده، بر او سلام كردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم و همگى براى من و امت من مژده خير دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را به سن كهولت ديدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدم كيست؟جبرئيل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام كرده و پاسخ داد و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى ديگر مشاهده كردم.
آن گاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را ديدم كه مىگفت: بنى اسرائيل پندارند من گرامىترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از من نزد خدا گرامىتر است و چون از جبرئيل پرسيدم: كيست؟گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام كردم جواب داد و همانند آسمانهاى ديگر فرشتگان بسيارى را در حال خشوع ديدم.
سپس به آسمان هفتم رفتيم و در آنجا به فرشتهاى برخورد نكردم جز آنكه گفت: اى محمد حجامت كن و به امتخود نيز سفارش حجامت را بكن و در آنجا مردى را كه موى سر و صورتش سياه و سفيد بود و روى تختى نشسته بود ديدم و جبرئيل گفت، او پدرت ابراهيم است، بر او سلام كرده جواب داد و تهنيت و تبريك گفت، و مانند فرشتگانى را كه در آسمانهاى پيشين ديده بودم در آنجا ديدم.
، و سپس درياهايى از نور كه از درخشندگى چشم را خيره مىكرد و درياهايى از ظلمت و تاريكى و درياهايى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناك شدم جبرئيل گفت: اين قسمتى ازمخلوقات خداست.
و در حديثى است كه فرمود: چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل از حركت ايستاد و به من گفت: برو!
در حديث ديگرى فرمود: از آنجا به«سدرة المنتهى»رسيدم و در آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم: اى جبرئيل در چنين جايى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت مىكنى؟گفت: اى محمد اينجا آخرين نقطهاى است كه صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم مىسوزد، (5) آن گاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آن گاه كه در درياى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمتبه نور وارد مىكرد تا جايى كه خداى تعالى مىخواست مرا متوقف كند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اينكه آن سخنانى كه خدا به آن حضرت وحى كرده چه بوده است در روايات به طور مختلف نقل شده و قرآن كريم به طور اجمال و سربسته مىگويد:
«فاوحى الى عبده ما اوحى»
[پس وحى كرد به بندهاش آنچه را وحى كرد]
و از اين رو برخى گفتهاند: مصلحت نيست در اين باره بحثشود زيرا اگر مصلحتبود خداى تعالى خود مىفرمود، و بعضى هم گفتهاند: اگر روايت و دليل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل كرد، مانعى در اظهار و نقل آن نيست.
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط به مسئله جانشينى و خلافت على بن ابيطالب(ع)و ذكر برخى از فضايل آن حضرت بوده، و در حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود: 1. وجوب نماز 2. خواتيم سوره بقره 3. آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك. در حديث كتاب بصائر است كه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را به او وحى فرمود.
و به هر صورت رسول خدا(ص)فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتيم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهى»به جبرئيل رسيدم و به همراه او بازگشتيم
درباره چيزهايى كه رسول خدا(ص)آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلكه روى زمين مشاهده كرد روايات زياد ديگرى نيز به طور پراكنده وارد شده كه ما در زير قسمتى از آنها را انتخاب كرده و براى شما نقل مىكنيم:
در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابن عباس و ديگران نقل شده آمده است كه رسول خدا(ص)صورت على بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده كرد و يا فرشتهاى را به صورت آن حضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار على(ع)را داشتند خداى تعالى اين فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب مىشويم به ديدن اين فرشته مىآييم.
و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس از على(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در سمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسيد بدان حضرت گفته شد كه اينان حجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند و آخرين ايشان كسى است كه از دشمنان خدا انتقام گيرد.
و نيز روايتشده كه رسول خدا(ص)فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور كرد كه على بن ابيطالب را پس از خود به جانشينى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم.
و در چند حديث نيز آمده كه خداى تعالى و پيمبرانى را كه ديدم از من سؤال مىكردند وصى خود على را چه كردى؟پاسخ مىدادم: او را در ميان امتخود بهجاى نهادم و آنها مىگفتند: خوب كسى را جانشين خويش در ميان امت قرار دادى.
و در حديثى كه صدوق(ره)در امالى نقل كرده چون رسول خدا(ص)به آسمان رفت پيرمردى را ديد كه در زير درختى نشسته و بچههايى اطراف او را گرفتهاند، از جبرئيل پرسيد: اين مرد كيست؟گفت: پدرت ابراهيم است، پرسيد: اين كودكان كه اطراف او هستند كيستند؟گفت: اينها فرزندان مردمان با ايمانى هستند كه از دنيا رفتهاند و اكنون ابراهيم به آنها غذا مىدهد، سپس از آنجا گذشت و پيرمرد ديگرى را ديد كه روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راستخود مىكند خوشحال و خندان مىشود و هرگاه به سمت چپ خود مىنگرد گريان مىگردد، به جبرئيل فرمود: اين پيرمرد كيست؟پاسخ داد: اين پدرت آدم است كه هرگاه مىبيند كسى داخل بهشت مىشود خوشحال و خندان مىگردد و چون كسى را مشاهده مىكند كه به دوزخ مىرود گريان و اندوهناك مىشود. . .
تا آنجا كه مىگويد:
. . . در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب كرد و چون باز مىگشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسيد: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب كرد؟رسول خدا(ص)فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفيف دهد! رسول خدا(ص)بازگشت و تخفيف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفيف بگير، زيرا امت تو(از اين نظر)ضعيفترين امتها هستند و از اين رو بازگرد و تخفيف ديگرى بگير چون من در ميان بنى اسرائيل بودهام و آنها طاقت اين مقدار را نداشتند، و به همين ترتيب چند بار رسول خدا(ص)بازگشت و تخفيف گرفت تا آنكه خداى تعالى نمازها را روزى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص)فرمود: ديگر از خدا شرم مىكنم كه به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهيم خليل الرحمان برخورد از پشتسر صدا زد: اى محمد امتخود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاكش پاك و
پاكيزه ودشتهاى بسيارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله»درختى در آن دشتها غرس مىگردد، امتخود را دستور ده تا درخت در آن زمينها زياد غرس كنند. (7)
شيخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)از رسول خدا(ص)روايت كرده كه فرمود: در شب معراج چون داخل بهشتشدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم كه از شدت درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بيرون ديده مىشد و دو قبه از در و زبرجد داشت از جبرئيل پرسيدم: اين قصر از كيست؟گفت: از آن كسى كه سخن پاك و پاكيزه گويد، و روزه را ادامه دهد(و پيوسته گيرد)و اطعام طعام كند، و در شب هنگامى كه مردم در خوابند تهجد - و نماز شب - انجام دهد، على(ع)گويد: من به آن حضرت عرض كردم: آيا در ميان امتشما كسى هست كه طاقت اين كار را داشته باشد؟فرمود: هيچ مىدانى سخن پاك گفتن چيست؟عرض كردم: خدا و پيغمبر داناترند فرمود: كسى كه بگويد: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»هيچ مىدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر - يعنى ماه رمضان - را روزه گيرد و هيچ روز آن را افطار نكند و هيچ دانى اطعام طعام چيست؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: كسى كه براى عيال و نانخوران - خود (از راه مشروع)خوراكى تهيه كند كه آبروى ايشان را از مردم حفظ كند، و هيچ مىدانى تهجد در شب كه مردم خوابند چيست؟عرض كردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: كسى كه نخوابد تا نماز عشا آخر خود را بخواند (8) - در آن وقتى كه يهود و نصارى و مشركين مىخوابند - . و در حديثى كه مجلسى(ره)در بحار الانوار از كتاب مختصر حسن بن سليمان به سندش از سلمان فارسى روايت كرده رسول خدا(ص)در داستان معراج فرمود: چون به آسمان اول رفتيم قصرى از نقره سفيد ديدم كه دو فرشته بر در آن دربانى مىكردند، به جبرئيل گفتم: بپرس اين قصر از كيست؟و چون پرسيد آن دو فرشته پاسخ دادند: از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتيم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ ديدم كه به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئيل گفتم و پرسيد آن دو فرشته نيز در پاسخ گفتند: از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از ياقوت سرخ به همان گونه ديدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسيديم گفتند: ازان جوانى است از بنى -هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از در سفيد بود و چون جبرئيل پرسيد؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند: از جوانى از بنى هاشم است.
و چون به آسمان پنجم رفتيم چنان قصرى از در زردرنگ بود و چون جبرئيل به دستور من صاحب آن را پرسيد گفتند: ازان جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئيل پرسيد باز همان پاسخ را دادند.
و چون بازگشتيم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود ديديم به جبرئيل گفتم بپرس: اين جوان بنى هاشمى كيست؟و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند: او على بن ابيطالب(ع)است.
اسراف و صرفه جویی در فرهنگ اسلامی ... consumption
معنی و مفهوم اسراف
مسئله اسراف و قناعات از مفاهیم و گزاره های مورد اهتمام دین مبین اسلام است که به بیان های مختلف در آیات قرآنی و روایات اهل بیت علیه السلام مورد بحث و تأکید گسترده ای قرار گرفته است.
معنی و مفهوم اسراف :
اسراف در لغت به معنی تجاوز و زیاده روی است، بنابر این در مورد اعتقادی و همچنین در تمام افعال و اعمال انسانی متصوران به گونه ای که تجاوز و زیاده روی و زیاده خواهی از هر چیز ی مصداق اسراف و عامل آن را اسراف می نامند به گونه ای که انسان دربارهخود یا دیگری چیزی را که دروغ و سزاوار نیست معتقد شود یا در جایگاهی قرار بگیرد که فاقد شایستگی های لازم در آن جایگاه میباشد .
یا حتی بیهوده تلف نمودن فرصت ها یا وقت گذرانی در امور غیر ضروری و نیز آنچه که سزاوار تصدیق و اعتقادات باور نداشتن مثل ضرورت اعتقاد به خدا، نبوت، امامت و معاد و ................ که از نظائر اسرافند.
قرآن کریم در اینگونه موارد ، نمونه هایی می فرماید :
الف) اعتقاد فرعون به ربوبیت خودش :
« یا ایها الملأ ما لکم ما علمتُ لکم من اله غیر » ( سوره قصص آیه 38 )
« که برای شما خدایی نمی شسناسم »
پاسخ خداوند به فرعون :
« و ان فرعون لعالٍ فی الارض و انه لمن المسرفین » ( سوره یونس آ یه 81 )
« و فرعون برتری طلبید در زمین و پروردگار عالم او را از مسرفین خواند»
ب) عدم ایمان به خدا ، نبوت ، امامت ، معاد و عدل :
و این چنین جزا می دهیم کسی را که از حد بگذراند (اسراف) به پروردگارش ایمان نیاورد و عذاب آخرت سخت است .
اسراف و تبذیر :
اسراف به معنای تجاوز از حد و زیاده روی کردن است ،که آن یا از جهت کمیت است ،که صرف کردن مال است در مورد ی که سزاوار نیست و یا از جهت کیفیت است و آن صرف کردن مال است در موردی که سزاوار است، لکن بیشتراز آنچه شایسته است و از همین جهت صرف مال را در موردی که سزاوار نیست ( تبذیر ) گفته اند. و صرف مال را در زیادتر از آنچه سزاوارمی باشد ( اسراف ) دانسته اند..
اسراف حتی در امور مباح هم جایز نیست :
موضوع صرفه جویی به قدری در اسلام اهمیت دارد که علمای اخلاق تأکید می کنند سزاوار است مؤ من در امور مباح سعی کند که اسراف نکند، مانند اسراف در خواب ، بیداری ، حرف زدن ، خوردن چنانکه در حدیث است. خدا پر خور و پرخوابی را دشمن می دارد.
در نکوهش اسراف و تبذیر ، و ارزش و جایگاه میانه روی و بهره گیری صحیح از نعمت های الهی در آیات قرآنی و روایات اسلامی سخن فراوان به بیان آمده است. برخی از این آیات عبارتند از :
اسراف و تبذیر در نگاه قرآنی :
1- اسراف کاران از اصحاب آتش اند :
« و ان المسرفین هم اصحاب النّار »
« و همانا اسراف کاران همراهان آتش اند » ( غافر / 43)
2- خداوند گمراه کننده مسرفین است :
« کذالک یُضلّ الله من هو مسرفٌ مرتاب »
« و بدینسان گمراه کند خدا هر که را که فزونی خواه و شک آورنده است. » ( غافر / 43)
3- خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی دارد :
« و لا تسرفو لا عیب المسرفین »
« اسراف نکنید چرا که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی دارد » ( انعام / 141)
4- درست و صحیح مصرف نکردن مبغوض خداوند است :
« کلوا والشربوا و لا تسرفوا انه لا عیبالمسرفین »
« بخورید و بیاشامید ولی هرگز اسراف نورزید همانا خداوند اسراف کاران را دوست ندارد»
5- میانه روی در هرکاری حتی در انفاق پسندیده است :
« والذین اذا انفقوا لم یسرفو و لم یفتروا و کان بین ذالک قواماً »
« و آنانکه گاهی انفاق کنند نه فزون رفتند و نه سخت گیرند و با شد میان این اندازه ها»
از تدبر در آیات قرآن کریم بخوبی درمی یابیم که مسئله اسراف در معنای بسیار وسیعی در قرآن بکار برده شده است.
همانگونه که در روایات نیز آمده است اسراف مراتب مختلفی دارد ! به گونه ای که گاهی مختص به خوردن و آشامیدن است و گاهی ضایع کردن نعمات معنوی ، مادی و حتی استفاده نادرست از امکانات معنوی در زمره ظلم و اسراف اختصاص یافته است.
نکته جالب توجه توصیه قرآن به بازگشت اسراف کنندگان از راهی که در پیش گرفته اند به راه نیکی و صرفه جویی است. از این رو تأکید می کند که مسرفین از رحمت و بخشش الهی مایوس نشوند . خدای متعال در آیه 27 سوره بنی اسرائیل نیز اینگونه تکلیف می کند که :
در فرهنگ اسلامی همانگونه که دیدیم، زیاده روی در مصرف و استفاده از نعمت های مادی را از پائین ترین مراتب اسراف می داند، گستردگی مقوله اسراف آنچنان است که حتی در بحث عقاید و اعمال فردی و اجتماعی راه پیدا نموده و به جرأت می توان گفت : در هیچ مذهبی به این اندازه برمیانه روی و اعتدال سفارش و تأکید نشده است.
جایگاه قناعت در روایات :
1- میانه روی لشگر عقل ؛
« امام کاظم (ع) : در وصیت نامه ای به هشام یکی از لشگریان عقل را میانه روی از لشگریان جهل زیاده روی است.»4
2- بخشش وترحم اسراف کار هم مذموم است :
« حضرت امیر (ع) : زیاده روی و اسراف مکن زیرا بخشش ( اسراف کار مورد ستایش نیست و تنگدستی او هم مورد ترحم واقع نمی شود»
3- میانه روی باعث پایداری نعمت می شود :
» امام موسی بن جعفر (ع) : به کسی که در زندگی میانه روی و قناعت کند نعمت او باقی می ماند و آنکه با تبذیر و اسراف زندگی کند ، نعمتش از بین می رود »6
4- زیاده از حد اسراف است :
« امیرالمؤ منین (ع) : هر چیزی بیشتر از اقتصاد ( میانه روی ) اسراف است »7
علاوه بر این در سخنان گوهر بار ائمه و ائلیاء الهی (ع) اسراف و زیاده روی به عنوان عوامل تباهی مال و ثروت و از بین رفتن برکت و مقدمه و زمینه فقر و تنگدستی یاد شده است.
قناعت فضیلت بزرگان :
در کنار بحث اسراف که همواره در اسلام مورد مذمت قرار گرفته مسئله قناعت از جمله ی خصلت ها و ویژگی های ارزشمند برای یک مسلمان بشمار می رود، و همواره مورد توجه اسلام و اولیاء دین قرار گرفته است. در فرهنگ اسلامی صفت قناعت از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه و از آن بعنوان وسیله ای که سعادت ابدی آدمی را به دنبال داشته است بی تردید جای گرفتن قناعت در فرهنگ اسلامی و ترویج آن توسط بزرگان اهل فن صرف نظر از جایگاه علمی و تأثیرات شگرفی که در زندگی آدم ها دارد موضوعی کاملاً تثبیت یافته ی تجربی است که آدمی همواره عدم رعایت آن را از دست دادن فرصت ها و داشته های خویش به تلخی تجربه نموده است.
این تجربه آن زمانی تلختر و کشنده است که آسیب زدگی اجتماع و زندگی مردمان بعلت قناعت ناپذیری و گرایش به اسراف و تبذیر باشد.
امام باقر (ع) می فرماید :
« هر که قناعت کند به آنچه که خدا به او می دهد، غنی ترین مردم است ».
در بسیاری از کتب اخلاقی خو گیری نفس انسان با صفات برجسته اخلاقی نقطه آغاز حرکت انسانی به سمت کمال حقیقی آسمانی بشمار می آید.
از جمله این صفات برجسته، قناعت پذیری و قانع بودن به موهبت های خداوند ی است. در حقیقت علمای اخلاق در کنار بیان فضیلت های قناعت ، روش های تحصیل این صفت پسندیده مورد بحث و بررسی دقیق قرار داده اند و به صورت مفصل به این امر پرداخته اند.
بر این اساس در می یابیم که در آموزه های دینی ما علاوه بر اینکه مسئله قناعت و صرفه جویی یک مسئله تأثیر گذار در جامعه به حساب می آید به ابعاد اجتماعی آن نیز پرداخته شده و بعنوان یک فضیلت همواره مورد تشویق قرار گرفته است.
به هم پیوستگی اجتماع و اثر پذیری تغیرات زندگی مردم بر یکدیگر و ضرورت ، گریز از آسیب های طبیعی و غیر طبیعی و نیز در نظر گرفتن نیاز های روز مره و آینده زندگی نیاز آدمی را به رعایت فرهنگ قناعت صد چندان می کند.
صرفه جویی و قناعت در ابیات و هنر ایرانی :
ادباء ، شعرا، هنرمندان ایرانی در طول تاریخ به لحاظ دغدغه های فراوان از پیامد های اسراف سخنان فراوانی را در این زمینه به یادگار گذاشته اند. سعدی شاعر شیرین سخن ایران در کتاب بوستان سعدی از بدی اسراف و تشویق به صرفه جویی چنین آورده است.
چو کم خوردن طبیعت را .
راه های مبارزه با اسراف :
الف ) استفاده از ظرفیت های دینی عمومی :
مردم ایران بعلت پیوند با دین و مظاهر مقدس دینی که دارند بخوبی سنت های نهادینه شده را می پذیرند و بر آن می گمارند.
بیان و آیات قرآن کریم و احادیث نورانی معصومین علیه السلام در مذهب اسراف و ترغیب به صرفه جویی بهترین راه کارعمومی سازی و نهادینه سازی فرهنگ صرفه جویی و پرهیز از اسراف است .
ب ) باز نگری وقایع تاریخی و رخدادهای طبیعی :
به تصویر کشیدن سرانجام اسراف کاران در همه طبقات اجتماعی و پیوند آنها با اتفاقات طبیعی از جمله عوامل باز دارنده اسراف گرایی و سوق دادن جامعه به سمت و سوی قناعت و صرفه جویست بی گمان در این قسمت بیشترین نقش را رسانه های جمعی بویژه رادیو و تلویزیون می تواند ایفا نماید.
ج ) ارتباط بخشی بلایای طبیعی به موضوع اسراف :
به نظر می رسد مسائلی نظیر کم آبی ، خشکسالی و ................ بهترین دلایل اثبات بدی اسراف و مفید بودن قناعت در زندگی روزمره است. برای مبارزه با اسراف و ترویج مصرف صحیح، به ریشه ها باید استناد در این میان خود خشکسالی و کم آبی و .......................
دلیل بسیار خوبی برای وادار نمودن جامعه به اهتمام در قناعت و صرفه جویی است. البته غافل نمائیم ناهماهنگی عملکرد برخی دستگاه های فرهنگی خاصه صدا و سیما با گفتار ها و تذکرات دلسوزان خود عامل مهم در بی توجهی به مصرف درست و گرایش به اسراف و ریخت و پاش های غیر ضروری می باشد. به عنوان مثال با وجود این همه تبلیغ از مد گرایی و تجمل گرایی با صرفه جویی و نهادینه ساختن فرهنگ آن در جامعه بهیچ عنوان سازگاری ندارد و اسراف از پائین ترین مرتبه شروع .
پینوشتها
1 ، 2 – گناهان کبیره
3 همان ص 103
4- تحف العقول ص 34
5- غررالحکم ص 34
6- مجموعه الاخبار باب 171 حدیث 6 / 9 – کلیات سعدی
7- تحف العقول ص 301
8- معراج السعاده ص 387
9- کلیات سعدی
تهيه كننده:كارشناس آموزش و پژوهش
سول مهرباني در سيره و گفتار ... MUHAMMAD.AS
مورّخاني كه در احوال پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) كتاب نوشتند
حجتالاسلام محمدمهدي كريمينيا
مسئله رفق و مدارا كه در سيره اجتماعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه در بعد داخلي و چه در بعد بين الملل، اهميّت بسياري داشت، موجب اصلاح جامعه، روابط و مناسبات اجتماعي بود; چرا كه در غير اين صورت زمينه اي براي هدايت و تبليغ رسالت به وجود نمي آمد.
مقدمه
سيره از نظر لغت به معناي سنّت، روش، مذهب، هيأت، حالت، و طريقه مي باشد و در اين اصطلاح عبارت است از نوع و سبك رفتار.(1)
مورّخاني كه در احوال پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) كتاب نوشتند، عنوان تاريخ خود را «سيره النبي» گذاشتند; و شايد نخستين رشته تاريخي كه مورد توجّه و نظر مسلمانان قرار گرفت همين «علم السيره» باشد.(2)
قرآن كريم، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را يك اسوه حسنه معرفي مي كند: (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً) (احزاب: 21); به تحقيق رسول خدا براي شما نمونه نيكي است، براي هر كس كه اميد به خدا و روز جزا دارد و بسيار ياد خدا مي كند.
از نظر اسلام، پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمونه اي براي پيروي عملي مي باشد; نمونه اي كه روش هاي عملي او در كليه شئون فردي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و روابط بين الملل قابل دست يابي و پيروي براي مسلمانان است و به دليل آنكه اسلام آخرين دين الهي است، لازم است نمونه اي تمام عيار و قابل پيروي براي همه زمان ها، در تمام شرايط داشته باشد.
مسئله رفق و مدارا كه در سيره اجتماعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه در بعد داخلي و چه در بعد بين الملل، اهميّت بسياري داشت، موجب اصلاح جامعه، روابط و مناسبات اجتماعي بود; چرا كه در غير اين صورت زمينه اي براي هدايت و تبليغ رسالت به وجود نمي آمد. خداي متعال خوش خويي و مداراي پيامبر(صلي الله عليه وآله)را اين گونه تمجيد مي نمايد: (فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ)(آل عمران: 159); به بركت رحمت الهي، در برابر مردم نرم و مهربان شدي و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند. پس آنها را ببخش و براي آنها آمرزش بطلب... .
رفق و رحمت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آن قدر فراگير بود كه آن حضرت حتي با دشمنان ديرينه خود، از جمله مشركان قريش، از سر گذشت برخورد كرد. در روز فتح مسالمت آميز و بدون خون ريزي مكّه، شخصي اين جمله را تكرار مي كرد: «اليوم يوم الملحمه، اليوم تستحل الحرمة» (امروز روز كشتار، جنگ و انتقام است، امروز روز شكسته شدن حرمت هاست)، اما پيامبر رحمت فرمودند: «اليوم يوم المرحمة»; امروز روز رحمت و مهرباني است. بدين سان، آن حضرت جلوي هرگونه خشونت و تندي را در مقابل مخالفان اسلام گرفت. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مقابل چشم هاي نگران مشركان قريش فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء»;(3) برويد كه همه شما آزاديد.
خداوند، رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) را رحمتي فراگير معرفي كرده كه رحمتش شامل همه انسان ها اعم از مسلمان و غيرمسلمان مي شود: (وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ) (انبياء: 107); ما تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم.
آن حضرت در حفظ منافع و تأمين سعادت اين جهاني و آن جهاني همگان حريص است. خداي رحمان در بيان شدّت شفقت و مهرباني آن بزرگوار بر تمام بشر مي فرمايد: (لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) (شعراء: 3); گويي مي خواهي جان خود را از شدّت اندوه از دست بدهد به خاطر اينكه ايمان نمي آورند.
مشاهده مي شود كه تأسف و دلسوزي و غم خواري رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نسبت به كفّار و منكران حق، و علاقه مندي آن حضرت به سعادت و نجات بندگان تا چه حد كار را بر وي تنگ كرده كه خداي تعالي از او دلجويي كرده است تا مبادا از شدّت اندوه و اهتمام به حال آنها، قالب تهي كند; زيرا آن حضرت همه آدميان را، بدون استثنا همچون فرزندان دلبند و پاره تن خود مي دانست و خير و هدايتشان را مي خواست و چون آنان را در مسير گمراهي و هلاكت مي ديد، سخت اندوهگين مي شد، همان گونه كه پدري مهربان از هلاكت و تباهي فرزندانش دچار اندوه مي شود.
پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) خود را مظهر تام رحمت و محبت الهي معرفي مي نمايد: «انما بعثت رحمة»;(4) من به عنوان رحمتي (فراگير) برانگيخته شده ام.
سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) سيره تربيت عملي انسان است و اين تربيت برترين و كامل ترين جلوه اش، در رفتار ائمه هدي(عليهم السلام)كه غير قابل تفكيك از سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي باشد، تجلّي پيدا كرده است. بنابراين، در اين مبحث علاوه بر سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله)، به سيره امامان معصوم(عليهم السلام) نسبت به پيروان اهل كتاب نيز اشاره مي شود.
سيره عملي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در نگاه كلّي
هنوز چند سالي از آغاز رسالت نگذشته بود كه آوازه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در سراسر گيتي طنين انداز شد. دعوت اسلامي، همه سرزمين عرب را فرا گرفت و از آنجا به نقاط ديگر سرايت نمود. هيأت هاي مذهبي و قومي از نقاط مختلف به مدينه، پايگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان مي آمدند و آزادانه به تفحّص و گفت وگو مي پرداختند و عده اي نيز آزادانه به دين اسلام مشرّف مي شدند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عين بيان دستورات الهي و دعوت حق، نهايت تواضع و فروتني را نسبت به آنان اعمال مي نمود. آن حضرت خانه اي را در مدينه براي پذيرايي از مهمان ها اختصاص داد و برخي آنان را نيز براي اين منظور به منزل بعضي از اصحاب مي فرستاد. وقتي بعضي از مسيحيان به ديدنش آمدند، حضرت ردايش را پهن كرد و آنان را بر آن نشاند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) به امپراتوران روم و ايران نامه نوشت و نام خود را بر نام آنان مقدّم داشت و از آنان خواست يا مسلمان شوند و يا از جلوي او كنار روند تا بتواند مذهبش را بين ملّت ها تبليغ نمايد. آن حضرت خواستار تحقّق شرايطي بود كه ملت ها بتوانند در انتخاب مكتب و جهان بيني خاص خويش تصميم بگيرند و در صورت روشن شدن حق، آزادانه عقيده توحيدي را بپذيرند و جز خداي يگانه را نپرستند و تسليم خواست و اراده او شوند. لازمه اين رسالت آن بود كه با قدرت هايي كه چنين آزادي را از ملّت ها سلب نموده و مانع تحقيق و پژوهش و گرايش به آيين الهي شده بودند مبارزه شود.
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در نامه هايش به رؤساي دولت هاي معاصر خويش، هيچ گاه پيشنهاد ادغام آنها در دولت اسلامي را مطرح ننمود، بلكه تنها آنان را به پذيرش رسالت خود و گرويدن به آيين اسلام دعوت كرد. در مواردي نيز ضمن تصريح به بقاي ملك و سلطنت آنان، تداوم حاكميتشان بر قلمرو سرزمين خويش را تضمين فرمود. جالب توجه اينكه، آن حضرت نتيجه سرپيچي آنان از اين دعوت الهي را مجازات اخروي دانسته است; براي مثال، در نامه اش به پادشاه ايران و يا قيصر روم مي فرمايد: اگر اين دعوت را نپذيري، گناه ملّت مجوس و يا مردم مصر و... به عهده تو خواهد بود; چه اينكه با عدم پذيرش سلاطين، مردم اين سرزمين ها نيز از آزادي عقيدتي و گرويدن به اسلام محروم مي ماندند.
سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) متخذ از قرآن كريم است كه حق حيات و رسميّت جوامع مختلف را به صراحت تضمين مي كند. آن حضرت در روابط بين الملل با ملل غيرملسمان بسيار آزادمنشانه برخورد مي نمود. براي مثال، وقتي نمايندگان جامعه نصاراي نجران را به حضور پذيرفت، اعتقاد ايشان را به اولوهيّت مسيح سرزنش فرمود و آنان را به قبول دين اسلام فراخواند. با اين وجود، آنها را به قبول اسلام مجبور نكرد، بلكه به عكس به آنان اجازه داد براي عبادت به آيين خويش، از مسجد مدينه استفاده كنند.(5)
رويه مسالمت آميز پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)با مخالفان سبب شد كه افراد، گروه ها و هيأت هاي مذهبي فراواني، آزادانه به مدينه مهاجرت نمايند. برخي از اين هيأت ها به نمايندگي از پادشاهان، از جمله پادشاه حبشه و شاهان حمير، به مدينه اعزام شده بودند. در تاريخ، به حدود چهل هيأت مذهبي يا سياسي اشاره گرديده كه مدينه، شهر پيامبر(صلي الله عليه وآله)پذيراي آنان بوده است.(6)
نامه هاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به زمام داران جهان
رسالت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، يك رسالت جهاني و براي همه مردم دنياست. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از همان روزهاي اوّل بعثت اعلام كرده بود كه به زودي رسالت در همه جا گسترده خواهد شد و گنج هاي قيصر و كسرا به زير سلطه اسلام درخواهد آمد.(7)
هنگامي كه اسلام در سرزمين حجاز به اندازه كافي نفوذ كرد، پيامبر(صلي الله عليه وآله)، نامه هاي متعددي براي زمام داران بزرگ آن عصر فرستاد و در قسمتي از اين نامه ها، به قدر مشترك ميان اديان آسماني، يعني «توحيد» دعوت نمود. در ذيل به برخي از اين نامه ها اشاره مي شود:
1- نامه به زمامدار مصر
بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّدبن عبداللّه الي المقوقس عظيم القبط. سلام علي من اتبع الهدي; امّا بعد فاني ادعوك بدعاية الاسلام، أسلم تسلم، يؤتك الله اجرك مرتين، فان توليت فانها عليك اثم القبط، (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(آل عمران: 64);(8) به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، از محمّد عبداللّه، به مقوقس بزرگ قبطيان. درود بر پيروان حق باد. من تو را به سوي اسلام دعوت مي كنم، اسلام آور تا سالم بماني، خداوند به تو دو بار پاداش دهد. (يكي براي ايمان آوردن خودت، و پاداش ديگر براي كساني كه از تو پيروي كرده، ايمان مي آورند) و اگر از قانون اسلام سرباز زني، گناه قبطيان بر تو خواهد بود. اي اهل كتاب! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مي كنيم، به اين كه غير از خداوند يگانه را نپرستيم، و كسي را شريك او قرار ندهيم، و نبايد بعضي از ما، بعض ديگر را به خدايي بپذيرد، و هر گاه آنان از آيين حق سر برتابند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
مقوقس زمامدار مصر از طرف هرقل پادشاه روم بود و «قبطي ها» نژادي بودند كه در مصر زندگي مي كردند. مقوقس، فرستاده پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را تكريم و احترام نمود و به نويسنده خود دستور داد نامه اي به عربي به اين مضمون براي آن حضرت بنويسد:
به محمّد فرزند عبدالله، از مقوقس بزرگ قبطيان. درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گرديدم، و حقيقت دعوت تو را دريافتم. من مي دانستم كه پيامبري ظهور خواهد كرد ولي تصوّر مي نمودم او از نقطه شام برانگيخته مي شود، من مقدم فرستاده تو را گرامي داشتم.»(9)
وي سپس به هدايايي كه براي پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرستاده بود اشاره كرد و نامه را با عبارت «سلام بر تو» ختم نمود.
- نامه به قيصر روم
بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّدبن عبداللّه الي هرقل عظيم روم. سلام علي من اتبع الهدي; امّا بعد فاني ادعوك بدعاية الاسلام، أسلم تسلم يؤتك اللّه اجرك مرتين، فان توليت فانما عليك اثم الاريسين، (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(آل عمران: 64);(10) از محمّد فرزند عبداللّه به هرقل بزرگ و پادشاه روم. درود بر آنها كه پيروي از حق كنند. تو را به اسلام دعوت مي كنم، اسلام آور تا در امان و سلامت باشي، خداوند به تو پاداش دهد (يكي پاداش ايمان خود و ديگري پاداش كساني كه به پيروي تو ايمان مي آورند.) اگر از آيين اسلام روي گرداني، گناه اريسيان (نژاد رومي و جمعيّت كارگران) نيز بر تو خواهد بود. اي اهل كتاب! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مي كنيم كه غير از خدا كسي را نپرستيم، كسي را شريك او قرار ندهيم، و بعضي از ما بعضي ديگر را به خدايي نپذيرد، هر گاه آنان از آيين حق سر برتابند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
قيصر روم پس از دريافت نامه، آن را گشود. ابتداي نامه كه با «بسم اللّه» شروع شده بود، توجّه او را به خود جلب كرد و گفت: من غير از نامه «سليمان» تاكنون چنين نامه اي نديده ام. بعد مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند. زمامدار روم از خصوصيّات پيامبر(صلي الله عليه وآله) كسب اطلاع نمود: پيامبري از خانواده اصيل; پيش از آنكه ادعاي نبوّت كند از دروغ پرهيز داشت; پيروان او رو به فزوني مي باشند; طبقه اشراف با او مخالفند و افراد عادي و متوسط خواهان وي هستند. سپس قيصر روم گفت: اگر اين گزارش ها صحيح باشد، حتماً او پيامبر موعود است. من اطلاع داشتم كه چنين پيامبري ظهور خواهد كرد ولي نمي دانستم كه از قريش خواهد بود. من حاضرم در برابر او خضوع كنم و به عنوان احترام پاي او را شستوشو دهم. من پيش بيني مي كنم آيين و حكومت او سرزمين روم را خواهد گرفت.(11)
آنگاه قيصر، فرستاده پيامبر(صلي الله عليه وآله) را خواست، او را احترام كرد. پاسخ نامه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نوشت و هديه اي نيز فرستاد و علاقه خود را نسبت به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در آن نامه منعكس نمود.
- نامه به پادشاه حبشه
بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّد رسول اللّه الي النجاشي عظيم الحبشه، سلام عليك فانّي احمد اللّه الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن، و أشهد ان عيسي بن مريم روح الله و كلمة القاها الي مريم البتول الطيبه الحصينة فحملت بعيسي، حملته من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده. و انّي ادعوك الي اللّه وحده لاشريك له و الموالاة علي طاعته، و ان تتبعني و توفق بالذي جائني، فانّي رسول الله و اني ادعوك و جنودك الي اللّه عزّو جل، و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصيحتي و السّلام علي من اتبع الهدي;(12) به نام خداوند بخشنده مهربان. نامه اي است از محمّد پيامبر خدا به شما نجاشي زمامدار حبشه. درود خدا بر شما! من خدايي را كه جز او خدايي نيست ستايش مي كنم; خدايي كه از عيب و نقص منزّه است، و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند، و او به حال بندگان ناظر و گواه است. گواهي مي دهم كه عيسي فرزند مريم، روحي از جانب خدا و كلمه اي است كه در رحم مريم زاهد و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند با همان قدرت و نيرويي كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، او را نيز بدون پدر در رحم مادرش پديد آورد. من تو را به سوي خداي يگانه كه شريك ندارد دعوت مي كنم، و از تو مي خواهم كه هميشه مطيع و فرمانبردار او باشيد. و از آيين من پيروي نماييد; ايمان به خدايي آوريد كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. زمامدار حبشه آگاه باشد كه من پيامبر خدا هستم. من، شما و تمام لشكريانت را به سوي خداي عزيز دعوت مي كنم; و من به وسيله اين نامه و اعزام سفير به وظيفه خطيري كه بر عهده داشتم عمل كردم و تو را پند و اندرز دادم، بنابراين اندرز مرا قبول كن. درود بر پيروان هدايت.
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عنايت خاصي به زمامدار حبشه داشت; چون اين زمامدار مسيحي، مسلمانان را كه از شرّ كفّار مكّه در آزار و اذيّت بودند، در كشور خود پناه داد و حمايت هاي خاص خود را نسبت به آنان مبذول داشت. پيامبر(صلي الله عليه وآله)، نامه خود را با سلام آغاز كرد و شخصاً به نجاشي زمامدار حبشه درود فرستاد، ولي در نامه هاي ديگر درود شخصي به كسري، قيصر و مقوقس، زمام داران ايران، روم و مصر نفرستاد، بلكه نامه را با درود كلّي «سلام بر پيروان هدايت» آغاز كرد. در واقع، پيامبر(صلي الله عليه وآله) از اين طريق در حق او احترام خاصي نسبت به ساير زمام داران معاصر وي قايل شده است.
واكنش نجاشي، زمامدار حبشه: نجاشي بيشترين پذيرش و انعطاف را نسبت به اسلام نشان داد. او دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) را پذيرفت و مسلمان شد ولي در مورد اعلام عمومي دعوت به مردم حبشه، به فرستاده پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين گفت:
من حاضرم، نبوّت وي را براي عموم مردم اعلام كنم، ولي چون فعلا زمينه براي اعلام آماده نيست، و نيروي من كم است، بايد زمينه را آماده ساخت، تا دل ها به سوي اسلام متوجّه گردد. اگر براي من امكان داشت، هم اكنون به سوي پيامبرتان مي شتافتم.(13)
نجاشي نامه اي نيز به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)نوشت و صريحاً به مسلمان شدن و قبول دعوت حق اقرار نمود:
به نام خداوند بخشنده مهربان. نامه اي است به سوي محمّد، رسول خدا، از نجاشي. درود كسي كه جز او خدايي نيست ]و [درود كسي كه مرا به اسلام هدايت نمود، بر شما باد! نامه شما را درباره نبوّت و بشريّت حضرت عيسي زيارت نمودم. به خداي زمين و آسمان سوگند كه آنچه بيان نموده بوديد، عين حقيقت است و من مخالفتي با آن ندارم; و از حقيقت آيين شما نيز آگاهي يافتم و درباره مسلمانان مهاجر، تا آنجا كه مقتضيات ايجاب مي كرد، خدمات لازم به عمل آمد، و من اكنون به وسيله اين نامه گواهي مي دهم كه شما فرستاده خدا و شخص راستگو ـ كه كتاب هاي آسماني او را تصديق مي كنند ـ مي باشيد، و من در حضور پسر عموي شما (جعفربن ابي طالب) مراسم اسلام و ايمان و بيعت را انجام دادم. من براي ابلاغ پيام و اسلام خود، فرزندم «رارها» را رهسپار محضر مقدستان كرده و صريحاً اعلام مي دارم كه من جز خود، ضامن كسي نيستم; و اگر دستور فرماييد خودم رهسپار خدمت پر فيضتان شوم. درود بر شما اي پيامبر خدا!(14)
نامه هاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به سران كشورها، مؤيد اين مطلب است كه اسلام از همان آغاز فكر همزيستي مسالمت آميز با پيروارن اديان الهي را مطرح ساخته است. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در بيشتر نامه هايي كه به پادشاهان جهان ـ كه داراي اعتقاد الهي بودند ـ فرستاد، متن آيه ذيل را ـ كه همان اعلاميه جهاني اسلام مي باشد ـ مطرح كرده است: (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(آل عمران: 64); اي اهل كتاب، بياييد تا بر سر سخني كه بين ما و شما يكسان است بايستيم و جز خداوند را نپرستيم و براي او هيچ گونه شريكي نياوريم و هيچ كس از ما ديگري را به جاي خداوند، به خدايي برنگيرد و اگر رويگردان شدند، بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبرداريم.
در اسلام، جنگ براي كسب قدرت و ازدياد ثروت شديداً محكوم شده است. اصالت در اسلام همان «صلح» و استفاده از روش هاي مسالمت آميز و دعوت به اصول مشترك است. خداي متعال در قرآن مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه در راه خدا گام برمي داريد (و به سفري براي جهاد مي رويد) تحقيق كنيد و به كسي كه اظهار صلح و اسلام مي كند نگوييد مسلمان نيستي به خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا و غنايمي به دست آوريد; زيرا غنيمت هاي بزرگي در نزد خدا (براي شما) است... .» (نساء: 94)
اسلام، جنگي را مشروع مي داند كه يكي از هدف هاي ذيل را تحقق بخشد: پيكار براي كسب آزادي، جلوگيري از نقض پيمان، از بين بردن موانع دعوت منطقي به اسلام و گرايش به آن براي كساني كه مي خواهند به آيين حق بگروند ولي به وسيله قدرت ها محدود شده اند: (وَ مَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً)(نساء: 75); و چرا كه در راه خدا و در راه ]آزاد سازي[ مردان و زنان و كودكان مستضعف ـ كه مي گويند پروردگارا ما را از اين شهري كه اهلش ستمگرند خارج فرما و از سوي خويش براي ما ياري و ياوري بگمار ـ كارزار نمي كنيد؟
بنابراين، نامه هايي كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، به عنوان دعوت اسلام به امرا، سلاطين، رؤساي قبايل و شخصيت هاي برجسته معنوي و سياسي نوشته است، از شيوه مسالمت آميز دعوت او حكايت مي كند. قريب 185 نامه، از متون نامه هاي پيامبر كه براي تبليغ و دعوت به اسلام و يا به عنوان «ميثاق و پيمان» نوشته است در دست مي باشد.(15)
همه اين نامه ها حاكي از آن است كه روش اسلام در دعوت و تبليغ، منطق، و برهان بوده است، نه جنگ و شمشير. نصايح، اندرزها، تسهيلات و نرمش هايي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در موقع بستن پيمان با ملل مذاهب مختلف از خود نشان دادند، گواهي زنده بر اين مطلب است كه پيشرفت اسلام زاييده نيزه و شمشير نبوده است.
پانوشتها؛
ـ على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373، دوره جديد، ج 8، ص 12243.
2ـ ر. ك. مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372، ج 1، ص 36.
3ـ ابى جعفر محمّدبن جرير الطبرى، تاريخ طبرى، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى،ج3،ص 56.
4ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ج 3، ص 75.
5ـ ر.ك. مارسل بوازار، انسان دوستى در اسلام، ترجمه محمّدحسن مهدوى اردبيلى و غلامحسين يوسفى، تهران، طوس، 1362، ص 179.
6ـ براى مطالعه اسامى و شرح حال اين هيأت ها ر.ك. محمّد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، چ دوم، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375، ج 3، ص 453ـ542.
7ـ ر. ك. رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام تا سال چهلم، قم، در راه حق، 1366، ص 217.
8ـ على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول(صلى الله عليه وآله)، تهران، يس، 1363، ج 1، ص 97 / ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 2، ص 452.
9ـ على احمدى، پيشين، ج 1، ص 100ـ101.
10ـ همان / جعفر سبحانى، فروغ ابديت، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1372، ج 2، ص 214.
11ـ على احمدى، پيشين، ج 1، ص 109.
12ـ جعفر سبحانى، پيشين، ج 2، ص 229 / على احمدى، پيشين، ج 1، ص 120.
13ـ محمّدبن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر و دار بيروت، 1957 م، ج 1، ص 259.
14ـ على احمدى، پيشين، ج 1، ص 128ـ129، به نقل از: محمّدبن جرير طبرى، پيشين، ج 2، ص 294 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 398.
15ـ براى ملاحظه نامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نك. به: على احمدى، پيشين / حميداللّه حيدرآبادى، الوثاثق السياسية.
حاكميت سياسى پيامبر (ص) در قرآن... MUHAMMAD.AS
محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه
محمدعلى رستميان
آياتى كه درباره حاكميتسياسى پيامبر (ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته تقسيم مىشوند:
- آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مىپردازند.
- آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح مىكنند.
- آياتى كه حكم پيامبر (ص) را مورد توجه قرار دادهاند.
- آياتى كه پيامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مىكنند.
- آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) به عنوان يكى از اركان تشريع فرا مىخوانند.
- آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مىپردازند
اين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر (ص) را به شكلهاى گوناگون مورد توجه قرار دادهاند. در مواردى «اطاعتشدن» را از اهداف همه پيامبران (ع) معرفى مىكنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله». (1)
و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من يطع الرسول فقد اطاع الله» (2)
به تفسير آياتى مىپردازند كه در آنها به اطاعتخداوند و پيامبر (ص) دستور داده شده است:
«... اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم». (3)
و اين نكته را توضيح مىدهند كه در اين آيات، چه آنجا كه اطاعت از آنها با دستور جداگانهاى بيان شده است، مانند آيهاى كه گذشت، و چه در مواردى ديگر، مانند آيه:
«... اطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون» (4)
مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پيامبر (ص) است و فرمان به اطاعتخداوند، امرى مسلم، براى يادآورى و مقدمه چينى آورده شده است; زيرا وجوب اطاعت از خداوند - همانطور كه در بحثهاى كلامى مطرح است - با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل مىشود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مىانجامد. پس فرمان به اطاعتخداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزى است كه خود مىدانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اينكه در هيچ آيهاى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايى نيامده است، در حالى كه در بسيارى از آيات، درباره پيامبر (ص)، يا به صورت فرمان از سوى خداوند، در كنار ديگر واجبات، آمده است، مانند
«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون». (5)
و يا به صورت فرمانى از زبان خود پيامبران (ع) مانند:
«فاتقوا الله و اطيعون». (6)
معناى اطاعت از پيامبر (ص)
اكنون با توجه به معناى اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوى خود، هيچ امر و نهىاى نداشته باشند، نمىتوان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهايى هستند كه از سوى خداوند صادر مىشود و لازم مىآيد كه آوردن «اطيعوا الرسول» در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا الله» باشد، در حالى كه هيچ نوع قرينهاى در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اينگونه استعارات گمراه كننده خالى است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوى ديگر، اين مشكل، در آياتى مانند «من يطع الرسول فقد اطاع الله» و «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله» بيشتر مىشود; زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟
تفويض كارها به پيامبر (ص)
با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخى فرمانهاى پيامبران (ع) را به اقوام خود نقل مىكنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، كه از او مىخواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پيش ببرد:
«و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح...» (7)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى» (8)
و عتاب حضرت موسى به هارون، كه «آيا نافرمانى مرا كردهاى؟»
«افعصيت امرى» (9)
هم چنين آنجا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاى پيامبر (ص) بر حذر مىدارد:
«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب» (10)
و آياتى كه در آنها، پيامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، كه به رعايت احكام نازل شده از سوى او به دست مىآيد فرا مىخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مىكنند، مانند:
«قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون» (11)
روشن مىشود كه خداوند كارهايى را به پيامبران (ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند.
در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مساله تفويض امور به پيامبر (ص) به شكلهاى گوناگون مطرح شده است. روايات بسيارى با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفويض امور به پيامبر (ص) (13) و تفويض امر دين به ايشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفويض امر خلق به پيامبر (ص) را مطرح مىكنند. (16)
محدوده اطاعت از پيامبر (ص)
از مسائلى كه درباره اطاعت از پيامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتى كه درباره اين مساله نقل شدند، اطاعت از پيامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مىدانند و نه در اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آنجا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمىتوان حدى را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است. از اين رو، همه مفسران و كسانى كه به گونهاى از آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمدهاند; زيرا اطاعت مطلق از هيچكس را بدون عصمت روا نمىدانند. (18)
آيات ديگرى كه به بيان مساله حاكميتسياسى پيامبر (ص) مىپردازند و در آينده از آنها بحثخواهيم كرد، مبين اين مسالهاند كه اطاعت از پيامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در اينجا درباره شان نزول آيه:
«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا» (19)
كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويى به امور اجتماعى و از سويى ديگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مىتوان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار مىكند كه پيامبر (ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مىتواند آن را بين كسانى كه در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غير مساوى تقسيم كند. هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمانهاى پيامبر (ص) را - همانطور كه روايات نيز بيان كننده آن است - شامل مىشود.
شبهات درباره اطاعت از پيامبر (ص)
شبهاتى درباره اطاعت از پيامبران (ع) مطرح شده است كه دستهاى از آنها مربوط به مساله دين، بهطور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى ديگر از آنها به خصوص دين اسلام مربوط مىشود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقى جداگانه دارد، ولى از آنجا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا (ع) پرداخته و هم مباحث كلى درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نيز تبيين مىشود.
برخى با استناد به آياتى از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى كرده اند كه مامور ابلاغ پيامى در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امرى كه فقط به اين دو شان مىپردازد، تفسير كرده اند. از اين رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى كه مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانستهاند. در بحثهاى قبل، تا اندازهاى درباره دين و جايگاه پيامبران (ع) در قرآن كريم سخن گفتيم. در اينجا به بحث درباره آياتى مىپردازيم كه به آنها بر اختصاص وظيفه پيامبر (ص) به امور غير اجتماعى استدلال شده است.
نفى كارها از پيامبر (ص) در قرآن كريم
يكى از آياتى كه به آنها براى نفى امور از پيامبر (ص) استدلال شده، آيهاى است كه به آن حضرت خطاب مىكند كه:
«ليس لك من الامر شىء او يتوب عليهم او يعذبهم». (20)
اين آيه، همانطور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزى كه از پيامبر (ص) نفى گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزى در جنگ بدر است. آيه مىخواهد بگويد كه آن نصرت، از سوى خداوند بود و اين شكست نيز ربطى به پيامبر (ص) ندارد; و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اينكه آيا آنها از موقعيتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مىدهد:
«ان الامر كله لله». (22)
با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همانطور كه بعضى از روايات، آن را مربوط به نگرانى پيامبر (ص) از خبردادن از ولايتحضرت على (ع) دانستهاند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب كفايت نمىكند; زيرا اولا در همين روايات، اين ايراد از سوى شخصى مطرح شده كه خيال مىكرده است اين آيه مىگويد هيچ امرى در دست پيامبراكرم (ص) نيست و امام (ع) با استشهاد به آيه:
«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (24)
به نفى آن استدلال پرداخته و بيان مىفرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولايتحضرت على (ع) است.
ثانيا وقتى كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مساله هدايتخواهد بود كه خداوند آن را در برخى آيات، از پيامبرش نفى مىكند:
«انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء» ، (25) «و ما انتبهادى العمى عن ضلالتهم». (26)
و در مواردى به او نسبت مىدهد و او را هادى مىخواند:
«انك لتهدى الى صراط مستقيم» (27)
زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتى، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله» (28)
«امر» را به پيامبر (ص) نسبت مىدهد و در آياتى ديگر، همه آن را به خود نسبت مىدهد:
«ان الامر كله لله» ، (29) «بل لله الامر جميعا». (30)
و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر (ص) نفى مىكند. اين در حقيقت، برگشتبه اين مساله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند مىداند و او است كه اگر بخواهد، چيزى را به كسى و از جمله، پيامبرانش مىبخشد و هرگاه توهم شود كه شخصى مستقلا صاحب چيزى است، آن را از همه نفى كرده و به خود نسبت مىدهد; همانطور كه آن را در اين آيه مشاهده مىكنيم:
«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى». (31)
هر چند كه با وجود آمدن «من» بر سر كلمه «الامر» ، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصى ظهور دارد كه در روايات نيز - همانطور كه ديديم - به امر خاصى تفسير شده است.
حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر (ص)
آيات ديگرى كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر (ص) با امور اجتماعى به آنها استدلال شده است، آياتى است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر (ص) بر مردم را نفى مىكند. (32) در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكى سيطره و تسلط پيامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در ديگرى جبار بودن ايشان:
«نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (34)
اين آيات، هر دو در سوره هاى مكى آمده اند و همانطور كه از سياق آيات قبل و بعد آنها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند; زيرا مخاطب آنها مشركانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مىخواهد اجبارى بودن هدايت را نفى كند و به پيامبرش (ص) مىگويد: تو با زور نمىتوانى آنان را هدايت كنى; زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام; چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسى به اجبار هدايتشود، خداوند، خود مىتوانست همه را مؤمن كند:
«ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا». (35)
معناى حكم پيامبر (ص)
سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضى تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است، (66) منافات دارد; زيرا اولا همانطور كه از آيات و روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر (ص) همان حكم انحصارى خداوند است كه به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان مىباشد.
ثانيا در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك...» نيز با رجوع به آيات قبل مىبينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول...» قرار دارد و سپس به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته مىشود كه به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض مىكنند. آن گاه اين حكم كلى، درباره همه پيامبران مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله» و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كسانى قلمداد كرده كه اولا پيامبر را در بين خود حاكم گردانند; يعنى ملزم هستند كه او را حاكم كنند. ثانيا از دل و جان، به حكم او راضى وتسليم باشند و در آيه بعد، يكى از احكامى را كه احتمال داشت از سوى پيامبر (ص) صادر گردد، با اين مضمون توضيح مىدهد كه «اگر ما به آنان دستور مىداديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكى آن را اجرا نمىكردند». در روايتى از امام صادق (ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا يؤمنون...» آمده است:
لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشىء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه الاية: «فلا و ربك...» ثم قال ابو عبدالله: فعليكم بالتسليم. (67)
ثالثا در آيه مورد استشهاد، براى حمل حكم پيامبر (ص) بر قاضى تحكيم - همانطور كه قبلا هم توضيح داده شد - مساله روشنتر است; زيرا در آنجا اصلا سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود اختيارى ندارند; يعنى حتى امورى كه بهطور عادى در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب مىشود. اين مطلب، حكايت از اين مىكند كه حكم پيامبر (ص) شامل همه دستورهايى است كه ايشان در موارد مختلف داده اند و حتى عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مساله اى پيش آيد كه حكمش از سوى پيامبر (ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.
- آياتى كه پيامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مىكند
محور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعه
قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مىكند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط». (68)
عدالت اجتماعى يكى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاريخ بوده و هست و همه كسانى كه به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند يا مىخواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد مىدهند و خداوند نيز پيامبران (ع) را با همين هدف، به ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايرهاى بسيار وسيع تر از آنچه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل مىشود).
نكتهاى كه در آيه شريفه وجود دارد - و جزو سنتهاى تغييرناپذير خداوند است - اين است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعى خداوند، مختارند. از اين رو، رهبرى پيامبران بر اساس ايمان تحقق مىيابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين آيه نيز پس از تامين محورهاى تحقق قسط در اجتماع، كه عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است. جالب اينكه قوه قهريه، كه يكى از ضروريات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران (ع) و خداوند بيان شده است:
«و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز». (69)
در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران (ع) پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله - همانطور كه گذشت - وظيفه ايشان انذار براى ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگرى از قسط است، زيرا در منطق قرآن كريم «ان الشرك لظلم عظيم» (70) شرك ظلم بزرگى است. از اينجا اين پرسش نيز پاسخ داده مىشود كه چرا عده اى از پيامبران (ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوى اقوام مخاطبشان جستوجو كرد به گونهاى كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد.
اجازه گرفتن از پيامبر (ص) هنگام شركت در امور اجتماعى
در سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى تاكيد مىكند و مؤمنان را كسانى قلمداد مىكند كه در اين امور، تابع او هستند:
«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستئذنوه اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم.» (71)
اين آيه شريفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پيامبر (ص) نسبت مىدهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بيان مىكند و تذكر مىدهد كه در امور اجتماعى، هيچ كس حق تكروى و عمل بر اساس راى و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور با اجازه پيامبر (ص) انجام گيرد. البته به پيامبر نيز سفارش مىكند كه اگر افرادى براى رفع گرفتارىهاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولى اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگى دارد. در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونهاى ديگر توجه شده و دعوت پيامبر (ص) به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقى گرديده و به آثار زيانبار مخالفتبا دستورهاى ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:
«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم». (72)
علامه طباطبايى در اين باره مىفرمايد:
خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كارى از كارها است; مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در كارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاى دنيوى يا اخرويشان. پس همه اينها خواندن از سوى پيامبر (ص) محسوب مىشود. (73)
بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون» دستور خداوند باشد، منتفى مىگردد، هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت آيات در محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است.
محور بودن پيامبر (ص) در امور مالى جامعه
از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است. در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار پيامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل مىدهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگرى نيز در اين زمينه مطرحند كه بيشتر جنبه فردى دارند و قابل پيشبينى نيز نيستند).
خداوند پيامبر (ص) را متولى امور زكات قرار داده و از مؤمنان مىخواهد به سهمى كه از سوى خداوند و پيامبر (ص) به آنان داده مىشود، راضى باشند:
«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون» (74)
و پيامبر (ص) است كه سهام افراد و نيز افرادى را كه مشمول زكات هستند، معين مىكند. علاوه بر اينكه يكى از مصاديق آن، كه فى سبيل الله است، هنگام مصرف نيز نياز به سرپرست دارد.
انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اينكه انفال، تنها ويژه خداوند:
«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول» ، (75)
ولى در خمس افراد ديگرى نيز شريكند:
«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول». (76)
آن چه در اينجا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پيامبر (ص) و پس از ايشان، امامقدس سره بر خمس و انفال استبه گونهاى كه اين دو زير نظر ايشان به مصارف خود مىرسند و هرچند پيامبر (ص) و امام (ع) براى امور شخصى خويش مىتوانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولى مهم ترين مصرف آنها براى اداره امور حكومت و عدالت اجتماعى است; از جمله اين روايات، حديثى است كه پس از بيان مواردى كه در آن، خمس واجب است، مىفرمايد:
فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله. (77)
و در ادامه روايت، والى را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفى مىكند و اگر پس از رفع نياز آنان چيزى زياد بيايد، آن را ويژه والى مىداند و اگر كمبودى باشد، بر عهده والى است كه آن را تكميل كند (78).
همچنين درباره مصرف اموالى كه نزد والى است، مىفرمايد:
فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير. (79)
آن گاه به مساله انفال مىپردازد و آن را در اختيار پيامبر (ص) و سپس والى مىداند. (80)
روايات ديگرى نيز به همين مضمون، نقل شده است. (81)
- آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) فرا مىخواند
در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول (ص) فرا مىخواند. در بعضى از اين آيات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذكر شده اند:
«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله...» ، (82)
هر چند اين آيات نيز براى استدلال بر مطلوب، كفايت مىكند، ولى چون ممكن استبر مراتب ايمان قلبى حمل شود، آيهاى را دراين باره مىآوريم كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا مىخواند:
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته». (83)
در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به اينكه آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه، نكتهاى نهفته است. علامه طباطبايى در اين باره مىفرمايد:
مقصود از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آنچه دستور مىدهد و آن چه باز مىدارد، است، چه حكمى از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، از او صادر شده باشد. (84)
و آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را اقامه قسط معرفى مىكنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول - كه نورى از سوى خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت مىكنند - توجه كنيم، اين مساله آشكارتر مىشود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است.
پىنوشتها:
1) نساء، آيه 64.
2) نساء، آيه 80.
3) نساء، آيه 59.
4) انفال، آيه 21.
5) نور، آيه 56.
6) شعراء، آيه 108.
7) اعراف، آيه 142.
8) طه، آيه 90.
9) طه، آيه 93.
10) نور، آيه 64.
11) نوح، آيه 3.
12) حشر، آيه 7.
13) بحارالانوار، ج17، ص6، ح7.
14) همان، ج25، ص331.
15) همان، ص10، ح19.
16) همان، ص331.
17) نساء، آيه 59.
18) ر. ك: تفسير الميزان، ج4، ص39; التبيان، ج3، ص236; تفسير المنار، ج5، ص180.
19) حشر، آيه 7.
20) آل عمران، آيه 128.
21) تفسير الميزان، ج4، ص9.
22) آل عمران، آيه 154.
23) بحارالانوار، ج17، ص12، ح12.
24) حشر، آيه 7.
25) قصص، آيه 56.
26) نمل، آيه81.
27) شورا، آيه 52.
28) آل عمران، آيه 159.
29) آل عمران، آيه 154.
30) رعد، آيه 31.
31) انفال، آيه 17.
32) آخرتوخدا، هدف بعثت انبيا، ص97; الاسلام و اصول الحكم، ص71.
33) ق، آيه 45.
34) غاشيه، آيه 21 و 22.
35) يونس، آيه 99.
36) غاشيه، آيه 21.
37) آل عمران، آيه 159.
38) هود، آيه 59.
39) تفسير الميزان، ج7، ص314.
40) بحارالانوار، ج17، ص53، ح28.
41) بحارالانوار، ج16، ص192، ح28.
42) فاطر، آيه 73.
43) اعراف، آيه 188.
44) آخرتوخدا، هدف بعثت انبيا، ص97; الاسلام و اصول الحكم، ص73.
45) مائده، آيه 19.
46) فرقان، آيه 20.
47) هود، آيه 12.
48) احزاب، آيه 45 و 46.
49) احزاب، آيه 6.
50) مجله حكومت اسلامى، سال اول، شدوم، ص224.
51) همان، ش اول، ص55.
52) همان، ش دوم، ص239.
53) احزاب، آيه 36.
54) تفسير الميزان، ج16، ص276.
55) بحارالانوار، ج22، ص489، ح35.
56) همان، ج27، ص243.
57) نساء، آيه 105.
58) نساء، آيه 65.
59) اعراف، آيه 36.
60) شورا، آيه 10.
61) نحل، آيه 46.
62) نساء، آيه 105.
63) تفسير الميزان، ج4، ص388.
64) اصول كافى، ج1، ص267، ح8.
65) همان، ص266، ح4.
66) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص224.
67) اصول كافى، ج2، ص398، باب الشرك، ح6.
68) حديد، آيه 25.
69) حديد، آيه 25.
70) لقمان، آيه 13.
71) نور، آيه 62.
72) نور، آيه 63.
73) تفسير الميزان، ج15، ص166.
74) توبه، آيه 59.
75) انفال، آيه1.
76) انفال، آيه 41.
77) اصول كافى، ج1، ص540، باب الفىء و الانفال و تفسير الخمس.
78) همان.
79) همان، ص541.
80) همان.
81) همان، ص544.
82) نساء، آيه 136.
83) حديد، آيه 28.
84) تفسير الميزان، ج19، ص174.
منبع: فصلنامه حكومت اسلامى
فکر و تعقل ... meditation and reasoning
ار تفكر و تعقل انسان بعنوان وجه تمايز اصلي آدمي و ساير موجودات نام مي برند
مهدي ياراحمدي خراساني
اشاره
"عقل" یکی از مواهب الهی و استعداد مخصوصی است کهخداوند متعال به انسان عنایت فرموده تا با بهرهگیری از آن بتوانددر مسیر زندگانی خود، راه سعادت و رستگاری را از طريق آن طي نمايد. پيامبر اعظم(ص) مي فرمايند: «خداوند متعال به بندگانش چیزی بهتر ازعقل نبخشیده است». در اين مجال با عنايت به اهميت اين موضوع بدان مي پردازيم.
مقدمه
اهميت تفكر و تعقل در زندگي انسان تا بدان جاست كه از آن به عنوان وجه تمايز اصلي آدمي و ساير موجودات نام مي برند. در واقع آن چه انسان را از ساير جانداران متمايز مي سازد توانائي شگرف قدرت تفكر و تعقل اوست. اين واقعيت كه: " هر فردي تا چه ميزان از عقل خود در راه تعالي و در مسير عمل استفاده مي نمايد؟ " يكي از عوامل اساسي مي باشد كه از طريق آن انسان ها در جوامع مختلف بشري محك خورده و توسط ديگران مورد ارزيابي قرار مي گيرند. اگر بخواهيم به صورت كلي نگاهي به رابطه عقل و دين هم داشته باشيم بايد به اين نكته اذعان نمائيم كه دين ضمن تأييد عقل به عنوان يكي از راه هاي اساسي شناخت همواره از آن براي درك صحيح مسائل و قواعد ديني و فقهي بهره مي گيرد. بر همين اساس متكلمين و اصوليون، تلازم عقل و شرع را قاعده ملازمه مىنامند، و مىگويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع. يعنى هر چه عقل حكم كند شرع هم طبق آن حكم مىكند.
تعريف تفکُّر و تعقُّل
تفكر به معناي دقيق و صحيح كلمه، ويژگي اساسي انسان را تشكيل مي دهد." تفکر و تعقل" به معنای؛ « بهکار گرفتن نیروی عقل و اندیشه، برای استنتاج امور مثمر ثمر است »؛ چنانکه « تفکر علمی »، یک« نظر علمی » را نتیجه میدهد. عقل يكى از منابع چهارگانه احكام است. مقصود اين است كه گاهى ما يك حكم شرعى را به دليل عقل كشف مىكنيم. يعنى از راه استدلال و برهان عقلى كشف مىكنيم كه در فلان مورد فلان حكم وجوبى يا تحريمى وجود دارد، و يا فلان حكم چگونه است و چگونه نيست. حجيت عقل، هم به حكم عقل ثابت است (آفتاب آمد دليل آفتاب) و هم به تاييد شرع. اساساً ما كه حقانيت شرع و اصول دين را به حكم عقل ثابت مىكنيم، چگونه ممكن است از نظر شرعى عقل را حجت ندانيم. حضرت علي(ع) مي فرمايند: «لايستعان علي الدهر الابالعقل». تنها از طريق عقل مي توان بر زمانه پيروز شد.حل مسائل شخصي، اجتماعي، بين المللي و تحكيم مناسبات انساني و... در سايه تفكر ميسر است. در پاسخ به اين سؤال كه ماهيت تفكر چيست؟ مي گويند: ماهيت تفكر را بايد از طريق ماهيت حل مسئله روشن ساخت.
تعقل و تفکّر دینی
تعقل و تفكر در دين شريف اسلام جايگاه ويژه اي دارد. و همان طور كه ذكر شد عقل يكي از منابع چهارگانه احكام اسلامي است. قرآن کریم در تعلیمات خود، برای رسیدن به مقاصد و معارف اسلامی، سه راه را در دسترس پیروان خود قرار دادهاست: الف- ظواهر دینی ب- حجّت عقلی (تفکّر فلسفی( و ج- درک معنوی. در دين مبين اسلام علاوه بر عبادات بدنی (چون نماز و روزه) و مالی (چون خمس و زکات) نوع دیگر از عبادت وجود دارد که عبارت است از: «عبادت فکری». که اگر در مسیر بیداری و آگاهیبخشی انسانبهکار گرفته شود، از سالها عبادت بدنی هم برتر مي باشد.دين ما نهتنها با قدرت تعقل و تفکر مخالفت و مبارزه نکرده، بلکه تقریباً در تمام جهات از آن کمک و تأیید خواسته و به نحو عجیبی هم بر آن تأكيد نموده است. ارزش واقعی دین مبین اسلام و انطباق آن با فطرت در همینجا مشخص میشود. درحالیکه ادیان دیگر، قوة عقل انسان راحتی در جزئیترین مسائل راکد و منجمد نگهداشتهاند، اسلامآن قدر آنرا محترم و آزاد دانسته که حتی دربارة اصول عقیدتیخود- که تحصیل آنها بر همگان مفروض است- نهتنها تقلید وتعبد را ناکافی و مردود دانسته، بلکه خوان تعقل و تفکر انسان رانیز در ساحت آن گسترده و الزام داشته که هر فردی، مستقل وآزادانه صحت آن ها را کسب کند. پیش ازاسلام، دین را بهعنوان حقیقتی در تضاد با عقل میدانستند.علی الخصوص در تعالیم آیین تحریف شده مسیحیت، این طرزفکر غلط وجود داشته و دارد. آنان معتقد بوده و هستند که دینامری ربانی است و انسان را توان و اجازة تفکر در آن نیست و ازهمین روی زمینة انسداد فکری و بنبست عقلانی در عالم مسیحیت بهوجود آمد و آنچه که امروز شاهد آنيم به وقوع پيوست! تفکّر و تعقّل دینی نیز مانند سایر تفکّرات، منبع و مأخذیمیخواهد تا مواد فکری از آن سرچشمه بگیرد. منبع و مأخذ تفكر و تعقل در اسلام، همانا قرآن کریم مدرک قطعی و همیشگی پیامبر اعظم (ص) مي باشد.
مصاديقي از جایگاه تفکر و تعقل در قرآن
قرآن كريم انسان را به تفکر و تعقل دعوت نموده و ایمان را بر پایه آن می داند و بر همين اساس موضوعاتی که شایسته تفکرند بیان می فرمايد. با مطالعه آیات مذکور مي توان پی برد که قرآن تفکر در چه موضوعاتی را توصیه کرده است . این موضوعات را می توان از دیدگاه قرآن به دو بخش کلی تقسیم کرد: 1- آیات انفسی (خودشناسی) 2- آیات آفاقی (جهان شناسی، تاریخ شناسی و آگاهی از سنن و نظامات الهی، تاریخ، راهنماشناسی، راه شناسی و خداشناسی) كه برخي از مصاديق آن به شرح ذيل نقل مي گردد:
1- قرآن کریم به اشکال مختلف جایگاه بلند متفکران و دانشمندان را تذکر داده است : (زمر / 9 - مجادله / 11)
2- انسان را به تفکر در آفرینش و تفکر در خودشان دعوت کرده است : (آل عمران / 191)
3- در بسیاری از آیات، بدون این که صریحاً مردم را به تفکر دعوت کند، استدلال عقلی آورده مي شود؛ و بدون این که اعتبار تعبدی خود را لحاظ کند با منکران احتجاج می کند: (هود / 35- انبیاء / 22- مؤمنون / 91)
4- در ده ها آیه نشانه های خود را با هدف به تفکر واداشتن مردم بیان می نمايد. تعابیری چون : (لعلهم یتفکرون، لعلکم تتفکرون، افلا تتفکرون، لقوم یتفکرون) و یا تعابیری چون: (افلا تعقلون، افلم تکونوا تعقلون، لعلکم تعقلون، ان کنتم تعقلون، لقوم یعقلون، افلا یعقلون) که هر یک از آنها چندین بار تکرار شده است.
عناصر و محورهاي تفكر و تعقل
انسان ها به صورت فطري خود قادر به تفکر هستند. با اين تفاسير منطقی ها تفکر انسان را دارای دو عنصر اساسی می دانند:
1- مواد تفکر(دانسته هایی که انسان از قبل آموخته و می خواهد توسط آنها به مطالب جدیدی دست یابد) 2- شکل تفکر( چینش و نظمی که متفکر به دانسته های قبلی خود می دهد تا به طور صحیح به نتیجه برسد) همچنين از دیدگاه قرآن كريم، سه منبع اصلی برای تفکر وجوددارد: 1- طبیعت(تفکر و تعقل در طبیعیات عالم)،2- تاریخ و3- ضمیر انسان.
اصول تفکر و تعقل
قرآن كريم صریحاً بر استقلال قوة عقل تأکید و آن را درحکم غربال و وسیلة هدایت معرفی میفرماید و آن گاه این«هدایت عقلی» را «هدایت الهی» میداند. اما براي تفكر و تعقل صحيح اصولي مطرح است كه عمده ي آن به شرح زير است:
1- اقامة دلیل و برهان روشن: از فحوای آیة شریفة 126سوره مبارکة"نحل" چنین مستفاد میشود که پذیرفتن هرادعایی، منوط است به اقامة براهین و دلایل روشن، چراکهبرهان و دلیل، پایههای استواری هر مدّعایی هستند: «ادع الیسبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة وجد لهم بالتی هیاحسن».
2- پشتوانه علمی: مایة تفکر، علم است و امر به هر چیزی،امر به مقدمة آن است و چون تفکر بدون علم میسّر نیست، لذاامر به تفکر، خود امر به سرمایة آن (کسب علم) نیز هست.
3- ژرفنگری: تفکر اگر سطحی و پراکنده باشد، فایده واثری بر آن مترتب نیست، ولی اگر مبتنی بر مطالعات وآزمایشها و حسابگریهای دقیق باشد، بسیار مفید و سرمایةبزرگی برای پیشرفت جامعة بشری واقع خواهد شد.
4- دوری از تعصب: حقیقتجویی، منزّه از جزم اندیشی وتعصب کور و جاهلانه است.
آفات تفکُّر و تعقُّل
قرآن کریم (و همینطور وجدان سلیم)، عقل را مبرّا از خطاو اشتباه ندانسته و آفات آن را مشخص نموده است:
1- تکیه بر ظنّ و گمان به جای علم و یقین: یکی از عواملعمدة خطاها و اشتباهات عقل، پیروی از ظنیات(به جای پیروی از یقینیات) است. "دکارت" دانشمند غربی،هزار سال پس از نزول قرآن توانست به این نتیجه برسد و لذامیگوید: «هیچ چیز را حقیقت نمیدانم، مگر اینکه بر من بدیهیباشد و از شتابزدگی و سبق ذهن و تمایل بپرهیزم و آن رانپذیرم، مگر آنکه چنان روشن و متمایز باشد به جای هیچگونهشک و شبهه در آن نباشد»
2- پیروی از امیال و هواهای نفسانی: قرآن کریم، امیال وهواهای نفسانی را نیز یکی از عوامل لغزش عقل برمیشمارد.
3- شتابزدگی: شتاب و تعجیل ،یکی از لغزشهای اندیشه است.
4- سنتگرایی: مشکلی که تمامی پیامبران الهی در امر دعوت با آن مواجهمیشدهاند، استناد جاهلان به عقاید آباء و اجدادشان بودهاست.
5- پیروی از اکثریت: تصمیم اکثریت نمیتواند ملاک درستی برایتصمیمگیری باشد.
6- شخصیتگرایی: قرآن کریم، همة افراد بشر را به استقلال رأی و فکر دعوتمیکند و پیروی کورکورانه را موجبشقاوت ابدی میداند.
نتيجه گيري
تفكر مستلزم هدفداري، عاقبت انديشي، آينده نگري، تحمل، نمادگرايي، توجه به دلايل، لوازم، نتايج و آثار يك عقيده است. يكى از مسلمات اسلامى، خصوصاً از نظر ما شيعيان اين است كه احكام شرعى تابع و منبعث از يك سلسله مصالح و مفاسد واقعى است. يعنى هر امر شرعى به علتيك مصلحت لازم الاستيفاء است، و هر نهى شرعى ناشى از يك مفسده واجب الاحتراز است. خداوند متعال براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند يك سلسله امور را واجب يا مستحب كرده است، و براى اينكه بشر از يك سلسله مفاسد دور بماند او را از پارهاى كارها منع كرده است. اگر آن مصالح و مفاسد نمىبود نه امرى بود و نه نهيى؛ و آن مصالح و مفاسد، و به تعبير ديگر: آن حكمتها، به نحوى است كه اگر عقل انسان به آنها آگاه گردد همان حكم را مىكند كه شرع كرده است. تفكر منطقي عبارت است از بررسي فعال، مداوم و دقيق هر عقيده يا هر شكل فرضي دانش، با توجه به دلايلي كه آن عقيده را تأييد مي كنند و نتايج بيش تري كه اين عقيده به آن ها گرايش دارد. ديوني بر اين باور است كه نقش و ارزش تفكر، رهايي از كارهاي عادي، امور غريزي و ساير چيزهايي است كه جنبه ميلي دارد يا تحت تاثير تمايلات قرار مي گيرد.
منابع و مآخذ
قرآن كريم/ اصول کافی، ج 1، باب "عقل و جهل"/سیر حکمت در اروپا، ج 1/ المیزان، ج6، ص319/ اسلام و مقتضیات زمان/ نهجالبلاغه/ بیست گفتار، شهید مطهری/اسلام و مقتضیات زمان، شهید مطهری/ مجلة قرآنی بشارت/ شناخت در قرآن، شهید مطهری/www.modiryar.com.
"غــم و شـــادي" از منظر دين ... sorrow and happiness
غم و شادی از انفعالات و کیفیات نفسانی محسوب میشوند
مهدي ياراحمدي خراساني
اشاره:
غم و شادی از انفعالات و کیفیات نفسانی محسوب میشوند؛ غم نتیجه تأثّرنفس است از حصول امری مکروه، و شادی زاده تأثّر آن از امری مطلوب و دوستداشتنی. درروایات آمده است که معصومان و مؤمنان حزن و اندوهشان در دل است و شادمانی وسرور درچهرهشان. درباره امام علی ( ع ) هم میگویند که پس از درگذشت پیامبر اعظم ( ص ) و حضرت فاطمه ( س ) بسیار محزون شدند. ايشان میفرمایند که: « امّا حُزنی فَسرْمَدُ» یعنی: حزن من محصول عواطف جاودانی من است. در این مجال برآنیم تا، درباره غم و شادی و معانی و مفاهیم مختلف آن از منظر ديني مطالبي ارائه نمائيم.
مقدمه
شادی و امید طبیعت زندگی هستند با وجود این، غم و نا امیدی حقايقي هستند كه به سراغ هر موجود زنده اي می ﺁیند. اسلام دینی است که به روابط اجتماعی و چگونه حاضر شدن دراجتماع و خوشرو و خنده رو بودن در جامعه و زدودن غبار غم از چهره دوستان بوسیله شادابی و خندان بودن تأکید بسیاری کرده است و از مؤمنان خواسته است تا از اخمو بودن و تلخی کردن و غمگین بودن دوری کنند چرا که هم در زندگی خود آن ها و هم بر اطرافیان آنها اثر منفی می گذارد.
در فرهنگ شيعي "شادي و غم" داراي معنا، تفسير وتعريف خاصي مي باشد.حضرت علي (ع) در نامه 22 نهج البلاغه به عبدالله بن عباس می فرمایند: "پس باید شادی تو از دسترسی به امور آخرتت باشد، و حسرتت بر آنچه از آخرت از دست داده ای. به هر چه از دنیا دست یافتی شادی بسیار مکن، و به خاطر آنچه از دنیا از دستت رفت به بی تابی حسرت مخور و همه اندیشه ات باید در امور پس از مرگ باشد". و همچنین در جایی دیگر ايشان فرمودند: "با به دست آوردن مالی از دنیا شادمان می گردید و متاع بسیار آخرت را از دست می دهید و اندوهناک نمی شوید" (نهج البلاغه، خطبه114)
غم و شادي يعني چه؟
انسان در زندگي روزمره براثر كار و فعاليتهاي روزانه و حركت در پيچ و خمهاي دشوار زندگي، دچار خستگي و ملالخاطر ميشود. براي رهايي از اين وضعيت لازم است بخشي از اوقات فرد به شادي و تفريح اختصاص داده شود تا روح انسان صفا و طراوت يابد. درواقع، همانطور كه جسم انسان نياز به غذا و انواع ويتامينها دارد، روح انسان نيز به تنوع، استراحت، تفريح و شادي نيازمند است.واژه شادی واژه ای فارسی است که در معنای حاصل مصدری به کار میرود. مهمترین برابرهای آن عبارتاند از: شادمانی، خوشحالی، بهج، بهجت، استبهاج، بشاشت، مسرّت، نشاط،طرب، ارتیاح، وجد، انبساط، سرور، فرح، سرّاء، مرحان، خوشدلی، رامش، مقابل غم و اندوه،سوگ، تیمار، کروز و کروژ و ... که بعضی از این واژهها عربی هستند و در قرآن نیز به کار رفته است.
و امّا واژه غم که کوتاهشده غمّ ( با میم مشدّد ) است، لفظی عربی و کلمهای قرآنی میباشد. اینواژه در پارسی به تخفیف میم استعمال میشود و در هر دو زبان تازی و پارسی در معنای اسمی ومصدری به کار میرود. مهمترین برابرهای آن عبارتاند از: حزن، اندوه، کرب، گرم، تیمار،خَدوک، حَزَن، کمَد، حَوبه، مَعطاء، اندیشه، نَجد، خُیس، شَجَن، فَرَم، زَلَه، غُمَّه و غُصّه، آدرنگ وآذرنگ و ....
غم و شادي درفرهنگ اسلامي :
دین اسلام کاملترین دین هاست که به تمام امور در زندگی توجه کرده است. بر اين اساس "غم و شادي" نيز از مباحثي است كه اسلام بدان توجه كافي مبذول داشته است. دیني که برای تمام امور زندگی برنامه و راه کار به ما نشان داده است. شادی کردن و دوری ازغم منفی و احساس خوشبختی کردن از اصلی ترین برنامه های آن است. با عنايت به سخنان بزرگان دين و سفارشاتي كه در قرآن كريم شده است اگر بگوییم دین اسلام و فرهنگ اسلامی مساوی است با نشاط، امید و شادی، سخنی به گزاف نگفته ایم. چون در واقع دستورات دين اسلام مبتني و منطبق بر خواسته های فطری انسان هاست. و برای درست زندگی کردن و سعادتمند شدن هم دراین دنیا و هم درجهان آخرت است. دقت در سخنان ائمه و پیامبر اعظم (ص) اهمیت فوق العاده ي شادی و تبسم و خوشرویی را نشان می دهد.
با عنايت به مطالب فوق الذكر بايد به اين نكته اذعان نمود كه: فرهنگ غنی اسلام جایی برای غم و اندوه نیز به عنوان واقعيت غير قابل اجتناب زندگي در نظر گرفته است. و آن غم و اندوه بر فراق محبوب و اندوه بر گناهان و اشتباهات زندگی و غیره است و هم چنین احساس همدردی با دوستان و خانواده در دنیاست. در فرهنگ اسلامی دردی که برای دیگران باشد، همیشه لذیذ است. این مطلب چه رازی دارد؟ خدا خودش می داند. هم چنان که درد دیگران داشتن لذیذ است، درد هجران حق هم لذیذ است. بوعلی در اشارات درباره این مسئله که گاهی یک چیز درد هست، ولی در عین اینکه درد است لذیذ است، مثال می آورد. می گوید این نوع درد نظیر خارش بدن است که بدن خارش می کند و سوزش دارد و انسان وقتی خارش می دهد، ( محل خارش ) درد می کند و در عین اینکه درد می کند، خوشش می آید. این درد، درد تلخی نیست. این درد، دردی است که جان را می سوزاند، اشک را جاری می کند اما غم محبوب است، غم مطلوب است. انسان از یک سلسله غمها همیشه فرار می کند، ولی چطور می شود که اگر به ما بگویند مجلس ذکر مصیبت امام حسین (ع) برقرار است و مجلس خیلی خوبي است، می خواهیم به آنجا برویم؟ انسان تا دلش نسوزد و درد نگیرد، اشک نمی ریزد ولی در عین حال انسان دلش می خواهد به این مجلس برود، این درد را احساس کند و این اشک را بریزد، وقتی این قطرات اشک می ریزد، انسان صفائی را احساس می کند که آن درد، دیگر در مقابل این، چیزی نیست، این است درد انسانیت.
مصاديقي از غم و شادي در قرآن كريم:
قرآن كريم در آياتي پراکنده عوامل متعددي که موجب شادي ودوري از غم است بيان مي كند. در اين مجال برخي از آن ها ارائه مي گردد:
- ايمان: مهمترين عامل شادي ايمان به خداست. «الا بذکر الله تطمئن القلوب »
- رضايت : « قل بفضل الله وبرحمته فبذلک فليفرحوا هو خير ممّا يجمعون..اي رسول به خلق بگو شما بايد منحصراً بفضل و رحمت خدا شادمان شويد که آنها بهتر ومفيد تر از ثروتي است که برخود اندوخته ايد . »
- کمک به مسکين (انفاق ):« ويطعمون الطعام علي حبه مسکيناً و يتيماً و اسيراً » و طعامشان را به سبب دوستي خدا به مسکين و يتيم و اسير مي دهند وبراي رضاي خدا و خداوند در روز قيامت ، روز حساب از آنها استقبال مي کند در حاليکه شادمان و مسرورند .
- شادي هاي بي جا و آثار شوم آن (غم) :« و إذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها إن تصبهم سيئة بما قدّمت ايديهم إذا هم يقنطون.. و مردم بر آنند که هرگاه ما به لطف خود رحمتي به آنها چشانديم شاد شده واگر رنج و بلائي از کرده خودشان ببينند درآن حال از خداوند نوميد مي شوند.» يعني اگر ما امور را واگذاربه خداوند کنيم دردرونمان شاد خواهيم بود.
غم و شادي درکتب آسماني:
در ساير كتب آسماني نيز در مورد غم و شادي مطالبي نقل گرديده است. مثلاًٌ : درکتاب زبورحضرت داود (ع) مي خوانيم (غم هاي شديد بسيار مي باشد اما هر که به خداوند توکل دارد، رحمت اورا احاطه خواهد کرد،اي صالحان در خداوند شادي ووجد کنيد و اي همه راست دلان ترنم کنيد،جان منتظر خداوند مي باشد او اعانت و سپر ماست زيرا که دل ما در او شادي مي کند ودرنام قدس او توکل داريم، اي خداوند رحمت توبر ما باد .)
در انجيل آمده است : (اي برادران مسيحي من شما را خيلي دوست دارم و دلم براي شما تنگ شده چون شادي من و پاداش زحمات من هستيد ،عزيزان به خدا وفادار بمانيد و هميشه در راه خداوند شاد باشيد.) و النهايه در اوستا مي خوانيم («اي فردا» مرا از بهترين کردارها و گفتارها بياگاهان و مرا با توانايي خود از آن ستايش که باغ بندگان است آگاه ساز تا زندگي به خواست شما شاد وخرم و تازه گردد.)
غم و شادی در روایات:
در مورد غم و شادی واقعی و غم و شادی منفی در روايات اسلامي سخنان گهرباری نقل شده است. به عنوان مثال شادی کردن مؤمنان خود یک عمل پسندیده و خوب بيان گرديده است که زدودن غم و اندوه از چهره مؤمن باعث شاد شدن دل او درقیامت می شود و بهشت برای کسانی که دل مؤمن را شاد می کنند مباح شمرده شده است و بعد از سلامتی و تندرستی بزرگترین نعمت خنده است و اینکه شادی مایه آرامش روان است و غم و اندوه نفس را در تنگنا قرار می دهد و آرامش را از بین می برد. حضرت علی (ع) می فرمایند: ( اندوه جسم را تباه می کند و کسی که غم او بسیار باشد اندوه او به درازا می کشد.غررالحكم، ج 1،ص454)
جايگاه و عوامل شادي در آموزه هاي ديني:
در آموزه هاي ديني، داشتن نشاط و روحيه شاد لازمه ي يك زندگي موفق است. در اسلام، نكات ارزشمندي درخصوص ايجاد شادي و نشاط آمده است. شادي ميتواند براي خود فرد و گاهي نيز ديگران سازنده باشد. مفهوم شادي مجموعاً حدود 25 بار با الفاظ مختلف در قرآن كريم آمده است. ازجمله مباحثي كه در متون ديني به آن اشاره شده است، گرهگشايي از مشكلات مردم و «ادخال سرور» و ايجاد شادماني در آنهاست. در اين منابع از كساني كه موجبات دلخوشي و شادكامي مردم را فراهم ميآورند، ستايش شده و آنها سزاوار نعمتها و پاداشهاي خداوند در آخرت، خوانده شدهاند. امامرضا(ع) ميفرمايد: «اوقات روز شما 4 ساعت باشد؛ ساعتي براي خلوت با خدا، ساعتي براي تأمين معاش، ساعتي براي معاشرت با برادران مورد اعتماد و كساني كه شما را به عيبهايتان واقف ميسازند و... و ساعتي را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص دهيد و از مسرت و شادي ساعات تفريح، انجام وظايف وقتهاي ديگر را تأمين كنيد.» (يعني از ساعات تفريح نيرو بگيريد و از اين نيرو براي انجام وظايف استفاده كنيد. بحارالانوار، ص 321)
از نگاه دين مهمترين عوامل شادي زا در زندگي انسان ها عبارت است از: محبوبيت،مقبوليت،موفقيت ،عوامل شادكامي پايدار،ايمان، هويت ملي و فرهنگي،خلاقيت،تجربه هاي عارفانه،حل مسئله و مشكل،پرهيز از گناه، رضايت و تحمل،تبسم و خنده، تنوع ظاهري،بوي خوش، كار و تلاش،تفريح و تفرج،سير وسفر،تفكر در آفرينش و كشف حقيقت، رسيدگي به ديگران،با بچه ها بودن،استفاده از روشهاي استعاره اي، شعري در بيان نظرات،داشتن دوستان ساده و خوش مشرب،تقويت عزت نفس،هديه دادن و مهرباني كردن و گره گشايي از كار ديگران.
غم وشادي از ديدگاه عرفان اسلامي و مولانا
در عرفان اسلامی غم مساوی و معادل با شادی و حتی شادی وصف ناپذیر، می باشد و منظور ازغم یک رهایی درونی، تخلیه کامل ذهنی و احساس سرخوشی و سرزندگی و پرواز روحانی است. بله این شادی نیست مگر به خاطرسبکی روح. این غم از نظر روانشناسی یک شادمانگی واقعی است. دری ازدرهای آسمانی، شادی و مستی عاشقانه است که تمام ذرات وجود یک عارف را در برمی گیرد و مملو از شور و عشق و لذت می کند. شادمانی واقعی یعنی لذت بردن از لحظه لحظه زندگی. پس در عرفان اسلامی غم هجران معشوق و دوری یار، مقدمه شادی و غم رسیدن به محبوب و یار زیباترین و باشکوه ترین شادمانگی است و لذتی وصف ناپذیردارد.در اين رابطه مولانا مي گويد غم و شادی در پی یکدیگرند این و آن لازم و ملزوم همند.از نظر مولانا عوامل غم اعمّ از نوع محمود یا نامحمود آن، میتواند مختلف باشد که در اینجابه تعدادی از آنها اشاره میشود
غرور و خودبینی (انسان مغرور، همه چیز را برای خود و در خدمت خویشتن می خواهد، پس وقتی که با نبود آنها روبهرو میشود، دچار غم و اندوهمیگردد(، فرورفتن در معاصی و شهوات (مقصود از عقل کل خداوند است.مولانا عقیده دارد که مجموع عالم، صورت عقل کلّ است)، دوری از معشوق و اصل خود (مرغ پرّنده چو ماند در زمین باشد اندر غصّه و درد و حنین ) ،آرزوهای دراز(در نظر مولانا، یکی از علل غم، طول امل است و ترس از طول امل در کلامحضرت علی ( ع ) هم آمده است: "من بر شما از دو چیز بیشتر میترسم؛ دنبال هوای نفس رفتن و آرزوی دراز در سر پختن")
نتيجه:
از منظر دين غم و شادي واقعيت بلا اجتناب زندگي هستند. با اين وجود نگاه دين، شادي آفرين است. و سيره و سنت معصومين(ع) به عنوان حقيقت تدين حكايت از سرزندگي، نشاط و شادابي دارد حتي در سخت ترين حالات و ساعت زندگيشان. انسان بايد موقعيت ها را بشناسد و نگرش مثبت در آنها داشته باشد. در آموزه هاي ديني راه ها و روش هاي مختلفي براي چگونه شاد زيستن وجود دارد که برخي آن عبارت است از: توکل به خدا، رضايت از زندگي ،بخاطر عشق با مشکلات مبارزه کردن، فروتني و تواضع، شجاعت و هدفمندي، دوري از خاطرات منفي، انعطاف پذيري ، کرامت نفس داشتن ،داشتن جسم سالم و ورزش کردن، اعتدال و ميانه روي، صداقت و راستي، باور خوشبختي،بخشش وگذشت، برنامه ريزي و نظم ، اعتقاد به ارزشها و...
منابع:
قرآن كريم/ نهج البلاغه/ وليزاده، صمد؛ زندگي شادمانه، انتشارات نگرش روز/غررالحكم، ج 1/صدوق، الخصال/ فصلنامه شوراي فرهنگي زنان/www.modiryar.com