واکاوی چالشها و راه کارهای تحقق علوم انسانی اسلامی (بخش نهایی)
دکتر نمازی : کمبود اساتید اسلام شناس مانع اصلی تحول علوم انسانی است
در تاریخ، هر زمان تحولی در علم روی داده، مسبوق به پرسش از موانع و دشواریهای پیش روی آن بوده است. چرا که شناسایی ناهمواریهای پیش رو خود به مثابه گامی است سازنده در جهت نیل به هدف غایی تحول؛ به همین منظور برهان با دکتر «نمازی» عضو هیئت علمی گروه فلسفه موسسه آموزشی امام خمینی(ره) پیرامون موانع پیش رو، در تحول علوم انسانی اسلامی به گفت وگو نشسته است. متن این گفت وگو را در زیر میخوانید.
- ساز و کارهای تولید علوم انسانی اسلامی چیست؟
علوم انسانی فعلی که در دانشگاههای کشور تدریس میشود متعلق به بعد از رنسانس و انقلاب بزرگ فکری است که در اروپا اتفاق افتاد؛ انقلابی که ریشه هایش از سال 1450 شروع شد. تا سال 1450 میلادی بیش یک هزار سال از حکومت کلیسا و مسیحیت بر اروپا میگذرد، در این دوران محور عالم، خدا شناخته میشد؛ هدف، رسیدن به قرب خدا و وسیله، عقل تجربی به همراه تورات و انجیلی بود که بسیار تحریف شده بود یعنی، به هر روی، در دستگاه شناختی آن زمان جایی برای تعالیم انبیا وجود داشت. اما مخالفت اصحاب کلیسا با کشفیات تازه علمی مانند قانون جاذبه، نفی مرکزیت زمین برای عالم و... عقل ستیزی محتویات تورات و انجیل و بورژوازی از جمله عواملی بودند که به تدریج و در طول چند قرن موجبات تحول عظیمی تحت عنوان اومانیزم شدند و اگوست کنت در حوالی 1850 میلادی به عنوان معمار اصلی به آن سر و سامان کاملی داد.
براساس این اندیشه انسان محور عالم است و هدف از خلقت تامین غرایز، امیال و خواستههای انسانی و راه و روش رسیدن به این غرایز هم فقط حس و تجربه است. در این دیدگاه نه عقل مستقل و نه وحی دخالت ندارد. محصولات عقلی، گزارههای متافیزیک و نقلیات نه تنها فاقد اعتبار که مضر تشخیص داده میشوند. با چنین نگاهی و در چنین دوره ای علوم انسانی شکل میگیرد. بنابراین علومی که بعد از رنسانس شکل گرفته تماما مبتنی بر تجربه حسی است. نکته حائز اهمیت و توجه در اینجا این است که براساس این دیدگاه نه تنها دادههای حس در قلمرو خود حاکم علی الطلاق است و احکام آن کاملاتلقی به قبول دانسته میشود، بلکه احکام آن در قلمرو عقل و حتی در قلمرو شرع نیز پذیرفته شده بلکه محصولات حس یگانه قاضی، حاکم و فرمانروای همه انواع شناختهای بشری؛ عقلی، نقلی و شهودی قلمداد میشود و به عبارت دیگر یک تعصب شناختی کم نظیر epistemic chauvinism از طرفی و از طرف دیگر یک نگاه کاملاامپریالیستی شناختی epistemic imperialism که نه حاضر به قبول وجود شناختهای دیگری غیر از حس است و نه خود را محدود به فرمانروایی در قلمرو شناختهای حسی میکند بلکه با همه دایره محدودی از شناختهای حسی که دارد حاکمیت خود را به سرزمینهای پهناور شناختهای عقلی و نقلی نیز سرایت داده و در آنها نیز با تمام توان ناچیز خود به قضاوت و حکمرانی مینشیند و احکام خود را نه تنها در آنها جایز، ساری و معتبر میشمارد که شناختهای طرف مقابل خود را؛ یعنی شناختهای عقلی و نقلی را بی معنی، بیهوده و مضر قلمداد میکند.
با این وصف اگر ما بخواهیم علوم انسانی اسلامی مبتنی بر آن زیرساختهای اسلامی که تعالیم انبیا و عقل هم در آن دخالت داشته باشند تولید کنیم، لزوما باید همین مقدار وقت که در دانشگاهها صرف میکنیم تا این علوم انسانی تجربی را فرا بگیریم، صرف علوم انسانی اسلامی کنیم یعنی همان گونه که برای فراگیری و نظریه پردازی در علوم انسانی مبتنی بر تجربه و حس، یک فراگیر دانشگاهی ما، بیش از ده سال صرف میکند تا به درجه دکتری و نظریه پردازی برسد و در یکی از شاخههای علوم انسانی صاحب نظر شود، حال که میخواهد پیرامون علوم انسانی اسلامی صاحب نظر شود و انسان اسلامی و فلسفی (در منابع اصلی اسلام یعنی قرآن و سنت) را مورد تحقیق قرار دهد باید ابزارهای لازم تحقیق در علوم نقلی را در دست داشته باشد تا بتواند به دیدگاههای صحیحی از اسلام و قرآن دست یازد. زیرا تولید مسائل علوم انسانی اسلامی هم مکانیزم مستقل و معینی دارد که اهتمام به آن ضروری و اجتناب ناپذیر است.
بنابراین ضمن آنکه آشنایی با علوم انسانی غربی لازم است، متبحر بودن در استنباط فقهی از آیات و روایات لازم تر و ضروری تر. بنابراین اگر دانشگاه میخواهد وارد این جریان شود باید اینها را بداند، یک حوزوی هم اگر بخواهد، داوری صحیحی درمورد علوم انسانی جاری در دانشگاهها داشته باشد باید آشنا به مبانی غربی و فکر غربی در رشتههای مختلف اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی، حقوق و... داشته باشد و نمی تواند بدون توجه به اینها به اسلامی کردن علوم انسانی بپردازد.
- چه موانعی فرا روی تولید علوم انسانی وجود دارد؟
یکی از موانع مهم در این راستا فقدان نیروی انسانی اسلام شناس است. اساتید علوم انسانی دانشگاههای ما فاقد دانشهای لازم برای تولید علوم انسانی اسلامی هستند. زیرا علوم انسانی که آنها فراگرفته و تدریس میکنند مبتنی بر فلسفه غرب و تجربه محض است، اگر قرار باشد این علوم بر وحی و تعالیم انبیا مبتنی شود باید مقدمات لازم را داشته باشد یعنی استاد به واقع بتواند در مسایل قرآن و روایات اجتهاد کند و این به معنی آشنایی تخصصی در علوم اسلامی است و اهمیت علوم انسانی در همین نکته نهفته است. این که رهبر معظم انقلاب آن قدر تاکید دارند که علوم انسانی فعلی نه تنها مفید نیست، بلکه مضر است به همین نکته برمی گردد، به واقع اگر ما بخواهیم این علوم انسانی، اسلامی شود یک پروژه یکی، دو ساله نیست؛ یکصد ساله است. باید افرادی متبحر در اسلام شناسی داشته باشیم همان طور که حضرت امام(ره) فرمودند: «اسلام شناسی جواهری.»
اسلام شناسان زیادی هستند که همه اسلام را درو میکنند و در دست آمریکا قرار میدهند. ولی ما اسلام شناس جواهری میخواهیم یعنی به واقع زحمت بکشد تا بتواند بفهمد که عام چیست؟ خاص چیست؟ مجمل چیست؟ مفصل چیست؟ مقید چیست؟ و چگونه آیات عام را بر آیات خاص، روایات را بر آیات توجیه کند و بتواند علوم انسانی اسلامی را از این منابع دربیاورد. پس مانع اصلی ما درحال حاضر فقدان نیروی انسانی اسلام شناس است که البته آشنا به مبانی غربی نیز باشد.
- اساتید سکولار چگونه مانع تولید علوم انسانی اسلامی میشوند؟
به نظر میرسد، موقعیت علمی و سپس موقعیت ستادی آنها در دانشگاهها مانع اصلی تولید علوم انسانی است. اگر به استادی که 30سال است علوم انسانی غربی را تدریس میکند و خودش را وقف آن کرده است بگویند که مبانی این علوم دارای اشکالات اساسی است و نمی تواند پاسخگوی نیازها در جامعه اسلامی باشد طبعاً بسیار دشوار است بپذیرد.
مبانی معرفت شناسی غربی نسبی است. پس از کانت، ما گزارههای مطلق در اندیشه غربی نداریم، اصلاً میگویند همه معارف نسبی است. هستی شناسی غربی موجودات ماورای طبیعت یعنی موجودات مجرد مثل خدا، ملائکه، جبرئیل و تعالیم انبیا را نمیپذیرد. زیرا هستی شناسی غربی یک هستی شناسی کاملاً مادی است و با هستی شناسی اسلامی اساساً متفاوت است. ما علاوه بر این که وجود مادی صرف را نمی پذیریم میگوییم ماورای این جهان موجودات دیگری هستند، خدا هست، ملائکه هستند و هدف هستی رسیدن به قرب اوست. مبانی تفکر غربی در معرفت شناسی را نیز نمیپذیریم و معتقدیم دانش قطعی و مطلق به هستی هم ممکن است هم واقع شده است.
افزون بر مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی، مبانی اندیشه اسلامی با دو محور مهم دیگر اندیشه غرب در تعاند و تضاد است. اول مبانی انسان شناسی و دوم مبانی روش شناختی. براساس مبانی انسان شناختی غرب، انسان به غیر از این بدن و مظاهر و پدیدههائی که همه زاییده همین بدن مادی است چیز دیگری ندارد و دارای هویتی مازاد بر این جسم مادی نیست. بنابراین انسان اصل و محور است و همه چیز در خدمت همین جسم مادی است. هدف هم نه کسب فضائل و قرب پروردگار است و نه هر چیز دیگری که ارتباطی با بدن مادی ندارد. درحالی که بنا بر ادله قطعیه عقلیه و نیز تعالیم حیات بخش اسلام و قرآن، انسان غیر از این بدن دارای روح است و استقلال و بقای روح اساس شخصیت و هویت حقیقی انسان را تشکیل میدهد.
اصلاً بقای روح است که مساله معاد را توجیه میکند. بنابراین اساتید سکولار، مانع تولید علوم انسانی اسلامی میشوند چون موقعیت علمی آن ها، مراتب و درجات ستادی آنها به خطر میافتد. به نظر من باید فرآیندی تعریف شود که هم اساتید دانشگاه با علوم و مبانی اسلامی آشنا شوند هم حوزویان با مبانی غربی. البته درحال حاضر این پروسه در حوزه به شدت پی گیری میشود. اکنون ما در موسسه پژوهشی امام خمینی(ره) قم کسانی را داریم که به راحتی انگلیسی صحبت میکنند، در سمینارهای مهم دنیا شرکت و نظریه پردازی میکنند. درباره مبانی غربی مینویسند. چه اشکال دارد دانشگاهیها هم مقداری وقت صرف کرده با مبانی اسلامی آشنا شوند.
- ساختار نظام آموزشی چگونه مانع از تولید علوم انسانی اسلامی میشود؟
تعریفی که هم اکنون از علوم انسانی درنظام آموزشی دانشگاهها مطرح است. نمی تواند نظام ساختاری متناسب با نیازهای نظام مقدس اسلامی باشد. روانشناسی موجود در دانشگاههای ما نه قائل به وجود روح است و نه قائل به استقلال و بقاء روح یعنی فاقد دو رکن اساسی علم روان شناسی اسلامی است. اگر ما اساسا قایل به وجود و بقای روح نباشیم چگونه میتوانیم مشکلات اساسی روحی روانی جامعه خودمان را حقیقتا تشخیص دهیم و آنها را مداوا کنیم؟ بسیاری از امراض روحی و روانی جامعه اسلامی ما به راحتی با یک دعا، یک توسل به ساحت قدسی اهل بیت علیهم صلوات الله برای همیشه مداوا میشود. آیا روز یا شبی را شما میتوانید نام ببرید که مردم خداجوی ما در بارگاههای ملکوتی حضرت رضا صلوات الله علیه و حضرت معصومه سلام الله علیها دهها و صدها درد بی درمان را مدد نگرفته باشند و شفا نیافته باشند.
خود غربیها هم اکنون به این مطلب رسیدهاند و میگویند کسی که معتقد به خداست از نظر روانی بسیار آرام تر از کسی است که معتقد به خدا نیست و مسایلی از این قبیل... اینها یعنی این که مبانی اسلامی در تدوین این علوم دخیلاند. بنابراین چنین نظامی باید عوض شود، باید تعریف و جایگاه ویژهای برای دخالت مبانی زیر ساختی اسلامی در آنها تعریف و جایگزین شود.
نظام ساختاری آموزشی ما در دانشگاههای سراسر کشور درحال حاضرمتناسب با اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی تعریف نشده و صرفا مبانی غربی را در علوم انسانی تدریس میکند، برای این که بتواند اسلامی شود باید مبانی اسلامی در آنها جایگاهی تعریف شده و معین داشته باشد.
- نشریات پژوهشی انجمنهای و تشکلهای علمی و مطبوعات دراین زمینه چه نقشی دارند؟
رسانهها میتوانند مقالات، کتب و منابعی که در راستای طرح مبانی اسلامی در علوم انسانی موجود است را مطرح کنند. تشکلهای علمی دینی که در این زمینه شکل میگیرند را ترویج دهند و تلاش داشته باشند به همان اندازه که ما الان داریم به تشکلهای علمی، مطبوعات، مقاله ها، کتابها و ترجمههای غربی میپردازیم و بیش از 90 درصد ادبیات علوم انسانی ما درحال حاضر طرح مبانی غربی است به همان اندازه هم به مبانی اسلامی بپردازیم.
نکته دیگری که دراین زمینه تذکر آن بی فایده نیست این است که کارهای انجام یافته در طول این سی سال را همه یا هیچ نپنداریم. مسلما همه کارهائی که شده عشری از کارهای لازم است و نباید آنها را نیز دست کم بگیریم و بگوییم هیچ کاری صورت نگرفته است. زیرا در طول این سی سال کارهای فراوانی انجام پذیرفته است اگر چه در مقیاس با آنچه باید انجام پذیرد بسیارکم است. شاید بتوان دلیل آن را کم کاری گذارد بلکه باید کار را بزرگ پنداشت. پیشرفتهای ظاهری امروز غرب براساس مبانی اومانیستی به دلیل حدود دویست سال کار متراکم و بیش از 450 کار سال برآن مبناست. اگر کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت، مانیفست نظام سرمایه داری قرارمی گیرد، به دلیل عقبه حدود دویست ساله ای ا ست که فکر آدام اسمیت را حمایت میکند. ما 30 سال از عمر انقلاب اسلامی مان میگذرد و البته کارهای علمی فرهنگی فراوانی درعلوم انسانی انجام داده ایم ولی اذعان میکنیم آن چه انجام دادیم یک دهم آنچه لازم است انجام بدهیم، نیست. اما بالاخره کار شده و نقش رسانهها این است که همین مقدار را ترویج کنند، اهمیت دهند و به واقع جایگاهی برای مبانی اسلامی در علوم انسانی فراهم آورند.
- درپایان، نقش نظام آموزشی پیش از دانشگاه را در این زمینه چطور میبینید؟
اگر بخواهیم خروجی ما از دانشگاهها کسانی باشند که با زیرساختها و مبانی اسلامی آشنا باشند باید از دوره ابتدایی شروع کنیم و نظام آموزشی دوره دبستان، راهنمایی و دبیرستان را به گونه ای تعریف کنیم که بچهها با این مبانی علمی و فلسفی اندیشه اسلامی آشنا شوند، زیرا اگر ساختهای فکری شان درست نشده باشد در دوران دانشگاه نیز با مشکل مواجه میشوند. به طور مثال، درهستی شناسی هنوز بچههای ما نمی توانند استدلال بر وجود خدا بیاورند، هنوز نمی توانند صفات ثبوتی وسلبی خدا را به اثبات برسانند، هدف مندی جهان را ثابت کنند، درمسائل معرفت شناسی مسئله از این حادتر است و... اینها مسایل بسیار زیرساختی و اصلی تفکر اسلامی است. پس تحول درعلوم انسانی مستلزم ریشه یابی و رفع موانع درمسیر پیش روی آن است.