كلمات كليدي : تاريخ، رسول خدا(ص)، مدينه، عبدالله بن ابي، منافقان، تبوك
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
از نخستین روزی که اسلام به مدینه وارد شد نفاق هم در این شهر شکل گرفت. منافقان در صفوف مؤمنان رخنه میکردند و با گوشهای شنوایی که در میان مؤمنان داشتند تخم تردید و ضعف و شکست را در میان آنان میپراکندند آنسان که خداوند در آیات46-48 توبه میفرماید:
«و لو أرادوا الخروج لأعدّوا له عدّةً و لکن کره الله انبعاثهم فثبّطهم و قیل اقعدوا مع القعدین* لو خرجوا فیکم مّازادوکم إلّا خبالاً و لأوضعوا خللکم یبغونکم الفتنة و فیکم سمّعون لهم و الله علیم بالظّلمین *لقد ابتغوا الفتنه من قبل و قلّبوا لک الأمور حتّی جاء الحقّ ظهر أمر الله و هم کرهون*
اگر آنان قصد جهاد داشتند بدرستی مهیای آن میشدند لیکن خدا هم از (توفیق دادن) و برانگیختن آنها کراهت داشت و آنها را بازداشت و حکم شد شما با معذوران بنشیند اگر این مردم منافقان با شما بیرون میآمدند جز خیانت و مکر در سپاه شما چیزی نمیافزودند و هرچه میتوانستند در کار شما اخلال و خرابی میکردند و از هر سو در جستجوی فتنه برمیآمدند و هم در میان لشگر شما از آنان جاسوسهای وجود دارد و خدا به احوال ظالمان داناست از این پیش هم آنان در صدد فتنهگری بودند و کارها را به تو بر عکس مینمودند آنگاه که حق روی آورد و امر خدا آشکار گردید در صورتی که آنها کمال کراهت را داشتند.»
نفاق تنها به منافقان ساکن مدینه محدود نشد و با وسعت یافتن قلمرو اسلام بر شمار منافقان نیز افزوده شد.
ریشه نفاق
اوس و خزرج قبل از اینکه با حضرت پیمان ببندند مصمم شده بودند عبدالله بن ابی سلول را به عنوان فرمانروای مطلق خود در مدینه برگزینند؛ اما به جهت روابطی که اوس و خزرج با پیامبر(ص) پیدا کرده بودند این تصمیم خود به خود از میان رفت از اینرو عداوت رهبر عالیقدر اسلام در دل ابن ابی جای گرفت.[1]
آغاز نفاق
بعد از جنگ بدر بسیاری از مردم مدینه اسلام پذیرفتند که عبدالله بن ابی و جماعتی از همفکران و دوستان او از جمله آنها بودند که از روی مصلحت و به جهت ترس از افکار عمومی و برای حفظ جان و مال خود مسلمان شده بودند؛ ولی در باطن ایمانی به خدا و رسول گرامیاش نداشتند[2] آنها با یهودیان در کارشکنی و عداوتشان با رسول خدا(ص) در خفا همکاری میکردند. مورخان افرادی چون زویّ بن حارث، جلاس بن سوید و برادرش حارث، زید بن مالک، نبتل بن حارث، ابو حبیبة بن الأزعر و دیگران[3] را از جمله این منافقان در مدینه برشمردند.
در میان یهودیان نیز افرادی از بزرگان آنها بودند که روی مقاصدی در ظاهر به رسول خدا(ص) ایمان آورده بودند؛ ولی باطناً به حضرت ایمانی نداشتند مثل سعد بن حنیف، زید بن الصلیت، نعمان بن عثمان، پسران ابی اوفی، رفاعة بن زید و...[4]
طرد منافقان از مسجد
مدتها بود که منافقین هنگام اجتماع مسلمانان در مسجد حاضر میشدند و گفتگوی مسلمانان را میشنیدند و گاهی آنان را مسخره میکردند. حضرت سکوت میکردند و در برابر اذیتهایشان صبر میکردند تا اینکه روزی رسول خدا(ص) آنها را دید که در مسجد نزدیک هم نشستهاند و آهسته با هم سخن میگویند دستور دادند تا از مسجد بیرونشان کنند اصحاب بیدرنگ به پا خاسته آنان را به وضع رقّتباری از مسجد بیرون انداختند.[5]
اقدامات منافقان در احد
در غزوه احد در پی مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب برای خروج یا ماندن در شهر برای جنگ، عدهای از مسلمانان بر خلاف نظر عبدالله بن ابی، خواستار خارج شدن از مدینه جهت جنگ با قریش بودند. سرانجام تصمیم بر آن شد که از شهر خارج شوند.[6] در بین راه احد، عبدالله بن ابی به همراه منافقان و شماری از دودلان که تعدادشان به سیصد نفر میرسید به بهانه اینکه حضرت نظر جوانان را بر نظر او برتری داده و این باعث هدر رفت خون خود و فرزندانمان است،[7] از رفتن سر باز زدند و از میانه راه به مدینه بازگشتند.[8]
بعد از احد نیز منافقان بنای سرزنش و شماتت مسلمانان را گذاردند آنان از اینکه چنان مصیبتی بر مسلمانان وارد آمده بود ابراز خرسندی میکردند و حرفهای ناخوشایندی میزدند. آنها به رسول خدا(ص) و اصحابش خرده میگرفتند و میگفتند: «اگر آنهایی که کشته شدند با ما بودند و بیرون نمیرفتند کشته نمیشدند.»[9]
از کارهای زشت عبدالله بن ابی این بود که هر جمعه قبل از پیامبر(ص) به پا میخاست و [به تمسخر] سخنانی به زبان میراند، سپس مینشست و پیامبر(ص) برای خواندن خطبه بلند میشد او حتی در جمعه بعد از روز احد هم با بیشرمی تمام به پا خاست تا همچون جمعههای پیشین سخن بگوید مسلمانان از هر سو لباسش را کشیدند و گفتند: «ای دشمن خدا(ص) بنشین تو شایسته این مقام نیستی چه کارهایی که نکردی» او از مسجد بیرون رفت و گفت: «انگار کار بدی میکنم اگر بلند شوم و کار محمد(ص) را مستحکم گردانم». سپس در جواب مردی از انصار که به او توصیه کرده بود تا نزد پیامبر(ص) بازگردد تا برایش طلب آمرزش کند گفت: «به خدا قسم نمیخواهم برایم آمرزش طلب کند.»[10]
منافقان در کار بنیقینقاع نیز دخالت نمودند. حضرت بواسطه اصرار عبدالله بن ابی از شدت عمل درباره بنیقینقاع منصرف شدند.[11]
منافقان با یهودیان بنینضیر نیز پیوند واثق داشتند و با هم بر ضد مسلمانان توطئه میکردند در قضیه بنینضیر منافقان به آنها پیغام داده بودند که «ما در مرگ و زندگی با شمائیم اگر جنگ کنید شما را یاری میدهیم و اگر از این جا بیرونتان کنند ما هم از پی شما خواهیم آمد»[12] بواسطه وعدههای منافقان بنینضیر مغرور شدند و با رسول خدا(ص) وارد جنگ شدند.
منافقان و جنگ احزاب
منافقان در جریان جنگ احزاب نیز بیکار ننشستند و پیوسته در صفوف مسلمانان آشفتگی و در دلهای مؤمنان بیم و هراس میافکندند نزول آیات متعدد قرآن در این باره گویای این امر است.
آنان در زمانی که مسلمانان با شور و علاقه دست به کار حفر خندق زده بودند تن به کار نمیدادند و به بهانههای مختلف و گاهی بدون اجازه رسول خدا(ص) دست از کار میکشیدند و به داخل شهر نزد زن و بچه خود میرفتند از اینرو خداوند در مذمتشان آیاتی را نازل فرمود.[13] معتب بن قسیر از جمله منافقان بود او در گرماگرم نبرد احزاب رو به مسلمانان کرده میگفت: «محمد(ص) به ما وعده میدهد که گنجهای کسری و قیصر را خواهیم خورد و حال آنکه اکنون به قضای حاجت هم نمیتوانیم برویم.»[14]
فتنه ابن ابی در مریسیع
نبرد بنیمصطلق نیز میدان فتنهجویی منافقان شده بود. عده زیادی از منافقین که هرگز در جنگهای دیگر رسول خدا(ص) همراهی نکرده بودند، فقط به دلیل نزدیکی محل جنگ و برای رسیدن به مال دنیا با حضرت(ص) همراه شدند.[15] بعد از خاتمه جنگ، مسلمانان دسته دسته برای نوشیدن آب در سرچشمه آب مریسیع، فراهم آمده بودند در این هنگام یکی از مهاجران به نام جهجاه غفاری با مردی از انصار به نام سنان بن وبرجهنی خزرجی بر سر آب به نزاع و درگیری پرداختند. هر یک از آنان مهاجران و انصار را به یاری طلبیدند به حضرت خبر رسید و ایشان قضیه را ختم به خیر کردند.[16] این خبر دستمایه عبدالله بن ابی در ایجاد فتنهای جدید شد او از این پیشآمد به شدت برافروخت و در جمع نزدیکانش که جوانی کم سن و سال به نام زید بن ارقم نیز در میانشان بود، سخنان تندی را علیه مهاجران بر زبان راند و افزود: «به خدا چون به مدینه رسیدیم عزیزان افراد خوار را از آن بیرون خواهند کرد و...»[17] زید بن ارقم این خبر را به عمویش رساند او نیز به پیامبر(ص) خبر داد.[18] رسول خدا(ص) برای آنکه آتش این فتنه را خاموش کند و فکر آن ماجرا را از ذهن مردم بزداید دستور حرکت ناگهانی و بیموقع سپاه را صادر کرد سپاه اسلام آن روز و شب را تا فردای آن روز بیوقفه به حرکت خود ادامه دادند و فقط برای اقامه نماز توقف میکردند همینکه حضرت اجازه فرود آمدن دادند از فرط خستگی همگی بیدرنگ به خواب رفتند،[19] بدین ترتیب سر و صدا و کشمکشها فروکش کرد.
در بازگشت از بنیمصطلق عایشه همسر پیامبر(ص) به دلیلی از لشکر مسلمین جا مانده بود. او توسط یکی از مسلمانان به نام «صفوان بن معطّل» که او نیز به دلیل حاجتی از لشکر جا مانده بود به لشکر مسلمانان ملحق شد این موضوع بهانه دست منافقین داد تا با سخنان کذبشان رسول خدا(ص) را برنجانند. آنها بخصوص عبدالله بن ابی، بر عایشه تهمتی ناروا زده آن را در مدینه منتشر کردند[20] تا اینکه با نزول آیات 11تا 20 سوره نور کید و نفاق منافقین بر همگان روشن گشت و عایشه از این تهمت تبرئه شد.
فتنهجویی منافقان در جنگ تبوک
در جریان غزوه تبوک بسیاری از منافقان از همراهی حضرت خودداری کردند[21] و دیگران را نیز از این کار باز میداشتند؛ منافقین مدینه از باب کارشکنی و از روی بیرغبتی به امر جهاد، پیوسته به مردم میگفتند: «در این گرما سفر نکنید.»[22] عدهای از آنان نیز همچون جدّ بن قیس فریفته شدن به زنان رومی را بهانه قرار داده از حضرت اجازه میخواستند که در مدینه بمانند.[23]
در این میان به رسول خدا(ص) خبر دادند که گروهی از منافقین در خانه سویلم یهودی در جایی موسوم به «جاسوم» اجتماع کرده و قصد دارند مردم را از آمدن با شما باز دارند این خبر که به حضرت رسید طلحه بن عبیدالله را با چند نفر از اصحاب مأمور کرد بدانجا بروند و خانه مزبور را به آتش بکشند.[24]
در زمان حرکت، عبدالله بن ابی که با جمعی از منافقان و همپیمانان یهودیاش، جداگانه پایینتر از لشکرگاه رسول خدا(ص) در ثنیةالوداع، اردو زده بود به همراه منافقان از حرکت به سوی تبوک خودداری کرده[25] به مدینه بازگشت. او میگفت: «محمد(ص) میخواهد با رومیان بجنگد آن هم با این سختی و گرما در سرزمین دور و در قبال سپاهی که یارای جنگ با آن را ندارد مثل اینکه محمد(ص) جنگ با رومیان را شوخی پنداشته است»[26] او برای ایجاد رعب در سپاه مسلمین و ترساندن آنان از سپاه رومیان میگفت: «گویی از هماکنون میبینم که فردا اصحاب محمد(ص) همگی اسیر و به طنابها پیچیدهاند.»[27]
هنگام حرکت، مدینه ملتهب و بحرانی بود ماندن عده زیادی منافق در شهر و دوری مسافت تبوک، اوضاع نگران کنندهای را پدید آورده بود از اینرو رسول خدا(ص) تصمیم گرفت فرد لایقی را بعنوان جانشین خود در مدینه قرار دهد این فرد جز امیرالمؤمنین کسی دیگر نمیتوانست باشد. منافقان که دیدند با وجود علی(ع) نقشههای آنان عملی نخواهد شد برای بیرون کردن ایشان به شایعه پراکنی پرداخته و جانشین کردن علی(ع) در مدینه را، ناشی از بیرغبتی[28] حضرت به ایشان دانستند.ایشان مسلح شده نزد پیامبر آمدند و جریان را به عرض پیامبر(ص) رساندند. حضرت سخنان منافقان را کذب خوانده به ایشان دستور بازگشت دادند.[29]
با این حال در این غزوه، عدهای از منافقان به امید بدست آوردن غنیمت شرکت کردند. آنان در راه تبوک پیوسته با سخنان خود شایعه پراکنی کرده، در دلهای مومنان هراس ایجاد میکردند[30] و در اندک مناسبتی که پیش میآمد به شبههافکنی و ایجاد شک و تردید در عقاید مسلمانان و زخمزبان به رسول خدا(ص) مبادرت میورزیدند. سخنان زید بن الصلیت در باب گم شدن شتر حضرت در راه از جمله این شبهافکنیهاست.[31] منافقان نفاق پراکنیهای دیگری نیز مرتکب شدند که در سوره توبه بیان آن آمده است.
در مسیر بازگشت از تبوک گروهی از منافقان تصمیم گرفتند حضرت را به هنگام شب غافلگیر کرده، به شهادت برسانند پیامبر(ص) از تصمیمشان با خبر شد به کمک عمار و حذیفة بن یمان منافقان فرار کرده در میان لشگر مخفی شدند.[32]
در بازگشت از تبوک حضرت به گروهی از مسلمانان دستور تخریب مسجد ضرار را دادند مسجدی که 15 نفر از منافقان از جمله عبدالله بن نبتل و ابو حبیبة بن ازعر آن را تأسیس کرده بودند. مسجد ضرار در حالی که منافقان در آن اجتماع کرده بودند به آتش کشیده شد، منافقان نیز که چنین دیدند فرار کرده و متفرق شدند.[33]
بعد از تبوک عبدالله بن ابی درگذشت. پیامبر(ص) بزرگوارانه بر جنازهاش حاضر شدند و بر او نماز خواندند و برایش طلب آمرزش کردند.[34]
پس از جنگ تبوک منافقین و دیگر مشرکین مدینه چارهای جز تمکین در برابر حقائق اسلام ندیدند و ناچار مجبور به قبول واقعیت شدند.