پوزیتیویسم از ظهور تا افول
پوزیتیویسم را میتوان مکتبی در منطق و معرفتشناسی دانست که در واقع سازوکاری در تقلیل و فروکاست همه است. صاحبان این نحله فکری، اعتقاد داشتند که باید تأثرات حسی را نقطه شروعی برای روششناسی علمی پذیرفت و به کمک «منطق استقرایی» و آزمایش تجربی رابطه پدیدهها را کشف کرد.
محمدامین مهتدی
اگر بخواهیم مبانیاساسی تفکر مدرنیته را لیست کنیم، شاید در همان اوایل لیست به منطق پوزیتیویسم بربخوریم. شیوهای در روششناسی علمی که با توجه به آن بسیاری از گزارههای سنتی قرون قبل مدرنیته در غرب دور ریخته شد و اساساً روش شناخت علمی و پژوهش دنیای مدرن بر مبنای این اصل که قائل به نفی ماهیت مابعدالطبیعه به عنوان گزارهای بیمعنی است، شکل گرفت. در متن زیر نگاهی گذرا به نقدهای گسترده به مبانی اثباتگرایی در دهههای اخیر خواهیم داشت.
مسئله پوزیتیویسم
پوزیتیویسم یا اثباتگرایی، مکتبی در روششناسی علمی است که بیان میکند تنها دانشی دارای وثوق و اعتبار تلقی میشود که «تجربی» باشد و چنین دانشی بر اساس روشهای علمی محکم قابل اثبات است. روششناسی پیشنهادی پوزیتیویسم، شامل همه گزارههایی است که «مشاهدهپذیر»، «تجربی» و «قابل اندازهگیری» باشند.
پوزیتیویستها اعتقاد و تقدس خاصی برای تجربه قادرند و آن را معیاری مهم برای شناخت پدیدههای عالم میدانستند. ظهور انقلاب علمی پوزیتیویسم را میتوان با ظهور اندیشههای لاک و هیوم دانست. هیوم – پدر پوزیتیویسم- فردی بود مطلقاً حسگرا که همه مشاهدات علمی را قابل بررسی از طریق حواس پنجگانه میدید. وی همه نظریات قابل پذیرش در علوم را دارای سرمنشأ قابل احساس میشناسد.
اگوست کنت، از دیگر اندیشمندان حوزه علوم انسانی که قائل به نگاه تجربهگرا هستند، در توضیح مکتب خود سه مرحله را برای شناخت عنوان میکند: مکتب اول، نگاه الهیاتی به قضایاست. در این نگاه همه چیز به خدا نسبت داده شده و درخواست الهی است که پاسخ به نیازهای انسان را تعیین میکند.
مرحله دیگری که شناخت بدان گونه صورت میگرفت، مرحله متافیزیکی بود. در نگاه متافیزیکی قبل از هر چیز با مفاهیم کلی و نیروهای غیرقابل توصیف طرف هستیم و باید تکلیف خود با آنان را معین سازیم. کنت مرحله واپسین را «پوزیتیو» میداند که در شناخت پدیدهها امروزه نقشآفرینی میکند.
پوزیتیویسم را در تعریف مشابه میتوان مکتبی در منطق و معرفتشناسی دانست که در واقع سازوکاری در تقلیل و فروکاست همه دانست. صاحبان این نحله فکری، اعتقاد داشتند که باید تأثرات حسی را نقطه شروعی برای روششناسی علمی پذیرفت و به کمک «منطق استقرایی» و آزمایش تجربی رابطه پدیدهها را کشف کرد.
تشکیل حلقه وین و پوزیتیویسم منطقی
در دهههای نخست قرن بیستم گروهی از فیلسوفان هر پنجشنبه در کافهای قدیمی در شهر وین جمع میشدند و در خصوص فلسفه علم بحث میکردند. این جمع به شدت تحت تأثیر ارنست ماخ بودند؛ فیلسوف و فیزیکدان برجسته اتریشی که در دانشگاه وین درس آموخته بود. شاید بتوان ماخ را پدر فلسفه پوزیتیویستی نوین برشمرد. او به نحوی ادامهدهنده راه بارکلی و هیوم در مکتب اصالت تجربه بود. نگاه پوزیتیویستی این فیزیکدان به میزانی بود که اعتقاد داشت تنها باید در ادبیات علمی از واژگانی استفاده شود که صرفاً به صورت تجربی قابل مشاهده باشند و لذا نمیتوان در نظریههای علمی، واژگانی همچون «میدان الکتریکی» را به کار برد. از نگاه وی اساساً مقولهای مانند متافیزیک فاقد مفهوم است، چراکه قابل استنتاج مشاهداتی نیست.
فیلیپ فرانک (فیزیکدان)، هانس هان (ریاضیدان)، رودلف کارناپ (فیلسوف)، اتونویرات(اقتصاددان) و موریتس شلیک (فیلسوف علم) و چندین نفر دیگر از دانشمندان و دانشآموختگان اتریشی، از اعضای اولیه حلقه وین بودند و پس از آنکه زندگی در اتریش با روی کارآمدن حزب فاشیسم دشوار شد و بعد از آنکه یکی از دانشجویان شلیک او را به قتل رساند، اعضای این حلقه به انگلیس و امریکا رفتند و آخرین موج پوزیتیویسم را در جهان گسترش دادند. به عبارتی آخرین موج پوزیتیویسم را میتوان مکتب «پوزیتیویسم منطقی» دانست که حلقه وین آن را گسترش دادند. با همین نگاه پوزیتیویستی افراطی بسیاری از علوم به دلیل اثبات یا تأییدناپذیری از دایره معارف بشری از نگاه پوزیتیویستها طرد شدند. از جمله گزارههای اخلاقی و هنجارهای ارزشی را از دایره گزارههای علمی خارج کردند و بر تفکیک «دانش» از «ارزش» تأکید داشتند.
جالب اینجاست اولین افرادی که نسبت به حقیقت اثباتپذیری دچار تشکیک شدند، خود پوزیتیویستهای منطقی بودند. محل تردید نیز اصل «تحقیقپذیری» بود که مبنای روشی خود را بر آن استوار ساخته بودند. اصل تحقیقپذیری که نه فقط متافیزیک بلکه علم را نیز تهدید به ابطال میکرد، آنان را اندیشناک ساخته بود. در حالی که ارنست ماخ به تصفیه علوم دل بسته بود، پوزیتیویستهای منطقی، با خیال راحت حقیقت و حقانیت تزلزلناپذیر علوم جدید را مسلم گرفته بودند، اما هنگامی که معلوم شد اصل تحقیقپذیری بر قوانین علمی نیز ابقا نخواهد کرد، این مسئله برایشان اهمیت خطیری پیدا کرد زیرا اینگونه قوانین طبیعتاً به نحوی هستند که قاطعانه تحقیقپذیر نیستند. اثباتگرایان پس از اینکه نسبت به این موضوع متقاعد شدند، به «تأییدگرایی» روی آوردند. آنان از امکان تأیید نظریات علمی سخن گفتند، به این معنی که بیشتر روی «احتمال صدق» گزارهها تأکید کردند و در تدوین نظریات احتمال تلاش زیادی کردند تا روش افزایش احتمال صدق را از راه تجربهگرایی نمایش دهند. تعیین احتمال صدق، تحولی در روششناسی علوم به وجود آورد که تا هم اکنون نیز در فضای آکادمیک مبنای رد و تأیید علمی نظریات در بسیاری از حوزههای علوم تجربی به حساب میآید.
به طور کلی اگر بخواهیم مهمترین مبانی پوزیتیویستهای منطقی را پیرامون مفهوم علم و شناخت بدانیم، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
آنها مباحث فلسفه علم را از نوع تحلیلی و منطقی میدانستند. تأکید ویژهای بر روش استقرا داشتند. تحققپذیری یک گزاره از نگاه آنان معیار معنادهی آن گزاره است. طرد و بیمعنی دانستن احکام متافیزیکی بر همین اساس، اهمیت دادن به روابط میان اجزا و پدیدهها به جای تلاش برای فهم طبیعی و اعتقاد به امکان استانداردسازی همه علوم بر اساس یک سنجه واحد از دیگر عقاید پوزیتیویستهای منطقی بود.
نقد فلاسفه غرب به پوزیتیویسم
همانطور که گفته شد شاید نخستین تشکیکها در اثباتگرایی را خود پوزیتیویستها با طرح مسئله جایگزینی تأییدپذیری به جای اثباتپذیر داشتهاند، اما در ادامه و خصوصاً طی دهههای اخیر، انتقادات کاملاً جدی به مبانی پوزیتیویسم از سوی اندیشمندان فلسفه و دانشمندان علوم تجربی وارد شده است.
مایکل فریدمن، فیلسوف امریکایی در حوزه فلسفه علم معتقد است اکنون بیش از نیم قرن میشود که روزهای خوش جنبش فلسفی موسوم به پوزیتیویسم منطقی پایان یافته است. وی کارکردی را که پوزیتیویستهای منطقی برای فلسفه مدنظر داشتند و توقع ابزاری شدن فلسفه را که برای تأیید منطق اثباتگرایی مطرح میکردند، مسیری به کجراهه میخواند که عملاً نتوانست کارکرد مطلوب آنان را ایفا کند. فریدمن مینویسد: «آنها ترجیح میدهند که فلسفه را به یک معنا، شاخهای از منطق به حساب آورند و وظیفه مخصوص فلسفه را تحلیل منطقی علوم خاص بپندارند. با این همه، هنوز منظر یا دیدگاهی که مطابقش چنان تحلیل منطقیای باید به انجام برسد، شدیداً در پرده ابهام باقی مانده است.».
اما شاید سنگینترین حملات فلسفی به روش اثباتگرایی را کارل پوپر در زمان توسعه افکار حلقه وین وارد کرد. او در یکی از مهمترین کتابهایش «منطق اکتشاف علمی» که در دهه سوم قرن ۲۰ منتشر کرد، گرچه مسئله تعیین مرز بین شناخت علمی و غیر آن را همچون اثباتگرایان تأیید میکند و آن را اصل «تعیین مرز» میداند، اما اختلافنظر او با اثباتگرایان اینجاست که این معیار را مسئلهای مانند «قابلیت اثبات راستی گزارهها» نمیداند. برعکس، از نظر پوپر یک نظریه هرچه بیشتر مورد تردید قرار گیرد بهتر است. در نظریه پوپر که به ابطالگرایی مشهور شد، گزارهای که با رویدادی قابل تصور، امکان رد کردن آن نباشد، غیرعلمی تلقی میشود. به عبارتی «رد ناپذیری» نه تنها مزیت نظریه نیست بلکه عیب آن است. هر آزمون باید تلاشی باشد برای تکذیب یا رد کردن یک گزاره.
پوپر در کتاب «منطق اکتشاف علمی» اعتقاد خود را مبنی بر آغاز نشدن علم از مشاهده اعلام میکند. پوپر میگوید علم از نظریه آغاز میشود. به منظور تفهیم این نظر، پوپر میگوید روزی از شاگردانش خواسته، کاغذ و قلم بردارند و مشاهدات خود را بنویسند. بلافاصله دانشجویان میپرسند درباره چه چیز بنویسیم؟ پوپر میگوید نکته همینجاست. تا نظر و فکری شما را به سمت مشاهده چیز خاصی هدایت نکند، شما به سمت مشاهده نمیروید. ابتدا فرضیهای در ذهن دارید و به سراغ مشاهده میروید برای آزمایش آن. در مرحله بعد پوپر میگوید من مدلی را ارائه میدهم که بر اساس آن نیازی به استقرا نیست که نام آن، مدل فرضیهای - استنتاجی است.
پوپر میگفت: حتی یک مثال نقض میتواند یک نظریه را برای همیشه رد کند. نام دیدگاه پوپر را عقلگرایی انتقادی (Critical Rationalism) گذاشتهاند.
پوپر معرفت انسان را کاملاً حدسی و تخمینی میداند و میگوید ما چیزی به نام دانش یقینی نداریم. به عبارتی وی تصور پوزیتیویستها را که به دانشی یقینی رسیدهاند و علوم را قابل اثبات میکند، کاملاً از بین برد و در خصوص روش علمی تأکید داشت که علم، اصلاً استقرا نیست بلکه فرایند حدس و ابطال است. حتی یک مثال نقض میتواند نظریهای را برای همیشه رد کند. دیدگاه پوپر به دلیل همین رویکرد منتقدانه نسبت به اثباتگرایی، تفکر انتقادی نامگرفته است و خود پوپر عبارتی دارد که میگوید: «من سر پوزیتیویسم را بریدم و آن را به قتل رساندم!»
توماس کوهن دیگر فیلسوف علمی است که به تشکیک در اثباتپذیری روی میآورد. کوهن با کتاب «ساختار انقلابهای علمی» نظریه خود را پیرامون روششناسی علم ارائه میکند. ولی به رغم تفاوتهای زیاد نگرش پوپر و توماس کوهن، هر دو در نقد پوزیتیویسم با هم مشترک هستند. کوهن با نقد عقاید حلقه وین تصریح میکند که بر خلاف نگاه استقراگرایانه پوزیتیویستها، هرگز نمیتوان یک نظریه را تحت تمام آزمونهای ممکن قرار داد.
کوهن به صراحت اعلام میکند که نمیتوان بین دانش و ارزش مرزبندی کرد و گرچه برخی گزارههای علمی بعضاً قابل راستیآزمایی و اثبات هستند، اما الزاماً نمیتوان یک گزاره را به دلیل عدم امکان مشاهدات و آزمایشهای تجربی و محسوس، مورد تخطئه قرار داد.
انتقاد توامان به اثباتگرایی و ابطالگرایی علاوه بر کوهن در نظریات دانشمندان دیگری، چون لاکوتاش و فایرابند نیز ادامه مییابد.
نقدهای دانشمندان علوم تجربی
این تنها فلاسفه نبودند که در دهههای اخیر روی از رویکرد پوزیتیویسم گردانده و مبانی را که وجه علمی تمدن مدرن بر آن پایهریزی شده بود زیر سؤال بردند، بلکه فیزیکدانان نیز به زودی به جرگه منتقدان روش پوزیتیویستی پیوستند. هایزنبرگ، فیزیکدان آلمانی و صاحب جایزه صلح نوبل و نامعادله مشهور عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم، افراط پوزیتیویستها در خارج کردن مفاهیم غیرملموس از دایره شناخت را اینگونه کنایهآمیز نقد میکند: «پوزیتیویستها یک راهحل ساده دارند. جهان را بین چیزهایی که میتوانیم به راحتی درباره آنها سخن بگوییم و غیر از آن، تقسیم کنیم و درباره دسته دوم سکوت برگزینیم. آیا فلسفه بیهدفتر از این سراغ داریم؟ آن هم با توجه به اینکه همه چیزهایی که بتوان به وضوح درباره آن سخن گفت، بسیار کم است؛ و اگر همه این گزارهها را حذف کنیم، با تعدادی گزاره همشکل و بدیهی مواجه خواهیم شد.»
ماکس پلانگ، دیگر فیزیکدان معروف آلمانی و نظریهپرداز در حوزه کوانتوم، روش تحقیق علمی پوزیتیویسم را اینگونه عقیم میداند: «پوزیتیویسم فاقد نیروی محرک به عنوان یک راهنما در مسیر پژوهش است. درست است که آن قادر به برطرف کردن موانع است، اما نمیتواند آنها را به عوامل سازنده بازگرداند. در صورتی که پیشرفت مستلزم همراهی ایدههای جدید و ورود به حوزههای نوین است، نه صرفاً مبتنی بر آزمایش تجربی و نتایج آن.»
برخی دانشمندان دیگری هم بودند که در ابتدا مبتنی بر پوزیتیویسم نظرات خود را ارائه کردند، اما در ادامه پشیمان شدند. آلبرت انیشتین یکی از همین فیزیکدانان است که نظریه نسبیت خاص خود را با تأکید بر پوزیتیویسم ارائه میکند، اما در ادامه خود به محدودیتهای جدی این روش شناختی اشاره میکند. پوپر در خصوص انیشتین اینگونه مینویسد: «این یک واقعیت جالب است که انیشتین سالها یک پوزیتیویست متعصب و شخصیتی عملگرا بود، اما بعداً خود او این تعبیر را رد کرد و در سال ۱۹۵۰ به من گفت، هرگز اشتباهی شبیه این نکرده بودم.» خود انیشتین اتهام پوزیتیویست بودن را اینگونه رد میکند: «من یک پوزیتیویست نیستم. پوزیتیویسم بیان میکند هر چیزی قابل مشاهده نیست، وجود ندارد. این ایده از لحاظ علمی غیر قابل دفاع است، چون ممکن است بتوان چیزهایی را که مردم میتوانند یا نمیتوانند مشاهده کنند، تأیید موجه کرد. تنها چیزی که میتوان گفت: این است که عبارت «تنها چیزهایی را که میتوانیم مشاهده کنیم، وجود دارند» به وضوح گزاره نادرستی است.»
جالب است استیون واینبرگ، فیزیکدان امریکایی و صاحب جایزه نوبل فیزیک در نقد خود به پوزیتیویسم به این نکته متذکر میشود که صاحبان علوم تجربی و فیزیکدانان در نفی پوزیتیویسم از فلاسفه غرب عقب افتادهاند و باید به نقدهای جدی وارد شده به این مکتب روش باید توجه بیشتری نشان دهند. او مینویسد: «پوزیتیویسم چند دهه است توسط فیلسوفان امریکایی کنار گذاشته شده است. در حالی که فیزیکدانان یکی دو دهه از این لحاظ از فلاسفه عقب هستند. این روزها به سختی میتوان فیلسوفی را یافت که از پوزیتیویسم دفاع کند، اما ممکن است هنوز فیزیکدانانی را بیابیم که شعارهای پوزیتیویستی میدهند.»
منبع: روزنامه جوان
روزنامه جوان
تاریخ انتشار: 05 خرداد ماه 1397