باسمه تعالی
ویژگیهای سلوک در عرفان کاستاندا
محمدحسین کیانی
واژگان کلیدی: دون خوان، ناگوال، جادوگری، معرفت، قدرت.
مقدمه
هر مسلک عرفانی، دارای ویژگیها و خصوصیات انحصاری است. این بدان معنا نیست که هر آنچه
در آن مصداق عرفانی میآید، صرفاً از ابداعات آن مسلک بوده و در دیگر نحلههای عرفانی
یافت نمیشود. (هرچند ممکن است در برخی موارد اینگونه باشد)، بلکه منظور اشاره به
چهارچوبهای اساسی یک مسلک عرفانی است. اصول اساسی که شاکلهی یک مسلک عرفانی را میسازد،
ممکن است در دیگر عرفانهای مشابه بیانشده باشد، امّا با این تفاوت که در عرفان مورد
نظر، این اصول از ویژگیهای مهم و جدا ناشدنی بهحساب میآید.
مراحل سلوک
سلوک در عرفان کاستاندا، همانند دیگر عرفانها، دارای ویژگیها و اهدافی است که در
این قسمت به اختصار برخی از آنها میآید:
1. اَصالت ناگوال: مرشد در ادبیات عرفانی کاستاندا «ناگوال» نامیده میشود. نقش ناگوال
در عرفان کاستاندا بسیار مؤثّر و حیاتی است، بهگونهای که سالک بدون مرشد نمیتواند
عمل موفقی را انجام دهد. امّا انتخاب ناگوال از توان شاگرد خارج است و تنها کسی میتواند
ناگوال را برگزیند که دارای ساختار انرژی همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال
و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پی استاد برود، بلکه
این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبرهی حمایت و هدایت خویش
قرار خواهد داد کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
در عرفان کاستاندا، رابطهی استاد و شاگردی با دو لفظ« خودکامه» و « خرده خودکامه»
بیان شده است.
دون خوان معتقد است:
صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقهبندی خویش
را با سرچشمهی اولیهی نیرو، یعنی با یگانه فرمانروای جهان هستی، آغاز کنند و آن را
به سادگی «خودکامه» خواندند. طبعاً بقیهی مستبدّان و قدرتمندان، به طور نامحدود در
مرتبهای فروتر از خودکامه جای گرفتند و در نتیجه آنها را « خرده خودکامه» نام نهادند
کارلوس، کاستاندا، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص 31.
2. عقل ستیزی: در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفانها، نه تنها عقل به
عنوان فضل و کمال عارف معرفی نمیشود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است.
در این عرفان، تفکرات عقلی- فلسفی بزرگترین مانع در مسیر« کسب معرفت» و توقف «گفتگوی
درونی» است. از اینرو، سالک فعالیتهای عقل را متوقّف کرده، صرفاً به تعالیم استاد
عمل میكند.
3. جنگجویی: سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل میکند؛ جنگجویی که به میدان
جنگ میرود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت
و ادراک عبارتند از:
الف. ترس: در اولین قدم، سالک تمامی دانستههای خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن
چیزهای جدید آماده میکند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود میآید.
سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده میکند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف
میکند.
ب. وضوح ذهنی: پس از شکست ترس، ذهن سعی میکند رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه
دهد، حال آن که سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر
تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج. اقتدار (قدرت): تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک
تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت میگیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
د. کهولت: کهولت تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز می شود، اما تلاش سالک،
رسیدن به معرفت، قبل از پیروزی کهولت است.
4. شکارچیگری: سالک یک جنگجوست که به نبرد دشمنان میرود تا به معرفت و ادراک دست
یابد. شگرد سالک جنگجو، الگوبرداری از شیوهی شکارچیگری است. از اینرو، سالک، همانند
یک شکارچی، به دنبال کسب خصوصیاتی همچون موارد زیر میرود:
الف. خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگی زندگی در شرایط پیچیده را داشته
باشد.
ب. صبور و شکیبا باشد.
ج. مراقب خود باشد و از محیط اطراف، آگاهی کامل داشته باشد.
د. ارزشمندترین چیز سالک زمان است.
5. جنون اختیاری: جنون اختیاری شیوهای برای بیاهمیّت دانستن همه چیز است. دونخوان،
استاد کارلوس کاستاندا درباره جنون اختیاری میگوید:
«در زندگی تو چیزهای معینی برایت اهمیّت دارند؛ چراکه مهم اند. اعمال تو بیشک برایت
اهمیت دارند، اما برای من دیگر هیچچیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچیک از
مردم دور و برم. با این حال، به زندگیام ادامه میدهم؛ چراکه از خود اراده دارم؛ چراکه
در سراسر عمر ارادهام را جلا دادهام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای
این ندارم که هیچچیز مهم نیست. ارادهی من جنون زندگیام را جبران میکند همان، ص
92.
6. اتّحاد با روح جهان: سالک به کمک رؤیابینی و کسب معرفت، میتواند از همه چیز برتر
شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دونخوان در این باره میگوید:
«مرشدم، جادوگری با قدرتهای عظیم بود. جنگاوری به تمام معنی بود و ارادهاش به واقع
شکوهمندترین دستاورد او بود. اما انسان میتواند که از این هم فراتر رود. انسان میتواند
دیدن را فرا گیرد. با فراگرفتن دیدن، دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی
کند یا جادوگر باشد. با فراگرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز میشود. شاید بتوان گفت
که محو میشود، درحالیکه به جاست. به اعتقاد من، این است زمانیکه انسان میتواند
هرچه آرزو کند باشد یا هرچه آرزو میکند به دست آورد. اما چنین انسانی هیچ آرزو نمیکند
و به جای آن که با همنوعانش چنان بازی کند که گویی بازیچه اند، با آنها در دل جنونشان
روبهرو میشود. تنها فرق آنان این است که آنچه میبیند عنان جنونش را در اختیار دارد،
درحالیکه همنوعانش چنین نتوانند کرد. انسانی که میبیند، دیگر دلبستگی چندانی به همنوعانش
ندارد؛ زیرا دیدن، او را از هرآنچه پیشتر میشناخته، مطلقاً وارهانده است همان، ص 170.
7. انتخاب راه به کمک دل: سالک، تنها به واسطهی پیروی از امر و نهی دل خویش، راه حقیقت
را مییابد.
دونخوان میگوید: من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایی را بر میگزینم که مرا
شاد میکنند. پس آن گاه چشمانم کران مضحک آنها را میقاپد و من میخندم. من این نکته
را بارهای بیشماری به تو گفتهام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا
شادمانترین و سرزندهترین باشد. ای بسا که چنین کسی بتواند همیشه بخندد... بسیاری
از اهل معرفت همین کار را میکنند و چه بسا که روزگاری به سادگی ناپدید شوند.
مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام انداخته و کشتهاند،
آنها مرگ را برمیگزینند؛ چرا که مرگ برایشان اهمیتی ندارد. برعکس، من زندگی را برگزیدهام
و خندیدن را- نه از آن رو که برایم اهمیّت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب
و تمنای طبیعت من است همان، ص 95.
8. بی اهمیت دانستن همه چیز: سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بیاهمیت میداند و
بینیازی خود را از همه چیز ابراز میدارد.
دونخوان میگوید:
«ما میآموزیم که دربارهی همه چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت میدهیم که به هر
چیز نگاه میکنیم، چنان نگاه کند که ما فکر میکنیم. ما در حالی به خویشتن نگاه میکنیم
که پیش از آن فکر کردهایم که مهمیم. پس ناگزیریم که احساس اهمیت کنیم! امّا هرگاه
انسان دیدن را فرا میگیرد، درخواهد یافت که دیگر نمیتواند دربارهی چیزهایی فکر کند
که به آنها مینگرد و اگر نتواند به چیزهایی فکرکند که به آنها مینگرد، همه چیز بیاهمیت
خواهد شد» همان، ص 93.
9. بهکارگیری حقّه و نیرنگ: سالکی که در ابتدای راه، قصد وصول به معرفت شهودی را دارد،
ممکن است در میان راه در برخورد با مشکلات و سختیهای سلوک و رؤیت جاذبههای زندگی
مادی سست شود و یا از ادامهی سیر و سلوک بازایستد. از اینرو، ناوال(استاد) متوسل
به نیرنگ و حقه میشود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیر خود حفظ کند. بیگمان،
زمانی فرا میرسد که سالک مییابد که گول خورده، اما نفس این کار بسیار مفید است؛ زیرا
مؤید هدف اصلی، یعنی بقای سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.
دونخوان میگوید:
«معلم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقه زد. او با استفاده از شهوت حرص من،
به من حقه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول
داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار
قدیم به تمام مرتاضان مکتب من همین حقه زده شده است» کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص
28.
10. مرگ: در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، دارای جایگاه مهمی است.
دونخوان میگوید:
مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانی در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت میکنم.
مرگ، تو و دفتر و دستکت هستی. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، این جاست و با این حال، اصلاً
در این جا نیست همان، ص 62.
مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصلهی یک بازو از شانهی چپش قرار دارد و هرگاه
مرگ شانهی چپ را لمس کند خواهد مرد کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان،
دل آرا، ص 49.
تنها فکر مرگ است که انسان را به اندازهی کافی وارسته میسازد تا آنجا که نمیتواند
خود را به چیزی بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته میسازد
تا آنجا که نمیتواند خود را از چیزی محروم سازد. مردی از اینگونه، باری، آرزویی ندارد؛
زیرا به شوری خاموش برای زندگی و همهی چیزهای زندگی دست یافته است. او میداند که
مرگش در کمین است و به وی فرصت نمیدهد که به چیزی دل ببندد، پس بیهیچ آرزو همه چیز
را میآموزد کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 168.
کسی که راه جادوگری را میپیماید در هر خم راه با نابودی زودرس روبهروست و ناگزیر
به فراست از مرگ خود آگاه میشود. بدون آگاهی از مرگ، چیزی نخواهد بود، جز انسانی معمولی
که درگیر کارهای عادی است؛ انسانی فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر
روی زمین به قدرتی جادویی بدل کند.
پس انسان، برای جنگاوری، باید پیش از هرچیز و به حق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد.
اما دلواپسی از مرگ ما را بر آن میدارد که به خود بپردازیم و این مایهی ضعف است.
بنابراین، چیز دیگری که هرکس برای جنگاوری به آن نیاز دارد وارستگی است، تا فکر مرگ
زودرس، بهجای آن که به صورت وسواس درآید، به بیتفاوتی بدل شود همان، ص 167.