كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، پرويز نيكخواه
نویسنده : مريم ايوبي
پرویز نیکخواه از جمله کسانی است که بعد از مدتی طولانی فعالیت در حزب توده به عضویت در این حزب و سایر تشکلهای چپ پایان داده و خدمت در نظام شاهنشاهی را بر تفکرات پیشین ترجیح داده و از اردوگاه شرق به صف خدمتگزاران محمدرضا پهلوی روی آوردند.
نیکخواه در سال 1318ش در تهران متولد شد و تحصیلات متوسطه خود را در رشته ریاضیات به پایان رسانید. وی تا 1333 در سازمان جوانان حزب توده عضویت داشت. در فاصله 1333 تا 1337 که در دبیرستان ادیب درس میخواند، فعالیت سیاسی نداشت. پس از دبیرستان به انگلستان رفت و در دانشگاه منچستر ادامه تحصیل داد[1] و در محیط تحصیلی جذب حزب توده شد. وی تا سال 1341 در حزب فعال بود و در کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی نقش فعال و تعیین کننده داشت. وی و دوستانش[توسط ساواک] همواره تحت کنترل و نظارت بودند و از تمامی جلسات و رفت و آمدهایشان مراقبت میشد. موضوع جلسات نیکخواه عموما مباحث «مباحث تئوریک» بود.[2]
در همین دوره به دلیل اختلافاتی که با رهبران [حزب توده] در اروپا پیدا کرد از حزب جدا شد و به کنفدراسیون دانشجویان پیوست. نیکخواه از 1339 نقش زیادی در سازماندهی کنفدراسیون برعهده گرفت و تا سال 1343 که به ایران بازگشت، فعالیتش را در کنفدراسیون ادامه داد. به رغم فعالیتهای سیاسیاش در اروپا، دستگاههای اطلاعاتی رژیم او را تحت تعقیب قرار ندادند و او که در رشته فیزیک از دانشگاه منچستر فارغالتحصیل شده بود، در دانشگاه پلی تکنیک تهران به تدریس پرداخت و به ریاست آزمایشگاه دانشکده صنعتی منصوب شد.
نیکخواه در تهران با تعدادی از دوستان و هم مسلکان خود که با آنها در انگلستان تحصیل میکرد، گروهی تشکیل داد (1343) و فعالیتهای سیاسیاش را با گرایش به ایدوئولوژی مارکسیسم – لنینیسم و نظارت مائو و حزب کمونیست چین آغاز کرد. احمد منصوری، منصور پورکاشانی، رسول مقدم و فیروز شیروانلو از همراهان نیکخواه بودند. خدمت اصلی آنها، متشکل کردن مبارزات چریکی و پارتیزانی به ویژه در نواحی جنگلی شمال کشور بود؛[3] اما دستگیری[اعضای این جلسات] با توجه به عضویت در تشکلهای دانشجویی چندان امکان پذیر نبود، لذا به دنبال یک واقعه و یا حادثهای بود تا از این طریق بتواند آنها را دستگیر و مانع فعالیت آنها شود.[4]
واقعهی کاخ مرمر و دستگیری
گروه نیکخواه تا 21 فروردین 1344 که فردی به نام رضا شمسآبادی در کاخ مرمر به قصد ترور شاه گلولههایی به او شلیک کرد. هیچگونه اقدامی در جهت مبارزه با رژیم پهلوی صورت نداد.[5]
واقعه کاخ مرمر به این گونه بود که در روز 21 فروردین سال 1344 سرباز وظیفه رضا شمسآبادی 22 ساله، یکی از افراد گارد سلطنتی که در کاخ مرمر مأمور نگهبانی بود، محمدرضا شاه را هنگامی که از اتومبیل در مقابل سرسرای کاخ سفید پیاده شد به رگبار مسلسل بست. شاه باشتاب خود را به داخل ساختمان رسانید؛ ولی دو تن از درجهداران اسکورت او از جمله شمس آبادی کشته شدند.[6]
ساواک سراسیمه در پی کشف علت و دستگیری بانی اصلی این واقعه برآمد و ابتدا سعی نمود که این اقدام را یک جنون آنی تلقی نماید، به طوری که روزنامهها نوشتند: «تحقیقات ادامه دارد که روشن گردد آیا ضارب عمدا دست به این عمل زده و یا دچار جنون آنی شده است[7]». بعد از این که ساواک از این طریق راه به جایی نبرد به ادعای واهی مبنی بر ارتباط شمسآبادی با کمونیستها روی آورد و این عمل را نقشهای از طرف حزب توده دانسته و بیان داشتند که «بعد از بازجوییهای مربوط به یاران و همدستان سوء قصد کاخ مرمر، نام گروهی از مهندسان ایرانی که در انگلستان تحصیلکرده بودند، اعلام گشت...[8]». در این بین ساواک که مترصد ضربه زدن به کنفدراسیون جریان چپ و سازمان حزب توده بود، از فرصت استفاده نموده، جریان ترور شاه را به نیکخواه و رفقایش منتسب مینماید.[9]
نیروهای اطلاعاتی پس از جستجوی سطحی به ارتباط شمسآبادی با گروه نیکخواه پیبردند و بسیاری از آنان از جمله نیکخواه را دستگیر کردند. دادگاه وی را به حبس ابد محکوم کرد؛ اما او خیلی زود از تفکرات انقلابی خود دست برداشت و به همکاری با رژیم پهلوی و ساواک تمایل نشان داد و «در پایان سال 46 نیکخواه در زندان بروجرد با تماسهایی که ساواک با او برقرار کرد، چهره خود را که از همان روزهای نخست بازداشت برای عدهای شناخته شده بود، آشکار ساخت و نه فقط در لباس یک نادم، بلکه در نقش مدعی نفی هرگونه مبارزه و مدافع رژیم ظاهر شد». بدین ترتیب پرویز نیکخواه با انجام مصاحبههای تلویزیونی که از اقدامات و فعالیتهای سیاسی پیشین خود اظهار ندامت و پشیمانی میکرد، به همکاری جدی با رژیم پهلوی و دستگاههای اطلاعاتی کشیده شد و خیلی زود مورد توجه رژیم قرار گرفت.[10]
اسناد و مدارک مستندی وجود دارد که پرویز نیکخواه، مهندس منصوری و همچنین احمد کامرانی که برای پذیرفته شدن در شبکه کمونیستی آماده گردیده بود، مستقیما در تحریک رضا شمسآبادی عامل اصلی سوء قصد شرکت و معاشرت داشتهاند.[11]
در دادگاه تجدید نظر نیکخواه به 10 سال زندان محکوم شد و با تماسهایی که ساواک با نیکخواه برقرار کرد، او نه فقط در لباس یک نادم، بلکه در نقش یک مدعی هرگونه مبارزه و مدافع رژیم ظاهر شد.[12] رژیم شاه [نیز] به منظور ضربه زدن به روحیه انقلابی و آشتیناپذیر ملت ایران به ویژه دانشجویان به یک سلسله مانورهای تبلیغاتی و نمایشی دست زد و چهرههایی را که یک روز به دروغ خود را در جرگه مبارزان جا زده بودند و سرانجام به جایگاه اصلی خود گنداب سرسپردگی و دریوزگی بازگشتند، به صحنه آورد و کوشید که از پرویز نیکخواه برای خود کسب آبرو کند. از این رو به درج توبه نامهها و مصاحبههای آنان رو آورده؛ بدین ترتیب نیکخواه در زندان تغییر چهره میدهد و با انجام مصاحبههایی با رسانههای گروهی خود از مبلغین رژیم میشود و پس از چند سال از زندان آزاد میشود و در زمرهء ابواب جمعی ساواک درمیآید و کارش متقاعد کردن روشنفکران برای همکاری با رژیم شاه بود.[13]
وی در زندان به این نتیجه رسید که اصلاحات موسوم به انقلاب سفید و در رأس آن اصلاحات ارضی شاه از روش مبارزان سیاسی پیشین (مارکسیسم مائوئیستی) نیز مترقیانهتر است و بنابراین نظام شاهنشاهی پهلوی در شئون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در مسیر تکامل پیش میرود. نیکخواه که توانسته بود با روش صادقانه نظر مساعد و اعتماد رژیم پهلوی را به خود کسب کند، مدتی بعد به استخدام رادیو و تلویزیون ملی ایران درآمد تا از رسانههای همگانی نقش شاه و مجموعه حاکمیت او را در توسعه و تعالی کشور به اطلاع هموطنان و نیز بیگانگان برساند. او به همراه بسیاری از هم مسلکان قدیمی خود و نیز تودهایهای سابق که از جمله آنان باید به محمود جعفریان و منوچهر آزمون اشاره کرد، در زمره پیشقراولان تحلیل علمی – ایدئولوژیک پدیده انقلاب سفید و فلسفه آن قرار گرفتند و به تبلیغ اهداف و نتایج آن پرداختند. چنانکه وقتی شاه قرارداد سنت موریس با شرکتهای نفتی امضا کرد، قراردادی که به زعم بسیاری از کارشناسان نفتی به ضرر ایران بود. وقتی در پایان مذاکرات با مدیران شرکتهای نفتی همه با هم یکصدا شدند تا رهبریهای شاه را بستایند. پرویز نیکخواه روی پرده تلویزیون تاکید کرد این پیروزی به مراتب از پیروزی در ملی کردن صنعت نفت مهمتر است. هنگامی که شاه یکباره تاسیس حزب واحد رستاخیز را اعلام کرد، وی به همراه محمود جعفریان و داریوش همایون در تلویزیون میزگردی برقرار کردند و به ستایش از درایت و آیندهنگری شاه پرداختند که به زعم آنان با تأسیس این حزب راه رسیدن کشور به مرزهای تمدن بزرگ را بسی کوتاهتر ساخته بود. از آن پس نیکخواه از مهمترین تئوریسینهای حزب رستاخیز شده و در مجموعه تصمیم سازیهای این حزب و نیز برنامه ریزیهای مدیریتی، اجرایی و تشکیلاتی نقش قابل توجهی برعهده گرفت.[14]
نیکخواه در جریان انقلاب اسلامی
با آغاز تحرکات انقلابی مردم ایران، پرویز نیکخواه، تلاش بیوقفهای در دفاع از رژیم پهلوی و پیشرفتهای کشور در شئون مختلف از خود نشان داد و به ویژه از طریق تلویزیون در تبلیغات مکرر هر روزه بر پیشرفتهای رژیم تاکید میکرد. او هنوز هم اصرار داشت که پیشرفتهای کشور در دوران 15 ساله اخیر (دوران انقلاب سفید) سرآغاز جهش بزرگ در شئون مختلف بوده و نتایج مشعشع آن خیلی زود آشکار خواهد شد.
نیکخواه به ویژه در سانسور مطبوعات دوره پهلوی نقش عمدهای داشت. گفته شده در تهیه متن مقاله معروف «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به قلم مستعار رشیدی مطلق، پرویز نیکخواه، محمود جعفریان و شجاعالدین شفا دست داشتند. آنان متنهای جداگانهای را تهیه کردند که در نهایت شاه متن کامل شده آن را جهت انتشار در نشریات کشور تایید کرد. تا زمان نخست وزیری شریف امامی، نیکخواه و دوستان سابقا چپیاش در رادیو و تلویزیون فعال مایشاء بودند. اما به تدریج با سیاست خانه تکانی شریف امامی که قصد داشت با برخی اقدامات از فطور و سقوط رژیم جلوگیری کند با استعفا و خروج قطبی از تلویزیون آنها نیز از آن جا رفتند. نیکخواه پس از پیروزی انقلاب، از سوی دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد.[15]
فرجام و عاقبت نیکخواه
با این نیکخواه به عنوان یک تئوریسین وقوع یک انقلاب را در ایران آن روز پیشبینی نموده بود و خود در مصاحبهای اختصاصی با «جیمزبیل» در دفتر کارش در وزارت اطلاعات گفته بود: «اگر در ایران یک تحول سیاسی پایدار صورت نگیرد انفجار بزرگی روی خواهد داد»؛[16] اما به دلیل حس جاه طلبی خود نتوانست به موقع این انفجار بزرگ را تشخیص داده و عاقبت گرفتار موج خشم مردم گردید.
نیکخواه در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 به همراه جمعی دیگر از بلندپایگان رژیم پهلوی اعدام شد. نیکخواه چون آتشی که در آستانه خاموشی، آخرین شعله را بلندتر از همیشه میکشد یا چون محتضری که در دم آخر یکباره شور و نشاط مییابد و بلندترین فریاد مستانه همه عمرش را سر میدهد، در ماههای پایانی بیش از هر زمان به قدرت نزدیک شده بود.
توجه اندک به جرایم نیکخواه که در دادگاه انقلاب اسلامی مطرح و بر مبنای آن به اعدام محکوم گردید، میرساند که چگونه این مارکسیست انقلابی دست در دست حکام جائر و فاسد گذشته برگرده مردم سوار بوده و برای ادامه چند روزه زندگی ننگین خود از کوچکترین تلاشی در جهت تحکیم پایههای متزلزل حکومت شاه دریغ نمیورزیده است.
کیفر خواست نیکخواه: «آقای پرویز نیکخواه فرزند سیدحسن به شماره شناسنامه 302 متولد 1318 تهران مدیر سابق مرکز خبر تلویزیون، سرپرست گروه تحقیق تلویزیون، نظریهپرداز حکومت غاصب استعماری، مقالهنویس و مداح رژیم دست نشانده پهلوی، مسلمان، تبعه ایران متهم است به:
1 . فساد در ارض از طریق پراکندن تخم فساد فرهنگی و وابستگی ذهنی استعماری و فریب خلق و سانسور اخبار و انتشار اخبار جعلی و مقالات دروغآمیز و تایید مشی جباران نوکر اجنبی که خود متهم نوکری آنان را به استعمار غرب عموما و آمریکا خصوصا اقرار دارد.
2 . نقض حقوق اساسی مطرح در قانون اساسی قبلی و اعلامیه حقوق بشر و قوانین جاری مملکتی و اصول شناخته شده شرعی و عرف
3. تبانی با قاتلان حاکم در پوشانیدن خیابان، قتلها، فسادها، توطئه از طریق مدیریت دستگاههای تبلیغاتی و هم زبانی با حیات و حیثیت ملی دروغین و استقلال سیاسی و سیاست مستقل اصولا بیپایه و کذب
4. گزارش خلاف واقع از وقایع و حقایق به ملت و اشاعه اکاذیب
5. قیام علیه استقلال مملکت و اقدام علیه حاکمیت ملت، با نظریهپردازی و اداره موثر تشکیلات حزب رستاخیز و تبلیغات درباره حکومت استبدادی.
دلایل اتهام:
1. تصدی مشاغل کلیدی که حسب اقرار متهم مستقیما به وسیله شاه و مأموران امنین اداره و کنترل میشوند.
2. اقاریر متمهم و اظهارات ایشان به شرح نوارهای مضبوط در پرونده از جمله این که رژیم دست نشانده آمریکا بوده و به انتظار حصول نتایج مثبت رژیم پایگاه خلقی نداشته و متهم به انتشار حصول نتایج مثبت استبدادی و فاسد همکاری کرده است.
3. انتشار مقالات کثیر در روزنامهها و مجله تماشا و نشریههای رستاخیز و غیره و سخنرانیهای مهم
4. مجموع تحقیقات انجام شده و محتویات پرونده و نیز شیاع جنایات متهم در افواه به استناد مواد 61 و 62 قانون مجازات و مقررات مربوط و قوانین شرعی تقاضای اعدام برای متهم و صدور حکم مصادره اموال از حضور دادگاه میشود.
اینک به قسمتی از دفاعیات وی در دادگاه عدل اسلامی توجه کنید که چگونه ذلیلانه به توبه نشسته است:
«.... من فقط میخواستم یک رفرم ایجاد کنم و همه شما اعضای دادگاه میدانید که دست من چه مستقیم و چه غیرمستقیم به خون هیچ فردی آلوده نشده و من امروز در برابر شما و در برابر دادگاه عدل انقلاب اسلامی اعلام میکنم، من هرگز به خلق خود خیانت نکردم!!! در سال 47 که از زندان شاه آزاد شدم با این تصور که امکان یک حرکت رفرمیستی در داخل رژیم وجود داشت و اگر مطلبی هم در آن زمان و یکی دو سال بعد نوشتم اکثرا با این تصور بود که در چند سال اخیر به تدریج ثابت شد که رژیم شاه عمیقا تباه و فاسد است و به همین علت کوشش بسیار کردم که خود را از زیر سلطه این رژیم کنار بکشم. هنگامی که مبارزه مردم علیه رژیم شدت گرفت من هرگز در مقابل این مبارزه نبودهام. خیلی متأسفم رژیم شاه به ملت خیانت کرد به ارتش خیانت کرد به همه خیانت کرد قربانیان بسیاری گرفت و شاید من هم یکی از قربانیان باشم.»[17]
سرانجام پرویز نیکخواه پس از سالیان دراز تزویر و خیانت به دار مجازات آویخته گردید.