استبداد، استبداد ديني، نائيني، كواكبي، تنبيه الامه و تنزيه المله، طبايع الاستبداد، علوم سياسي
نویسنده : محرم حقي
استبداد واژهای عربی و مصدر باب استفعال، که معادل انگلیسی آن tiranny، autocracy و dictatorship میباشد و در لغت به معنی به خودی خود به کاری قیام کردن، خودکامگی و خودرایی است[1] و یا به این معنی که در کاری که شایستهی مشورت است بر رای خویش اکتفا نماید.
اما کلمهی استبداد اگر بهطور مطلق ذکر شود، منظور از آن استبداد فرمانروایان میباشد، چرا که فرمانروای مستبد قویترین عامل است که انسانها را بدبختترین جانداران قرار دادهاست و در مواردی بهطور مجاز فرمانروایی روسای بعضی مذاهب یا بعضی طوایف یا اصناف را به استبداد متصف مینمایند، و همچنین نوع حکومتی را که در آن پادشاه و فرمانروایان مقید به قانون نباشند و به میل و ارادهی خود عمل نمایند، استبداد گفته میشود.[2]
در اصطلاح سیاسیون: مراد از استبداد، تصرف کردن یک نفر یا جمعی است در حقوق ملتی بدون ترس بازخواست.[3]
بیگمان تعریف از استبداد مانند دیگر مفاهیم سیاسی و اجتماعی آسان نیست، و اگر بخواهیم تعریف کوتاه و رسایی از استبداد به دست دهیم، میتوان گفت: تمرکز همهی قدرت و همهی تصمیمگیریها و در همهی زمینهها در دست یک نفر.[4]
معنای استبداد دینی
استبداد دینى عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکین در ذى سیاست روحانیه، بهعنوان دیانت اظهار و ملت جهول را بهوسیلهی فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود، به اطاعتش وامىدارند؛ و این اطاعت و پیروى چون غیرمستند به حکم الهى - عز اسمه - است، لهذا از مراتب شرک است.[5]
در تاریخ معاصر، "عبدالرحمن کواکبی" نخستین کسی است که اصطلاح استبداد دینی را در کتاب طبایعالاستبداد در سال 1319-1318 قمری بهکار گرفت، اصطلاحی که حدود ده سال بعد از آن میرزای نائینی در کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله بهکار میبرد.[6]
علامه نائینی در جامعهی ما در میان فقیهان معاصر شیعه نیز اولین فردی است که از واژهی استبداد دینی سخن به میان آورده و چارهاندیشی کرده است. وی این پدیده را از بدعتگذاریهای معاویه میشمارد و رهایی از آنرا به واسطهی رسوخش در قلوب و از لوازم دیانت محسوب شدنش، دشوار میداند، و دشواری رهایی از استبداد سیاسی را ناشی از توام بودن آن با استبداد دینی میداند.
به نظر او شعبهی استبداد دینی، دو اصل آزادی و مساوات را که عین اسلام و عین سعادت امتاند، زشت جلوه داد و آزادی مظلوم و غضب شده را نه تنها موهوم، بلکه آنرا بدعت و باعث بیبندباری فاسقان و ملحدان در ارتکاب بدعتها و منکرات و بیحجابی زنان معرفی کرد.[7]
نائینی اتکا به استبداد دینی را از مصادیق روشن شرک به خدا و ظلم به نفس و محروم داشتن خود از اعظم مواهب الهیه که آزادی خدادادی است، میداند و آزادسازی مردم از دست غاصبین را از اهم مقاصد انبیاء و اولیاء میداند.[8]
استبداد دینی برای استبداد سیاسی پشتیبان نیرومندی است، تا استبداد دینی ریشهکن نشود استبداد زمامداران قابل علاج نیست، تا کاخ این استبداد ویران نشود رهایی از دام استبداد سیاسی ممکن نیست. اعانت... چه به مساعدت و همدستی با فراعنه و ظالمین باشد و یا به سکوت و ترک نصرت و خذلان حق، مذموم است و در صورت آگاهی مردم هر دو رشتهی استبداد دینی بیاثر خواهد بود، چه به صورت پشتیبانی و چه به صورت سکوت.[9]
از دیدگاه میرزای نائینی مشکل دنیای اسلام سلطنت استبداد است، منتها این استبداد مشروعیت خود را از دین میگرفت چرا که برخی علما ناآگاهانه از استبداد دفاع دینی میکنند و لذا وی آنها را تحت عنوان استبداد دینی متذکر میشود. بنابراین اول باید تفسیرهای غلط از دین را زدود تا جامعهی اسلامی به چشمهی زلال اسلام اصیل دسترسی بیابد.[10]
اصطلاح استبداد دینی نمایشگر این معنی نیست که یکی از اقسام استبداد، استبداد دینی میباشد که دین شالوده و اساس تئوریک آنرا ریخته و طبقهای خاص مامور عینیت بخشیدن به آن هستند. بلکه اساسا دین ضد استبداد است و اجتماع دین به معنای راستین و خالص آن با استبداد محال است، بنابراین منظور از استبداد دینی این است که در تاریخ همواره چهرهها و جریانهایی وجود داشتهاند که از دین، از مکتب و تعالیم الهی به نفع یک نظام طاغوتی و مستبد سود میجستهاند و در پی خالی کردن دین از محتوا و جوهر آن بوده و میخواستهاند با پوشش دیانت به سیاستی که بلعم باعورها و معاویهها و عمروعاصها و ابوموسی اشعریها نمایندگان آن هستند، مشروعیت و مقبولیت تودهای ببخشند.
استبداد دینی زمانی بهعنوان یک واقعیت اجتماعی مطرح میشود که دینفروشان و دنیاطلبان و زورمداران با سوء استفاده از مذهب و وارونه جلوه دادن مفاهیم مکتبی و با دست زدن به تفسیرها و توصیههای غلط در برابر دین راستین دکان باز کنند و دست در دست استبداد سیاسی، ناجوانمردانه از مذهب علیه مذهب سود جویند.[11]
ارتباط استبداد دینی با استبداد سیاسی
میرزای نائینی نوعی ارتباط دقیق میان استبداد دینی و استبداد سیاسی قائل است، به نظر ایشان همانطوری که در سیاسات ملکیه، فرمانبرداری از ادارهی اصحاب ظلم سبب اسارت و بندگی ملت میشود، گردن نهادن به تحکمات خودسرانه زعمای مذاهب و ملل که بهعنوان دیانت ارائه میدهند عامل عبودیت است.
ایشان در این زمینه مینویسد: بسی ظاهر است که چنانچه گردن نهادن به ارادت دلبخواهانهی سلاطین جور در سیاست ملکیه و عبودیت آنان است، همینطور گردن نهادن به تحکمات خودسرانهی روسای مذاهب و ملل هم که بهعنوان دیانت ارائه میدهند، عبودیت آنان است، لکن استبداد سیاسی به زور و قهر متکی است و استبداد دینی به "خدعه و تدلیس" مبتنی میباشد، و فیالحقیقه منشاء استبداد قسم اول تملک ابدان است و منشا قسمت دوم تملک قلوب است.
از اینجا ظاهر شد جودت، استنباط و صحت مقالهی بعض از علمای فن که استبداد را به سیاسی و دینی منقسم و هر دو را مرتبط و حافظ یکدیگر و با هم توام دانستهاند و معلوم شد که قطع این شجرهی خبیثه و تخلص از این رقیب خبیثه که وسیلهی آن فقط به التفات و تنبه ملت منحصر است در قسم اول اسهل و در قسم دوم در غایت صعوبت و بالتبع موجب صعوبت علاج قسم اول هم خواهد بود، روزگار سیاه ما ایرانیان هم، بهمآمیختگی و حافظ و مقوم همدیگر بودن این دو شعبه استبداد و استعباد را عینا مشهود ساخت.[12]
بنابراین از دیدگاه میرزای نائینی سلاح استبداد دینی خدعه و تدلیس است و حاملان شعبهی استبداد دینی با استفاده از قدرت تزویر و فریب، عقل و هوش را از مردم میربایند و واقعیتها را در چشم آنان وارونه جلوه میدهند تا یا آنان به طاغوت متصل شوند و یا پراکنده و متلاشی گردند. نقشی که استبداد دینی در جامعه ایفا میکند به همان اندازه که برای قدرت طاغوتی توانبخش و نیروزا است به همان اندازه برای مستضعفین خطرناک و مرگآور است، به این دلیل که خود را در نقاب دلسوزی و ترحم و اشاعهی مذهب پنهان کرده است و ماسک خدمتگزاری و خوف داشتن از خدشهدار شدن مذهب به قول میرزای نائینی تجری فساق و بیحجابی و تهتک زنان را بر چهره دارد.[13]
اصل ابتداع و اختراع قوهی استبداد دینی و اعمالش در اسلام از بدعتهای معاویه است که از برای مقابله با سرور اوصیاء(ع) عدهای از دنیاپرستان از قبیل عمروعاص و محمدبن مسلم و مغیرةبن شعبه و اشباههم را که در انظار عوام امت در عداد صحابه محسوب و در مغلطهکاری به اسم دینداری بهواسطهی اتصاف به صحابیت نفوذ و مطاعیت داشتند، در تفریق کلمه و معارضه با مقام ولایت سلام ا... علیه با خود همدست نمود و هم بهوسیلهی دستهای امثال ابوموسی اشعری که به سکوت قناعت نمودند رفتهرفته اساس استبداد و تحکمات خودسرانه را در اسلام استحکام نمود... و به مرور اعصار و نوادر حیل و افکار اتحاد و ارتباط استبداد دینی موروث از امثال عمروعاص و ابوموسی با استبداد سیاسی موروث از معاویه و به هم آمیختگی و متقوم به هم بودن این دو شعبه استبداد به درجهی مشهوده و حالت حالیه رسید.[14]
مرحوم نایینى اگرچه استبداد سیاسى و استبداد دینى را در ارتباط با یکدیگر و متقوم به هم مىداند، لیکن استبداد سیاسى را لزوما زاییدهی استبداد دینى نمىداند. به همین علت، ممکن است در جایى استبداد باشد ولى ربطى به امور دینى نداشته نباشد، مثل استبداد در ممالک کفر. آن استبدادى که مرحوم نایینى با آن مخالف بود و تنبیه الامه را در رد آن نوشت؛ نه لزوما استبداد دینى، بلکه بیشتر استبداد سیاسى حاکم بر ایران بود.
وى استبداد سیاسى در کشورهاى اسلامى را در سه مرحلهی ظلم، به تصویر مىکشد:
1. ظلم حکام ستمکار به امام معصوم(ع) از جهت اشغال مقام رهبرى؛ که مىبایست به او یا نمایندهاش بازگردانند و یا از طرف آنها مجاز شناخته شوند.
2. ستم به مردم، از جهت سلطه بر اموال و نفوس و نوامیس ایشان؛ که مىبایست بهوسیلهی وضع قانون اساسى برطرف گردد.
3. ستم به خدا، از جهت گستردگى حکومت ستمکاران و خداگونه حکومت کردن و احکام خدا را زیر پا گذاردن؛ که مىبایست بهوسیلهی نظارت مردم از طریق مجلس شورا که نمایندگان ملتاند، جلوگیرى به عمل آید.
استبداد دینی که از قوا و شعب استبداد است کارش این است که مطالب و سخنانی از دین یاد گرفته و ظاهر خود را آنطور که جالب عوام ساده باشد،میآرایند و مردمی را که از اصول دین بیخبرند و به اساس دعوت پیمبران گرامی آشنایی ندارند میفریبند و مطیع خود میسازند و با این روش فریبنده به نام غمخواری دین و نگهداری آیین، ظلالشیطان را بر سر عموم میگسترانند و در زیر این سایهی شوم جهل و ذلت مردم را نگاه میدارند، این دسته چون با عواطف پاک مردم سروکار دارند و در پشت سنگر محکم دین نشستهاند خطرشان بیشتر و دفعشان دشوارتر است. این شعبه از عوام در لباس دین ترویج میکند و علمای آشنا به اصول و مبانی و مجاهد را به گوشهگیری و انزوا سوق میدهد و در ذی طرفداری توحید متولیان بتکده و ترویجکنندگان بتپرستی هستند.[15]
علاج استبداد دینی
میرزای نائینی در این رابطه مینویسد علاج استبداد دینی اصعب و اشکل و در حد امتناع است، چه بالضروره رادع و مانع از استبدادات و اظهار مراودات شهوانیه بهعنوان دیانت به همان ملکهی تقوی و عدالت منحصر است و جز اجتماع اوصافی که در روایت احتجاج تعداد نموده: صائنا لدینه،حافظا لنفسه، مطیعا لامر مولا، مخالفا لهواه... بودن را که در مرجعیت شرعیه اعتبار فرمودهاند، عاصم دیگری متصور نباشد.[16]
دیدگاه کواکبی در رابطه با استبداد دینی
کواکبى دربارهی ارتباط «استبداد سیاسى» و «استبداد دینى»، به دیدگاه سیاسیون غربى استناد مىکند و نظر آنها را پسندیده و مىنویسد: «سیاسیون غربى بر این باورند که استبداد سیاسى از استبداد دینى تولید مىشود و یا اینکه اگر استبداد دینی مولد استبداد سیاسی نباشد دست کم با هم برادر و همسر بوده و به یکدیگر نیازمند میباشند و هر کدام دیگری را در خوار گردانیدن مردم یاری میرسانند؛ زیرا اولی بر دلها و دومی بر پیکرهاحکومت میکند.».[17]
تعلیمات دینى آدمیان را به ترس از قوهی هولناک و عظیمى فرا مىخوانند و مستبد نیز مردم را از برترى شخصى و مکبر حسى خود مىترساند. به عبارت دیگر؛ مردم عوام، معبود خود را با ستمکار خویش در بسیارى از حالات و نامها و صفات، مشترک مىبینند. هیچ مستبدى نیست که براى خود صفتى قدسى انتخاب نکرده باشد و یا لااقل براى خود اصحابى از اهل دین نگه نداشته باشد تا او را در ظلم بر مردم به نام خداوند یارى کنند. پس میان دو استبداد دینى و سیاسى، مقارنه بدون انفکاک است که هر زمان که یکى از این دو در ملتى موجود شود، دیگرى را نیز با خود مىآورد یا اگر یکى زایل شود دیگرى نیز زایل مىشود».[18]
کواکبی قرآن را از این اتهام مبرا میداند، اما وی تا حدودی به این افراد حق میدهد که چنین داوری کنند، زیرا قضاوت این افراد نسبت به کردار و گفتار و واقعیتهای تلخ جامعه مذهبی است نه جوهر دین. مردم، کشیشان و روحانیان و پیروان آئینها را میبینند و آنها را ملاک سنجش قرار میدهند نه حقیقت دین را.
کواکبی میگوید: دو استبداد دینی و سیاسی همکار یکدیگرند و مردم را به جایی میکشانند که حاکم ستمکار را همچون خدای معبود، تعظیم و عبادت کنند و همین امر در امتهای پیشین سبب شده بود که مستبدان متناسب استعداد ذهن و فهم رعیت، ادعای الوهیت نمایند، در نظر وی از میان رفتن یکی از دو استبداد نابودی آن دیگری را در پی دارد.
بنابراین بسیار اتفاق افتاده است که مستبدانی سخن از دین گفتهاند، یا به ترویج افکار و عقایدی به نام دین پرداختهاند زیرا آنرا بهترین وسیله برای تحمیل خواستههای خود میدانستهاند. کواکبی به تحریف ادیان الهی از این رهگذر اشاره میکند و روشن میسازد که چگونه مسیحیان تعبیر پدر و پسر را که انجیل بهعنوان مجاز نسبت به خدا و عیسی بهکار برده است، حقیقی تلقی کرده و آئین توحیدی عیسوی را به شرک آلودهاند.[19]
به عقیدهی وی، جباران مستبد، ترویج این اندیشه را برای اغراض خویش سودمند میدانستهاند. از نظر او، برخی از مسلمانان نیز با تفاسیر و برداشتهای نادرستی که از مفاهیم اسلامی چون قضا و قدر داشتهاند، از مسیر توحید جدا شدهاند و این اندیشهی اصلاحگرانه را وسیلهی افساد جامعه ساختهاند.
در حالی که توحید یا ایمان به یگانگی خداوند، زیربنای عقاید پیروان ادیان آسمانی است. مصلحان دینی بر این باورند که اگر توحید به مفهوم درست آن درک و بهکار گرفته شود، اصلاح همهی امور فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را در بر دارد؛ زیرا کلمهی لا اله الا الله بهعنوان نخستین شعار توحید، خود روشنگر این معناست. بنابراین باور داشتن این شعار در بر دارندهی دو مرحلهی متضاد نفی و اثبات است، نفی پرستش و سلطه و حاکمیت همهی خدایان ساختگی (الهها و آلههها) و در برابر پذیرش ذات یکتای بی همتا بهعنوان خالق و مالک و حاکم و مدیر و مدبر همهی هستی، از روشنترین مفاهیمی است که از این شعار مقدس بهدست میآید.
کواکبی معتقد بود که توحید اسلام اگر درست فهمیده شود و مردم مفهوم حقیقی کلمهی توحید یعنی لا اله الا الله را درک کنند به استوارترین سنگرهای ضد استبدادی دست مییابند، زیرا با این برداشت هیچکس و هیچ چیز را معبود خویش نمیشمارند و در برابر غیر از خدا، هرگز کرنش نمیکنند.[20]
کواکبی باور دارد که: «مذهب اسلام نخست با حکمت و عزم بنای شرک را به کلی منهدم ساخته و قواعد آزادی سیاسی که میانهی قانون دموکراسی و اریستوکراسی است را استوار ساخته و اساس آنرا بر توحید نهاده و سلطنتی همچون سلطنت خلفای راشدین به ظهور آورده که تاکنون روزگار مانند آن در میان آدمیان نیاورده است.»[21]
آنگاه کواکبی از آموزههای قرآن دربارهی عدل و مساوات و ناسازگاری تعلیمات آن با استبداد، شواهدی بیان میکند بهویژه آیاتی که امیران را امر به مشورت کرده است، سپس مینویسد: «پس هویدا گردید که نظام اسلامی بر اساس اصول دموکراسی یعنی همگانی و شورای اریستوکراسی یعنی هیئت بزرگان بنا نهاده شده».[22]
او مینویسد: که برخی از عالمان و روحانیان بیتقوا و دنیادار با تقلید و اقتباس از راهبان و کاردینالهای مسیحی، برای خود امتیاز قائل شدند و گروهی از نادانان و سادهدلان را به ستایش و پرستش خویش واداشتند، اینان برای آنکه به ریاست خویش ادامه دهند، همانند کاهنان کاتولیک که فهم انجیل را در انحصار خود داشتند و یا همانند قسیسان یهود که درب اخذ مسائل از تورات را مسدود ساختند و به کتاب تلمود تمسک نمودند و خرافات را در میان مردم گسترش دادند، بدعتها و پیرایههای ناروا بر دین بستند، و آنرا زشت روی نمودند. به نظر کواکبی، اینها جلوی شناخت مردم را گرفتهاند و مانع آشکار شدن جوهر دین و حقیقت قرآن شدهاند بهگونهای که معجزات کتاب خدا تاکنون بر پیروانش مکتوم مانده است.[23]
ریشههای استبداد دینی در تاریخ ادیان را با مصادیقی چون بلعم باعور در زمان حضرت موسی، قدیسان و صدیقیان در زمان حضرت عیسی و دستگاه کلیسا و واتیکان در قرون وسطی و در تاریخ اسلام نیز معاویه، عمروعاص، مغیرة بن شعبه و ابوموسی اشعری و خوارج نهروان در دورهی خلافت امام علی(ع)، اشاعره و اخباریها تطبیق کرد.[24]