و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتّقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]

تعاون؛ اصل اساسی اسلام در روابط اجتماعی

انسان دارای دو بُعد است: یک بُعد مادی و یک بُعد معنوی؛ در این مسأله هیچ شبهه ای نیست. انسان در بُعد مادی اش این طور است که به تنهایی نمی تواند امور معیشتی اش را اداره کند و به تعبیر ساده، احتیاج به همکاری دیگران دارد.[2] در بُعد معنوی هم این بحث مطرح است؛ یعنی انسان در سیر معنوی اش نیز احتیاج به دستگیری و همکاری دارد و به تنهایی نمی تواند خودش را اداره کند. به تعبیر دیگر، انسان چه در بُعد مادی اش و چه در بُعد معنوی اش خودکفا نیست و احتیاج به «اعانه» دارد؛ لذا مسأله تعاون در اینجا مطرح می شود.[3]

در اینجا باید دید که آیا از دیدگاه مکتب الهی، هر تعاون و مساعدتی چه در بُعد مادی و زندگی دنیایی اش و چه در بُعد معنوی اش امضاء شده و پسندیده است یا خیر؟ مثلاً فرض کنید که کسی وضع زندگی مادی اش خوب نیست و ما می خواهیم به او کمک کنیم؛ آیا جایز است که نعوذ بالله برویم سرقت کنیم و به او بدهیم؟ مانند کسی که نان ها را می دزدید و به فقرا می داد و وقتی امام صادق(ع) به او اشکال کردند، گفت: معلوم می شود که شما آیات قرآن را نمی دانید؛ چون قرآن گفته است: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها»؛[4] یعنی اگر کسی یک عمل نیک انجام دهد، به او 10 پاداش می دهند؛ اما «من جاء بالسیئة فلا یجزی إلا مثلها». من یک دزدی کردم و یک حسنه انجام دادم. پس یک پاداش از دَه پاداش از بین می رود و نُه پاداش دیگر باقی می ماند.

پس این سؤال مطرح می شود که آیا از دیدگاه مکتب الهی، تعاون به هر شکل که باشد، پسندیده است یا خیر؟ آنچه در آیه تعاون هدف گیری شده، این است که تعاون به هر شکلش پسندیده نیست و قانون دارد.[5]

یک اصل اساسی سنّت اسلامی در همین آیه است. این تعبیری است که مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) در تفسیرشان از این آیه کرده اند.[6]

پیغمبر اکرم (صلّی اله علیه و آله و سلّم) در خطبه حجّةالوداع که در ماه ذی الحجّه بوده و بعد از آن وفات کرده است، می فرمایند: «أیّها الناس إنّ سورة المائدة مِن آخر القرآن نزولاً» سوره مائده آخرین سوره از قرآن است که نازل شده است؛ «فأحلّوا حلالها و حرّموا حرامها»[8] یعنی این را بدانید که حکم هایی که در این سوره است از حلال و حرام، إلی یوم القیامه به هیچ وجه قابل تغییر نیست.

همچنین علی(ع) فرمود: «و کان مِن آخر ما نزَل علیه سورة المائدة فنَسَخَت ما قبلها و لا ینسخها شیئٌ»[9] یعنی احکامی که در سوره مائده است، احکام سوره های دیگر را نسخ کرده؛ ولی حکم هایی که در این سوره آمده، هرگز قابل نسخ نیست. لذا من هم عرض کردم که اگر کسی بخواهد در احکام وارد شده در سوره مائده خدشه کند، معنایش این است که می خواهد خدشه به اسلام وارد کند.

بنابراین به این نتیجه می رسیم که این آیه شریفه که در ابتدای سوره مائده است، یک اصل اساسی اسلام در روابط اجتماعی را مطرح می کند. چون گفتیم که انسان در دو بُعد مادی و معنوی اش محتاج به غیر است و همان طور که عرض کردم، جنبه عملی این بحث خیلی قوی است. یعنی این رابطه باید باشد؛ اما بحث اساسی، چگونگیِ این رابطه و چگونگیِ کمک کردن و کمک گیری از یکدیگر است. یعنی من که از نظر زندگی دنیوی ام به غیر محتاجم، این غیر چگونه می تواند با من همکاری داشته باشد؟ او که به من محتاج است، من چگونه با او همکاری داشته باشم؟ همچنین در سیر معنوی، کمک و مساعدت ما به یکدیگر چگونه باید باشد؟ چون گفتیم که تنها نمی توانیم و به کمک دیگری احتیاج داریم. پس به طور خلاصه، این یک اصل کلی و اساسی است در روابط اجتماعی در دو بُعد مادی و معنوی.

یکی از خصوصیات آیه تعاون این است که در آن، هم جنبه اثباتی هست و هم جنبه نفیی. مثلاً می روید پیش طبیب و او به شما می گوید: این چیزها را نخور؛ چون اینها برایت خوب نیست. می گویید: پس چه چیزی خوب است!؟ یک دستور وقتی کامل است که در آن هم جنبه اثباتی و هم جنبه نفیی باشد. زندگی و زنده بودن انسان در دنیا بر محور اعانه است و اگر دستور اعانه بخواهد کامل باشد، باید روشن کند که در چه چیزهایی کمک کنم و در چه چیزهایی کمک نکنم.

کمک و مساعدت باید نقش سازندگی داشته باشد، نه نقش تخریبی؛ لذا به این آیه که نگاه کنید، می بینید که این دستورالعمل الهی و این اصل اساسی کامل است و هم جنبه اثباتی را دارد و هم جنبه نفیی را؛ «و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان» که ما هم اوّل جنبه اثباتی اش را عرض کرده و بعد جنبه نفیی اش را مطرح می کنیم و درباره هر کلمه این آیه بحث می کنیم.

معنای صحیح تعاون

بحث اوّل این است که «تعاون» یعنی چه؟ تعاون به عنوان اوّلین کلمه است که اثبات و نفی در آیه روی آن آمده است. در باب تعاون دو تصویر داریم:

تصویر اوّل این است که تعاون به این معنا باشد که دو نفر با هم یک کار را انجام دهند. جنبه ادبی اش هم این است که هیأت تفاعل، اقتضای اثنینی می کند. مثلاً یک سنگی ثقیل و سنگین است و او به تنهایی نمی تواند بلند کند و من هم نمی توانم به تنهایی بلند کنم، یک سرش را او می گیرد و یک سرش را من و با هم بلند می کنیم. این بلند کردن سنگ از روی زمین، یک کار است؛ اما این یک کار را ما دو نفر با هم انجام دادیم. بعضی که دقّت نظر کامل نداشته اند، تعاون را این طور معنا کرده اند؛ یعنی به اصطلاح ادبی اش گفته اند: «اشتراک در فعل واحد».

تصویر دوم اینکه کسی در کاری اصیل باشد و دیگری برای او شرایطی را مهیّا کند. مثلاً کسی می خواهد آدم بکُشد و چاقو را تو بدهی دستش؛ او آدم را کشته است؛ ولی تو چاقو را به دست او داده ای و برای کار او تهیه مقدمات کرده ای. او می خواهد برود سرقت کند و تو نردبان را به او دادی؛ ولی خودت نرفتی. این را «اعانه» می گویند.

آنهایی که اهل دقّت هستند، اگر جستجو کنند، می بینند که هم لغت و هم عرف معنای دوم را می گویند. مراجعه کنید به قاموس، منجد و...؛ می بینید که «عون» را به معنای کمک و مساعد آورده اند؛[10] یعنی یکی در کار اصیل است و دیگری برای او شرایط و اسباب را مهیّا می کند.

آیه شریفه هم نظرش همین است و غیر از این نیست. صدر آیه خطاب به مؤمنین است؛ «یا أیّها الذین آمنوا...» و بعد از چند مطلب می گوید: «و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان». اگر تعاون به معنای اوّل، یعنی اشتراک در فعل واحد باشد، معنای آیه این می شود که همه مؤمنین باید جمع شوند و یک کار را انجام دهند. مثلاً سنگی که روی زمین افتاده، همه باید بیایند و هرکس باید انگشتش را زیر آن بگذارد؛ در حالی که اصلاً این طور نیست و گفتن این حرف به دلیل بی توجهی است.

ظهور عرفی آیه این است که هر مؤمنی کمک کار دیگری در عمل خیر و تقوا باشد. تو برای او تهیه اسباب کن؛ چون به تنهایی نمی تواند و او هم برای تو مقدمات را فراهم کند. یعنی هرکدام از شما کار خود را می کنید؛ اما از نظر مقدمات چون به تنهایی نمی توانید کار را پیش ببرید، دیگری به شما کمک می کند، چه از نظر معیشتی و چه معنوی. پس آنچه مورد نظر آیه است، بحث کمک و اعانه است. بله، درست است که بین هیأت ها و ابواب مختلف فرق است؛ اما هیچ وقت نباید ریشه لغت را کنار بگذارید و بروید سراغ هیأت. در اینجا اصلاً خود ریشه «عون»، معنایش مساعدت است. البته این اعانه و کمک در اسلام قانون مند است. همه نیاز به کمک دارند اما این کمک کردن مطلق نیست.

حالا چند روایت بخوانم. یک روایت مفصّل است در بحار در باب مسأله قضاء حاجت مؤمن از امام صادق(ع): «و اللهُ فی عَونِ المُؤمنِ مَا کانَ المُؤمنُ فی عَونِ أَخیه...»[11] در استعمالات عرفی ما هم همین طور است که گفتم. روایت دیگر از پیغمبر اکرم (صلّی اله علیه و آله و سلّم) است؛ قال رسول الله (صلّی اله علیه و آله و سلّم) : «خیرُ إخوانِک مَن أعانَک علی طاعةِ الله و صَدَّک عن معاصیه و أمَرَک برضاه»[12] بهترین برادران کسی است که به تو کمک کند در طاعت خدا؛ آیا این یعنی دو نفری یک نماز بخوانید!؟ یا دو نفری یک روزه بگیرید!؟ این معنای تعاون نیست. چه اعانه و چه تعاون، هر دو، یک معنا بیشتر ندارند و آن همان است که عرض کردم. قدر مسلّم و آنچه قدر متیقّن است، کمک کردن است. یعنی او اصالت دارد و تو او را کمک می کنی.

روایت دیگر از علی(ع) است؛ «خیرُ الإخوانِ مَن أعانَ عَلَی المَکارم» و یا «خیرُ الإخوانِ المُساعدُ علی أعمالِ الآخرة»[13] روایات بسیاری داریم. پس این مسأله در آیه مطرح است و این از احکام مسلّمه و از اصول اساسی در اسلام و از مسائل اساسی در روابط اجتماعی است که آیه تعاون چگونگیِ آن را بیان می کند و هم جنبه اثباتی و هم جنبه نفیی اش را می گوید.

ذکر مصیبت

امام حسین(ع) هم در مسیری که می آمد، به این اصل اساسی عمل می کرد که ما از آن تعبیر به «استعانه» می کنیم. موقعی که امام حسین(ع) از مکّه به سوی کوفه حرکت کرد، تا روز عاشورا همین طور بود و با شکل های مختلف این کار را می کرد. گاهی برخوردهای شخصی، گاهی نامه نوشتن و گاهی هم پیغام دادن است؛ یعنی از دیگران می خواست که در انجام دادن برّ و تقوا کمک کنند و از آن طرف، به اثم و عدوان کمک نکنند.

وقتی حسین(ع) به ثعلبیه رسید، دید خیمه و وسایلی هست؛ معلوم شد کسی در آنجا زندگی می کند. حضرت تشریف آوردند و پیرزنی را در آنجا دیدند. از او سؤال کردند که اینها برای کیست؟ پیرزن گفت: برای فلانی. آنها نصرانی بودند، نه مسلمان. حضرت ظاهراً کاری نکرد. فقط در بعضی تواریخ دیده ام که وقتی به آنجا رسید، نیزه اش را در زمین فرو برد و توقف کردند و استراحت نمودند. وقتی می خواستند بروند، حضرت فرمودند: وقتی آمد، به او بگو بیاید پیش ما.

در تاریخ نوشته اند: زمانی که حضرت خواست برود، همین که نیزه را بیرون آورد، از آن مکان آب سرازیر شد. می دانید که آب در سرزمین حجاز چون کم است، بسیار ارزشمند است. آب سرازیر شد و پیرزن تعجب کرد. پسرش که از راه رسید، ماجرا را تعریف کرد که کسی آمد و گفت: وقتی پسرت برگشت، بگو بیاید پیش ما.

حالا دیگران مسلمان بودند و مسأله تعاون و اعانه از آنها توقّع می رفت؛ اما این که مؤمن و مسلمان هم نبود. معلوم می شود که وقتی باطن پاک باشد، از انسان دستگیری می کنند.

وهب ناگهان منقلب می شود و به مادرش می گوید: خدا خیلی به من لطف و عنایت کرده است. بلند شد و تمام بساط را جمع کرد تا خودش را به امام حسین(ع) برساند. در تاریخ می نویسند: وقتی رسید، افتاد روی پاهای امام حسین(ع) و شروع کرد به بوسیدن؛ مادر هم همین طور. وهب و مادر و همسرش هر سه اسلام آوردند. ببینید، حضرت پیغام داد برای اعانه به برّ و تقوا که بیا و کمک کن؛ او هم همراه حسین(ع) به کربلا می آید.

روز عاشورا ایستاده بودند و تماشا می کردند. چند روزی بیش نبود که این جوان ازدواج کرده بود. می خواهد برود به میدان؛ همسرش ممانعت می کرد. مادر به او می گفت: برو، ما برای چه اینجا آمده ایم؟ تمام زندگی را جمع کردیم، تمام بیابان ها را طی کردیم، خط عوض کردیم برای چه؟ چه طور شده است که تو به میدان نمی روی؟ هرچه مادر ترغیب می کرد، همسرش می گفت نمی گذارم.

بالأخره همسرش به او گفت: برویم پیش امام حسین(ع)، آنجا به تو اجازه می دهم، من حرف دارم.[14] این دو جوان آمدند نزد امام حسین(ع)؛ وهب رو می کند به حضرت و می گوید: آقا، می خواهم بروم میدان، این همسرم نمی گذارد، می گوید حرف دارم. حسین(ع) رو کرد سمت همسرش و فرمود: چه می گویی؟ همسر وهب گفت: از شما می خواهم دو چیز را ضمانت کنید تا وهب برود. اوّل اینکه اگر او برود، می دانم که شهید می شود. من جوانم و در این بیابان کسی را ندارم؛ شما به من اجازه بدهید بیایم و در خدمت این بی بی ها و خانواده شما باشم. دوم اینکه اکر وهب شهید شود، روز قیامت می رود در بهشت؛ اینجا باید پیش شما ضمانت بدهد که من را هم با خودش به بهشت ببرد. می نویسند: «فبَکی الحسین(ع)»؛ آقا شروع کرد های های گریه کردن و بعد هم هر دو را تضمین نمود.

وهب رفت به میدان و عده ای از آن منافقان را به درک واصل کرد؛ آنها یک دست وهب را قطع کردند. چشم همسر وهب به این صحنه که افتاد؛ دید همسرش عجب وضعی پیدا کرده است! طاقت نیاورد، عمود خیمه را برداشت و خود این دختر وارد در جنگ شد. تا چشم وهب به او افتاد، مضطرب شد و آمد جلو. چرا آمدی؟ می دانید چه جوابی به وهب داد؟ گفت: مگر نشنیدی که حسین(ع) فریادش بلند شده است: «هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عن حَرَمِ رسول الله؟...» حسین(ع) کمک می خواهد...