و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]

اعتبار عقل خالص در اسلام

بر قبح اعانه و مساعدت کردن بر عملِ خلاف، ناروا و حرام شرعی هم دلیل عقلی (یعنی عقل فردی مستقل) وجود دارد و هم از دیدگاه قوانین عرفیه جزائیه، شرکت در جرم یا مساعدت در جرم با علم به اینکه خلاف است و جرم، محکوم و قبیح است؛ حالا برای اینکه او به عمل خلاف برسد، چه قصد کمک داشته باشد و چه قصد نداشته باشد و چه آن شخصی که به او کمک می شود اراده فعلیه نسبت به آن عمل خلاف داشته باشد و چه نداشته باشد، ولی کمک کننده بداند که او بعداً سوء استفاده خواهد کرد، فرقی نمی کند.

ما فرق می گذاریم بین حکم عقل مستقل و حکمی که به اصطلاح به آن می گویند حکم عُقلایی یا به تعبیر امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) «قوانین جزائیه عرفیه صرف نظر از دین». فرق بین این دو در این است که حکم عقلِ مستقل در منطقة شرع، حجّت است و در این شبهه ای نیست؛ امّا بحث در این است که آیا این مصوبات عُقلائیه یا بناء عقلا هم در منطقۀ شرع، حجّت هستند یا نه؟[2] جواب این است که شارع برخی از مصوبات عقلائیه را پذیرفته و امضا کرده است و برخی را هم نپذیرفته است. یعنی احکامی را که عقلا در منطقه خودشان تصویب می کنند و حتی به آن عمل می کنند، اصطلاحاً به آن «سیره عُقلائیه» یا «بناء عقلا» یا «عقل جمعی» و «خرد جمعی» می گویند، این طور نیست که شارع همة این ها را پذیرفته باشد؛ بلکه بخشی از آن را نپذیرفته و صراحتاً هم ردّ کرده است.

یکی دو تا مثال هم می زنم تا بحث روشن شود؛ مثلاً مسئله ربا در بین همۀ محیط های عقلا یکی از مصوبات عقلائیه است. در صدر اسلام هم خیلی فراوان بوده و یک چیز جدیدی نیست و چه بسا اصلاً محور یک سنخ از تبادلات تجاری بوده و الآن هم هست. این از مصوبات آن هاست که هم سیره عقلائیه بر آن است و هم بناء عقلا؛ امّا شارع آمده و بالصّراحه آن را ردّ کرده است: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا».[3] این آیه با صراحت خرد جمعی را ردّ می کند. امثال این هم زیاد داریم؛ مثلاً مشروبات الکلی که شاید بتوان گفت خرید و فروش آن در محیط های عُقلایی ِ بیش از 99 درصد کشورها جایز است، شُربش هم جایز است و به این هم می گویند «خرد جمعی، امّا اسلام بالصّراحه می گوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».[4] این آیه برخلاف کسانی که «خرد جمعی» را مطرح می کنند تا «دیانت جمعی» را بکوبند و نابود کنند، خرد جمعی را می کوبد.

اما سِرّ اینکه شارع این کار را کرده و بخشی از مصوبات عقلائیه را نپذیرفته، چیست؟ سِرّش این است که عقلِ مستقلِ منفرد، آلودگی ندارد؛ ولی این بناهای عُقلایی به بُعد مادی و زندگی دنیوی انسان ها مربوط است؛ لذا تمایلات نفسانی در آن دخالت دارد و چون آلوده به تمایلات نفسانی است، خالص نیست؛ به همین دلیل است که شارع بعضی از این مصوبات عقلائیه را ردّ کرده است.

یک مثالِ خیلی ساده می زنم تا فرق آنجایی که عقل در احکامش خالص است با جایی که تمایلات نفسانی دخالت می کند روشن شود؛ مثلاً شما دو نفر را می بینید که با هیچ کدام از این ها هیچ رابطه و پیوندی ندارید؛ نه پیوند رفاقتی، نه خویشاوندی؛ با هیچ کدامشان هیچ آشنایی ندارید؛ حالا یکی از این ها جلوی روی شما می خواهد دیگری را بکشد و این را هم می دانید که او هیچ جُرمی هم ندارد و آن شخص، از روی گردن کلفتی می خواهد او را بکشد. اینجا عقلت چه حکم می کند؟ بدون تأمّل می گوید این کار ظلم است؛ آیا عقل این را نمی گوید؟ عقلی که آلودگی ندارد همین را می گوید. ما اسمش را می گذاریم عقلِ خالصِ مستقل؛ شرع هم می گوید من این حکم را قبول دارم. امّا اگر پیوندِ خویشاوندی، رفاقت، دوستی شغلی یا یک پیوندی از این پیوندها با یکی از آن دو نفر داشته باشید، اینجا ممکن است تمایلات، غضب ها و امور نفسانی دخالت کند و تأثیرگذار باشد.

پس ببینید که چقدر دین ما زیبا است. اسلام کِی گفته است که من عقل را قبول ندارم؟! اسلام می گوید من عقل را قبول دارم، امّا خالصش را؛ این چیزی که تو به آن می گویی «خردجمعی»، ناخالص است و رگه هایی از تمایلات نفسانی در آن هست و چون این ناخالصی ها هست، فقط شارع است که خوب می تواند جداسازی کند و تشخیص دهد کدام مصوّبه اش به نفع جامعه و کدام مصوبه اش به ضرر جامعه است. به علاوه اینکه شارع، جامعه را یک بُعدی نمی نگرد، بلکه دو بُعدی می نگرد. لذا زیاده طلبی و بهره کشی اقتضا می کند که ربا محور بسیاری از مبادلات تجاری در بین عقلا باشد؛ امّا شارع در مقابل تمام عالم می ایستد و می گوید چرا این جوری می کنید؟ این یک نوع بهره کشی است؛ جلویش را هم می گیرد. بنابراین، هیچ وقت از خرد جمعی برای کوبیدن دینِ جمعی جامعه سوء استفاده نکنید.

مصادیق اعانه به اثم

امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در بحث حرمت تعاون به اثم و عدوان چهار دلیل را مطرح می کند. دلیل اوّل «عقل» است. دلیل دوم «بناء عقلا» است که عقلا ( حتّی همین ناخالص ها هم همین را می گویند) می گویند نباید به اثم و عدوان کمک کرد. دلیل سوم «آیه شریفه» است که ایشان مطرح می کنند؛ یعنی «و لاتعاونوا علی الإثم و العدوان» و دلیل چهارم «ادلّه امر به معروف و نهی از منکر» است.

این بحث که انسان نباید اسباب جرم، خلاف، گناه و عمل ناروا را برای دیگران فراهم کند مصداق و مثال زیاد دارد؛ امّا امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) یک مصداق را به خصوص ذکر می کند؛ من عین عبارت ایشان را از نوشته ای که به قلم خودشان است می خوانم. ایشان می فرماید: «و أمّا بيع القرطاس مع العلم باتخاذ كتب الضلال من بعضه»؛یعنی اگر انسان بخواهد به کسی کاغذ بفروشد و می داند او می خواهد بعضی از این کاغذها (نه همه اش ) را مصرف کند تا کتابی بنویسد یا منتشر کند و مردم را گمراه کند «إنّ دفع إضلال الناس من الأمور التي يهتمّ به الشارع الأقدس»[5]، یعنی جلوگیری از گمراه کردن مردم از مسیر دین از اموری است که شارع مقدس اهتمام زیادی به آن دارد؛ «فكيف يُمكن القول بجواز بيع القرطاس ممّن يعلم أنّه يكتب فيه ضدّ الإسلام و ردّ القرآن الكريم (و العياذ باللّه)» ایشان می گوید اصلاً مگر می شود چنین حرفی از دهان کسی بیرون بیاید؟! «فکیف یُمکن القول» معنی اش این است که چطور کسی می تواند چنین حرفی بزند و بگوید مانعی ندارد کاغذ بفروشیم و به کسی کمک کنیم که می دانیم می خواهد در این کاغذها بر ضدّ اسلام و در ردّ قرآن و احکام قرآن مطلب بنویسد؟! بعد هم می فرماید: «صَدَقَ عليه عنوانُ الإعانة على الإثم أم لا»، یعنی پا را بالاتر می گذارد و می گوید اصلاً اینجا بحث اعانه به اثم مطرح نیست؛ چه اعانه به اثم صدق کند و چه اعانه به اثم صدق نکند، فروختن کاغذ به چنین شخصی حرام است.

در تحریرالوسیله هم که جنبه فتوایی دارد می فرماید: «یحرم حفظُ کتبِ الضلال و نَسخُها و قرائتُها و درسُها و تدریسُها»؛[6] یعنی نوشته هایی که گمراه کننده است، نگه داشتنش، خواندنش، درس دادنش و درس گرفتنش حرام است. در اینجا این نکته را تذکر بدهم که یک وقت خیال نکنید فقط مسئله فروش کاغذ است؛ نه! اینجا ایشان کاغذ را به عنوان مثال مطرح کرده است. بلکه هرنوع اعانه ای که باشد حرام است؛ چه کاغذ بفروشی، چه جواز نشر بدهی، چه چاپ کنی، چه منتشر کنی، چه خرید و فروش کنی، همه و همه حرام است. حتی امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید نگه داشتن این ها هم حرام است؛ یعنی حتی نگه داشتن چیزی که موجب اضلال ناس می شود هم حرام است.

در اینجا یک مسئله وجود دارد: تشخیص اینکه «اضلال» هست یا نیست، با کیست؟ جواب این سؤال خیلی روشن است. شما در هر مسئله ای می گویید به کارشناسش رجوع می کنم؛ این مسئله هم که از مسائل دینی است کارشناس دارد؛ پس به کارشناسش مراجعه کن. آیا مسائل دینی، همه کارشناسش هستند؟! چطور شد که اینجا میدان برای کارشناسی خیلی باز است؟! در مسائل پزشکی چطور؟ آنجا هم همین طور است؟! چگونه است که در آنجا اگر کسی بیاید و یک نسخه ای بدهد و از وزارت بهداشت مجوز نداشته باشد با او به شدت برخورد می کنند، امّا در مسائل دینی هر کسی حق داشته باشد هر مزخرفی را بر ضدّ اسلام بگوید و بنویسد و منتشر کند؟! خیر! اینطور نیست؛ مسائل دینی هم کارشناس دارد و باید به کارشناسش مراجعه کنید.

آزادی بیان و محدوده آن

مطلب دیگری که در اینجا گفته می شود و گاهی هم به خیال خودشان می خواهند از بعضی از آیات قرآن استفاده کنند (که ما حمل بر صحّت می کنیم و می گوییم إن شاءالله بی سوادند و نمی فهمند و مُغرض نیستند) این است که می گویند: «آقا! پس آزادی بیان چه می شود؟»

یک جواب به این ها این است: اصلاً آیا کسی می تواند بگوید: «آزادی بیان به طورِ مطلق»؟ یعنی فرضاً اگر ما کاری به دین هم نداشته باشیم و تمام احکام و قرآن و خدا را هم کنار بگذاریم، آیا شما یک نفر عاقل در عالَم سراغ دارید که بگوید «آزادی هرچه به دهانت آمد بگویی»؟ یا مثلاً بگوید: «هرکس را که در خیابان دیدی، آزادی که هرچه خواستی به او بگویی؛ فحش بده، ناسزا بگو، آزادی بیان است»؛ آیا شما سراغ دارید کسی تا به حال چنین حرفی زده باشد؟ بله، مگر دیوانه باشد که این حرف را بزند. پس بالأخره «محدودیت» می آید؛ ولی بحث در اینجاست که تعیین حدود با کیست؟ یعنی هر عاقلی می گوید «آزادی بیان» مطلق نیست و باید محدود شود؛ امّا چه کسی آن را محدود می کند؟

ما چون بحثمان دربارۀ یک جامعۀ اسلامی، سلامتی جامعه و اصلاح جامعه از دیدگاه اسلام است، ابتدا باید ببینیم در جامعه ای که دینی به نام اسلام پذیرفته شده است، دیدگاه اسلام درباره «انسان» چه دیدگاهی است تا بعد بفهمیم که چرا امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) این طور به شدت وارد می شود و می گوید اصلاً کسی نمی تواند بگوید جایز است کاغذ را بفروشی، در حالی که می دانی خریدار می خواهد در بعضی از آن کاغذها (نه همه اش ) بر ضدّ اسلام و احکام اسلام بنویسد.

اسلام دیدگاهش نسبت به انسان یک بُعدی نیست؛ دو بُعدی است. اسلام می گوید تو هم جسم داری هم روح، آن هم روح انسانی، نه روح حیوانی. اصلاً تمایز تو با حیوان در همین است. اسلام می گوید همان گونه که وقتی از مادر متولد می شوی جسم تو، به حسبِ غالب، سلامت است و هیچ ویروس و میکروب و آلودگی ندارد و پیکره ات سالم است، روح تو هم سالم است. وقتی بچه ای متولد می شود، از نظر جسمانی چند کار را باید برای او انجام دهید: اوّل اینکه از او محافظت کنید که بیمار نشود؛ یعنی پیشگیری کنید از بیمار شدنش؛ دوم اینکه او را تقویت کنید تا رشد پیدا کند؛ سوم اینکه اگر هم بیمار شد مداوایش کنید؛ این ها امور عُقلایی است. دیدگاه اسلام نسبت به روحِ تو هم همین است و بیش از این نیست. یعنی می گوید همان طور که جسمت به سلامت در این دنیا آمده، روحت نیز به سلامت آمده است.

امّا سلامتی روح چیست؟ قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ يَعْنِي الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه»،[7] هر بچه ای که از شکم مادر بیرون می آید، موحّد است؛ یعنی از نظر فطرتش مفطور به خداجویی و خدایابی و دین حق است. این دیدگاه اسلام است. لذا می فرماید این روح انسانی ات را باید تقویت کنی؛ این را هم بدان! فرق روح و جسم این است که رشد جسم سقف دارد ولی روحت از نظر رشد سقف ندارد. یعنی هرچه بالا بروی بازهم می توانی بالاتر بروی؛ می توانی از ملائکه هم بالاتر بروی؛ اصلاً می توانی خداگونه شوی؛ دیدگاه اسلام راجع به روح این است؛ پس برو روحت را تقویت کن.

اسلام می گوید همان طور که از جسمت مراقبت می کنی و پیشگیری می کنی تا بیمار نشوی، از روحت هم مراقبت کن. اگر هم بیمار شدی دستور می دهد که زود برو و از طریق توبه و... روحت را مداوا کن. در اینجا همان گونه که در باب جسم معمولاً این طور است، بیماری ها از راه تغذیه و تزریق وارد پیکره انسان می شود و کارشناس جسم که طبیب است می گوید: «این چیزها را بخوری، این مرض ها را می آورد؛ این چیزها را بخوری، جسم را تقویت می کند؛ مراقبت کن که بیمار نشوی و...»؛ اسلام هم همین را می گوید؛ اسلام می گوید آن مفاهیمی که وارد ذهن تو می شود تغذیه است. هر مفهومی که وارد شود، در ذهن و روحت جایگزین می شود. پس مراقب باش که چه می خواهی وارد ذهنت کنی. مراقب باش ویروس همراهش نباشد که سلامتی روحت را ازبین می برد. هم پیشگیری اش را گفته که چگونه از ورود بیماری ها به روحت جلوگیری کنی، هم تقویتی اش را گفته که چه مفاهیمی را در روحت وارد کن تا سلامتی روحت حفظ شود، هم بیماری اش را گفته است که اگر بیمار شدی چگونه معالجه کن؛ بد حرفی زده است؟!

حالا یکی دو تا روایت بخوانم. یک روایت از امام حسن(علیه السلام) است. حضرت می فرماید: «عَجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيهِ»؛[8] من در شگفتم از کسی که درباره غذایی که می خواهد بخورد فکر می کند، چه بخورم مفید باشد و مضرّ نباشد، ولی «لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ»؛ یعنی برای جسمش فکر می کند چه چیزی را وارد معده ام کنم، امّا برای روحش فکر نمی کند چه مطلبی را دارم گوش می کنم و در دل و روحم جایگزین می کنم.

در همین زمینه روایت مفصّل تری از امام علی(علیه السلام) است که حضرت فرمودند: «ما لي أرى الناس إذا قرب إليهم الطعام ليلاً تكلّفوا إنارة المصابيح ليبصروا ما يدخلون بطونهم»[9] چیست که من مردم را این گونه می بینم: وقتی غذایی جلویشان می گذارند اگر شب باشد و چشمشان نبیند، خودشان را به زحمت می اندازند و بالأخره یک چراغ تهیه می کنند برای اینکه ببینند چه چیزی دارند وارد شکمشان می کنند، امّا «ولايهتمون بغذاء النفس بأن ينيروا مصابيح ألبابهم بالعلم ليسلموا من لواحق الجهالة و الذنوب في اعتقاداتهم و أعمالهم»، نمی روند دنبال اینکه یک چراغی روشن کنند به سبب علم، تا ببینند و روحشان از پیامدهای نادانی ها و گناه ها سالم بماند. چه شده است که نمی خواهی این سلامتی الهی که فطرت توحیدی و اسلامی است، برای روحت حفظ کنی؟ نگاه کنید حضرت چه تشبیهی می کند! فقهای ما و امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) هم می گویند این کتابٍ گمراه کننده، کاغذ فروشی اش، طبعش، نشرش و نگهداری اش حرام است؛ حرفشان همین است که این برای ارواح مضرّ است.

حالا من مطلبی را بگویم. به قول ما طلبه ها «إن قُلت»، اگر بگویی «من شبهه را در جامعه منتشر می کنم، تو برو جوابش را بده»، بعد هم این آیه را بخوانی «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»،[10] این حرف مثل این است که کسی ایدز گرفته باشد و بگوید: من خونم را به مردم تزریق می کنم، تو هم برو مردم را معالجه کن! یا یک معتاد بگوید من بین مردم هروئین پخش می کنم و معتاد درست می کنم، تو برو ضررهایش را به مردم بگو تا مصرف نکنند یا اگر مبتلا شدند، مداوایشان کن! این منطق است یا مغالطه است؟! می گوید من شبهه را القا می کنم، تو برو از ذهن مردم بیرون بیاور؛ این حرف، منطقی است؟!

این جواب اوّل بود. ثانیاً، تو به من بگو که شبهه را در ذهن چه کسی وارد کرده ای تا من بروم و از ذهنش بیرون آورم؛ من چه می دانم این کتابٍ گمراه کنندۀ تو به دست چه کسانی افتاده است؛ من نمی دانم این نشریة خبیث و کثیف و ضدّ اسلام تو (که امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید: اضلال و ضدّ قرآن است ) به دست چه کسی رسیده است تا بروم جوابش را بدهم. آن آیه «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» هم برای کسی است که صحیح را از سقیم و بلکه أصّح را از صحیح تشخیص دهد و این را بفهمد؛ این حرفی که تو با لعاب شیرینی داری به او می دهی، وسطش ویروس ایدز است و بیچاره اش می کند.[11]

بنابراین، آزادی بیانِ به طورِ مطلق را هیچ عاقلی نمی پذیرد؛ اما در یک جامعه اسلامی چه کسی باید آزادی را تحدید کند؟ «اسلام» باید تحدید کند. دیدگاه اسلام این است. حالا تو می گویی اسلام زور گفته است؟! من از شما سؤال می کنم، اگر در جامعه ای که بُعد جسمانی مطرح است، بگویند برای حفظ سلامتی مردم، پخش هروئین ممنوع است، آیا این زورگویی است؟! چطور اینجا نمی گویی این زورگویی است؟! اسلام می گوید حقّ بگو، حقّ بشنو و به حقّ عمل کن و تا پای جان هم بایست. تشخیص حقّ و باطل هم کارشناس دارد. امام علی(علیه السلام) می فرماید: «اصبر علی مرارة الحقّ و إیاک أن تنخدع لحلاوة الباطل»؛[12]در راه حقّ ایستادگی کن، اگرچه تلخ است و بپرهیز از اینکه فریب باطل را بخوری، اگرچه شیرین و موافق هوای نفس است.

روایت دیگر از امام حسین(علیه السلام) است که من این روایت را به چند مضمون دیده ام؛ ابوحمزه ثمالی نقل می کند: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام): لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (علیهما السلام) الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِه»[13] امام باقر(علیه السلام) می فرماید: هنگام وفات پدرم امام زین العابدین(علیه السلام) که رسید، مرا به سینه خود چسباند و فرمود: «وَ قَالَ يَا بُنَيَّ أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ» ای پسرم! به تویک سفارشی می کنم؛ همان سفارشی که پدرم امام حسین(علیه السلام) هنگام وفات به من کرد «وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِه». معلوم می شود که امام حسین(علیه السلام) هم این وصیت را از امام علی(علیه السلام) نقل کرده است. یعنی همان سفارشی که امام علی(علیه السلام) به امام حسین(علیه السلام) فرموده است، امام حسین(علیه السلام) به امام زین العابدین(علیه السلام) فرمود: «يَا بُنَيَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً»، پای حقّ بایست اگرچه تلخ باشد. شما آن صحنه ای را مجسّم کنید که امام حسین(علیه السلام) لحظات قبل از شهادت، امام زین العابدین(علیه السلام) را به سینه اش چسبانده و این سفارش را می کند که پای حقّ بایست.

ذکر مصیبت

خوب، امشب[14] توسل ما معلوم است. من این نکته را مکرّر گفته ام که اگر امام زین العابدین(علیه السلام) بودند و حضرت علی اکبر(علیه السلام) هم حیات داشت، مسلّماً امامت برای حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود. حتّی در زیارتنامه حضرت علی اکبر(علیه السلام) دارد: «السلام علیک یا ولیّ الله و ابن ولیّه» که راجع به هیچ امامزاده ای این تعبیر را نداریم؛ راجع به حضرت ابالفضل(علیه السلام) هم چنین تعبیری نداریم؛ آنجا، «أیهّا العبد الصالح» داریم.

اعتقاد راسخ حضرت علی اکبر(علیه السلام) به پایداری در راه حقّ

در تاریخ می نویسند امام حسین(علیه السلام) در بین راه که می آمد، هنگام سحر بود، حضرت سرشان را جلوی زین مرکب گذاشته بودند و مختصری خوابشان برد؛ ناگهان سر را بلند کردند و این جملات را تکرار فرمودند: «إنّا لله و إنّا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین». در مقاتل می نویسند: امام حسین(علیه السلام) سه بار این جملات را تکرار کردند. حضرت علی اکبر(علیه السلام)، به سرعت خودش را به پدرش رساند؛ معلوم می شود که این پسر، مراقب پدر بوده و خواب به چشمش نمی آمده است. گفت: «مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْت؟» پدرجان! چرا آیه استرجاع را خواندی و حمدِ خدا کردی؟ امام حسین(علیه السلام) به او فرمود: همین که داشتیم می رفتیم، دیدم یک مُنادی دارد ندا می کند: «القَومُ يَسِيرُونَ وَ المَنَايَا تَسِيرُ إِلَيهِم»، این کاروان می رود ولی مرگ آن ها را بدرقه می کند. بلافاصله حضرت علی اکبر(علیه السلام) عرض می کند: «یا أبَه، أَفلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؟» پدر، مگر این راهی که ما می رویم راه حقّ نیست؟ امام حسین(علیه السلام) می فرماید: بله! این راه، راه حقّ است. حضرت علی اکبر(علیه السلام) می گوید: «إذَن لا نُبالی بالموت»، پس ما دیگر باکی از مرگ نداریم؛ تا آخر پای حقّ می ایستیم؛ تا پای جان می ایستیم.

روز عاشورا وقتی همۀ اصحاب شهید شدند، حضرت علی اکبر(علیه السلام) اوّلین نفر از بنی هاشم است که از خیام حرم بیرون می آید؛ پیش پدر می ایستد و اجازه میدان می گیرد. امام حسین(علیه السلام) بدون تأمّل به او اجازه میدان داد. در مقاتل می نویسند خودِ امام حسین(علیه السلام) او را برای رفتن به میدان آراسته کرد؛ یعنی گفت بیا پسرم، خودم زره به تنت می کنم، خودم شمشیر به کمرت می بندم و... ؛ همه کارها را خودش کرد و حضرت علی اکبر(علیه السلام) را آماده کرد.

عجیب است! من در بعضی از مقاتل دیده ام که وقتی امام حسین(علیه السلام) حضرت علی اکبر(علیه السلام) را آماده میدان کرد، خودش زن و بچّه ها را صدا زد که بیایید با حضرت علی اکبر(علیه السلام) خداحافظی کنید. خیلی قدرت است والله! مردِ بی نظیرِ تاریخ است امام حسین(علیه السلام)؛ به خدا قسم انبیا و اولیا چنین صحنه ای را ندیده اند؛ هرچه بگویم کم گفته ام؛ عاجز است بشر که این مرد را درک کند. شما می دانید وقتی زن و بچّه ها بیایند دور حضرت علی اکبر(علیه السلام) جمع شوند چه می کنند؟ می نویسند: «اجتمعت النساء حوله کالحلقة»، این زن و بچّه ها، حلقه وار دور حضرت علی اکبر(علیه السلام) را گرفتند. همه شیون می زنند، داد می زنند؛ «إرحَم غُربتَنا»، علی نرو؛ به غریبی ما رحم کن...

ببینید که دل امام حسین(علیه السلام) چه می شود اینجا! امّا حسین(علیه السلام) راه را باز می کند. حضرت علی اکبر(علیه السلام) راه می افتد و می رود به سمت میدان؛ امّا می دانید اینجا چه می شود ؟ می نویسند: «فَرَفَعَ رأسَهُ إلی السّماء»، امام حسین(علیه السلام) سر به سوی آسمان بلند کرد؛ دست هایش را زیر محاسنش گرفت و این جملات را گفت: «اللّهم اشهد علی هؤلاء القوم»، خدایا با تو دارم معامله می کنم؛ ای خدا! گواه باش بر این ملّت که من جوانی که شبیه ترینِ خلق، به پیغمبر است را دارم به سوی آن ها می فرستم؛ «أشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک». بعد سرش را که به سوی آسمان بود، پایین آورد و یک نگاهی به قد و بالای حضرت علی اکبر(علیه السلام) کرد؛ «فَنَظَرَ إلیه نَظَرَ آیسٍ»، یک نگاه مأیوسانه ای به حضرت علی اکبر(علیه السلام) کرد. با همان نگاه با پسرش خداحافظی کرد... .

آیت الله مجتبی تهرانی