قدرت، قدرت مشروع، اقتدار، نفوذ، اختیار، اتوریته
نویسنده : محمد محمدي
واژه اقتدار از ریشه لاتین و از واژه «اوتوریته» که به سنای روم مربوط میشد، گرفته شده است. سنای روم، اعتبار قوانین مصوب مردم را تأیید میکرد و رومیها هم اقتدار (اتوریته) سنا را پذیرفته بودند.
مفهوم اقتدار با مفاهیم قدرت و نفوذ، پیوندی تنگاتنگ دارد. اقتدار، قدرت مشروع، قانونی و مقبولی است که میباید در شرایط مقتضی مورد اطاعت و فرمانبرداری قرار گیرد. اقتدار را قدرت مبتنی بر رضایت تلقی کردهاند. در اقتدار توجیه و استدلالی نهفته است که آن را از شکل قدرت عریان خارج ساخته و برای موضوع قدرت، پذیرفتنی میکند؛ از این رو گفته میشود که اقتدار برای پیروان و تبعیت کنندگان خصلت بیرونی ندارد.
اقتدار نوع ویژهای از نفوذ است؛ یعنی نفوذ مشروع. در سیستمهای سیاسی همیشه سعی رهبران بر آن است که نفوذ خود را به صورت اقتدار درآورند؛ بنابراین اقتدار یکی از اشکال بسیار کارآمد نفوذ است و نه تنها مطمئنتر و پر دوام تر از اجبار میباشد، بلکه عاملی است که به رهبر کمک میکند تا بتواند با کمترین استفاده از منابع سیاسی به راحتی حکومت کند.
امروزه حکومت نمودن و موفقیت در سازمانهای بزرگ به صرف اتکا به ترس و وحشت امر غیر ممکنی است و حکومت کردن به کمک اقتدار، به مراتب با صرفهتر از حکومت کردن بوسیله اجبار است.
قدرت پدر در خانواده از نوع اقتدار است، زیرا به دلایل مختلف قابل توجیه و پذیرفتنی است. در سطح دولت، قدرت به حکم قانونی بودن، مرسوم و سنتی بودن، در آمیخته بودن با مذهب و غیره به اقتدار تبدیل میشود؛ از این رو اقتدار محدودتر از قدرت است و نمیتواند حدود و شرایط امکان خود یعنی قانون، سنت، مذهب و عرف را نفی کند.
امروزه در حکومتهای مردم سالاری قدرتی که مبتنی بر رضایت و حق حاکمیت مردم تلقی شود( دموکراسی)، اقتدار به شمار میرود.
دموکراسی روش و شیوهای برای تبدیل قدرت به اقتدار است. در این دیدگاه سیاست در معنای درست کلمه با اقتدار سر و کار دارد، نه با مفهوم قدرت.
هنر سیاستمداران در تولید اقتدار از قدرتهای موجود است. سیاستمداران با از دست دادن قدرت خود، لزوماً اقتدار خویش را از دست نمیدهند، همچنان که با کسب قدرت نیز لزوماً اقتدار تحصیل نمیکنند. اقتدار چنانکه فلاسفه سیاسی کلاسیک غرب مانند هابز، لاک و روسو استدلال میکردند، اساس حاکمیت دولت است و به این عنوان تنها بواسطه رضایت و قبول کسانی که موضوع حاکمیت و اقتدارند، پدید میآید و تنها در صورتی تداوم مییابد که در قالب وضع قوانین لازم برای حفظ جان و مال و آزادی و صلح و امنیت مردم به کار رود. اقتدار به این معنا دو چهره دارد: یکی آنکه در حوزه حاکم و حاکمیت ظاهر میشود و دیگر آنکه در وجه اطاعت و فرمانبرداری اتباع از قوانین تجلی میکند. در این دیدگاه، نفس شکل گیری دولت به مفهوم با ثبات و نهادمند آن نیازمند قوام یافتن اقتدار است. بدون اقتدار نمیتوان به احکام و تصمیمهای الزام آور قانونی رسید. قدرتهای سیاسی و اجتماعی مختلف در غیاب اقتدار منشأ نزاع و کشمکش و بیثباتی در حیات سیاسی هستند.
الف) منابع اقتدار:
به عقیده ماکس وبر در کتاب اقتصاد و جامعه اقتدار سه منبع دارد:
1- سنتی (سلطه سنتی که بر پایه رسم و عادت است مانند آنچه در نظامهای سلطنتی موروثی وجود داشته): اقتدار سنتی مبتنی بر اعتقادی استوار بر تقدس سنتها و مشروعیت پایگاه کسانی است که قدرتشان بر پایه آن سنتها نهاده است.
2-قانونی – عقلانی: وقتی حق فرمانروایی از قواعد تأسیسی یا قوانین جامعه برآید، آن اقتدار را قانونی و عقلانی مینامند. این گونه اقتدار بر پایه اعتقاد به قانونی و عقلانی بودن الگوهای هنجاری است که منبع قدرت فرمانروایان را تشکیل میدهند.
3-فرّهی (کاریزماتیک): وقتی حق فرمانروایی از پویاییها و صفات ویژه رهبر سیاسی برآید، آن را اقتدار فرّهی (کاریزماتیک) میخوانند.
ب) ضمانت اجرای اقتدار:
به طور خلاصه موارد ضمانت اجراهای اقتدار عبارتند از:
1- ضمانت اجتماعی: گاه افراد به دلیل انتظار جامعه از افراد، اقتدار را میپذیرند.
2- امنیت و موقعیت اقتصادی:اگر اقتدار سود مالی در بر داشته باشد یا موقعیت اقتصادی را بهتر کند، مردم آن را میپذیرند.
3- ضمانت ناظر بر هدف: گاه برای کارکرد مؤثر سازمان، کارکنان اقتدار مقامات بالا را میپذیرند، به دیگر سخن اقتدار برای دست یافتن به یک هدف پذیرفته میشود.