دموكراسي، دموكراتيزاسيون، امواج دموكراسي، هانتينگتون، اشميتر، نظام سياسي، علوم سياسي
نویسنده : عباس عمادي
پس از آنکه دموکراسیهای باستان رو به افول نهادند، هیچ منطقهای از جهان ـ از سقوط امپراطوری روم تا سالهای پس از قرون وسطی ـ دموکراسی را به خود ندید. از اواخر قرن 18م به تدریج در برخی از کشورهای اروپایی، نظام سیاسی دموکراسی شکل گرفت. شکلگیری دموکراسی در انگلستان ریشه در تلاشهای آزادیخواهانهی مردم طی قرون 17 و 18م داشت (جنگهای داخلی 48 ـ 1640م و انقلاب شکوهمند 1688م) که نتیجهی آن تأسیس نظام مشروطهی پارلمانی در نیمهی دوم قرن 18م بود. در فرانسه نیز دموکراسی با وقوع انقلاب سال 1789م محقق شد. پس از آن اندیشهی دموکراسی از اروپا به آمریکا و سایر نقاط اروپا گسترش یافت و به تدریج دولتهای جهان سوم در اروپای شرقی و آمریکای لاتین و بخشهایی از آسیا را نیز فرا گرفت. بر طبق آمار «خانهی آزادی» در سال 1974م تنها 41 دموکراسی از مجموع 150 کشور جهان وجود داشت و بقیهی کشورها تحت سلطهی انواع دیکتاتوری نظامی یا تک حزبی و الیگارشی سنتی به سر میبردند، اما در سال 2004م از 193 کشور 121 کشور دارای نظام دموکراسی انتخاباتی به شمار میرفتند.[1]
در نیمهی دوم قرن بیستم، اندیشه و عمل دموکراسی چنان فراگیر شد که در مقاطع مختلف زمانی بسیاری از کشورها از یک نظام سیاسی غیر دموکراتیک به سوی نظام سیاسی دموکراتیک گذار کردند. از این مقاطع تعبیر به امواج دموکراسی شده است. منظور از امواج دموکراسی مجموعه تحولاتی است که در طی مدت زمان نسبتا کوتاه و فشردهای در درون نظامهای سیاسی متعددی که از جهاتی با هم سنخیت دارند در جهت پیشرفت فرایندهای دموکراتیک رخ میدهد و پس از آنکه به اوج خود رسید موجب تثبیت دموکراسی میگردد.
هانتینگتون موج دموکراسی شدن را چنین تعریف کرده است: «موج دموکراسی شدن عبارت استاز یک سلسله گذارهایی از رژیمهای غیر دموکراتیک به دموکراتیک که در زمانهای خاصیصورت پذیرفته و همچنین گذارهای مشخصی را در همان زمان در جهت مخالفت به همراه آورده است.»[2]
تعبیر امواج دموکراسی، متضمن تأثیرپذیری نظامهای مختلف سیاسی از محیط بینالمللی و شرائط منطقهای است. در توضیح وقوع امواج دموکراسی اغلب نویسندگان به نظریهی «اشاعه» تکیه میکنند. به این معنا که گذار توفیقآمیز به دموکراسی در هر کشوری سرمشقی برای دیگران ایجاد میکند که به دموکراسی بپیوندند، بهویژه همسایگان در یک منطقه از تأثیر تحولات سیاسی در کشورهای دیگر چندان مصون نخواهند ماند. این نظریه در درون مناطقی که از حیث فرهنگی تجانس دارند معنادارتر است و به نظر میرسد توانایی توضیح کافی برای وقوع دموکراتیزاسیون در همهی مناطق جهان را نداشته باشد. بهعنوان نمونه، تحولات اواخر دههی 1980م در امریکای لاتین را میتوان گفت که کم و بیش تحت تأثیر یکدیگر رخ دادهاند. همچنین گرایش به دموکراسی در دههی 1980م در کشورهای اروپای شرقی نیز با فرضیهی اشاعه قابل توضیح است.[3]
در هر حال امواج دموکراسی چهارچوب مناسبی برای مطالعهی روند دموکراتیزاسیون در نظامهای سیاسی است. نظریهپردازان امواج دموکراسی تقسیمبندیهای متفاوتی از مقاطع مختلف دموکراتیزاسیون مطرح کردهاند. یک مطالعهی جامع دربارهی گذار کشورهای مختلف به سوی دموکراسی و مقایسهی تطبیقی میان آنها مربوط به "ساموئل هانتینگتون" است و پژوهش مفید دیگری در این زمینه مربوط به "فیلیپ اشمیتر" است که دربارهی گذارهای مختلف به دموکراسی انجام داده است.
نظریهی هانتینگتون
هانتینگتون در کتاب مشهور خود با عنوان «موج سوم دموکراسی در پایان سدهی بیستم» سه موج دموکراسی را از زمان شکلگیری نظامهای دموکراتیک در اروپا تاکنون از یکدیگر تفکیک کرده است:
موج اول: این موج در طی سالهای 1820م تا پس از جنگ جهانی اول فعال بوده است و ریشه در انقلابهای امریکا و فرانسه دارد. پیدایش نهادهای دموکراتیک ملی و انتخابات با رأی اکثریت و حق رأی یافتن 50 درصد مردان از موفقیتهای کسب شده در این مقطع از دموکراتیزاسیون بوده است. برگشت موج اول دموکراسی با به قدرت رسیدن هیتلر در 1933م در آلمان و سلطهی توتالیتاریسم در کشورهای اروپایی و ظهور ایدئولوژیهای کمونیسم، فاشیسم و میلیتاریسم آغاز گردید.
موج دوم: از جنگ جهانی دوم تا سال 1960م نیز برخی دیگر از کشورها به دموکراسی پیوستند. آلمان غربی، ایتالیا، اتریش، ژاپن و کرهی جنوبی با پایان جنگ حرکت به سوی دموکراسی را آغاز و کشورهایی نظیر ترکیه و یونان نیز در اواخر دههی 1940م دموکراسی را تجربه کردند. کشورهایی در آمریکای لاتین نیز در همین مقطع گذار به دموکراسی داشتهاند. در اواخر دههی شصت پارهای از تحولات همچون بر سرکار آمدن نظامیان اقتدارگرا در آمریکای لاتین و آسیا و عصر کودتاهای نظامی سبب توقف موج دوم دموکراسی گردید.
موج سوم: از سال 1974م با فروپاشی نظامهای غیردموکراتیک اروپای جنوبی ابتدا در پرتغال و سپس در اسپانیا و یونان آغاز شد و طی تقریبا 15 سال در حدود 30 کشور، رژیمهای دموکراتیک جای حکومتهای اقتدارگرا را گرفتند. در اواخر دههی 70 موج دموکراتیک به سوی آمریکای لاتین روانه شد و در دههی 80 کشورهای کمونیست را نیز فرا گرفت. برخی از کشورهای آسیا نیز از این موج تأثیر پذیرفتند. بهطور کلی در موج سوم که بسیار گستردهتر از دو موج قبلی است، کشورهای غیر دموکراتیک اروپا، رژیمهای کمونیستی بلوک شرق و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و آسیا به دموکراسی گذار کردند. حتی بسیاری از کشورهایی که در موج دوم قرار داشتند و موج بازگشت را تجربه کرده بودند، بار دیگر در موج سوم در معرض دموکراتیک شدن قرار گرفتند. این موج ظرف پانزده سال اروپای جنوبی، آمریکای لاتین و آسیا را در بر گرفت.[4] بسیاری معتقدند تنها منطقهای از جهان که موج سوم را بهطور فراگیر تجربه نکرده منطقهی خاورمیانه (به استثنای ایران، ترکیه و لبنان) است. این امر دربارهی موج دوم نیز صدق میکند و خاورمیانه در موج دوم نیز فقط شاهد بروز تجربهی دموکراسی در ترکیه و ایران بوده است.[5]
آنچه لازم به ذکر است این است که هر چند در موج سوم دموکراسی بسیاری از کشورها به سوی یک نظام سیاسی دموکراتیک گذار کردند، اما چنانچه از مفهوم «امواج دموکراسی» برمیآید این حرکتها دارای افتوخیز بوده و همواره از موفقیت کامل برخوردار نبوده است. هانتینگتون آماری ارائه کرده است که نشان میدهد تعداد کشورهای دموکراتیک جهان در فاصلهی سالهای 1922م تا 1990م کم و زیاد شده است. بنابراین به صرف آنکه کشوری گذار دموکراتیک را تجربه کند، دموکراتیک شدن آن قطعی نشده است. تاریخ نشان داده است که بازگشت به اقتدارگرایی امکانپذیر و گاه وجه غالب تحولات سیاسی کشورهای جهان است. همهی کشورهایی که از آنها بهعنوان محملهای موج دوم و سوم دموکراسی یاد میشود، به یک اندازه دموکراتیزاسیون را تجربه نکردهاند. برخی، علیرغم تلاشهای اجتماعی گسترده، نتوانستهاند این گذار را موفقیتآمیز انجام دهند. برخی دیگر، پس از سقوط رژیمهای اقتدارگرا، در مرحلهی ایجاد دولت دموکراتیک بازماندهاند. گروهی دیگر نیز علیرغم سقوط رژیم اقتدارگرا و ایجاد حکومت جایگزین، هنوز دموکراسی را در جامعهی خود تحکیم و تثبیت نکردهاند. تنها کشورهای معدودی وجود دارند که از آنها با عنوان دموکراسیهای تحکیم شده نام برده میشود. در این میان نیز باید به مواردی اشاره کرد که رژیمهای دیکتاتوری پیشین را با حکومتهایی که سطوح مختلفی از اقتدارگرایی را نشان میدهند جایگزین کردهاند. به همین جهت هانتینگتون در تشریح موج سوم دموکراسی از پنج الگوی دموکراتیزاسیون نام میبرد:
1. الگوی دورانی (تغییر متناوب نظام سیاسی بین دموکراسی و اقتدارگرایی مانند برزیل، آرژانتین و ترکیه).
2. الگوی آزمایش دوم (شکست دموکراسی، عبرت گرفتن از این شکست و دموکراتیکشدن مجدد مانند اسپانیا، پرتغال، و یونان).
3. الگوی دموکراسی گسسته (توقف فرایند دموکراسی با وجود سابقهی طولانی دموکراسی).
4. الگوی گذار مستقیم از اقتدارگرایی به دموکراسی.
5. الگوی خروج از استعمار مانند گینهی جدید.[6]
از نظر هانتیگتون موج سوم دموکراسی همچنان ادامه دارد و بسیاری از کشورهایی که تاکنون تحت تأثیر روند دموکراتیزاسیون قرار نگرفتهاند به تدریج به آن میپیوندند.
عوامل مؤثر در گذار به دموکراسی
هانتینگتون معتقد است که علل دموکراسی شدن در هر جا و در هر زمان کاملا متفاوت است و هیچ عامل واحدی برای تبیین و تشریح تحولات دموکراسی در همهی کشورها و یا یک کشور واحد کافی نیست، بلکه دموکراسی شدن در هر کشور حاصل ترکیب علتهاست و ترکیب علتهای ایجاد دموکراسی نیز در هر کشور متفاوت است. بنابراین جستجو برای یافتن یک متغیر مستقل مشترک و عام که در توجیه و تبیین تحول سیاسی در هر یک از این کشورها نقش مهمی داشته باشد مطمئنا بیحاصل است.[7] بنابراین وی برای هر موج از دموکراسی علتهای مختلفی را در پیدایش دموکراسی بیان میکند. از نظر هانتینگتون، پیشرفت اقتصادی، صنعتی شدن، شهرنشینی، پیدا شدن بورژوازی و طبقهی سوم، گسترش طبقهی کارگر و تشکیلات اولیهی آن، کاهش تدریجی نابرابریهای اقتصادی در ایجاد موج اول دموکراسی در سدهی نوزدهم مؤثر بودهاند. وجود افکار و عقاید لاک، بنتام، میل و منتسکیو و روسو و یک سلسله عقاید انقلاب فرانسه نیز در این فرآیند بیتأثیر نبوده است. همچنین از نظر وی، روحیهی حقطلبی و اعتراض پروتستانیزم در دموکراسی شدن کشورهای اروپایی تأثیر گذاشته است.[8]
موج دوم بیشتر تحت تأثیر عوامل سیاسی و نظامی ایجاد شد. پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم، دموکراسی را به شماری از کشورها مانند آلمان غربی، ایتالیا، اتریش، ژاپن و کره تحمیل نمود. شمار دیگری از کشورها مانند یونان، ترکیه، برزیل ، آرژانتین، پرو و... نیز بر اثر پیروزی متفقین در جنگ، دموکراسی را پذیرفتند. عامل سوم در ایجاد موج دوم دموکراسی، ضعف دولتهای غربی بر اثر بالا گرفتن جنبش ناسیونالیسم در مستعمرات ماوراء بحار آنها بود که کشورهای مستعمره را به جریان رهایی از استعمار سوق داد و شمار قابل توجهی از دولتهای جدید دموکراسی را پذیرا شدند. این موج در اواخر دههی 1960م متوقف شد و نظام سیاسی اقتدارگرا در بسیاری از کشورهای مانند شیلی، اروگوئه، هند و فیلیپین شکل گرفت.
هانتینگتون ایجاد موج سوم را نیز نتیجهی ترکیب عوامل مختلفی میداند که در میان آنها پنج عامل نقش عمده را دارند: 1ـ بحران مشروعیت نظامهای سیاسی در پی ناکامیهای اقتصادی ـ سیاسی؛ 2ـ رشد طبقهی شهرنشین؛ 3ـ تغییر عقاید در کلیسای کاتولیک؛ 4ـ تغییر سیاستهای ایالات متحدهی امریکا، جامعهی اروپا و روسیه در کشورهای تحت نفوذ خود به نفع دموکراسی؛ 5ـ تأثیر مشابه در دیگر کشورها از طریق وسایل ارتباطی نوین.[9]
نظریهی فیلیپ اشمیتر
اشمیتر نیز چهار موج منقطع در فرایند دموکراتیزاسیون را از یکدیگر تفکیک کرده است:
1. موج اول: موج بهار آزادی است که از سال 1848م تا 1852م ادامه داشته و بهطور عمده بر اروپای غربی متمرکز بوده است.
2. موج دوم: از سال 1926م ـ 1881م فعال بوده و در این موج با فروپاشی امپراطوریهای روسیه و اتریش، دولتهای جدیدی شکل گرفتند که در آغاز به دموکراسی گراییدند؛ مانند جمهوری وایمار که جانشین امپراطوری آلمان شد. این موج با ظهور فاشیسم و نازیسم متوقف گردید.
3. موج سوم از سال 75 ـ 1945م بود که طی آن فاشیسم و نازیسم شکست خوردند و دموکراسیهای تازهای در آلمان و ایتالیا تأسیس شد. همچنین در روند استعمارزدایی، نظام سیاسی بیشتر کشورهای رها شده از سیطرهی استعمارگران بر اساس دموکراسی شکل گرفت.
4. موج چهارم از سال 1975م تاکنون به استقرار دموکراسی در کشورهایی مانند پرتغال، اسپانیا، یونان و بسیاری از کشورهای امریکای لاتین منجر شده است. انقلابهای 1989م در اروپای شرقی و فروپاشی رژیم کمونیستی در شوروی نیز از همین موج به شمار میآیند و عمیقترین تحولات نیز در همین کشورها رخ داده است. از نظر اشمیتر این موج نسبت به امواج قبلی گذار به دموکراسی فراگیرتر بوده است.[10]
اشمیتر دربارهی علل شکلگیری این امواج نیز سه نظریه را مطرح کرده است. نظریهی اول، نظریهی سرایت دموکراسی در سطح جهان، به ویژه در سطح مناطق فرهنگی و جغرافیایی خاصی است. براساس این نظریه زمانی که دموکراسی در کشورهای یک منطقه شکل میگیرد، کشورهای دیگر نیز بر اثر ارتباط با آن تحت تأثیر قرار گرفته و به دموکراسی گرایش پیدا میکنند. نظریهی دوم در ظهور این امواج این است که وقتی موج دموکراسی از جایی شروع میشود به صورت نیروی سائقهای در میآید که هر کشوری که از این موج عقب افتد احساس میکند که هیچ تأثیری از آن نپذیرفته است. بنابراین کشورها در مواجهه با امواج دموکراسی منفعل نیستند و تا حدی فعالانه عمل میکنند. نظریهی سوم به ساختار نظام بینالمللی به مثابهی عاملی در روند دموکراتیزاسیون مینگرد. ساختار نظام بینالملل با گرایش به ایجاد جامعهی مدنی جهانی، نهادها و جنبشهای حقوق بشر، تأمین حقوق اقلیتها و... به عنوان نیروی محرکهای در جهت سوق دادن نظامهای اقتدارگرا به نظامهای دموکراتیک محسوب میشود.[11]