كلمات كليدي : تاريخ، پيامبر(ص)، مستضعفان، بهترين بندگان، مسكين
نویسنده : محسن محمدزاده
از امور مسلم در مشی پیامبر خدا(ص) و ائمه هدی(ع)، اهتمام ایشان برای مستضعفان است. یعنی با آنها بودن، ایستادن در جبهه ایشان، حفظ کرامت آنها، تلاش برای زدودن محرومیتهایشان و سیر دادن آنها به عزت حقیقی شان. اهتمام برای آنان که از حقوق واقعی خود محروم شدهاند. اهتمام برای آزاد ساختن آنان از اسارتها و فراهم کردن زمینه صعود. اهتمام برای آنان که طالب حقند و محروم از حقوق. آنها که بهترین بندگان خدا هستند. آن مستضعفان صالح وارث زمین شوند و دولتی حق، همه محرومیتها را بزداید.
پیامبر خدا(ص) یاران خود را به نزدیک شدن به مستضعفان و دوستی ایشان توصیه میکرد. اینکه آنها را به واقع دوست بدارند و برای آنان تلاش کنند. سلمان فارسی(ره) گوید:
اوصانی خلیلی رسولالله(ص) بسبع لا ادعهن علی کل حال: ان انظر الی من هودونی ولا انظر الی من هو فوقی، و ان احب الفقراء و ادنو منهم...[1]
حبیبم رسولخدا(ص) مرا به هفت خصلت سفارش فرمود و این که در هیچ حالی آنها را ترک نکنم: اینکه به پایین تر ازخود بنگرم و به آنکه برتر از من است ننگرم و اینکه مستمندان را دوست بدارم، و به آنان نزدیک شوم...
محبوب ترین بندگان
واقدی مینویسد از عکرمه برایم نقل کردهاند که میگفت: «مردم درباره کیفیت تقسیم غنیمتهای جنگ بدر دچار اختلاف شدند. پس رسولخدا(ص) دستور داد تا همه غنیمتها را به بیتالمال برگردانند و همه برگردانده شد. شجاعان گمان میکردند که رسولخدا(ص) غنیمتها را به آنان اختصاص خواهد داد، بدون آن که به ناتوانان چیزی داده شود. آنگاه پیامبر دستور داد تا غنیمتها به طور مساوی میان آنها تقسم شود. سعد بن أبی وقاص گفت: ای رسول خدا، آیا سوار کاری که قوم را حمایت کرده است باید با ضعیف و ناتوان مساوی باشد؟ پس پیامبر(ص) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! مگر شما جز به واسطه ضعفایتان یاری شدید؟[2]
بنابراین، مستضعفان صالح محبوبترین بندگان خدایند. آنها نخستین کسانی بودند که به پیامبر(ص) پیوستند و همیشه چنین بوده است. شمسالدین ذهبی مینویسد که نخستین گروندگان به پیامبر(ص)، فقیران بودند و چنین بوده است که هر پیامبری که فرستاده شده است، نخستین گروندگان به او فقیران بودهاند.[3]
همسایه خدا
وقتی رسولالله قصد سکونت در مدینه را داشت خداوند آنگونه مقدر کرد که ناقه به محله فقیرنشین برود... وقتی ناقه از منزل بنینجار هم گذشت، وارد منطقه محروم و فقیرنشین مدینه شد. پیامبر(ص) زمام ناقه را افکند و او همچنان به راه خود ادامه داد تا به محلى که اکنون مسجد پیامبر(ص) واقع شده رسید ـ این محل قبلا خوابگاه گوسفندان و شتران بود، و به دو کودک یتیم از خزرجیان تعلق داشت، و این دو کودک نیز در تحت کفالت سعد بن عباده بودند.
ناقه پیامبر(ص)در خانه ابوایوب انصارى رسید و در آن جا به زمین آمد، پیامبر(ص) از ناقه پائین آمد، در این هنگام مردم فقیر و مستضعف اطراف او جمع شدند و او را به منازل خویش دعوت کردند... پیامبر(ص) به منزل یکی از فقرای مدینه به نام ابوایوب انصاری رفت. ابوایوب در منزل خود یک اطاق بیش نداشت و بالاى این اطاق نیز غرفهاى بود، او راضى نشد که خود بالا رود و حضرت را در اطاق پائین پذیرائى کند، و لذا پرسید یا رسولاللَّه! پدر و مادرم فداى شما باد به اطاق بالا میل دارید بروید و یا در پائین اقامت میکنید؟ زیرا من دوست ندارم در اطاق بالا زندگی کنم.
پیامبر(ص) فرمود: اطاق پائین براى ما مناسبتر است؛ زیرا مردم با ما رفت و آمد میکنند و این موجب سهولت از براى مراجعین میباشد.[4]
کفاره تحقیر فقیر
در یکی از روزها یکی از ثروتمندان مدینه در حضور پیامبر خدا(ص) نشسته بود که در این هنگام یکی از فقرا وارد شد و در کنار مرد ثروتمند نشست مرد ثروتمند قیافه در هم کشید و لباسش را جمع کرد؛ به طوری که لباسش با لباس آن فقیر تماس نداشته باشد، به نحوی که افراد حاضر در مجلس با خود گفتند که این عمل او برای کوچک شمردن آن فقیر بود. در این هنگام رسول خدا به عمل این شخص انتقاد کرده و به آن شخص ثروتمند فرمود: آیا ترسیدی که از فقر این شخص چیزی به تو برسد؟ آن مرد عرض کرد: خیر؛ فرمود: آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟ عرض کرد: خیر یا رسولالله! در این هنگام مرد غنی که از این موعظه پیامبر متنبه شده بود عرض کرد یا رسولالله! من نصف مالم را به این فقیر میدهم؛ اما فقیر قبول نکرد، سپس عرض کرد تمام ثروتم را به عنوان کفاره این تحقیر و توهین به این فقیر میدهم.[5]
سفارش خدا به پیامبر(ص)
خداوند رسول خود را مورد خطاب قرار داده، فرموده است:
و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة والعشی یریدون وجهه ولا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیاة الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.[6]
و خود را با کسانی شکیبادار که بامداد و شبانگاه پروردگارشان را میخوانند و در آن حال رضای او را میخواهند، و دو چشم خویش از ایشان مگردان در حالی که خواستار آرایش زندگانی دنیا باشی! و کسی را فرمان مبر که دلش را از یادمان غافل کردیم و پیرو هوای نفس خویش شد و کارش ستم و تجاوز است.
در شأن نزول این آیه شریفه نوشتهاند که آیه درباره مستضعفانی چون سلمان و ابوذر و صهیب و عمار و خباب و مانند ایشان از فقرای صحابه نازل شده است و آن چنین بوده است: زمانی که مولفة قلوبهم، کسانیاند که به منظور تمایل یافتن آنان به اسلام دلجوییشان کنند، نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند ای رسول خدا اگر در صدر مجلسنشینی و این پشمینهپوشان بدبوی و کثیف را ازخود دور کنی، ما نزد تو میآییم و دینت را میپذیریم. مانع از شرکت در جلسات تو، جز اینان چیزی نیست مستکبرانی که تاب تحمل مستضعفان صالح را نداشتند، از پیامبر خدا(ص) میخواستند که در صف آنان و در جهت ایشان قرار گیرد و به مستضعفان پشت کند. میگفتند اگر آنها را طرد کنی، ما میآییم، ما که مکنت و قدرت داریم! پیامبر به آنها چه میبایست میگفت؟ آیا بگوید اسلام شما را نمیخواهم، در حالی که اسلام برای همه است و او رحمة للعالمین؟ بگوید شما را میپذیرم و در کنار خود قرار میدهم و مستضعفان را پس میزنم؟ که آنان بهترین خلق خدا و یاران او بودند. این آیه شریفه نازل شد و تکلیف را روشن کرد.[7] این که ای پیامبر(ص): با مستضعفان صالح و مؤمنان حقیقی باش. با آنان که جز خدا را نمیجویند. به هیچ وجه از آنان چشم برنگردان. هرگز دنبال زینت زندگی مباش. هرگز از مستکبران پیروی مکن که آنها جز به دنیا دل نسپارند و به همین سبب یاد خود را از دلهایشان بردهایم. آنها به دنبال مطامع دنیاییاند و کارشان جز ستم و تجاوز نیست پیامبر(ص)، پس از نزول این آیه به پا خاست و در جستجوی مستضعفان و بینوایان شتافت. آنان را در انتهای مسجد دید که به ذکر الهی مشغولند. رو به آنان کرد و فرمود:
الحمدالله الذی لم یمتنی حتّی أمرنی أن اصبر نفسی مع رجال من أمتی، معکم المحیا و معکم الممات.[8]
خدای را سپاس که زندگیم را به پایان نرساند تا دستور داد که من در کنار گروهی از امتم با آنها باشم؛ من در زندگی و مرگ با شما هستم.
مرحوم طبرسی یادآور میشود که پیامبر هیچ گاه به دنیا و زینت آن تمایل نداشت، بلکه پیامبر حریص بود که بزرگان مشرکان ایمان آورند تا به وسیله آنها پیروان و خویشانشان ایمان آورند که در این آیه مورد خطاب قرار گرفت و مأمور شد که به مستمندان و مستضعفان روی آورد و چشم از آنان برندارد و به طرف اشراف نرود.[9]
مشی پیامبر اسلام
خاتم پیامبران الهی، خود را از مسکینان و مستضعفان میدانست و هرگز از این شأن و روحیه دور نگشت. قاضی عیاض مینویسد:
و کان احب الاسامی الیه ان یقال له مسکین.
محبوبترین نامها نزد آن حضرت آن بود که وی را مسکین بنامند.[10] آن حضرت خود را از آنان و برای آنان میدانست.
ابن مسعود گوید مردی نزد پیامبر(ص) آمد و با او سخن میگفت و در آن حال لرزه بر اندامش افتاده بود، پیامبر(ص) فرمود: راحت باش، من شاه نیستم، پسر زنی هستم که گوشت مانده و خشک شده میخورد.[11]
از سیره ملوک و سلاطین و تشریفات و رفتار آنان بیزار بود، چنانکه در خبر امام صادق(ع) آمده است: هیچ خوش نداشت که به پادشاهان شبیه شود.[12]