فرقههای التقاطی معمولا اعتقاداتی از فرق منقرض شده را در خود جا دادهاند. در برخی فرق شناخت اعتقادات فرقه التقاطی به علل مختلف مشکل میباشد؛ زیرا آراء و عقائد متضاد و مختلف در آن ارائه شده و یا بین سردمداران آن فرقه اختلاف است و یا ابهام در بیان عقائد وجود دارد. یکی از این فرق انحرافی و التقاطی فرقهای به نام اهلحق است. به توضیحاتی در مورد این فرقه میپردازیم.
پیشینه افکار اهلحق
به هر حال آثار و افراد باقی مانده از غالیان و گزافه گویان قرن سوم اعتقادات نزدیکی با عقائد فرقه اهلحق داشته زیرا اعتقادات غلو آمیز در این دو قرن به شدت رواج مییابد. بنابراین باید پیشینه فرقه اهلحق را در قرن دوم و سوم جستجو کرد. قرن دوم و سوم برخی از ایرانیان و غالیان که در برابر دستگاه حکومت اموی و عباسی قیام میکردند و منطقهای را زیر نفوذ خود قرار میدادند و معمولا اعتقادات کلی آنها شبیه به اهلحق و آیین یاری است، مانند فرقه مقنعیه و دروزیه و نصیریه و فرق صوفیه.[1]
پیدایش فرقه اهلحق
جیحون آبادی از سران فرقه اهلحق خود تاریخچه این فرقه را به دوران امیرالمومنین علی(ع) میرساند و معتقدند که از شخصی به نام نصیر که غلام حضرت امیرالمومنین علی(ع) بوده متابعت میکنند.[2] در کتابی از اهلحق در این باره گفته شده:
ای والله به دین نصیر باشددر این راه راست صد خیر برای شما باشد
در منابع معتبر شیعه فردی به نام نصیر از غلامان امیرالمومنین علی(ع)ذکر نشده بلکه ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه نصیر را غلام معاویه خواندهاست.[3]حسن بن علی طبری از عالمان تشیع در کتاب اسرار الامامه به فرقه نصیریه اشاره کرده و ایشان را تابع نصیر غلام امیرالمومنین (ع)و محدوده زندگی این فرقه را در روستاهای بصره معرفی نموده و علت این عقیده را عدم تحمل نصیر از یکی از معجزات امیرالمومنین علی(ع) عنوان کرده.[4] جبرئیل بن شاذان (در کتاب فضائل) مطلبی شبیه مطلب اسرارالامامه بیان کرده ولی به جای نصیر نام قنبر غلام آن حضرت ضبط شدهاست بدون اینکه غلو کند و به عقیده باطل بگراید.[5] به هر حال این حکایات هیچ ربطی به داستانی که جیحون آبادی نقل کرده ندارد[6] و به همین دلیل پیشینه سازی فرقه اهلحق تا عصر امیرالمومنین علی(ع) افسانهای بیش نیست بلکه میتوان گفت که تحریف و جعل ناشیانهای برای فرقه سازی صورت گرفتهاست.در برخی کتب نیز فرقه نصیریه منسوب شخصی به نام نصیر شده و او فردی از اهالی زط است که قائل به الوهیت علی(ع) شدند.امیرالمومنین علی(ع) آنها را بعد از عدم پذیرش توبه نابود کرده ولی نصیر فرار کرد و این فرقه را تشکیل داد.[7]این مطلب همانند داستان عبدالله بن سبأ میباشد که قائل به الوهیت علی(ع) شد و آن حضرت دستور قتل او را صادر کرد ولی با وساطت ابن عباس نجات پیدا کرد و در بصره تبعید شد و یا اینکه فرار کرد و بعد از شهادت امیرالمومنین علی(ع) افکار باطل خود را ترویج داد.[8]
احتمال دارد مراد از نصیر، محمد بن نصیر نمیری از غالیان عصر امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع) باشد. چنانکه برخی از نویسندگان معتقدند نصیریه پیروان محمد بن نصیر نمیری است. اعتقادات گزاف و اعمال وی متناسب با عقائد و اعمال فرقه اهلحق است چنانکه عدهای از بزرگان نیز بر این باورند که اهلحق از پیروان محمد بن نصیر میباشند.[9]
گفته دانشمندان در مورد اهلحق
دانشمندان مختلفی در مورد این فرقه تحقیق نموده و اظهار نظر کردهاند. پطروشفسکی از نویسندگان روسی معتقد است که این فرقه برخی از تعالیم اسماعیلیه را حفظ کردهاند.[10] باید توجه داشت که در برخی فرق اسماعیلیه نیز افرادی قائل به غلو و مبانی غیر منطقی در مورد خلقت و جهان آفرینش بودند که در فرقه اهلحق نیز از آن بحث به میان آمده.لازم است بدانیم که یکی از فرق اسماعیلیه نیز نصیریه نام دارد.برخی این اهلحق را فرقه خاصی از صوفیه میدانند و البته ریشه عقاید ایشان به عقاید ادیان ساختگی چون آئین زردشت و مزدک و مانی و بودا نزدیک است.[11]عدهای نیز این فرقه را از غلات شیعه خواندهاند.[12]ارنست رنان نصیریه را مصغر نصاری (مسیحیت کوچک) میداند. برخی از سران اهلحق نیز به این مطلب اعتراف کرده و خود را از بقایای مسیحیانی میدانند که پس از فتح ایران بر دین خود باقی ماندند وی این مطلب را به خانم لیدی شل وزیر مختار حکومت انگلیس در دوران ناصرالدین شاه گفتهاست.[13]
اهلحق نزد سران و پیروان اهل حق
در این فرقه به علت پراکندگی و اختلاف رهبران آن در اینکه ماهیت این فرقه نزد خودشان چیست، اختلاف است. برخی از ایشان گفتهاند: ما یکی از سلسلههای تصوف و منتسب به امام علی(ع) هستیم که وی را مظهر حق میدانیم و به همین دلیل خود را اهلحق نام نهادیم. نصرالدین حیدری گفته است ما از شیعه منشعب شدهایم. [14]
پیروان این فرقه همچون دیگر فرق و مذاهب معتقدند که آیین آنها صحیح ترین راه سعادت انسان است و مدعی هستند که علاوه بر عرفای صدر اسلام مانند بهلول ماهی، مبارک شاه،....سلمان فارسی، بسیاری از پیامبران بزرگ مانند ابراهیم و داود و پیامبراسلام(ص)و نیز امیرالمومنین(ع)را مبلغین حقیقی این طریقت یاد کردهاند و حتی مدعی شدهاند که خداوند در عالم ذر از همه انسانها بر این آیین پیمان گرفتهاست.
رهبران اهلحق
محمد بن نصیر فهری نمیری از غالیان قرن سوم میباشد. امام حسن عسگری وی را لعن نموده و اصحاب را به دوری از او سفارش نموده. قطعا شخصیت و عقائد باطل وی مورد توجه امام(ع) بوده و به همین دلیل برای مصون ماندن شیعه از دست ویوعقائد باطل او چنین دستوری صادر میشود.[15] این برای اولین بار نبود که تشیع به دوری و اجتناب از گزافه گویان امر میشوند بلکه در زمان ائمهاطهار(ع) این دستورات در مورد افراد مختلفی صادر میشد و به همین دلیل عموم شیعیان و بزرگان با عمل به این دستورات راه تشیع را برای نفوذ فرصت طلبان میبستند و این بار نیز چنین شد. شیعه و سنی فرقه نصیریه را خارج از اسلام میدانند. پس از وی و با توجه به وجود غالیانی که هر روز به شکلی حضور خود را در جامعه حفظ میکردند، قلت و عدم شأن اجتماعی این افراد، عامل پراکندگی ایشان شد. اگر در قرن دوم و سوم کوفه و بصره و مدینه محلی برای غالیان بود ولی با گذشت زمان توسط سران مختلف در سوریه و ایران و عراق گسترش یافت تا اینکه فردی به نام سلطان اسحاق خود را رهبر این فرقه قرار داد و برای آنان اعتقادات و آیین و اعمال خاصی را معیین نمود.
مطلبی که بین نویسندگان اتفاقی به نظر میرسد این است که شخصی به نام سلطان اسحاق در قرن ششم به این فرقه سامان بخشیده و قبل از آن رهبران و سران مختلفی خود را به ریاست این فرقه التقاطی رسانده بودند از جمله این افراد:عمرو بن لهب ملقب به بهلول و باباسرهنگ و شاه خوشین میباشند که آیین یاری (یارسان) را رهبری میکردند که بعد از سلطان اسحاق به اهلحق تغییر کرد.[16] به طور خلاصه افرادی که در این فرقه مورد توجه پیروان آن قرار دارند عبارتند از:[17]
1. نصیر (فرد مجهولی که زندگی او را به دوران صدر اسلام میرسانند)
2. بهلول ماهی
3. شاه خوشین لرستانی
4. حسین بن منصور حلاج
5. بابا طاهر عریان
6. کاکه لرستانی
7. شیخ عیسی برزنجهای
8. سلطان اسحاق
9. پیربنیامین
10. پیرموسی دمشقی
11. پیرداود دوانی
12. پیرمصطفی دودان
13. خاتون دایراک رمزبار
14. بابایادگار
15. شاه ابراهیم
16. سید براگه
17. شاه تیمور بانیارانی
18. شیخ نظر علی جناب
19. نعمت اله جیحون آبادی
سلطان اسحاق
در بین رهبران اهلحق کسی که به این فرقه سرو سامانی داد و آن را از حالت روزمرهگی درآورد و به ظاهری قانونمند نزد پیروان آن فرقه تبدیل کرد فردی به نام اسحاق، معروف به سلطان اسحاق است. اسحاق (سهاک) در قرن پنجم و یا هفتم [18]در منطقه اورامان از توابع استان کرمانشاه و یا برزنج از روستاهای سلیمانیه عراق متولد میشود.وی ملقب به شاه صاحب کرم بوده و بیش از صد سال عمر نمود. مادر وی زنی به نام دایراک خاتون است ولی در پدر وی اختلاف وجود دارد.[19] برخی وی را فرزند شیخ عیسی برزنجهای از علماء اهلسنت دانسته و برخی معتقدند که سه درویش که بر ازدواج با دایراک خاتون اصرار میکردند، پدران اسحاق هستند و برخی بدون منطق عقلی میگویند پرندهای در دامن دایراک خاتون نشست و ناگهان به پسری تبدیل شد.جیحون آبادی از سران اهلحق با اینکه دایراک را زن شیخ عیسی میدانند اما او را همان پرندهای میداند که در دامان دایراک خاتون به صورت آن فرزند درآمد در عین حال قصه سه درویش و در معرض تهمت واقع شدن دایراک را نیز نقل میکنند.[20]
که ناگاه بپریـــــد آن شاهبــــــــاز بدامنش بنشست در آن فـــراز
همان لحظه از شوق دامن گشود بدیـدی یکی طفل آمــــد بـجود
نورعلی الهی نیز در کتاب آثارالحق سلطان صهاک را مانند حضرت عیسی(ع) بدون پدر میداند و گفته غالب بزرگان اهلحق بدون پدر یا بدون پدر و مادر به دنیا آمدند.[21] به هر حال وی در خانقاه شاگرد ملا الیاس شهر زوری بود، سپس در مدرسه نظامیه بغداد (مدرسه اهلسنت) تحصیل خود را تکمیل میکند.اهلحق همگی معتقدند که زمانی اهلحق به صورت یک آیین قانونمند در آمد که سلطان اسحاق به ارشاد و تربیت مریدانی چند پرداخت که ایشان سرسلسله خاندانهای متعددی شدند که تا به امروز نیز ادامه دارد.در کتاب برهانالحق شاگردان وی از ملل مختلف چون چین و هند و بخارا معرفی شده و یکی از ایشان امیر تیمور خان گورکانی است.از برخی قرائن و اسناد بدست میآید که سلطان اسحاق رابطه خوبی با سران تصوف داشته است چنانچه جیحون آبادی معتقد است که شیخ صفیالدین اردبیلی از بزرگان صوفیه از مریدان سلطان اسحاق بوده و شاه اسماعیل و شاه عباس صفوی را از سران اهلحق میشمارد.[22] او بعد از مرگ پدرش و ناسازگاری با برادرانش به اورامان و گوران و جوانرود رهسپار شد و با عدهای از یاران خود مانند پیربنیامین و پیرموسی و پیرداود به قریه پردیور رفت و در آنجا به تقویت آیین یارسان پرداخت. اهلحق او را مظهر تمام نمای الله میدانند. وی سنتهائی را در این فرقه پدید آورد که تا امروز نیز ادامه دارد و یا بر این امور اضافه شده، مانند:[23]
1. طوائفی کردن فرقه اهلحق به هفت خاندان.
2. واجب کردن سرسپردگی افراد اهلحق به خاندانهای معین شده.
3. سه روز روزه گرفتن به جای روزه ماه رمضان.
4. مراسم جوز شکستن برای ابراز سرسپردگی.
5. نذر و نیاز بجای نماز که مرادشان قربانی کردن حیوانات نر مانند خروس است.
6. عبادت با نواختن طنبور و آلات موسیقی و خواندن سرود.
7.سبیل نهادن را واجب میدانند.
8. شیطان نزد برخی از اهلحق مقدس است.
9. قبله بودن قبر سلطان اسحاق برای برخی از اهلحق و قبله نداشتن برای برخی دیگر.
10. حلال دانستن تمام خوردنیها و آشامیدنیها.
11. جشن خداوندگار که با پایان سه روز روزه انجام میشود.
اهلحق امروزه زیارت قبر او را زیارت خانه خدا میدانند و اعمال خود در آنجا را حج میپندارند. عقاید و دستورات وی را در کتابی به نام سرانجام جمع کردند که از کتب مقدس این فرقه محسوب میشود.
التقاط در عقاید و اعمال
پرواضح است که عقاید و افکار و اعمال این فرقه ابتکاری نبوده بلکه التقاطی و گلچینی از فرق و مذاهب و ادیان گوناگون است. به عنوان نمونه اینکه گفتهاند:خداوند در ازل درون دری میزیسته از اعتقادات مانویه است و یا اعتقاد به تناسخ و عالم الهی و اهریمنی و...را از مکاتب باطلی چون هندویسم و بودیسم و زردشت گرفتهاند.همانطور که کشتن خروس را از یهودیان به ارث بردهاند.[24] شارب گذاشتن را از فرق صوفیه أخذ کردهاند و الوهیت امیرالمومنین علی(ع) و یا مبانی ظهور ذات الهی در اشیاء را از غلات و صوفیه برای فرقه خود انتخاب کردهاند.همچنین رتبه بندی معارف به شریعت و طریقت و حقیقت و ساختن جمخانه و سرسپردگی و سرمگو ایشان نیز همانند خانقاه صوفیه و سرسپردگی و مراتب معرفتی و سرمگوی صوفیه است. جشن خداوندگار ایشان را نیز میتوان به اعیاد مسیحیت ویهودیت تشبیه کرد.