13 مهر 1394, 13:51
پـدر
پدرش، علاّمه «سید هادى صدر» (متوفى: 1316 هـ . ق) از دانشمندان عصر خود به شمار مى رفت. از وى کراماتى نقل شده، از جمله این که علاّمه سید هادى صدر گفته است در سال 1278 هـ . ق. آب رودخانه دجله طغیان کرد و اطراف کاظمین را فرا گرفت. همه خانه هاى اطراف رودخانه تخریب گشت و راه ها مسدود شد. بعد از چند روزى که آب رودخانه فرو نشست، اطراف رودخانه تبدیل به گل و لاى و باتلاق شده بود. به همین جهت، مردم نمى توانستند از رودخـانه آب بردارند. از کنـاره شهر تا ساحل رودخانه، راه باریکى به وسیله سنگى چینى احداث شده بود، اما عرض آن خیلى کم بود و فقط یک نفر مى توانست از آن عبور کند. روزى نزدیک غروب آفتاب، متوجه شدم در خانه آبى براى نوشیدن نداریم. ظرف آب را برداشتم و با عجله از هـمان راه باریک خود را به ساحل رودخانه رساندم. هوا تاریک شـده بود. ظرف را از آب رودخـانه پر کردم و به سوى خانه حرکت کردم. هنگام بازگشت، راه را گم کردم. به هر جـا که قدم مى گذاشتم، در گل و لاى فرو مى رفتم. از ادامه راه ناامـید شدم و خـود را به کنار ساحل رساندم. متوسل به باب الحوائج، موسى بن جعفر(علیه السلام) شدم. صدایى مـرا متوجه خود کرد. نگاهى به اطراف انداختم، مردى را دیـدم که از میان باغ ها به طرف من آمد و سلام کرد. من ضمن این که جواب سلام او را دادم، از این که لباسهایم پر از گل و لاى بود، خجالت کشیدم. او پرسید: این جا چه مى کنى؟
داستان را برایش شرح دادم. ظرف آب را برداشت و به راه افتاد. من نیز از پشت سرش حرکت کردم، تا به اول راه رسیدیم. به او گفتم: اجرت با خدا، ظرف آب را بده! او جواب داد: تو نمى دانى ظرف آب را چگونه بردارى! من که شرمنده شده بودم، از او خواستم به خانه اش برگردد. او ظرف آب را تا اواخر راه باریک برایم آورد. سپس ظرف آب را به من داد. من به سوى خانه حرکت کردم. به پشت سر برگشتم تا از او تشکر کنم، ولى کسى را ندیدم. آن گاه به خود آمدم که خانه اى در این اطراف نیست و متوجه شدم که او از بندگان صالح خدا بود.([2])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان