13 مهر 1394, 13:51
عبد فرّار([33]) از اراذل و اوباش نجف اشرف بود که مردم او را در ظاهر، احترام مى کردند تا از آزار و اذیت او در امان بمانند. این فرد شرور اگر میل به چیزى پیدا مى کرد و یا دوستدار مالى مى شد، کسى نمى توانست او را از دست یابى به خواسته اش باز دارد. مردم نجف از دست او در آزار بودند. در یکى از شب ها که آخوند ملاحسینقلى همدانى از زیارت حضرت امیر(علیه السلام)باز مى گشت، عبد فرّار در مسیر راه او ایستاده بود. عارف همدانى بدون هیچ توجهى از کنار او گذشت. این بى توجهى آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد. از جاى خود حرکت کرد تا این شیخ پیر را تنبیه کند. دوید و راه را بر او سد کرد و با لحنى بى ادبانه گفت: هى! آشیخ! چرا به من سلام نکردى؟! عارف همدانى ایستاد و گفت: مگر تو کیستى که من باید حتماً به تو سلام مى کردم؟ گفت: من عبدفرّارم. آخوند ملاحسینقلى به او گفت: عبدفرّار! اَفَرَرْتَ مِنَ اللهِ اَمْ مِنْ رَسُولِهِ؟ تو از خدا فرا کرده اى یا از رسول خدا؟ و سپس راهش را گرفت و رفت.
فردا صبح، آخوند ملاحسینقلى همدانى درس را تمام کرده، رو به شاگردان نمود و گفت: امروز یکى از بندگان خدا فوت کرده هر کس مایل باشد به تشییع جنازه او برویم. عده اى از شاگردان آخوند به همراه ایشان براى تشییع حرکت کردند، ولى با کمال تعجب دیدند آخوند به طرف خانه عبد فرّار رفت. آرى او از دنیا رفته بود. عجبا! این همان یاغى معروف است که آخوند از او به عنوان بنده خدا یاد کرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال، تشییع جنازه تمام شد. یکى از شاگردان آخوند به نزد همسر عبدفرّار رفته و از او سؤال کرد: چطور شد که او فوت کرد؟ همسرش گفت: من نمى دانم چه شد؟ او هر شب دیر وقت با حال غیر عادى و از خود بى خود به منزل مى آمد، ولى دیشب حدود یک ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فکر فرو رفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم مى زد و با خود تکرار مى کرد: عبدفرّار تو از خدا فرار کرده اى یا از رسول خدا؟! و سحر نیز جان سپرد. عده اى از شاگردان آخوند فهمیدند این جمله را آخوند ملاحسینقلى همدانى به او گفته است. چون از او سؤال کردند، ایشان فرمودند: «من مى خواستم او را آدم کنم و این کار را نیز کردم، ولى نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.»([34])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان