كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، جلال آل احمد، سيمين دانشور، حزب توده، خسي در ميقات، شمس، غربزدگي
نویسنده : فاطمه پهلوان پور
جلال آلاحمد یکی از نامدارترین روشنفکران حیات اجتماعی معاصر میباشد، حضور جلال آلاحمد در جریانات روشنفکری دهههای سی و چهل از نقطه عطفهای زندگی این نویسنده ماهر محسوب میشود. او حدود 50 اثر از خود باقی گذاشت. اندیشههای جلال آلاحمد بعد از تشکیل جمهوری اسلامی نیز مورد توجه اندیشمندان در حوزه سیاست و اجتماعی قرار گرفت.
کودکی و نوجوانی جلال
جلال در تاریخ پنجشنبه یازدهم آذر 1302ه.ش.(21 شعبان 1342ه.ق.) در محله پاچنار تهران در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پدرش او را سید حسین ملقب به جلالالدین نامید.[1] پدربزرگ جلال، سید محمدتقی طالقانی، در چهارده سالگی به قصد تحصیل به سوی قم ترک میکند و پس از چندی رهسپار نجف اشرف میشود و پس از سالها تحصیل و دریافت اجازه اجتهاد به تهران باز میگردد. پدر جلال، سیداحمد طالقانی نیز در سال 1265ه.ش. چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را در حوزه مروی تهران به سرانجام رساند و در بیست و دو سالگی پس از مرگ پدر جانشین او در اداره مسجد پاچنار و محضر شرعی شد.[2] سیداحمد طالقانی، پس از فوت پدرش با امینه بیگم اسلامبولچی (خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 12 فرزند بود که عمر هشت تن از آنان به دنیا بود و جلال ششمین آنها به شمار میرفت.[3]
پس از اتمام دوره دبستان، پدر به او اجازه درس خواندن در دبیرستان را نداده، برای آموختن زبان و ادبیات عرب او را به مدرسه مروی نزد سیدهادی طالقانی فرستادند، همچنین پدر او را روانه بازار نمود تا کار کند. خود جلال در این باره میگوید: «و من بازار را رفتم؛ اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم... با درآمد یکسال کار مرتب الباقی دبیرستان را تمام کردم».[4]
عضویت در حزب توده:
به هر تقدیر جلال پس از ختم دوره دبیرستان در سال 1322 به اصرار پدر برای تحصیل علوم دینی رهسپار نجف میشود؛ اما دیری نپائید که او سرخورده و کلافه به ایران باز میگردد و این آغازی بود برای تشکیک در مبانی دینی و مذهبی و البته پیش از آن جلال در "سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی آشنا[5] شده بود.[6]
همان سال وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و در حین تحصیل به اتفاق دوستانی همچون امیرحسین جهانبگلو، رضا زنجاتی، علینقی منزوی، دارابزند و هوشیدر که با یکدیگر انجمن اصلاح را تشکیل داده بودند، در اوایل 1323 دسته جمعی به حزب توده پیوستند و پلههای ترقی تشکیلاتی را یکی پس از دیگری پیمودند.[7] زمان عضویت او در حزب توده از اوایل سال 1332 تا آذر 1326 میباشد. شمس آلاحمد علل ترقی جلال را در حزب توده، آشنایی او با زبان و ادبیات عرب و فرانسه، جوان بودن، سخنرانی و خطابه و جسارت و صداقت بینظیر او میداند.[8]
گریز جلال از حزب توده
آلاحمد هنگام فعالیت با عدم صداقت رهبران این حزب روبرو میشود که نهایتاً تحت تأثیر خلیل ملکی و اسحاق اپریم و به اتفاق انور خامهای و تعدادی دیگر از دوستان خویش در آذر 1326 از حزب توده انشعاب میکنند.[9] و "حزب سوسیالیست توده ایران" مرکب از انشعابیون اعلام موجودیت کرد؛ اما این حزب جدید نیز به واسطه تبلیغات سنگین رادیو مسکو علیه انشعابیون بیش از دو ماه دوام نیاورد و منحل شد آلاحمد راهی جز گریختن و در خلوت گریستن نیافت.[10]
عضویت در حزب زحمتکشان
بعد از اخراج خلیل ملکی و یارانش از حزب توده، آنان حزب زحمتکشان ملت ایران را بنیان نهادند و هفتهنامه نیروی سوم به روزنامه سیاسی و خبری حزب تبدیل شد و مجله ماهانه علم و زندگی نشریه تئوریک حزب گردید که سردبیر دوره اول آن آلاحمد بود؛[11] اما در اردیبهشت 1332 به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم از آنها کناره گرفت.[12]
آلاحمد در کودتای 28 مرداد
در آخرین روزهای سال 1332 یعنی نهم اسفندماه آن هنگام که اوباش به سرکردگی شعبان جعفری به بهانه ممانعت از عزیمت شاه به خارج قصد جان مصدق را کرده و به منزل او حملهور شدند، آلاحمد به تحریک و تهییج کسانی پرداخت که به دفاع از مصدق آمده بودند و همین امر موجب نزدیکی بیشتر خلیل ملکی با مصدق شد.[13]
کانون نویسندگان
در اسفندماه 1346 جلال به منظور تشکیل یک اتحادیه صنفی از شاعران و نویسندگان، گروهی را در خانهاش جمع کرد و قصد خود را با آنان در میان گذاشت. در آن جلسه مقرر گردید برای این منظور اساس نامهای تدوین شود. در روز اول اردیبهشت 1347 و باز در منزل جلال متنی ذیل عنوان "یک ضرورت" به تصویب رسید و بدینسان "کانون نویسندگان" با مساعی و جدیت آلاحمد تاسیس گردید.[14]
بررسی شخصیت مذهبی جلال آلاحمد
سیر اعتقادی آلاحمد را میتوان به سه بخش تقسیم کرد:
جلال متاثر از خانواده
دوره اول حدوداً در سال 1308 تا 1322 که در حقیقت از آغاز زمان تحصیلات آلاحمد تا قبل از سفر وی به نجف اشرف است. در این مدت جلال تحت تاثیر جو شدید مذهبی خانواده خویش قرار داشته است و مجبور به انجام تمام اعمال و رفتار مذهبی و به طور کلی تمام مراسم مذهبی بوده از طرف خانواده خویش اعمال میشده است.[15]
خود جلال در این باره گفته: «خانوادهای روحانی برآمدهام، پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرام در مسند روحانیت مردند و حالا برادرزادهای و یک شوهر خواهر دیگر روحانیاند و این تازه اول عشق است که الباقی خانواده همه مذهبیاند. با تک و توک استثنایی»؛[16] اما آغاز تغییر فکر جلال از سفری که به نجف اشرف داشته است، میباشد. درست هنگام مراجعت بود که اخلاق و رفتار گذشته خویش را کنار گذاشت:[17] «در بازگشت از سفر گفتهاند که جلال دیگر میل به شرکت در مجالس روضه و قرائت قرآنهای مسجدی را نداشت و به جای آن شیفته درک محضر «شریعت سنگلجی» شده بود...»؛[18] حتی برادرش گفته که گرایشاتی به مذهب اهل سنت پیدا کرده بود.[19]
لامذهبی جلال
دوره دوم از سال 1323 که جلال وارد حزب توده میشود، تقریبا مسیر اندیشه جلال به طور کامل عوض میشود. عامل تغییر اندیشه، قرار گرفتن آلاحمد در محیطی باز و گستردهتر از محیط خانه است. در همین هنگام است که جلال از خانواده جدا میشود و دقیقا از همین جاست که تمام اندیشههای مخالف جلال در مورد دین و مذهب مجال بروز و خودنمائی به دین میآورد. این مدت، دوره نویسندگی جلال است که افکارش در آثارش به خوبی منعکس میشود.[20]
بازگشت به دین واقعی
دوره سوم که از سفر 1343 وی به حج آغاز میشود و باعث بازگشتی واقع بینانه به اسلام ناب میشود. جلال به یک دین واقعی و بدون تعصب و خرافات میگراید[21] به عقیده او "امروز حقایق دینی چون زیر حجاب باطل مستور مانده است، از آنجا که ابرهای متراکم تحجر و تعصب اکنون پرده گستر بر آیین راستین گردیده دیگر ستاره گوهر شب چراغ را از زیر انبوه نجات بخشید و با شکاندن پوستهها به مغز رسید.... انسان چه بخواهد چه نخواهد خداپرست است و خداجویی ذاتی آدمی است و ذاتی لایتغیر است.[22]
جلال وظیفه تعریف روشن از دین را به عهده روحانیون و روشنفکران متعهد میگذارد؛ چرا که این کار میتواند نظامی بسیار روشن و قابل پیشرفت در جامعه ایجاد کند.[23]
ازدواج جلال و سیمین دانشور
آلاحمد پس از پایان دوره لیسانس به خاطر شاگرد اول شدن در این دوره مخیر به انتخاب محل خدمت خود میشود و تهران را انتخاب میکند و در اداره فرهنگ تهران استخدام میشود. وی همچنین در دوره دکترای زبان و ادبیات فارسی ثبتنام مینماید و مشغول به تحصیل میشود. ضمن اینکه به تدریس در دبیرستانها نیز مشغول است. در همین دوران (بهار 1328) در اتوبوس هنگام بازگشت از شیراز با سیمین دانشور آشنا میشود که منجر به ازدواج آن دو میگردد.
سالهای پایانی عمر جلال و مر گ او
در سال 1348 به دلیل فعالیتهای سیاسی آلاحمد فشار ساواک روی وی افزایش مییابد. در خردادماه موضوع خواندن انشاء در کلاس ادبیات هنر سرایعالی بهانهای به ساواک داد تا درخواست برکناری آلاحمد را بنماید و بالاخره در ساعت چهار بعد از ظهر هیجدهم شهریور 1348 هنگامی که در اسالم گیلان بود مرگی زود هنگام او را ربود.
سیمین دانشور علت مرگ جلال را سکته قلبی میداند؛[24] اما شمس استدلالهایی برای کشته شدن او ارائه میدهد. به عقیده وی رفتن او به اسالم (گیلان) نوعی تبعید بوده است. فشار بر آلاحمد توسط ساواک خصوصاً پس از انتشار کتاب کارنامه سه ساله در اواخر سال 46 بیشتر شده بود.[25] همچنین سیمین دانشور نیز اشاره به حضور ساواکیها در اسالم دارد.[26] شمس نیز میگوید: پس از مرگ جلال دست به موهایش کشیدم، یک برجستگی گردو مانندی را در ناحیه فرق سر و زیر موها احساس کردم[27] و در غسالخانه «همه شان دیدند که از دماغ جلال خون جاری شده بود».[28]
با این شواهد حداقل باید مرگ جلال را مشکوک دانست؛ چرا که احتمال کشته شدن او وجود داشته است.
آثار آلاحمد
زندگی جلال آلاحمد فراز و نشیبهای متعددی داشت. از سال 1322 که متولد شد تا 1348 که به ابدیت پیوست، همواره در جستجو و تفکر و نوشتن بود. در واقع زندگی او در آثارش منعکس میشد و نیز آثارش در زندگی او تأثیر میگذاشت.
آلاحمد در سال 1327 مجموعه قصههای کوتاه خود به نام "سه تار" را منتشر کرد و همچنین "قمارباز" اثر داستایوسکی را ترجمه و به چاپ رساند. در سال 1328 "بیگانه" اثر آلبرکامو را ترجمه و چاپ کرد. در سال 1329 اثر دیگری از کامو به نام "سوتفاهم" را ترجمه و منتشر ساخت. در سال 1331 مجموعه قصه "زن زیادی" و ترجمه "دستهای آلوده" اثر ژان پل سارتر از او منتشر میشود.[29]
کودتای 28 مرداد فرصتی فراهم آورد تا آلاحمد به "سیر آفاق و انفس" بپردازد. وی سفر خود را به دور مملکت آغاز کرد که برای او "فرصتی بود برای به جد در خویش نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن." و نتیجه آن سفرنامههای اورازان در اردیبهشت ماه 1333، تات نشینهای بلوک زهرا، در مهر 1337، در یتیم خلیج، جزیره خارک در خرداد 1339 بود. همچنین سفرنامه حج به نام "خسی در میقات" در سال 1345 توسط جلال به وضوح بیانگر رویکرد جدید آلاحمد است.[30]
غربزدگی، از رنجی که میبریم، مدیر مدرسه نون و القلم که در آن به تعبیر خودش بازگشتی به سنت میکند و مسأله شهادت را از نو طرح میکند. [31]
در خدمت و خیانت روشنفکران مهمترین اثرش که خود آن را نوعی جلد دوم غربزدگی مینامد. [32]
دیدگاه جلال آلاحمد درباره انقلاب مشروطه
آلاحمد در غربزدگی اشاراتی گذرا به انقلاب مشروطه دارد. از دیدگاه او، در صدر مشروطه، رهبران جنبش اعم از مخالف و موافق، اسلام را سدی در برابر نفوذ ماشین و غرب میدانستند و از این رو برخی به دفاع از آن برخاستند(مشروطه خواهان) و برخی با آن ضدیت کردند(مشروعه خواهان).[33]همچنین آلاحمد قانون اساسی مشروطه را برای اقدامات سیاسی و اجتماعی روشنفکران ایران، دست وپاگیر میخواندند و بر این باور است که متن قانون اساسی حتی وقتی ترجمه میشد، کهنه بود.[34] از نظر او متن قانون اساسی مشروطه ترجمه نبود، بلکه برآیند کار فکری و حقوقی شماری از دانشمندان و حقوقدانان برجسته ایرانی بود که پس از مطالعه و بررسی مهمترین قانونهای اساسی جهان، متن قانون اساسی مشروطه را تدوین کردند. آنان با تلاش با همکارای پانزده مترجم و کمیسیون عقلا و دانشمندان، دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه را به ملت ایران عرضه کردند.[35]
دیدگاه جلال آلاحمد درباره روشنفکران
به نظر آلاحمد میان تعبد دینی از یکسو و روشنفکری ازسوی دیگر سازگاری وجود دارد. از دیدگاه او، مردم عادی کوچه و بازار، روشنفکر را فرنگی مآب، بیدینی یا متظاهر به بیدینی و درس خوانده میدانند؛ اما از نظر او مشخصات غیرعوامانه روشنفکری در ایران یکی از بیگانه بودن نسبت به محیط بومی و سنتی است و دیگری جهان بینی علمی داشتن.[36] او برای روشنفکر سه شرط قائل میشود: فرصت به معنی وقت فارغ، اجازه به معنی امکان و جواز و توانایی فکری و جرأت به معنی دلداشتن و آمادگی از درون فشارنده و نترسیدن.[37] آلاحمد روشنفکران ایران را به دو دسته تقسیم میکند: اکثریت که در خدمت نظام حاکماند و اقلیت که در جستجوی راه حلی برای خروج از بنبست استعماریاند.[38] آلاحمد در پی دستهبندی روشنفکران آنها را به چهار دسته تقسیم میکند: دسته اول شهیدان (مثل سهروردی، کسروی)، دسته دوم اعجازکنندگان در کلام(مانند ناصر خسرو، خیام و جامی)، دسته سوم بردست قدرت نشینندگان(مانند نظامالملک، امیرکبیر و مصدق)، دسته چهارم زینت مجلس امرشدگان(مانند سعدی، قاآنی وطبیبان ومورخان ومنجمان وندیمان درباری).[39] آلاحمد با آمیختن خادم و خائن در صف و احمد روشنفکی چهرهای کاذب، سیاه، وحشتانگیز و نفرتآور از روشنفکران ایرانی ساخته است و میگوید: دانشگاه دیدهها و دبیرستان دیدههای مالامذهباند.[40]
دیدگاه جلال آلاحمد درباره روحانیون
آلاحمد از روحانیون و نظامیان با عنوان روشنفکر سنتی نام میبرد. او این دو صنف را از آنجا که هر دو در حوزه تعبد(فرمانبری) عمل میکنند، در تحلیل آخر، حافظان وضع موجود میداند.[41] به نظر او اختلاف میان روحانی و نظامی یکی این است که نظامی از حکومت مزد میستاند و صاحب امر است؛ اما روحانی از طریق مردم زندگی میکند و صاحب کلام. اختلاف دیگر، کاهش تدریجی ضریب تأثیر روحانیت از یکسو و افزایش نفوذ و نظارت نظامیان در جامعه از سوی دیگر است.[42] آلاحمد در غربزدگی روحانیت را در برابر یورش ماشینزدگی و غربزدگی در حال عقبنشینی میبیند، در حالیکه: در قبال این همه فشار نه تنها کاری به عنوان عکسالعمل نکرد؛ بلکه همچنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند، یا در بند نجاسات یا مطهرات.[43] در نگاه او در تاریخ صد ساله اخیر ایران هرجا روحانیت و روشنفکران زمان با هم و دوش به دوش هم میروند در مبارزه اجتماعی پیروزی است و پیشرفتی به سوی تکامل و تحول.[44]
وی در نامهای به امام خمینی در مکه چنین مینویسد: وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر پرواز بودند به سمت بیت الله، این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد؛ اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم، اگر آنها را وسیلهای کنم برای عرض سلامی بد نیست. اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء میگفت هشتاد درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعهاند... چنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیهها و نشریاتیبه اسم و عنوان حضرات در میآیدکه شایستگی وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت میداند و هم اینجا مینویسم: تجریش، آخر کوچه فردوسی. والسلام[45]
دیدگاه جلال آلاحمد درباره دموکراسی:
آلاحمد راههای تحقق دموکراسی در ایران را اینگونه بر میشمارد: 1ـ از قدرتهای بزرگ محلی ومالکان اراضی سلب اختیار شده باشد که مزاحم اعمال رأی آزاد مردماند. 2ـ وسایل انتشاراتی وتبلیغاتی نه در انحصار حکومتهای وقت بلکه در اختیار مخالفان حکومتهای وقت نیز گذاشته شده باشد. 3ـ احزاب به صورت واقعی قدرت عمل پیدا کرده باشد. 4ـ از دخالت قوای تأمینی وسازمان امنیت در کارهای کشوری جلوگیری شده باشد.[46] از دیدگاه او رهبری مملکت باید دموکراتیزه گردد یعنی آن را از انحصار این وآن کس یا خانواده درآورد. فرهنگ و سیاست ما باید از قدرتهای جوان وتند ومحرک به عنوان اهرمی استفاده کنند که تأسیسات کهن را از جابر کند واز آنها هم چون مصالحی برای ساختن دنیای دیگر استفاده کند.[47]
نقش جلال آلاحمد در اوضاع اجتماعی – سیاسی عصر خویش:
در سالهای پس از کودتای 28 خرداد مانند بسیاری از روشنفکران دیگر ایرانی دچار نوعی آشفتگی فکری و سردرگمی است. باوجود این جلال بخش اعظم آثار خود رد در همین دوران یاس و سرخودرگی و سردرگمی پدید آورد و همین یاس و سرخودرگی و بدبینی را نیز به خوانندگانش منتقل میسازد.[48]
جلال آلاحمد را میتوان پیشگام طرح «احتماعیات در ادبیات» که مقولاتی چون «حکومت»، غربزدگی» و ... را در حین قالب بیان نموده است. جلال آلاحمد متفکر است که در همه آثارش به بررسی مسائل اجتماعی ایران میپردازد و از راه حلهایی برای این مساله ارائه مینماید. بینش اجتماعی او در کلیه آثارش خصوصاً آثار نگارش یافته در دهه آخر زندگی کاملاً مشهود میباشد.[49]
جلال آلاحمد نثر روان و شیوایی دارد که کم کم؟ نشر شکسته و عامیانه ای تبدیل میشود. جلال در آخرین آثارش نه فقط اصول و قواعد نگارش زمان فارسی را به کناری نهاده، بلکه عفت قلم را هم زیر پا میگذارد و تنها چیزی که از وی باقی مانده بی پروائی و جسارت در انتقاد از نظام حاکم است که برای حفظ مقام و موقعیت او به عنوان یک سمبل روشنفکری زمانش کافی به نظر میرسد.[50]
داریوش آشوری مینویسد: «ادبیات روزگار ما با یک جهش از دوره هدایت؟ دوره آلاحمد جهید، ادبیات سرخورده، غمگین و رنگ پریدهی بوف کوری ناگهان جای خود را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پرغوغا داد. آلاحمد بحث کهنه لوس «هنر برای هنر» یا «هنر برای اجتماع» را رها کرد و مفهوم «مسئولیت نویسنده» را از سارتر الهام گرفت، نظریه ای که «مسئولیت» را جزء ذاتی کار نویسنده میداند نه چیزی افزون بر آ» آلاحمد با پیش کشیدن این نظر درباره ادبیات حرکت و تکانی تازه ار سبب شد و خودش همیشه پرچمدار این حرکت ماند. او سنگین ترین وزنه قلم در دوره خود بود کمابیش همه نسل جوانتر زا به شکلهای مختلف زیر نفوذ خود داشت. نثر آلاحمد هر چند در دست او بهترین سلاح کارش بود اما در دست مقلدانش لوس و بی روح میشد؛ زیرا این نثر و شیوه تنها یک شیوه و سبک نبود، یک شخص بود، جلال آلاحمد بود.[51]