كلمات كليدي : حواس ظاهري، حواس باطني
نویسنده : محمد درگاهزاده
انسان دارای دو گونه حواس است:
1) حواس ظاهری که عبارتند از: بینایی (باصره)، شنوایی (سامعه)، بویایی (شامه)، لمسایی(لامسه)و چشایی (ذائقه).
2) حواس باطنی که عبارتند از: حس مشترک، خیال، متصرّفه (متخیّله)، واهمه و حافظه. این حواس اساس و پایه تمام معارف و معلومات بشری میباشند تا جائی که گفته شده:
«مَنْ فَقَدَ حِسّاً فَقَدْ فَقَدَ عِلماً»
«کسی که حسی را از دست بدهد، علمی را از دست داده است.»
در مورد حواس ظاهری و مکانیسم ارتباط آنها با خارج بحثهای زیادی شده که به طور اختصار، فقط به ذکر دیدگاه قدما و متأخرین در کیفیت دیدن که اهمیت زیادی دارد، اشاره میشود.
در این مسئله، میان قدماء دو نظریه معروف وجود دارد:
1) نظریه انطباع.
2) نظریه خروج شعاع.
صاحبان نظریه انطباع معتقدند که: عدسی چشم، جسمی است شفاف و صیقلی که اگر جسمی در مقابلش قرار گیرد نقشی از آن در سطح عدسی ظاهر میشود و به این وسیله عمل دیدن صورت میگیرد. این نظریه، منسوب به ارسطو و پیروانش بوده و از دانشمندان اسلامی محمدبن زکریای راضی و ابن سینا آن را پذیرفتهاند.
نظریه خروج شعاع، عدسی چشم را جسمی نورانی، مانند آتش و خورشید میداند و معتقد است که از چشم شعاعی نورانی خارج میشود و به جسم مقابل میخورد و به این وسیله دیدن، محقق میشود این عقیده منسوب به افلاطون و جالینوس بوده و از دانشمندان اسلامی خواجه نصیرالدین طوسی و عدهای دیگر آن را پذیرفتهاند.
شیخ اشراق نظر سومی را مطرح کرده که: دیدن عبارت است از مقابلۀ چشم با شیء مستنیر. زیرا با این مقابله نفس بر شیء مستنیر اشراق حضوری پیدا میکند. و آن را به علم حضوری مییابد. صدرالمتألهین اظهار میدارد که هیچ کدام از دو نظریه اول بر فرض تمامیت، نمیتواند حقیقت دیدن را توجیه کند. زیرا هر دو نظریه مربوط به عمل فیزیکی چشم است.(*)
این فیلسوف با اثبات نظریه معروف خود در باب اتحاد عاقل و معقول و حاس و محسوس ثابت کرد که دیدن یک نوع فعالیت ابداعی نفس است و عمل طبیعی چشم مقدمه آن است، پس از انجام یافتن عمل طبیعی چشم، نفس با قدرت فعّاله خود صورت مماثل شیء محسوس را در درون خود ابداع و انشاء مینماید. و بدین طریق به آن شیء محسوس علم پیدا میکند.
تحقیقات دانشمندان جدید علوم طبیعی نشان میدهد که دو نظریه فوق حتی از لحاظ توجیه عمل فیزیکی چشم نیز صحیح نیست. آنها میگویند: چشم عیناً مثل یک دستگاه عکاسی است، أشعه مستقیم یا منعکس از جسم مرئی به داخل چشم وارد شده از حجاب شفاف قرنیه و مایع زلالیه و صفحه عنبیه گذشته داخل سوراخ مردمک میشود و از عدسی چشم عبور نموده و در نقطه مخصوصی در شبکیه به نام نقطه زرد که تصویر در آنجا واقع میشود ، تصویری از نور ایجاد مینماید و ما غیر از آن نقطه، چیزی نمیبینیم. بلکه از کوچکترین جزئی که در آن مشاهده میکنیم، بقیه اجزاء را اندازه میگیریم و از نسب و فواصل اجزاء، بزرگتری و کوچکتری نسبی به دست میآید.
حواس باطنی
حس مشترک: تمامی مدرکاتی که توسط حواس ظاهری دریافت شدهاند به حس مشترک میرسند و در آنجا مرتسم میشوند فلاسفه این حس را به حوضی تشبیه کردهاند که از پنج طرف در آن آب ریخته میشود. و حواس ظاهری مانند جاسوسانی هستند که از 5 ناحیه برای او خبر میآورند. در اینکه چه ادلهای موجب شده فلاسفه غیز از حواس پنجگانه ظاهری، به وجود حسّ مشترک نیز قائل شدهاند بحثهای زیادی در کتب فلسفی طرح شده و ما در اینجا به یکی از ادله آنها اشاره میکنیم و آن اینکه ما به هنگام درک محسوسات گوناگون، تمامی آنها را در یک مدرک واحد مییابیم. نه در مدرکهای پراکنده و مختلف، به عنوان مثال وقتی با یک شیء سیاه رنگ شیرین و خوشبو مواجه میشویم تصور ما از سیاهی و شیرینی و خوشبوئی آن شیء در یکجا صورت میگیرد و چنین نیست هر کدام را در نقطه خاصی حس کنیم بلکه بالوجدان همه آن محسوسات را به صورت واحد در یک بخش از وجودمان احساس میکنیم که حس مشترک نام دارد.
قوه خیال: کار این قوه ذخیره سازی صورتهای درک شده توسط مشترک است. حس مشترک تا زمانی که به وسیله حواس ظاهری با شیء خارجی در ارتباط است تصویری از آن شیء دارد و اندکی بعد از قطع ارتباط با خارج، آن صورة نیز از حس مشترک محو میشود، اما اثری از آن صورت در قوهای به نام خیال ذخیره میشود و هر وقت انسان بخواهد، دوباره آن صورت را احضار میکند. صورت خیالی شبیه صورت محسوس است با این تفاوت که اولاً وضوح و روشنی صورت محسوس را ندارد، و ثانیاً صورت محسوس همیشه با وضع خاص و جهت خاص و مکان خاص احساس میشود اما صورت خیالی بدون وضع و جهت و مکان خاص تصور میشود.
قوه واهمه: کار قوه واهمه درک معانی جزئی است. معنی، آن است که بدون شکل و صورت، در خارج حضور دارد مانند محبت یک مادر به فرزندش که شکل خاصی ندارد اما در رابطه میان مادر و فرزند موج میزند.
قوه حافظه: کار قوۀ حافظه ذخیره سازی معانی درک شده توسط واهمه است.
قوه متصرّفه: کار این قوه ترکیب یا جداسازی صورتها و معانی موجود در قوه خیال و حافظه است. مثلاً صورتهای موجود در خیال را ترکیب میکند و یک شکل جدید میسازد. مانند غول دو سر و مانند آن. این قوه اگر تحت تصرف قوه عاقله باشد متفکر گویند و اگر تحت تصرف واهمه باشد متخیّله نامند.
نکته
1- شیخ اشراق منکر قوه خیال و حافظه است. او میگوید اگر صورتها و معانی جزئی در این دو قوه ذخیره باشند نباید نسیان و فراموشی برای انسان رخ دهد زیرا انسان به نفس خود علم حضوری دارد و هر وقت که بخواهد، باید به آن معلومات ذخیره شده دسترسی پیدا بکند در حالی که بسیاری از وقتها انسان دچار فراموشی میشود. سهروردی قائل است که خزانۀ صورتها و معانی جزئی نقشهایی است در نفوس فلکی. و انسان فقط قوهای به نام ذاکره دارد و هر وقت این قوه به کار افتد نفس با عالم افلاک مرتبط شده و آن صورتها را به یاد میآورد. و البته برخی مواقع این زحمت نتیجه نمیدهد چون مناسبت ما با عالم افلاک کم است.
2- حکمای مشاء معتقدند ادارک توسط حواس ظاهری و باطنی صورت میگیرد و نفس به واسطه آنها عالم میشود اما شیخ اشراق ادارک را کار خود نفس میداند و معتقد است این قوا کانال و مجرایی هستند که نفس از کانال این قوا به شیء خارجی اشراق داشته و به علم حضوری، آن شیء را مییابد.
صدرالمتألهین تمامی این قوا را عین نفس میداند و با مطرح کردن نظریه معروف خود که «النفس فی وحدتها کل القوی» ادراک هر یک از این قوا را همان ادراک خود نفس میداند به عقیده صدرا، قوای نفس، ابزارهایی جدای از نفس نیستند که نفس به واسطه آنها تدبیر بدن و اداراک کند، بلکه تمام قوای ادراکی و تحریکی نفس، تجلیّات و شئون و مراتبی از نفس هستند و نفس در تمام این قوا حضور دارد و با آنها متحد است این گونه نیست که هنگام دیدن، قوهای از نفس در حال دیدن باشد بلکه نفس در مقام تدبیر چشم، در حال دیدن است. در مقام تدبیر گوش، قوۀ شنوایی است و در مقام سخن گفتن تکلم نام دارد. ملاصدرا همانگونه که در مسئله وحدت وجود، نهایتاً قائل به وحدت شخصی وجود شد و ادّعا کرد که در عالم چیزی جز افعال و تجلیّات خدا وجود ندارد، دربارۀ نفس هم بر این باور است که دیدن، شنیدن و درک کردن و... چیزی جز تجلیات نفس نیست.
(*)و حقیقت ابصار و دیدن فراتر از عمل طبیعی (فیزیکی) چشم است زیرا باید شیئ مرئی (دیده شده) یک صورتی پیش نفس داشته باشد تا دیدن محقق شود.