كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، ايل بختياري، مشروطه، اسفندياري، عليقلي خان سردار اسعد، سردار ظفر
نویسنده : سيد احمد موسوي
مسعود میرزا ظلالسلطان، پسر ناصرالدین شاه پادشاه مستبد ایران، حسینقلی خان ایلخانی[1] بختیاری را به خدعه و در یک مهمانی مسموم کرده به قتل رساند و فرزندان او را به زنجیر کشیده به تهران فرستاد.[2] یکی از فرزندان او اسفندیارخان[3] بود. اما در تهران، علی اصغرخان، امین السلطان[4] صدر اعظم ناصر الدین شاه، فرزندان ایلخانی را مورد تحبیب و دلجویی قرار داده، مشاغلی در قشون ایران به آنها واگذار کرد.[5] با وجود به قتل رسیدن ایلخانی، هیبت و سطوت فرزندان چهارگانه او از میان نرفت و پس از کشته شدن ناصرالدین شاه نفوذ بیشتری در دربار یافتند.
در اوایل قرن بیستم میلادی، ایل بختیاری از حالت ایل نشینی به درآمد، زیرا سرزمینهای محل سکنی ایل بختیاری در مناطقی قرار داشت که چشمههای نفت در نزدیک آنها میجوشید.[6] شرکتی که به کار اکتشاف و استخراج نفت اشتغال داشت، به جای دولت مرکزی ایران با خوانین بختیاری وارد مذاکره شد و وظیفه نگهبانی از تاسیسات و چاهها و دیگر ادوات و تجهیزات را به اینان واگذار نمود و در قبال این خدمت، سهامی به ایل سالاران داد که هر سال وجوه سهام بسیار زیادی را بالغ میشد.[7]
پس از بمباران و انحلال مجلس از سوی محمدعلی شاه، در اعتراض به این عمل و در حمایت از مشروطه خوانین بختیاری که ارشدترین آنها علیقیخان سردار اسعد اول بختیاری در اروپا ساکن بود، وارد صحنه شدند. تفنگداران سوار و پیاده ایل از کوهستانهای زیبای خود به سوی اصفهان سرازیر شدند و نخست ضرغامالسلطنه بختیاری، اصفهان را از چنگ حکمران اعزامی از تهران در آورد و سپس نفرات تفنگدار بختیاری راهی تهران شدند.[8]
با توجه به آنچه راجع به فتح اصفهان نوشتهاند، نقش ضرغام و فرزندش ابوالقاسمخان بسیار مهم بوده است و باید در نظر داشت که یکی از عوامل اعاده رژیم قانونی مشروطه و تزلزل بنیان استبداد، همین فتحی است که توسط ضرغامالسلطنه صورت گرفت.[9]
از آن پس؛ یعنی از سال 1288ه.ش/ 1909م. تا حدود یازده سال بعد زمام امور کشور در دست ایل سالاران بختیاری بود که علاوه بر تهران تقریبا بر همه صفحات جنوبی کشور فرمان میراندند و حکام غالب ایالات و ولایات از ایل بختیاری تعیین میشدند.[10] که در این میان فرزندان اسفندیار خان که بعدها به اسفدیاری معروف شدند، نقشی پررنگ در جریانات سیاسی ایران ایفاء مینمایند.
وقتی کودتای سوم اسفند 1299ش. رخ داد، خوانین تا سال 1305ش. به تدریج و پس از چند برخورد خونین مسلحانه به قوای رضاخان، نفوذ سیاسی، اداری و نظامی خود را از دست دادند. فقط جعفرقلی خان سردار اسعد بختیاری دوم پسر حاج علیقلیخان سردار اسعد اول، از این ماجرا مستثنی بود.[11] در ذیل به معرفی شاخصترین افراد این خاندان پرداخته خواهد شد.
علیقلیخان بختیاری
عـلیقـلیخان سردار اسعد، متولد 1247ق. چهارمین فرزند حسینقلیخان ایلخانی است. او یکی از روسای معروف بختیاری و یکی از دو فاتح مشهور تهران در عهد محمدعلی شاه قاجار بود.[12]
پس از کشته شدن پدرش، مدتى در زندان ظلالسلطان به سر برد[13] تا با مساعدت میرزا علىاصغر خان اتابک از زندان آزاد و به تهران وارد شد. برادرش اسفـندیارخان سردار اسعـد اول، به سمت ایلخانی بخـتیاری و خودش فـرمانده سواران بـخـتیاری در تـهـران شد. در قـتـل ناصرالدین شاه مامور نظم تـهـران گـردید و در زمان مظفرالدین شاه نیز فرمانده سواران بـختیاری با لـقب سرتیـپـی بود.[14] قبل از آن نیز مدتی نیز به عـنوان ایلخانی بخـتیاری از جانب مظفرالدین شاه انـتخاب شد. اما در این سمت با رقابت شدید برادرش نجـفـقـلی خان صمصامالسلطنه که از او بزرگـتر و طبق پـیمان نامههای سران ایل، حق ایلخانیگـری از آن او بود، مواجه شد و کنار گـرفت.[15]
او در سال 1320هـجری قـمری به تهـران آمد. در سال 1321ه.ق که اسفـندیار خان، برادر بزرگـش فوت کرد، راهـی بخـتیاری شد و بـین برادران و عـموزادههایش ( فرزندان حاج امامقـلیخان) صلح و آشتی برقـرار کرد.[16] در سال 1322هـجری قـمری به پـیشنهاد عینالدوله از طرف مظفرالدین شاه لقب سردار اسعـد و نشان حمایل بوی داده شد و مامور نظم لرستان گردید. [17]
پس از افـتـتاح مجـلس اول، در 18 شعـبان 1324ه.ق برای معـالجه چـشم خود باردیگـر به اروپا رفت و در پاریس اقامت گـزید[18] و به مطالعـه و ترجـمه کتب خارجی پـرداخت. سردار اسعـد در امور سیاسی نیز فردی توانا بود. او این امتیاز را با حـضور گـسترده اش در دستگـاه دولتی از زمان ناصرالدین شاه کسب کرده بود.
حاج عـلیقلیخان سردار اسعـد که از خوانین روشنفکر بختیاری بود، دبستانی برای فرزندان ایل تاسیس کرده، معـلمینی از تهـران برای تدریس اجیر نمود. به دستور او تـعدادی از دانش آموزان این مدرسه به خارج اعزام شدند.[19]
سردار اسعـد هـمکاری خود با آزادیخواهان را پس از بمباران مجـلس شورای ملی و در سال 1326ق. بطور آشکار، آغاز کرده است. در این سال، با تـجـمع مشروطه خواهان و رجال مخالف محمدعـلی شاه در اروپا، سردار اسعـد نیز به جرگـه آنان پـیوست.[20]
علیقلیخان، در این برهـه حساس از تاریخ ایران، در بـین این مجامع، مهـرهای است که به لحاظ موقعـیت حساس و قـدرت جـنگی ایل بخـتیاری، برای نجات کشور از استـبداد مـحـمد علیشاهی برگـزیده میشود؛ زیرا به لحاظ عدم وجود نیروی نظامی سازماندهی شده، قدرت نیروی ایلات تعیین کننده بود.
سردار اسعـد با دریافت خبر فـتح اصـفهان با عـزمی محـکمتر، راهـی ایران شده، قبل از حرکت طی ملاقات با چندین نفر از مقامات اروپایی، هـدف از حرکت خود را تـشریح کرد و از دولتهای قدرتمند خواست تا از مداخله نظامی در ایران خودداری کـنند[21]. تا قبل از رسیدن به ایران نیز با ارسال پـیام و نماینده، کـنترل حـرکت را بدست گـرفت. او در 15 ربـیعالثانی 1327 ه.ق وارد ایران شد. ابـتدا با شیخ خزعل، شیخ قـدرتمند اعـراب بنیکعـب خوزستان ملاقات کرد و با او متحد شد. سپس وارد بخـتیاری شد. متعاقب آن با خوانین قـشقایی سوگـند نامهای را امضا کرد.[22] هـم پـیمان شدن با خوانین و شیوخ، بسیار حیاتی بود. زیرا او برای حـرکت به سمت تـهـران، میبایستی از پشت سر مطمئن باشد. بخصوص اینکه خوانین قـشقایی و بخـتیاری با هـم رقابت دیرینه داشتـند، و شیخ خـزعـل نیز ضمن رقابت با خوانین بختیاری، با محـمد علیشاه راه مسالمت آمیزی را در پـیش گـرفته بود.
سردار اسعـد با هـمراهی خوانین بخـتیاری و انقـلابـیون دیگـر، سپاهـی از سواران بختیاری جمعآوری و راهی تهـران شد. ناگفته نماند که همزمان با ورود سردار اسعد به قم، قنسول روس و قنسول انگلیس خود را با سرعت به قم رسانیدند و با سردار اسعد ملاقات کرده، از طرف دولتهای مطبوع خود به او هشدار دادند که از رفتن به تهران و جنگ با شاه خودداری نماید؛ ولی سردار اسعد به طور صریح به آنان جواب داد که ما با شاه سرجنگ نداریم و فقط برای این به تهران میرویم که شاه را وادار کنیم به عهدی که کرده وفا نماید؛ مجلس را باز کرده، مشروطه از دست رفته را اعاده نماید.[23]
به هر روی، در جمادیالثانی سال 1326ق سردار اسعد به تهران روی آورد و پایتخت را فتح کرد. در این جنگ محمد ولی خان سپه سالار نیز که با قوای خود، از شمال حرکت کرده بود، با وی همکاری داشت.[24]
وی یکی از امضاءکنندگان نامه در مورد فرماندهی قزاق خانه برای تثبیت موقعیت آنان به شرط فرمانبری از وزیر جنگ بود.[25]
سردار اسعد پس از خلع محمد علیشاه از سلطنت(1327ق) در هیات دولتی که بدون نخست وزیر بود به سمت وزارت کشور انتخاب گردید. مدت پنج ماه وزیر کشور و نزدیک به یک ماه هم وزیر جنگ بود.[26] پس از مرگ عضدالملک نایبالسلطنه، سردار اسعد کاندیداى نیابت سلطنت بود و در مجلس طرفدارانى داشت. لیکن ناصرالملک مورد توجه قرار گرفته و این منصب را احراز نمود. سردار از آن تاریخ مستقیما در کارها وارد نشد؛ ولى در تمام کابینهها نظر سردار ملحوظ مىگردید و عدهى زیادى از سران بختیارى به توصیهى سردار اسعد به مقام وزارت و حکومت رسیدند.
حاج علیقلی خان سردار اسعد، در نیمه دوم محرم سال 1336 ق. در سن 63 سالگی در حالی که از هر دو چشم کور و افلیج شده بود، درگذشت و در تخت پولاد اصفهان به خاک سپرده شد.[27]
سردار ظفر
حاجی خسروخان بهادرالدوله، سردار ظفر، در سال 1278ق. متولد گردید. وی برادر تنی حاج علیقلی خان سردار اسعد و پسر پنجم حسین قلیخان ایل بیگی است.[28] سردار ظفر هنگام قتل ایلخانی در حدود بیست سال داشت. او در خاطراتش از ظلم و ستمی که از طرف عموهایش نسبت به خانواده ایلخانی اعمال شده، با تلخی یاد میکند.[29] سردار ظفر در مدت شش سالی که اسفندیار خان در زندان ظلالسلطان بود با دیگر بردارانش در حال انزوا بسر میبرد؛ ولی پس از آزادی اسفندیارخان و انتصاب او به مقام ایلبیگی و بعدها ایلخانی بختیاری، سردار ظفر نیز به تدریج خود را به مراکز قدرت نزدیک ساخت.
پس از آن که محمدعلی شاه به سلطنت رسید، اولاد حاج ایلخانی روابط نزدیکی با او برقرار کردند. در این ایام «لطفعلی خان امیر مفخم» و «نصیر خان سردار جنگ» فرزندان «حاج امامقلی خان»به همراه جمع دیگری از بختیاریها در تهران در قشون دولتی بودند و از شاه جانبداری میکردند. و با فرزندان ایلخانی اختلاف داشتند. و این اختلافات خانوادگی سبب گردید تا آگاهانه یا ناآگاهانه هر کدام در یک جبهه قرار گیرند. خوانینی که در کنار شاه بودند برای اثبات وفاداری خود سوگند یاد کردند.[30] از طرفی خسروخان سردار ظفر به خاطر رقابت با خانواده حاجی ایلخانی به توصیه برادران به دربار محمدعلی شاه راه جست. خود او در این رابطه میگوید: «ما اولاد ایلخانی هم چون به اطمینان از لطف علیخان و نصیرخان سردار جنگ نداشتیم، همگی رای دادند که من در این سفر خدمتی به شاه بکنم.»[31]
چون محمدعلی شاه به صمصامالسلطنه، ایلخانی وقت بختیاری مظنون بود، با توجه به اختلاف دیرینه صمصامالسلطنه و سردار ظفر او را از سمت خود معزول، به تهران فرا خواند و سردار ظفر را به سمت ایلخانی بختیاری منصوب کرد.[32] در این دوران که حکومت بختیاری با صمصامالسلطنه بود، اختلافات بین دو خانواده ایلخانی و حاج ایلخانیبسیار شدت گرفت. در نتیجه برادرش خسروخان، سردار ظفر که با وی اختلاف دیرینه ای داشت به گونهای که تا پایان عمر این کدورت پا برجا ماند، طی یک نقشه حساب شده با لطفعلیخان امیر مفخم و دربار تبانی و سازش کرد و صمصامالسلطنه را از سمت ایلخانی بختیاری معزول ساخت.[33] سردار ظفر در خصوص عزل صمصام از سمت ایلخانی مینویسد: «صمصامالسلطنه که ایلخانی بختیاری بود بنای ناسازگاری را با سردار محتشم و سردار بهادر گذارده بود من هم از صمصامالسلطنه دلتنگ و ناراضی بودم و از شاه و امیر بهادر عزل او را تقاضا کردم و با زحمت بسیار فرمان انفصال او را گرفتم.» [34]
ولی صمصامالسلطنه به جای رفتن به تهران به اصفهان رفت و آن شهر با کمک ضرغامالسلطنه به تصرف درآورد. در این وقت سردار ظفر و سردار اشجع در حدود سیصد و پنجاه سوار برای کمک به شاه بسیح نموده؛ ولی در اثر اختلاف بین آنها از رفتن خودداری کردند، بعدا قرار شد این نیرو به جای رفتن به تبریز برای آزادی اصفهان وارد عمل شود؛ اما سردار ظفر که پیغامی از سردار اسعد به وسیله برادر کوچکترش یوسف خان امیر مجاهد دریافت کرده بود از همراهی با قشون اعزامی خودداری و در نتیجه نقشه مورد نظر در نطفه خفه شد و به مرحله اجرا در نیامد.[35]
سردار ظفـر که از قـم بسوی بخـتیاری آمده بود، عـلیرغـم سوگـندی که به امیرمفـخم، مبنی بر عـدم خیانت به محـمد عـلیشاه، خورده بود، به سردار اسعـد پـیوست. سردار ظفر سوگند یاد کرده بود؛ اگر صمصام قبول نکند به بختیاری برگردد و اظهار ندامت نکند، به قتل عام وی و اطفالش پرداخته، از اسارت و بیناموسی زن و فرزندانش نیز خودداری نکند.[36]
سردار ظفر در خلال جنگ جهانی اول علنا از انگلیس حمایت میکرد و در خلال سالهای 1333 و 1334ق. که حاکم کرمان بود، فرمانده پلیس جنوب در کرمان از پشتیبانی و حمایت او بهرهمند گردیده تا جائی که چند نفر آلمانی و عدهای از دموکراتها را دستگیر و تسلیم سایکس کرد، افزون بر این، او از دولت مرکزی تقاضا کرد تا از فعالیتهای ژاندارمری به نفع آلمانها، جلوگیری کند.[37]
وی که از طایفه هفتلنگ بختیاری بود در جریان اغتشاش بختیاریها قصد داشت طایفه چهار لنگ را که رقیب طایفه خود میدانست، منکوب کرده از فاز قدرت خارج نماید.[38]