از همان روزهای اول پیروزی انقلاب، دو نگاه نسبت به انقلاب اسلامی وجود داشت. يكي نگاه مربوط به امام(ره) بود. برخي با انديشه هاي ايشان همراه بودند و رسالت هاي انقلاب اسلامی را فراتر از مرزهای جغرافیایی مي دانستند. در مقابل، بينش ديگري بود كه تمام رسالت انقلاب را در چارچوب مسائل داخلي مي ديد. اين يك تفاوت اساسی بین این دو اندیشه بود. رسالتي كه امام(ره) بر دوش خود احساس مي كرد، به مراتب بالاتر از اين بود؛ يعني هدف انقلاب اسلامي را در تامين دنياي مردم خلاصه نمي كردند. بنابراين، تفاوت ديگر در آرمان هاي انقلاب اسلامي بود. ديدگاه امام، خيلي فراتر از مرز ايران بود. انقلاب اسلامي هم آمده تا بشريت را به سمت اسلام دعوت كند.
برخي مي پنداشتند اين انقلاب و آرمان هايش ارتباط جدي با اسلام ندارند و بيشتر انقلاب را بر پايه انگيزش هاي مادي آن هم در چارچوب مليت خاص تفسير مي كردند. اگر انقلاب وابسته به يك قوميت يا نژاد و امثال اين ها بود، طبيعي است كه از آن قوم و نژاد و خاك فراتر نمي رفت. كساني هم كه براي اين انگيزه به ميدان مي آيند افرادي هستند كه به نوعي به اين قبيله وابستگي دارند. هر كجا كه اين مكتب وجود دارد، محدوده اي است كه اولاً به شدت در آن محدوده نفوذ مي كند و ثانياً نسبت به آن محدوده رسالت دارد، همچنين سريع و مستقيم بر آرمان ها اثر مي گذارد.
حتماً به ياد داريد كه امام بر جمهوري اسلامي پافشاري مي كردند. خيلي ها سعي كردند يك كلمه به اين نام اضافه كنند. مانند: جمهوري دموكراتيك اسلامي؛ ولي امام قاطعانه ايستاده بودند. بايد بدانيد كه اگر دموكراتيك اضافه بشود اسلام و جمهوريت بر روش دموكراسي تكيه دارد. بنابراين، شما بايد روش دموكراسي را اجرا كنيد؛ ولي آرمان هاي انقلاب اسلامي بلافاصله به اسلام گره مي خورد. هر كجا كه اسلام نفوذ دارد، انقلاب اسلامي هم در آنجا رسالتي دارد. هر كجا اسلام ديده مي شود، انقلاب اسلامي هم در آنجا حاضر است. از ديدگاه امام، جغرافياي اسلامي، جغرافيايي بسيار وسيع مي شود.
آرمان انقلاب اسلامي در قدم اوّل، توسعه كلمه توحيد است؛ يعني اعتلاي كلمه توحيد. با اين ديدگاه طبيعي است كه در جريان فكري با هم اختلاف پيدا مي كنند. هم در داخل و هم در خارج. هر كجا امام در مسائل بين المللي موضع گيري مي كردند، طبيعي است كه اين جناح در مقابله موضع گيري هاي امام مي ايستاد؛ مانند مسئله فلسطين و لبنان که محل اختلاف بودند.
اكنون هم اين دو خط و جريان وجود دارند. حال بايد ديد نقطه تعارض بين اين دو انديشه كجاست؟ آيا يكي از اين دو انديشه مخالف دين است و انديشه ديگر ديني است؟ يا نه هر دو مدعي دين و مذهب و خدا هم هستند. آرمان های انقلاب در محدوده رفاه و امنیت مادی خلاصه نمی شود. هر کجا اسلام حضور دارد انقلاب اسلامی در آنجا حضور دارد. اولین هدفی که انقلاب اسلامی دارد توسعه قدرت مذهب و توجه به خدای متعال است؛ یعنی اعتلای کلمه توحید.
اگر تفاوت اساسي اين دو انديشه را ببينيم، آنگاه نيازهاي انقلاب اسلامي را هم تشخيص خواهيم داد. بايد گفت: تفاوت اساسي اين دو نگاه، به جايگاه دين و مذهب در زندگي بشر بازمي گردد. براساس اين انديشه و نگاه، رسالت دين و مذهب، چيزي جز توجه دادن انسان به عالم آخرت نيست. البته اخلاقيات هم جايگاه ويژه اي دارد؛ يعني سلسله اي از نظامات اعتقادي و اخلاقياتي را توصيه مي كند تا سبب پرورش بشر شود. اين اعمال و رفتار و اين مناسك عملي زمينه ساز تحقق خلقيات و اعتقاداتند. مذهب همين است.
برخي مي گويند وظيفه مذهب اين است كه انسان را در عالم نسبت به نظام هستي، به حيرت بيفكند. براساس اين انديشه، شكل گيري قدرت در جامعه، ديگر ربطي به مذهب نخواهد داشت. نظام هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه ارتباطي با مذهب ندارند. بنابراين اقتصاد ديني، سياست ديني، فرهنگ ديني، اين ها بي معني هستند. البته اين به معناي كامل نبودن مذهب نيست. دين كامل است، اما اين موارد جزء رسالت هاي دين نيست. بنابر اين نظر، اصلاً حكومت ديني بي معني است.
البته اين تفكر، مربوط به سياست مدارهاي گذشته است براي هماهنگ كردن دنيا. كساني كه امروزه اين گونه فكر مي كنند، پنجاه سال از سياست مدارها عقبند. معني آزادي عقيده كه در منشور سازمان ملل آمده همين است. يك قانون اساسي براي دنيا نوشته اند و مي خواهند با اين قانون دنيا را اداره كنند. از نظر اين افراد، نظامات سياسي، اصلاً نظاماتي نيستند كه مذهب گره بخورند. براساس اين نظريه، جامعه بايد علمي اداره شود.
نگاه دوم، كاملاً نكته مقابل اين نگاه است. در نگاه دوم، همه عرصه زندگي بشر، عرصه دين ورزي و خداجويي است؛ يعني سايه اديان، بر همه ابعاد زندگي بشر مي افتد. براساس اين انديشه، همه شئون زندگي بشر، چيزي جز پرستش نيست. انسان در هر عمل و نگاهش، مشغول پرستش است. چه در رفتار فردي و چه در رفتار اجتماعي. چه آنجا كه به تنهايي مشغول تلاش است، چه آنجا كه در سازماني فعاليت مي كند. اين پرستش دو محور دارد؛ يا پرستش دنياست يا پرستش خداست؛ يعني هيچ عرصه اي از عرصه هاي بشر نيست كه خالي از پرستش و عبادت و خضوع باشد.
بايد گفت: دين از هيچ يك از شئون زندگي فردي و اجتماعي هيچ بشري جدا نمي شود. بشر بي دين وجود ندارد.
ولي اديان يا اديان الهي اند يا اديانه مادي. مكاتب هم يا مكاتب الهي هستند يا مكاتب مادي. ملت هايي كه به سوي توسعه غربي جلو می روند، اين توسعه علمي مانند خوره به جان اين ملت ها مي افتد و اعتقادات دينشان را مي گيرد؛ يعني در باورهاي ديني آن ها دخالت مي كند و دين ورزي را كم رنگ مي نمايد؛ چون اين حوزه های اعتقادی را از هم جدا مي دانند.
در نگاه دوم، هيچ عرصه اي از زندگي بشر، جداي از دين نيست. يك جامعه به اصطلاح متمدن، به هيچ يك از آداب و مناسك ديني پايبند نيست؛ نه در يك چارچوب عبادت مي كند و نه در يك چارچوب خلقيات خودش را تنظيم مي كند.
در رنسانس اين فرضيه مطرح شد كه محدوده اي براي دين و محدوده اي براي علم، ولي كم كم عرصه دين را كم كردند. علم روانشناسي تا جايي كه مثلاً مي بينيد اكنون، جاي اخلاق را گرفته است. از نظر آنان اخلاق توسعه يافته، اخلاقي است كه به همكاري اجتماعي براي توسعه قدرت مادي كمك كند. و بعد هم گفتند: اين اخلاقي كه پيامبران آورده اند، اخلاقي كهنه است.
حرف هايي كه امروزه روشنفكران مي زنند، حرف هاي كهنه شده در دنياي علمي غرب است. امروز هيچ فيلسوفي طرفدار اين نظريه نيست كه اين عرصه براي علم است و اين عرصه براي دين. آن ها مي گويند اين مرحله مربوط به علم و عقل است. حال، خود دين بايد جايگاهش را در اين ميان پيدا كند.
گروهی انقلاب را بر پایه انگیزش های مادی آن هم در چارچوب ملیتی خاص تفسیر می کردند که آرمان هایش هم تامین همین مرز و بوم خاص و این ملت خاص بود. اما در بینش امام(ره) انگیزه حاکم بر انقلاب انگیزه های معنوی ملت و ایمان به خدا بود که در ملت به بلوغ رسید و عامل این حرکت عظیم و وسیع شد.
سخن اول حضرت امام حکومت اسلامی بود. خیلی ها سعی میکردند که یک کلمه به آن اضافه کنند. مثلاً جمهوری دموکراتیک اسلامی و امثال این ها. امام قاطعانه ایستاده بودند که جمهوری اسلامی، نه یه کلمه بیشتر و نه یه کلمه کمتر. اگر این کلمه افزوده می شد که می خواست در همه ساختارهای نظام جاری شود و در مرحله لفظ نمی ماند، شما باید روش دموکراسی را در همه ارکان نظام اجرا کنید. انقلاب اسلامی در آرمان هایش بلافاصله به اسلام گره می خورد.
طبیعی است که بین این دو نظر نزاع وجود دارد. هر کجا امام در مسائل بین المللی موضع گیری میکردند طبیعی است که این جناح در مقابله موضع گیری های امام می ایستادند. بنابراین آرمان حکومت اسلامی از این نگاه چیزی جز حکومت بر مبنای شاخصه های بین المللی و در چار چوب مرزهای خاص نیست.
در مقابل هم نگاه دومی وجود دارد: جمهوری اسلامی مربوط به یک خاک و یک نژاد و یه ملت خاص نیست. انقلابی است بر پایه اسلام مربوط به اسلام. هدفش هم دعوت همه ملت ها به اسلام حمایت از همه مسلمان ها و آرمانش هم آرمان های اسلام است و اولین آرمانش هم اعتلای اصل خدا پرستی و کلمه توحید است که اصل دین داری هم به اینجا برمیگردد.
گرایش موضع بین المللی به این دو هم متفاوت است. از یک نگاه هیچ تعارضی نیست. می شود مسالمت آمیز در دنیا زندگی کرد. با دنیا کنار آمد مصالحه کرد و با حفظ روابط بین المللی به سازندگی داخلی پرداخت. اما از نگاه دوم تعارض و تضاد و تصادم و جنگ و درگیری جزء ضرورت های انقلاب اسلامی است. طبیعی است این دو حرکت حتماً باهم درگیر می شوند.
اکنون هم این دو خط و جریان وجود دارند و دقیقا موضع گیری بین المللی هم به انقلاب اسلامی همین دو چهره را دارد. از اول انقلاب اسلامی هم اینگونه بوده است. امام(ره) داعیه صدور انقلاب را داشتند. داعیه حرکت در سطح بین المللی را داشتند و برای اقتدار بین المللی اسلام گام برمی داشتند. فراتر از مرزها را می دیدند و برای او عمل میکردند.
نقطه تعارض بین این دو اندیشه کجاست؟ این دو اندیشه ای که اکنون هم وجود دارد آیا اندیشه ای است مخالف دین و اندیشه دیگر اندیشه ای است دینی؟ یا نه هر دو مدعی دین و مذهب و خدا هم هستند. تفاوت اساسی این دو اندیشه را ببینیم و آنگاه به نیازهای انقلاب اسلامی می رسیم.
ظاهراً تفاوت اساسی این دو نگاه به جایگاه دین و مذهب برمی گردد. در یک دیدگاه در زندگی بشر اساس اندیشه و رسالت دین و مذهب چیزی جز توجه دادن انسان به عالم آخرت نیست. باید گفت: حاصل مذهب این است و جز این نیست. مذهب هیچ چیز دیگری ورای این ندارد. اگر در مذهب از امور دیگری سخن به میان آمده ذاتاً جزء دعوت های مذهب نیستند. بلکه مسائلی جزئی هستند که در مذهب از آن ها سخن به میان آمده. حیات بشر ربطی به دین داریش ندارد.
این دو رسالت از هم جداست. هر کدام یک متصدی دارند؛ متصدی یک حوزه انبیا هستند و متصدی حوزه دیگر بشر. قدرت در جامعه ربطی به مذهب نخواهد داشت. هیچ ضرورتی ندارد که نظام های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه بر پایه دین و مذهب شکل بگیرند و نباید هم شکل بگیرند. مذهب در این زمینه ها سخنی ندارد. البته به طور ناخودآگاه در جامعه سایه می افکند، ولی هیچ ضرورتی ندارد متصدی این امور باشد. دین کامل است اما در عرصه ای که مربوط به دین ورزی است.
بنابراین حکومت دینی بی معنی است. مردم همه می توانند خدا را بپرستند و در زندگی اجتماعی شان هم به شکل های مختلف زندگی کنند. جنگ و جدال بر سر اعتقادت هم بی معنی است.
این تفکری است که سیاست مدارها برای هماهنگ کردن دنیا تقریباً پنجاه سال قبل داشتند. آن هایی که امروزه این گونه فکر می کنند پنجاه سال از سیاست مدارها عقبند. ما باید مکتب را از دخالت از عرصه های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی جدا بکنیم. بنابراین ما حکومت فن و تکنوکرات ها را خواهیم داشت.
اما نگاه دوم نسبت به دین متفاوت است. در نگاه دوم همه عرصه حیات بشر عرصه دین ورزی و خدا جویی است؛ یعنی سایه ادیان بر همه ابعاد بشر می افتد. همه ابعاد حیات بشر باید دینی باشد. همه شئون بشر باید شئون بندگی باشد. بر اساس این اندیشه همه شئون زندگی بشر چیزی جز پرستش نیست. انسان در هر عملش، در نگاهش، عشق ورزی و نفرتش، در همه رفتارهای روحی عینی و ذهنی فکری اش مشغول پرستش است. هیچ عرصه ای نیست که خالی از پرستش و عبادت و خضوع باشد.
ولی دینی که محور زندگی فردی و اجتماعی است گاهی دین خدا پرستی است و گاهی دین دنیا پرستی است. برخی ملت ها به سوی توسعه غربی جلو می روند که ربطی هم به دین ندارد. این توسعه علمی مثل خوره به جان این ملت ها می افتد و در اعتقادات دینی شان دخالت میکند. کم کم می بینی یک جامعه به اصطلاح متمدن به هیچ یک از آداب و مناسک دینی پایبند نیست.
مهم تر اینکه نظام کفر به یک محدوده قانع نیست. اکنون علم روان شناسی جای اخلاق را گرفته است. روانشناسان می گویند: اخلاق جامعه را شکل می دهد. اخلاقی که پیامبران آوردند، اخلاقی توسعه نیافته است. اخلاق توسعه یافته اخلاقی است که به همکاری اجتماعی برای توسعه قدرت مادی کمک کند. در دنیای امروز هیچ فیلسوفی طرفدار این نظریه نیست که عرصه ای از آن علم و عرصه ای از آن دین باشد.
رویکرد این دو نگاه هم در ساختار و هم در روش با هم متفاوت است. بر اساس یک نگاه اصلاً حکومت نمی تواند دینی باشد و بر اساس نگاه دیگر اصلاً حکومت غیر دینی وجود ندارد. منتهی دینی که در حکومت رسوخ می کند دین دنیا پرستی است که ملت ها را به طرف عشقِ بیشتر به دنیا می کشاند. یک حکومتی است که بر پایه عبودیت حق تشکیل می شود و ارکان جامعه را برمبنای عشق به خدا و توسعه خداپرستی شکل می دهد که حاصلش توسعه عبودیت و کرامت انسانی است.
قرآن می فرماید: «إِنَّ فِی خَلقِ السَّمَواتِ وَالارضِ وَاختِلافِ الَّلیلِ وَالنَّهارِ لَآیات لأولی الأَلبَاب»[1]. همه این ها پر از آیه هستند. کسی که با این آیه ها نمی خواهد به خدا برسد، هیچ وقت به خدا نمی رسد. آیات حق خیلی روشن تر از این است که ما به این مبهمات تکیه کنیم.
حجةالاسلام و المسلمین میرباقری