كلمات كليدي : هيوم، نظريه معنا، عليت، استقرا، قوانين علم
نویسنده : حسن حشمتی , علي چاپرك
در میان فیلسوفان قبل از قرن نوزدهم، هیچیک به اندازه دیوید هیوم برای فلسفه علم حائز اهمیت نیست؛ چرا که مهمترین نحله فلسفه علم قرن بیستم، یعنی تجربهگرایان منطقی، دنبالهرو فلسفه هیوم بودند. آنان اسم تجربهگرایان منطقی را برای خود برگزیدند تا هم دِین خود را به هیوم، به عنوان مطرح کننده منسجمترین نظریه تجربهگرایی، نشان دهد و هم تفاوت روش خود را با وی مشخص سازند.
هیوم در سال 1711 در ادینبورگ به دنیا آمد. در 7-1734 در فرانسه مقیم بود و کتاب مشهور "رساله درباره طبیعت آدمی" را در سه جلد نگاشت. در 2-1741 "جستارهای اخلاقی و سیاسی" و در 1748 بازبینی نخستین بخش از رساله را با عنوان "جستارهای فلسفی درباره فهم آدمی" منتشر کرد. در 1751 چاپ مجدد این کتاب با عنوان "پژوهش درباره فهم آدمی" و نیز کتاب "پژوهش درباره مبادی اخلاق" منتشر گردید. در سال 1752 "گفتارهای سیاسی" را به رشته تحریر در آورد که موجب شهرت وی شد. از دیگر تألیفات هیوم میتوان به تاریخ بریتانیای کبیر و مکالمات راجع به مذهب طبیعی اشاره کرد. هیوم در سال 1776 درگذشت.
در فلسفه هیوم معرفتشناسی بالاترین جایگاه را دارد. تعهد هیوم به تجربهگرایی، یعنی تزی که بر اساس آن حدود و توجیه معرفت ما وابسته به تجربه است، تقریبا مشخص کننده همه نظریات هیوم است. این تعهد، هیوم را به سمت پرسشهایی کشید که دویست سال بعد به صورتی دیگر تکرار شدند. پرسشهایی درباره ماهیت معناداری تجربی، تمیز علم از غیر علم، علیت، مبانی استنتاج استقرایی، خصوصیات قوانین علمی، ساختار نظریات علمی، ماهیت تبیین علمی، ماهیت معرفت ریاضی و ماهیت فضا و زمان.
البته رویکرد هیوم برای اغلب این پرسشها کاملا متفاوت از پیروان قرن بیستمی خود بود. برخلاف تجربهگرایان منطقی که علیت را به عنوان مفهومی متافیزیکی طرد میکردند، هیوم قسمت اعظم معرفتشناسی و بحثهایش پیرامون مسائل بالا را حول محور تحلیل خویش از علیت صورتبندی کرد، هیوم خود مینویسد؛ "چنین مینماید که هرگونه تعقل درباره امور واقع بر پایه نسبت علت و معلول استوار است. تنها به میانجی همین نسبت میتوانیم فراتر از گواهی حافظه و حواسمان برویم."[1]
مبنای تجربی، معیار تمیز علم از غیر علم، معنای تجربی واژگان
نظریه معنای هیوم مهمترین جایگاه را در تحلیل وی از علیت داراست. هیوم نظر اسلاف تجربهگرای خود یعنی لاک و بارکلی را پذیرفته و همانند آنان ادعا میکند که همه دادههای ذهن از طریق ادراکات[2] ایجاد میشوند. "هیوم مانند لاک همه محتوی ذهن را از تجربه بیرون میکشد، ولی مصطلحات او قدری با مصطلحات لاک فرق دارد. او کلمه ادراکات را برای شمول بر محتوی ذهن به وجه عام به کار میبرد، و ادراکات را به انطباعات[3] و تصورات[4] بخش میکند. انطباعات دادههای بیمیانجی تجربه مانند احساساتاند. هیوم تصورات را به نسخهها یا صورتهای ذهنی خفیف انطباعات در اندیشیدن و استدلال وصف میکند."[5] به عبارت دیگر، انطباعات دریافتهای بلاواسطه احساس درونی یا تاثیرات بیرونی، و تصورات بازتاب انطباعات در اندیشه انسانی است، بنابراین، از نظر هیوم، هرتصوری باید ریشه در انطباعی داشته باشد و هر تصوری که چنین نباشد بیمعناست.
البته برخی منتقدان معتقدند که هیوم بدون استدلال کافی از این ادعای معرفتشناختی که همه تصورات ریشه در انطباعات دارند، این ادعای معناشناختی که همه تصورات به انطباعات ارجاع دارند را نتیجه گرفته است. هرچند برخی فیلسوفان علم پسا پوزیتیویستی این جهش از معرفتشناسی به معناشناسی را به چالش کشیدهاند، اما برخی دیگر از این دیدگاه هیوم دفاع میکنند.
مطابق نظر هیوم، از آنجاییکه هر واژه نامی برای یک تصور است، لذا معنای هر واژه در نهایت به وسیله مجموعه ادراکاتی که آن تصور را ایجاد کردهاند مشخص میشود و هر واژهای که قابل ارجاع به چنین مجموعه ادراکی نباشد بیمعناست. این اصل معناداری صورت اولیه همان اصلی است که بعدها اعضای حلقه وین آن را اصل تحقیقپذیری تجربی نامیدند. هیوم با به کار بردن این نظریه معنا به عنوان ملاک تمیز علم از غیر علم، بسیاری از مفاهیم فلسفه ارسطویی مانند جوهر، ذات، قوه، فعل و ... را بیمعنا دانست. نتایج چنین نظریه معنایی بسیار رادیکال است. هیوم با بسط نظریه خویش به حوزه الهیات و متافیزیک هر دوی آنها را بیمعنا میداند. سخن خود هیوم در اینجا بسیار روشنگر است؛ "اگر کتابی مثلا در باب الهیات یا مابعدالطبیعه مدرسی را به دست گیریم، باید بپرسیم؛ آیا استدلالی مجرد مربوط به کمیت یا عدد را دربر دارد؟ نه. آیا استدلالی آزمایشی مربوط به امور واقع و وجود را دربر دارد؟ نه. پس آن را به شعلههای آتش بسپرید؛ زیرا جز سفسطه و توهم چیزی در بر نتواند داشت."[6]
هیوم با بسط نظریه معنای خود، تجربهگرایی را تا نهایت منطقی آن دنبال کرد، کاری که لاک و بارکلی با وارد کردن مفهوم جوهر در نظریات خویش از انجام آن سرباز زده بودند. لاک ادعا میکرد که جوهرهای مادیای وجود دارند که تاثیر آنها در ما باعث ادراکات ما میشوند، اما خود این جوهرها ادراکپذیر نیستند و از این رو لاک به وجود دوگانه باور داشت؛ وجود ادراکی و وجود جوهری. اما هیوم بر اساس نظریه معنای خود اعلام کرد که هرگونه ادعایی درباره وجود اشیا ادراکناپذیر و تاثیر آنها در ما بر اساس تز تجربهگرایی، که در آن هر مفهومی باید ریشه در انطباعی داشته باشد، نامعقول است؛ چراکه شیء ادراکناپذیر بر اساس تعریف خود نمیتواند ریشه در هیچ انطباعی داشته باشد. البته با توجه به گرایشات روانشناختی هیوم، وی تبیینی روانشناختی درباره باور ما به وجود جواهر ارائه داد. نظر هیوم درباره مفهوم جوهر شبیه استدلالی است که بعدها تجربهگرایان منطقی درباره هویات نظری مفاهیم علمی ارائه دادند.
علیت و استقرا
تحلیل مفهوم علیت مهمترین جلوه از کاربرد نظریه معنای تجربهگرایانه هیوم به مسالهای فلسفی است. "پیش از هیوم دو نگرش سنتی به علیت وجود داشت: سنت ارسطویی که چهار علت(مادی، صوری، فاعلی و غایی) را بر میشمرد و دیدگاه بیکن و دکارت ]که با حذف علتهای مادی و غایی[ علتهای فاعلی و صوری را حفظ کردند. علتهای مادی و غایی در محافل علمی، در سطحی بسیار گسترده، نقادی شد، اما رشد تام و تمام علم تا زمان هیوم، بر طرد و تخطئه همه علل، بجز فاعلی، دلالت دارد."[7]
"هیوم عزم خود را جزم کرد که به تحقیق درباره تصوری که از مفهوم رابطه علی نزد ما حاصل است بپردازد. او متذکر شد که اگر مقصود از رابطه علی هم مقارنه ثابت و هم پیوستگی و ارتباط ضروری است در آن صورت هیچ نوع معرفت علی ممکن نخواهد بود. زیرا هیچ نوع انطباع حسی از نیرویی که به واسطه آن الف ]علت[ مجبور به ایجاد ب ]معلول[ است، نزد ما حاصل نیست. حداکثر چیزی که میتوان ادعا کرد این است که یک نوع از رویدادها به نحو لایتغیر در دنبال نوع دیگری از رویدادها ظاهر شده است. هیوم نتیجه گرفت که تنها معرفت علی که میتوان امید به کسب آن داشت معرفتی است درباره وقوع بالفعل دو مجموعه از رویدادها به همراه هم."[8] از این رو هیوم وجود هرگونه رابطه ضروری بین علت و معلول را، به این دلیل که ما هیچگونه انطباعی از ضرورت نداریم، رد کرد.
"هیوم بر وفق این تحلیل، تعاریف مربوط به رابطه علی را هم از جنبه عینی و هم از جنبه ذهنی مشخص ساخت. از جنبه عینی، رابطه علی، عبارت است از مقارنه ثابت و لایتغیر اعضای دو مجموعه از رویدادها؛ و از جنبه ذهنی، رابطه علی عبارت است از یک رشته از رویدادها، به طوری که همراه با ظهور رویدادی مربوط به مجموعه اول، ذهن دلالت میشود تا وقوع رویدادی متعلق به مجموعه دوم را انتظار داشته باشد."[9] بر این اساس علیت نزد هیوم شامل سه مولفه است؛ 1. اتصال زمانی-مکانی علت و معلول 2. تقدم زمانی علت بر معلول و 3. وجود نظم عمومی مشاهده شده بین علت و معلول.
هیوم به عنوان کاشف مساله استقرا در حوزه فلسفه علم مطرح است. استقرا زمانی برای وی مهم گشت که هیوم به دنبال فهم ماهیت علیت بود. " در استدلال استقرایی، مقدمات ما درباره چیزهایی است که آنها را آزمودهایم، سپس براساس این مقدمات، درباره چیزهایی که نیازمودهایم نتایجی میگیریم."[10] به عنوان مثال از اینکه در تمام روزهای گذشته هر روز صبح خورشید طلوع کرده است، نتیجه میگیریم که فردا نیز خورشید طلوع خواهد کرد. به نظر میرسد که استدلال استقرایی روشی کاملا معقول برای اندیشیدن باشد، " ولی دلیل ما برای ایمان به استقرا چیست؟ اگر کسی استدلال استقرایی را نپذیرفت، از چه راهی میتوانیم او را مجاب کنیم که برخطاست؟ هیوم جوابی ساده و در عین حال اساسی به این سوال میدهد: استفاده از استقرا به هیچوجه پشتوانه عقلی ندارد. اما هیوم چگونه به چنین نتیجه تکاندهندهای رسید؟ او در آغاز متوجه شد هرگاه ما بر مبنای استقرا استنتاج میکنیم، یکنواختی طبیعت پیشفرض استنتاج ماست. منظور از یکنواختی طبیعت این است که طبیعت در آینده نیز شبیه گذشته رفتار خواهد کرد. اما از کجا میدانیم این فرض صحیح است؟ هیوم ادعا میکند راهی برای اثبات منطقی این فرض وجود ندارد، زیرا به آسانی میتوان تصور کرد که طبیعت امروز به گونهای باشد و فردا به گونهای دیگر و چون چنین تصوری ممکن و نامتناقض است، پس اصل یکنواختی قابل اثبات نیست."[11] به این نقد اساسی هیوم پاسخهای چندی داده شده است که هیچیک موفق نبودند. اولین پاسخ این است که چون استدلال استقرائیی تا به حال موفق بوده است، پس درست است. هیوم به این پاسخ توجه داشته و میگوید که این پاسخ خود استقرایی است و لذا چنین پاسخی دوری است. پاسخ دیگر استفاده از مفهوم احتمال است. طرفداران احتمال معتقدند، هرچند در استدلال استقرایی نتیجه به نحو ضروری از مقدمات به دست نمیآید، اما مقدمات نتیجه را کاملا محتمل میسازند. اما واقعیت این است که تلاشها در جهت روشن کردن ماهیت خود احتمال چندان موفق نبودند.
قوانین علمی
تحلیل هیوم درباره علیت و استقرا علاوه بر رد امکان دستیابی به معرفتی ضروری، که ضربه بسیار محکمی بر پیکره معرفت انسانی بود، در حوزه خود علم هم مشکلی بسیار جدی ایجاد میکند و آن این است که، اگر تحلیل هیوم از علیت درست باشد، آنگاه نمیتوان میان قوانین کلی طبیعت و کلیهای تصادفی تمایز قائل شد. به عنوان مثال قانون نسبیت انیشتین از نوع قوانین طبیعت و این گزاره که، همه طلاهای موجود در زمین وزنشان از یک تن کمتر است، جز کلیهای تصادفی است. تفاوت شهودی بین این دو گزاره در این است که ما احساس میکنیم که گزاره دوم به صورت اتفاقی راست است چرا که، با وجود اینکه همه طلاهای پیدا شده تاکنون وزنشان از یک تن کمتر است، اما میتوانست چنین نباشد. از طرف دیگر هیوم با توجه به تحلیلش از استقرا "بیان میکند که اگر ما مطمئن میبودیم که آینده همانند گذشته خواهد بود –یعنی یکنواختی طبیعت- آنگاه تجربههای گذشته ما مؤید قوانین علمی میبود."[12] اما هیچ راهی برای اثبات این اصل وجود ندارد. تحلیلهای هیوم، فیلسوفان بسیاری را نگران ساخت و آنها را به یافتن ملاکی برای تمیز قوانین طبیعت از کلیهای تصادفی واداشت.
مهمترین پاسخ به تحلیل هیوم این است که قوانین علمی شرطیهای خلاف واقع را ارضا میکنند، اما کلیهای اتفاقی نه. اما این پاسخ هم چندان موفقیتآمیز نبوده و از طرف هیوم به مصادره به مطلوب بودن متهم شده است. هیوم میگوید که چنین برداشتی از قوانین، مبتنی بر پیشفرض وجود رابطهای ضروری در قوانین و فقدان آن در کلیهای تصادفی است، ضرورتی که قبلا امکان دستیابی به آن رد شده است. هیوم معتقد است که هرچند به لحاظ روانشناختی ما تمایل به فرض وجود چنین تمایزی داریم، اما به لحاظ معرفتشناختی به دست آوردن چنین معیار تمایزی امکانناپذیر است. مساله تمایز قوانین طبیعت و کلیهای تصادفی، همچنان به عنوان مسالهای حل نشده در حوزه فلسفه علم مطرح است. پاسخی دیگر مبتنی بر مفهوم علیت است، به این معنا که قوانین واجد خصوصیت علی بودن هستند، اما کلیهای تصادفی نه. مشخص است که با رد چنین مفهومی از علیت توسط هیوم، این پاسخ نمیتواند در حوزه فلسفه هیوم درست باشد.
ماهیت ریاضیات
فیلسوفان تجربهگرا همواره درباره ماهیت دانش ریاضی و چگونگی تبیین آن با مشکل مواجه بودند. دلیل آن نیز این است که حقایق ریاضی دارای درجه یقین مطلقند که تجربه هرگز توانایی دسترسی به آن را ندارد. عموما تجربهگرایان به یکی از دو طریق زیر با مساله ماهیت دانش ریاضی برخورد میکنند: یا ادعا میکنند که گزارههای ریاضی، گزارههایی تجربی با درجه بسیار بالایی از تایید هستند، اما چون تجربی هستند ضروری نیستند و ممکن است که درست نباشند یا مانند هیوم ادعا میکنند که گزارههای ریاضی، به این دلیل که بیانگر حقایقی هستند که درستی آنها به وسیله تعاریف واژگان به کار رفته در آنها مشخص است، کاملا یقینی و ضروری هستند اما فاقد محتوی تجربیاند.
هیوم موضوعات تفکر آدمی را به دوگونه تقسیم میکند: نسبتهای تصورات و امور واقع. در نسبتهای بین تصورات عقل بدون توجه به تجربه به نسبت میان تعاریف واژگانی کلمات و روابط میان نمادها میپردازد. همانگونه که در قسمتهای بالا نیز اشاره رفت، منظور هیوم همان تمایز تحلیلی و ترکیبی است. هیوم ریاضی را از نوع قضایای تحلیلی میداند. بدین معنی که میگوید نسبتهای حکم شده در ریاضیات ضروریاند. به عبارت دیگر، صدق گزاره ریاضی صرفا به نسبتهای میان تصورات وابسته است و به تایید تجربه نیازمند نیست.