«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ» [1]

  • اي كه به عشقت اسير، خيل بني آدمند سوختگان غمت، با غم دل خرّمند

هر كه طعم اين مصيبت را نچشيده از بهره هايش بي خبر است. خوشا به حال کسانی که سوختگان غم تواند.

  • هر كه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت با خبران غمت، بي خبر از عالمند

آن هايي كه برای امام حسین(علیه السلام) سر و دست دادند، آن هايي كه به استقبال تير و نيزه ها مي رفتند، سوزش شمشير را احساس نمي كردند. آن ها كساني بودند كه با درک غربت امام حسين(علیه السلام) اين گونه بيقرار شده بودند. مرحوم شوشتري نقل می کند: سعيد بن عبدالله به امام حسين(علیه السلام) گفت: آقا، دشمن به شما نزديك شده، حلقه محاصره را تنگ كرده و به شما جسارت مي كند. ديگر تحمل ديدن اين صحنه ها را ندارم. اجازه مي دهيد به ميدان بروم تا نباشم و اين صحنه ها را نبینم؟

وقتی وجود مقدس قمر بني هاشم مي خواهد به میدان برود به حضرت(علیه السلام) عرض كرد: آقا، سينه ام تنگ شده. چه چیز سينه قمر بني هاشم را تنگ كرده؟ دشمن كار را بر امام حسين سخت کرده بود. حالا وقتي بي بي دو عالم مي خواهد وداع كند، چه بر او مي گذرد؟ چقدر غربت امام حسين جانش را آتش زده. امام حسين تنهاي تنها در گودي قتلگاه افتاده و ديگر توان دفاع كردن از خودش را هم ندارد. با هر نفسي كه مي كشد، خون از زرهش بيرون مي زند. ديگر نفس هايش به شماره افتاده و دشمنان همگي به طرف قتلگاه هجوم آوردند. گروهی با نیزه، گروهی با شمشیر و گروهی هم با سنگ. بي بي زینب دست هايش را روي سر می گذارد و صدا می زند: آیا یک مسلمان در میان شما نیست؟

حجة الاسلام والمسلمین میرباقری