كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، عربستان، سياست خارجي، رضاخان، آل سعود
نویسنده : مرتضي حسني نسب
ایران و عربستان دو قدرت بزرگ منطقه خلیج فارس هستند که بررسی روابط این کشور و نقش آنها در تحولات و رویدادهای این منطقه از اهمیت بسیاری برخوردار است.
ایران در اوایل قرن چهاردهم هجری دچار تحول سیاسی گردید؛ رضاخان که در سال 1299ه.ش توانسته بود قدرت را به دست بگیرد، در سال 1304ه.ش سلسله قاجار را منقرض نمود و خود تخت پادشاهی را بر سر نهاد و سلسله پهلوی را پایهریزی نمود. از طرف دیگر عربستان نیز در همین دوران دارای تحول شد؛ عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل بن ترکی در سال 1300ه.ش (1912م) حکومتی را در نجد پایهریزی کرد و خود را سلطان نجد و ملحقات آن نامید؛ وی همچنین در سال 1304ه.ش به قسمت حجاز نیز حمله برد و توانست پادشاه حجاز ملکعلی را شکست دهد و با سرنگونی دولت هاشمیه (شریف حسین و فرزندانش) تقریبا تمام عربستان امروزی را تحت سیطره خود درآورد[1]. این کشور جدید ابتدا «پادشاهی حجاز و نجد و ملحقات آن» نامیده شد و در سال 1351ه.ق برابر با 1932م، با کامل کردن حکومت سعودیها بر کل شبه جزیره، به عنوان پادشاهی عربی سعودی[2] نامگذاری گردید[3].
بنابراین میتوان گفت در ابتدای قرن چهاردم هجری شمسی دو حکومت جدید در دو کشور مهم منطقه خلیج فارس به وجود آمدند که روابط این دو کشور نیز به همین خاطر از سر گرفته شد. روابط این دو کشور از آن زمان تا کنون فراز و نشیبهای فراوانی را طی کرده است؛ به طوری که گاهی به خاطر مسائل منطقهای و فرهنگی و مذهبی و سیاسی در مقابل یکدیگر ایستادهاند که حتی به قطع رابطه نیز منجر شدهاست و گاه به علت منافع مشترک و تامین امنیت و رویارویی با چالشهای منطقهای ناگزیر به کنار گذاشتن اختلافات فرهنگی و مذهبی شدند و با یکدیگر متحد گشتند.
این مقاله به بررسی روابط ایران و عربستان از اوایل قرن چهاردهم هجری شمسی تا پایان سال 1320ه.ش (سال برکناری رضاخان از سلطنت) میپردازد.
رابطه ایران با عربستان در دوران شریفحسین
درباره روابط دولت ایران با عربستان در دوره شریفحسین، تا قبل از درگیریها و منازعات بین هاشمیها و سعودیها اطلاع چندانی در دسترس نیست و باید گفت به رسیدگی وضع حجاج ایرانی در مکه محدود میشد.[4] در آن زمان ایران در منطقه حجاز و نجد سفارتخانه و سفیری نداشت و امور مربوط به شبهجزیره عربستان، از طریق سفارت ایران در مصر انجام میگرفت. دولت ایران در سال 1303ه.ش منتخبالدوله را برای اداره و سازماندهی امور مربوط به حج و حاجیان و اتباع ایرانی به سمت سرپرستی اتباع ایرانی در حجاز معرفی کرد.
حکومت هاشمیه نیز در نامهای ضمن تشکر از این کار دولت ایران، همکاری خود را با این شخص اعلام نمود و به طور ضمنی گسترش روابط و حمایت ایران از این حکومت را خواستار شد[5].
منتخبالدوله نماینده حجاج ایران، پس از ملاقات با ملک شریفحسین درخواست ایران را مبنی بر اعزام هیئتی به ایران، به پادشاه حجاز اعلام داشت و حمایت دولت ایران را از دولت هاشمیه اعلام نمود؛ ولی درخواست ایشان را مبنی بر بهرسمیت شناختن خلافت ملکحسین را با احترام ردّ نمود:
«... راجع به تلگراف جلالتالملک در موضوع امر خلافت حضورتان عرض نمایم که دولت علّیه ایران از این مسئله بسیار خوشوقت است که حق دوباره به مرکز خود قرار گرفته و امر خلافت دومرتبه به این خانواده جلیله که ارثا هم حق اوست، برگردیده است و از اینکه حرمین شریفین هم در تحت اوامر آن حضرت اداره میشود، نیز کمال خوشوقتی را دارند و راجع به امر خلافت هیچ اعتراض و مخالفتی هم ندارند، ولی چون مسئله دینی و بسته به عقاید مردم است، نمیتوانند مداخله کرده و رای بدهند. برای استحضار خاطر مبارک معروض داشت[6].»
حاکمان هاشمی در صدد ایجاد سفارت ایران در خاک حجاز بودند و این درخواست خود را به نماینده حجاج ایران منتخبالدوله ارائه دادند؛ خود منتخبالدوله گویا تمایل داشت ایران در این منطقه سفارتی نیز داشته باشد و خود به عنوان سفیر مشغول به فعالیت گردد. ولی تاسیس سفارت ایران در این منطقه تا زمان تثبیت حضور آلسعودیها در این منطقه به تاخیر افتاد.
با گسترش منازعات داخلی در درون شبه جزیره عربستان، شریفحسین از ایران درخواست گسترش روابط دوجانبه و تعیین سفیر نمود. عبدالملک خطیب نماینده دولت هاشمی در قاهره در نامهای خطاب به سفیر ایران در مصر، از قول شریفحسین گفته است که حکومت حجاز ضمن اشتیاق به گسترش روابط میان ایران و کشورهای عرب، برای میانجیگری آمادگی دارد روابط خارجی خود را گسترش دهد. همچنین از این نامه برمیآید شریفحسین طی نامهای به ملک فیصل پادشاه عراق (که رابطه خوبی با ایران نداشت و ایران نیز وی را به رسمیت نشناخته بود)، به توسعه روابط با ایران تاکید کرده بود و از وی خواسته بود تا از روزنامههایی که مطالب علیه دولت ایران مینویسند برخورد نماید[7].
از سوی دیگر دولت حجاز تصمیم گرفت فواد الخطیب وزیر امور خارجه خود را به عنوان سفیر فوقالعاده به ایران بفرستد تا زمینه ایجاد معاهده و روابط تجاری و مانند آن را فراهم نماید. فواد الخطیب قرار بود در تاریخ اول سپتامبر سال 1924م به ایران سفر کند[8]؛ ولی به نظر میرسد به علت تشدید بحران در داخل خاک عربستان این سفر هرگز انجام نگرفت.
در سال 1924م بین هاشمیها و سعودیها اختلاف و منازعه درگرفت و سعودیها که پیش از آن منطقه نجد را به تسخیر خود درآورده بودند، سعی در گسترش قلمرو خود داشتند و به همین جهت به حجاز نیز حمله بردند و توانستند شهر طائف را تسخیر نمایند؛ شریفحسین وقتی عدم توانایی خود را با مقابله ایشان مشاهده نمود، فرزند خود ملکعلی را پادشاه اعلام نمود و خود کنارهگیری نمود[9].
در زمان حکومت ملکعلی نامهای از طرف وی توسط فواد الخطیب وزیر امور خارجه به وزیر مختار ایران در قاهره جلالالسلطنه تسلیم نمود که حاوی اطلاعات مفصلی درباره وضعیت حجاز و دگرگونیهای سیاسی واقع در آن و همچنین شرح اعمال خلاف اسلام آل سعود در این کشور است. در قسمتی از این نامه آمده است: «...تهاجم وهابیان به حجاز موجب تحریک اذهان مسلمانان شده است. به بیانی دیگر این امر آنان را دچار اضطراب و نابسامانی و در نتیجه نپرداختن به امور داخلی و شخصی خود کرده است... » همچنین در این نامه درباره آثار مقدسی که توسط وهابیها تخریب شده، اطلاعاتی را به دولت ایران معروض داشته است که از جمله انها تخریب آرامگاه حضرت خدیجه، حضرت آمنه، ابوبکر خلیفه اول، گلوله باران گنبد سبز پیامبر اکرم «س» در مدینه است[10].
در همین زمان بود که عبدالعزیز بن سعود با نامهای خطاب به دولت و علمای ایران، از ایشان خواست برای شرکت نشست مکه، برای تعیین سرنوشت حکومت حجاز نمایندگان خود را به آن منطقه ارسال نمایند. همچنین نماینده ایشان در سوریه طی نامهای به ایران برای پذیرایی از حجاج ایرانی در مکه اعلام آمادگی نمود[11].
حکومت هاشمیها چندان نتوانست در برابر هجوم آلسعود به رهبری عبدالعزیز بن سعود مقاومت کند و ملکعلی به عراق فرار کرد و حکومت منطقه را به عبدالعزیز بن سعود واگذار نمود[12]. درباره فعالیت ملکعلی در عراق اطلاع چندانی در دسترس نیست؛ البته به نظر میرسد وی در عراق نیز در صدد دسترسی به امکاناتی برای حمله به عربستان و پس گرفتن حکومت از آلسعود بود و به همین جهت حتی به فکر ملاقات با رضاشاه پهلوی و علمای ایران نیز افتاد[13]. درباره ملاقات ملکعلی با شاه و علمای ایرانی اطلاعاتی یافت نشد.
روابط ایران و عربستان در زمان حکومت آل سعود
در زمان درگیریهای آلسعود و هاشمیها، دولت ایران به حبیبالله هویدا، معروف به عینالملک، ماموریت داد تا به همراه غفارخان وزیرمختار ایران در مصر به حجاز سفر کند و از اوضاع آن منطقه گزارشی تهیه نماید. وی ضمن دیدار با عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن سعود و مستر کلایتون نماینده انگلیس در بین راه جده و مکه، و همچنین ملکعلی پادشاه سابق حجاز در جده، گزارشی از وضعیت تخریبهای صورت گرفته در مدینه و مکه داد و سعی در نزدیکنمودن دولت ایران به سلطان سعودی نمود. وی در این گزارش سعی داشت تا وهابیون را از عمل تخریب قبور مبرّا سازد. ملک عبدالعزیز در دیداری دیگر که با حبیبالله هویدا داشت، از شایعاتی که درباره تخریب قبور ائمه و آزار شیعیان توسط آلسعود در کشورهای اسلامی انتشار یافته بود، شکایت نمود و ضمن اشاره به کردار نظامیان فرانسه در تخریب شهر شام و کشتار مسلمانان آنجا، گفت: «...خیلی اسباب حیرت است که مسلمانان علام فقط برای تخریب چند قبر که قبل از ورود من به دست این بدویهای جاهل مهدوم شده، اینهمه اظهار غیرت و حمیّت و دردمندی نمودند و در مجامع و منابر و روزنامهها مرا لعن و تکفیر کردند و عالم را بر سر من شوراندند و بدنام خواندند؛ ولی حالیه که فرانسویهای متمدن عالم با این بیرحمی و قساوت شهرهای اسلام را خراب و ویران میکنند و زن و اطفال و رجال بیگناه اسلام را میکشند و زیر آوار میپسندند وشهر و خانهها و قریهها را با طیاره و توپهای سنگین بمبارده مینمایند، این اسلام غیور چرا ساکت و صامت شدهاند و احتجاج نمینمایند و نماینده برای تحقیق نمیفرستند و یومالاحزان برپا نمیکنند و در منابر سب و لعن نمینمایند... [14]»
ملک عبدالعزیز در سال 1344ه.ق سلطه خود را بر حجاز و نجد رسمیت بخشید و طی ابلاغیهای خود را «جلالة ملک الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها» ملقب نمود[15]. در این دوران دولت ایران به جهت گزارشات عینالملک حبیبالله هویدا، رفتن ایرانیان به حج را ممنوع اعلام نمود؛ این ممنوعیت که از طرف دولتهای دیگر نیز نظیر مصر و هند نیز اعمال شده بود، موجب فشار اقتصادی بر حکومت آلسعود میشد؛ به همین جهت ملک عبدالعزیز طی نامههایی از کشورهای مسلمان از جمله ایران خواست تا به اعزام حجاج به منطقه حجاز اقدام نمایند و اطمینان داد خطری متوجه ایشان نیست[16].
از دیگر اقدامات دولت سعودی برای افزایش ارتباط با ایران، فرستادن تلگراف به پادشاه ایران برای تبریک سلطنت رضاشاه بود[17]. در این دوران سعودیها در صدد گسترش رابطه با کشورهای همسایه برای به رسمیت شناختهشدن دولت خود بودند. حکومت ایران در سال 1929م برابر با 1308ه.ش دولت حجاز و نجد و ملحقات آن را به رسمیت شناخت و با پیامی از طرف رضاشاه، پادشاهی ملک عبدالعزیز را به وی تبریک گفت و از بهبود روابط بین دو کشور ایران و عربستان (پادشاهی حجاز و نجد و ملحقات آن) ابراز خرسندی نمود. یکی از عواملی که موجب تاخیر در به رسمیت شناختن دولت حجاز ونجد از سوی ایران شده بود، قرارداد 20می 1927م بین انگلیس و ابن سعود بود که در آن به مسئله برقراری روابط دوستانه و مسالمتآمیز میان ابن سعود و بحرین، کویت، قطر و عمان پرداخته شده بود[18].
همچنین دولت ایران طی نامههایی از پادشاه عربستان میخواست تا نسبت به ترمیم قبور ائمه شیعیان در بقیع اقدامات لازم را مبذول نماید؛ ولی این درخواست ردّ میشد.
عهدنامه مودّت
در دوم شهریور 1308ه.ش برابر با 18ربیعالاول سال 1348ه.ق بین دو کشور ایران و پادشاهی حجاز و نجد پیماننامهای در پنج ماده منعقد گردید.
عهدنامه مودّت به دست حاج مهدیقلی هدایت نخستوزیر ایران به نمایندگی از شاه ایران و شیخ عبدالله القصل و شیخ محمد عبدالرئوف به نمایندگی از پادشاه حجاز و نجد به امضا رسید. این عهدنامه سپس در تاریخ 19دی 1308ه.ش به مجلس شورای ملی رفت و در این تاریخ به تصویب مجلس شورای ملی نیز رسید و در 19خرداد 1309ه.ش در جده بین دو طرف مبادله شد و در مرداد همان سال به بایگانی جامعه ملل متحد فرستاده شد.
مواد این عهدنامه به این شرح است:
1. بین مملکت شاهنشاهی ایران و مملکت حجاز و نجد و ملحقات آن و بین اتباع دولتین صلح خللناپذیر و دوستی صمیمانه دائمی برقرار خواهد بود و طرفین معظمین متعاهدین، تمام مساعی خود را در ادامه و استحکام روابط مزبور مبذول خواهند داشت.
2. نظر به اینکه طرفین معظمین متعاهدین مایل هستند و حق دارند که وزرای مختار و قونسولهای خود را به ممالک یکدیگر اعزام نمایند، لهذا موافقت نمودند که با نمایندگان هریک از طرفین متعاهدین در مملکت طرف متعاهد دیگر به شرط معامله متقابله بر طبق قواعد و مرسوم حقوق عمومی بینالملل رفتار نمایند.
3. هریک از طرفین معظمین متعاهدین متعهد میشود که اتباع طرف متعاهد را در مملکت خود از جمیع حقوق و مزایایی که اتباع دولت کاملةالوداد از آن بهرهمند میگردند، برخوردار سازند. حکومت اعلیحضرت پادشاه حجاز و نجد و ملحقات آن متعهد میگردد که نسبت به حجاج ایرانی از هر حیث مثل سایر حجاجی که به بیتالله الحرام میروند معامله و رفتار نموده و اجازه ندهند که نسبت به حجاج ایرانی در ادای مناسک حج و فرائض دینی آنها هیچگونه مشکلاتی ایجاد شود و نیز تعهد مینمایند که وسایل امنیت و آسایش و اطمینان آنها را فراهم نماید.
4. طرفین معظمین متعاهدین مایل هستند که در موقع مناسب به تکمیل مذاکرات و عقد قراردادهای سیاسی و تجاری و اقتصادی و غیره اقدام نمایند.
5. این عهدنامه در چهار نسخه به عربی و فارسی به امضا رسیده و متن فارسی و عربی هر دو دارای رسمیت و اعتبار واحد خواهد بود. طهران. به تاریخ دوم شهریور 1308 – مطابق هجدهم ربیعالاول 1348[19].
تاسیس سفارتخانه
پیمان مودّت شروع همکاری بین دو کشور بود. در سال 1309ه.ش ایران اقدام به ایجاد سفارتخانه در کشور حجاز و نجد نمود و حبیبالله هویدا (عینالملک) را با توصیه تیمورتاش وزیر وقت دربار به عنوان اولین سفیر خود در این کشور برگزید[20]. پس از مدتی نیز کنسولگری ایران در نجد به ریاست محمدعلی لاری تشکیل شد. در مقابل پادشاهی حجاز و نجد نیز رشیدپاشا را برای نمایندگی در ایران انتخاب نمود. رشیدپاشا، نماینده کشور عربستان در عراق بود و در ملاقاتی که هویدا با فواد حمزه داشت، به توصیه هویدا، به نمایندگی ایران نیز برگزیده شد. به همین جهت وزارت خارجه ایران هویدا را توبیخ کرد و به وی اعلان نمود: «قبل از دخول در مذاکره در خصوص رشیدپاشا، نظر دولت علّیه متبوعه را استخراج میکردید.» هویدا نیز در پاسخ گفت: «این مذاکره عمدی نبوده و بنده در جواب فواد حمزه، رشید پاشا را مثال زدم، که ابنسعود خیلی فوری اقدام کرد.[21]»
سفر فیصل بن سعود به ایران
یکی از نقاط اوج مناسبات ایران و پادشاهی حجاز و نجد، سفر فیصل بن سعود به ایران بود. فیصل بن سعود برادر پادشاه پس از مسافرت به اروپا از طریق شوروی به ایران آمد. از اقدامات ایران به جهت پذیرایی از وی، دستور مقامات وزارت خارجه به کنسولگری ایران در باکو، تفلیس و باطوم برای استقبال از این مقام بلندپایه عرب بود. همچنین به دستور تیمورتاش، وزیر وقت دربار، حبیبالله هویدا از حجاز به ایران دعوت شد تا در موقع ورود فیصل به ایران در مراسم استقبال از وی حضور داشته باشد و علت آن را آشنایی هویدا با فیصل عنوان نمودند. همچنین از فیصل بن سعود ولیعهد حجاز در طول سفر شش روزهاش به ایران پذیرایی شایانی شد و پس از خروج وی از ایران، نشانهایی به وی و همراهانش اعطاء شد که به جهت آشنا نبودن وزارت امور خارجه ایران با عناوین و القاب ایشان، از هویدا خواسته شد تا عناوین آنها را برای ایشان روشن سازد[22].
دوران افول روابط ایران با پادشاهی حجاز و نجد
در سال 1314ه.ش ماموریت حبیبالله هویدا پایان یافت و محمدعلی مقدم به عنوان سفیر به حجاز رفت[23]. ملک عبدالعزیز طی نامهای خطاب به رضاشاه ضمن اظهار رضایت از ماموریت هویدا در این کشور، خواستار گسترش روابط بین دو کشور شد[24].
در سال 1315ه.ش ایران تصمیم به تعطیل کردن سفارت خود در حجاز و نجد گرفت. به همین جهت مقدم را طی حکمی به بالکان فرستاد و مسئولیت امور عربستان را برعهده سفارت ایران در مصر قرار داد و احمد راد را به عنوان سفیر ایران در مصر و سفیر اکردیته[25] ایران در حجاز و نجد منصوب نمود[26]. وزارت امور خارجه دلیل این کار را این طور عنوان نمود: «کنسولگری هم میتواند کار سفارت را انجام دهد[27].» با بیرون رفتن سفیر ایران از کشور حجاز و نجد، روابط بین دو کشور نیز کاهش یافت و این دوران، دوران افول روابط بین شاه پهلوی و شاه سعودی است[28].
از دیگر مطالبی که درباره روابط ایران و عربستان در این دوره بدست میآید، تلاشی است که دولت ایران برای پیوستن عربستان به پیمان سعدآباد[29] داشته است؛ پیمانی که با شروع جنگ جهانی دوم از اعتبار افتاد.
روابط ایران و عربستان در دوره محمدرضاشاه پهلوی
در سال 1320ه.ش و با ورود نیروهای متفقین به ایران، رضاخان از ایران تبعید شد و به جای وی فرزندش محمدرضا، به عنوان شاه ایران تاجگذاری نمود.
در آن زمان حکومت عربستان در دست عبدالعزیز بن سعود بود که توانسته بود با شکست دادن هاشمیها به حکومت نجد و حجاز دست یابد و پادشاهی "السعودیة العربیة" را تاسیس نماید.
مهمترین علتی که بین دو کشور مسئله و مشکل ایجاد مینمود، مشکل حاجیانی بود که از طرف ایران به این کشور برای انجام فریضه حج اعزام میشدند و وهابیها با برخورد بد با ایرانیان شیعه، دولت ایران را مجبور به ترک ارتباط با دولت سعود میکردند.
در اواخر دوره رضاخان، ایران سفارت خود را در کشور حجاز و نجد تعطیل نمود و امور مربوط به آن را به سفیر ایران در مصر واگذار نمود. در این سالها جنگ جهانی دوم نیز آغاز شده بود و این جنگ تاثیرات خود را بر کشورهای خاورمیانه نیز گذاشته بود. زائران ایرانی معمولا برای حج، از راه کشور عراق به سمت خانه خدا میرفتند و در این راه با مشکلات فراوانی روبرو میشدند. به همین جهت سفیر ایران در کشور عراق طی نامهای از وزارت امور خارجه ایران خواست تا مانع رفتن حجاج ایران به عربستان از راه عراق بشود و راه بصره و کویت را به عنوان راه اصلی حج برای ایرانیان تعیین گردد[30]. همچنین ایران از دولت مصر خواست تا امنیت زائرین ایرانی را در کشور عربستان برعهده بگیرد و نخستوزیر مصر نیز این درخواست را پذیرفت؛ به این ترتیب زائرین ایرانی تحت حمایت دولت مصر به حجاز میرفتند.
رابطههای اقتصادی و فرهنگی بین دو کشور نیز وجود داشت؛ به طور مثال در سال 1346ه.ش قرارداد فرهنگی بین دو دولت ایران و عربستان سعودی منعقد شد و دکتر هدایتی وزیر آموزش و پرورش ایران در همان سال نیز از این کشور دیدار نمود؛[31] با این وجود مناسبات فرهنگی و اقتصادی چندانی به جز مسئله نفت بین دو کشور برقرار نبود.
هر دو کشور ایران و عربستان از بزرگترین تولیدکنندگان نفت در جهان به حساب میآمدند و از اعضای اولیه اوپک بودند که آن سازمان را تاسیس کرده بودند. به همین جهت در زمینه تثبیت و نوسان قیمت و همچنین میزان تولید نفت این سازمان با یکدیگر تبادل آراء مینمودند.
قتل زائر ایرانی
در سال 1320ه.ش دولت ایران رفتن به حج را برای ایرانیان ممنوع اعلام کرد. با این وجود برخی از مردم ایران بودند که پنهانی به حج میرفتند و حج میگذاردند. در سال 1322ه.ش ماجرایی روی داد که منجر به قطع رابطه سیاسی بین دو کشور ایران و عربستان شد و آن قتل یکی از حجاج ایرانی به نام ابوطالب یزدی (از اهالی اردکان یزد) در ملا عام بود. سید جواد علمالهدی از علمای مشهد حادثه را اینطور بیان میکند:
«در آن سالها که ابوطالب شهید شد، طلبه بودم؛ لیکن حج نیامده بودم. تازه رضاخان رفته بود و بخاطر دارم که سال شهادت ابوطالب به تاریخ قمری 1364 بود... از خراسان -که بنده هم آنجا بودم- عدهای در این سال شرکت داشتند که شاهد حالات ابوطالب بودند و در بازگشت برای مرحوم آیتالله پدرم در مشهد حکایت میکردند و در آن مجلس حاضر بودم. شاهد عینی که به هنگام نقل واقعه اشک مىریخت، میگفت: هوا بسیار گرم بود. ابوطالب لباس احرام به تن داشت و شاید هنوز اعمالش تمام نشده بود. پس از نماز در حجر اسماعیل قصد بوسیدن کعبه مقدسه را داشت که به دلیل گرمای زیادِ هوای مکه، حالت تهوّع به او دست داد. در این هنگام حوله بالای شانهاش را گرفت و داخل آن استفراغ کرد و این در وقتی بود که نزدیک دیوار کعبه بود. بار دوم و سوم حالت تهوع به او دست داد و اینها را در دامنش جمع کرد؛ ولی به فکرش نرسید که زود فاصله بگیرد. در این هنگام یکی از مأمورین مربوطه دستش را گرفت و از او به عربی پرسید که اینها چیست و تو چه میخواهی بکنی. چون ابوطالب به زبان عربی مسلط نبود نتوانست مقصودش را بیان کند و در بین ما هم کسی نتوانست منظور ابوطالب را بیان کند. لذا ابوطالب دستگیر شد و در میان ولوله حجاج وی انتقال داده شد به اتاق تاریکی... ایرانیها به محمدعلی غنام[32] مراجعه کردند و ضمن شرح واقعه، از آنها برای آزادی ابوطالب یزدی از دخمهای که در مسجدالحرام بود استمداد کردند. وقتی از حال و روز ابوطالب باخبر شدند با صورتهای رنگ پریده به پیش ما برگشتند و گفتند بروید دعا کنید. روزهای بعد، از ابوطالب خبری نشد و هر چه سؤال میکردیم، میگفتند در مورد او باید قاضی حکم کند. چون بوی تعفن میداده و این فرد از جانب دادگاه مظنون است به اینکه مواد نجسی را با خود آورده تا کعبه را آلوده کند، حکم چنین شخصی قتل است. چون دادگاه شهادت شما را نمیپذیرد و ما هم حضور نداشتهایم؛ فقط میتوانید برای او دعا کنید. مشکل این بود که وقتی این حالت به ابوطالب دست داد، از کعبه فاصله نگرفت و فکر میکرد میتواند این را نگهدارد و استلام خانه کعبه هم بکند. پس از چند روز رفت و آمد و پیگیری این سه تن، متأسفانه در محکمه قاضى، این شخص محکوم به اعدام و به عمل او عنوان عمد داده شده است... به آنها (زائرین ایرانی) گفتند: همان زمان حکم آمد که دیگر اعمالتان را زود انجام بدهید و بروید به خارج از مکه و نمىگذاریم به مدینه بروید. میگفتند با وضع دلخراشی ما را بیرون کردند.[33]»
یکی از علل این ماجرا به تهمتی به شیعیان بازمیگردد که از زمان صفویه بین برخی از اهل سنت مرسوم شده بود. قرنها بود که این شایعه تبلیغاتی که از زمان و روزگار دشمنی میان صفویان و عثمانیان برخاسته بود، وجود داشت که ایرانیان شیعه به حج میآیند تا کعبه را نجس کنند. برای این اتهام بارها کسانی کشته شده یا تهدید به قتل شده بودند.
این ماجرا تاثیر بسیار بدی بر ایرانیان گذاشت و تا مدتها در ایران در مجالس نقل میشد. حضرت آیةاللَّه سیّدابوالحسن اصفهانی که در کربلا مقیم بود واکنش شدید نشان داد و اهالی نجف و کربلا هر یک به طریقی ابراز انزجار خود را از این عمل نشان دادند[34]. شاعران نیز شعرهایی در وصف این جنایت سرودند؛ از جمله نوای اصفهانی شعری سرود که در آن به جنایت وهابیها اشاره داشته است:
چون ابوطالب یزدی همه هنگام طوافگردن افراشته مستوجب ضرب تبرند
بعد از این ماجرا سفارت ایران در قاهره در اینباره یادداشت اعتراضآمیزی به وزارت خارجه عربستان فرستاد و با غیرقانونی و مخالف شرع خواندن این اقدام، خواستار جزییات خبر و پاسخ وزارت خارجه عربستان در مورد قتل زائر ایرانی در بیتالله الحرام شد[35].
وزارت امور خارجه عربستان با استناد به کمکهای این دولت به برخی ایرانیان در بین راه و همچنین قانونیخواندن حکم دادگاه این کشور، گفت: «اگر تفضل خداوندی و اقدامات احتیاطکارانه دولت عربی سعودی نبود، عده زیادی از حجاج ایرانی در نتیجه رفتار خجالتآوری که در خانه خدا میکنند، به قتل میرسیدند!!!.» همچنین وزارت خارجه عمل زایر ایرانی را محاربه با خدا و پیغمبر و فساد در زمین شمرد و با استناد به آیهای از قرآن، حکم قتل وی را مشروع شمرد[36].
پس از آن نامههای فراوانی بین دو طرف رد و بدل شد. دولت ایران عمل ابوطالب یزدی را جرم و قابل مواخذه نمیدانست و از دولت عربستان خواستار عذرخواهی رسمی شد و اعلام نمود تا زمانی که قضیه ابوطالب و توهینی که نسبت به ایرانیان شده است تصفیه نشود، دولت ایران حاضر به امضای هیچ قراردادی با دولت سعودی نیست. دولت عربستان نیز حکم دادگاه خود را قانونی میخواند و بر صحت آن پافشاری مینمود. به همین سبب روابط سیاسی و اقتصادی بین دو کشور به مدت چهار سال قطع شد[37].
شروع دوباره روابط ایران و عربستان
شاه عربستان در سال 1327ه.ش با ارسال نامهای به دولت ایران خواستار از سرگیری روابط شد و با موافقت شاه ایران روابط بین دو کشور دوباره برقرار شد و اعزام زایرین ایرانی به عربستان نیز قانونی گردید[38].
در سال 1332ه.ش محمدرضا شاه نشان پهلوی و حمایل آن را به پادشاه عربستان سعود بن عبدالعزیز که به جای پدر خود به حکومت نشسته بود و اعطای نشان درجه یک تاج را به فیصل بن عبدالعزیز ولیعهد عربستان، اعطا نمود و از طرف دیگر شاه سعودی در سال 1335ه.ش به ایران مسافرت کرد[39] و بر توسعه روابط بین دو کشور تاکید نمود. این رابطه بین دو کشور تا انتهای حکومت پهلوی برقرار بود و دو کشور به خاطر مسائل نفت و همچنین حجاج ایرانی به برقراری روابط حسنه تاکید داشتند.
موضع دو کشور در قبال اسرائیل
یکی از مهمترین اختلافات بین ایران و عربستان، مسئله اسرائیل بود. ایران اسرائیل را به عنوان دوست خود پذیرفته بود و با این کشور رابطه سیاسی و ارتباطی برقرار نموده بود. دولت عربستان در زمان ملک سعود در مورد اسرائیل موضع خصمانهای اتخاذ نکرد؛ ولی با قدرت گرفتن فیصل بن عبدالعزیز، موضع عربستان در این موضوع نیز تغییر کرد و عربستان به یکی از مخالفان اسرائیل تبدیل شد[40] و به همین جهت بین دو کشور در این مسئله اختلاف به وجود آمد[41]. جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر به دلیل حمایت ایران از اسرائیل و شناسای دوفاکتو[42] این کشور توسط ایران، در سال 1960م با ایران قطع رابطه نمود؛ اما دیگر کشورهای عربی از جمله عربستان این سیاست را برنگزیدند؛ بلکه سعی کردند با مخالفت مسالمتجویانه با ایران، از طرفی رابطه خود را با رژیم شاهنشاهی ایران حفظ نمایند و از طرف دیگر، دولت ایران را به طرف حمایت از مسلمانان عرب در برابر اسرائیل جلب نمایند[43].
خلیج فارس
یکی دیگر از موارد مناقشه بین دو کشور عربستان و ایران، مناقشه بر سر نام خلیج فارس بود؛ در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه، رسانههای عربستانی و دیگر کشورهای عرب منطقه، گهگاهی نام مجعولی را به جای خلیج فارس در مطالب خود ذکر میکردند و نمایندگان سیاسی ایران در این کشورها به این موضوع اعتراض مینمودند[44]. این اختلاف در اوایل دهه 1970م به اوج خود رسید و ایران همه سفرای خود را از کشورهای حاشیه خلیج فارس فراخواند. اما به جهت آشکار نبودن حمایت دولت عربستان از این ماجرا، روابط ایران با این کشور تیره نشد.
بحرین و جزایر سه گانه
یکی دیگر از مناقشات بین ایران و عربستان در دوره پهلوی اول، مسئله بحرین بود. دولت ایران که در دوره قاجار و اوایل پهلوی تقریبا تبعیت بحرین از انگلستان را پذیرفته بود، به ناگاه گویا به یاد این منطقه افتاد و سعی نمود آن را دوباره به ایران ضمیمه نماید. به این منظور در سال 1336ه.ش مجلس شورای ملی، طرح الحاق بحرین به کشور به عنوان استان چهاردم را تصویب کرد[45] و ایران بر حاکمیت خود بر این جزیره تاکید نمود.
در همان زمان در ایران شایعهای قوت گرفت که در آن دولت عربستان در صدد تاسیس اتحادیهای است که در آن بحرین نیز به عنوان کشوری مستقل شرکت دارد. نخستوزیر وقت ایران منوچهر اقبال در جواب یکی از نمایندگان مجلس درباره این شایعه گفت: «ما روابط سیاسی خود را با هر دولتی که سعی میکند پیمانی با بحرین ببندد تا ابد قطع خواهیم نمود. چه اینگونه اقدامات را روشی خصمانه نسبت به خود شناخته و تجاوزی علیه حق حاکمیت خویش میدانیم و تا آخرین قطره خون خود با آن مبارزه خواهیم کرد.[46]» البته به نظر میرسد این گفتارها و مطالب از حد شعار خارج نشد؛ زیرا در همان سال دولت عربستان با حاکم بحرین موافقتنامهای را در مورد اکتشاف و بهرهبرداری از منابع نفت خلیج فارس امضاء نمود. وزیر امورخارجه ایران نسبت به این موضوع اعتراض نمود و آن را تجاوز به حقوق ایران و غیر معتبر خواند؛[47] ولی هیچگاه این اعتراضات و شعارها به قطع رابطه با عربستان منجر نشد.
همچنین در سال 1347ه.ش پادشاه عربستان از امیر بحرین به عنوان رئیس یک کشور استقبال نمود. محمدرضا شاه پهلوی در اعتراض به این استقبال، سفر خود را به عربستان سعودی لغو نمود؛[48] ولی این اعتراض نیز به جایی نرسید و پس از طی مذاکراتی که به امضای موافقتنامه نیز انجامید، شاه ایران در آبان همان سال به طور رسمی از عربستان سعودی دیدن کرد[49].
به هر صورت دولت ایران پس از مدتی به خاطر ترس از آمریکا و انگلیس و یا آمادهکردن کشورهای عرب از جمله عربستان برای پذیرش معامله بحرین با جزایر سه گانه تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی[50] و یا علل دیگر، ادعای خود را راجع به مالکیت بحرین مسکوت گذاشت و شاه ایران در توجیه کار خود گفت: «اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن میگویند. به لحاظ اقتصادی مجمعالجزایر بحرین دیگر اهمیت ندارند. زیرا نفت آنجا تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد. از نظر اهمیت استراتیژیکی و سوقالجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز، آن جزایر ارزشی ندارند. از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست[51].»
پس از مدتی نماینده ایران در سازمان ملل متحد نیز بر گزارش سازمان ملل متحد مبنی بر استقلال بحرین صحه گذاشت و از آن حمایت نمود و بحرین به طور رسمی از ایران جدا شد[52].