كلمات كليدي : تاريخ، زياد بن ابيه، بني اميه، عمر، علي (ع)، فارس، ابوسفيان، معاويه
نویسنده : علي محمد تاج الدين
یکی از خاندانهایی که در استمرار حکومت بنیامیه نقش بسیار مهمی ایفا کرد، خاندان آلزیاد بود که سرسلسلهی آن «زیاد بن ابیه» بود. وی گرچه با حضرت علی(ع) بیعت نمود و از طرف ایشان به استانداری فارس در ایران منصوب شد؛ ولی پس از شهادت آن حضرت، به معاویه پیوست و برای امام حسن(ع) مشکلاتی را ایجاد کرد. زیاد و پسرش جنایات فراوان دیگری را در مقابله با اهل بیت رسولالله(ع) و شیعیان آنان مرتکب شد.
شناخت زیاد بن ابیه
زیاد که کنیهی او «ابوالمغیره»[1] است، گاهى به نام «زیاد بن عبید» و گاهى به علت نامعلوم بودن پدرش، «زیاد بن ابیه» یا به اسم مادرش «زیاد بن سمیه» نامیده مىشود. مادرش سمیه کنیز «حارث بن کلده طبیب ثقفى» بود. سمیه[2] پس از آنکه دو فرزند به نامهاى «ابوبکره نفیع» و «نافع» آورد، حارث بدون آنکه اقرار به هم خوابى خود با سمیه کرده باشد، او را به غلام رومى خود «عبید» تزویج کرد و زیاد به دنیا آمد.[3] بعضى میگویند که ابوسفیان در زمان جاهلیت، روزى از «ابومریم السلولى» شراب فروش، زنى خواست و او سمیه را براى او آورد و زیاد از این هم خوابى به دنیا آمد.[4] به همین دلیل او را به ابوسفیان منتسب میکنند. گفته میشود که زیاد و «مختار بن ابیعبیده» هر دو در سال اول هجرت به دنیا آمدند.[5] به نظر میرسد نسب او به عبید ثقفی صحیحتر باشد، زیرا مهدی عباسی همانند پدرش منصور، نسب آلزیاد بن ابیه را به عبید ثقفی بر میگرداند.[6] از طرفى امام حسین(ع) ضمن اعتراض به سیاستهای ضد دینی معاویه، از اینکه زیاد را به ابوسفیان نسبت میداد، در حالی که او در خانهی «عبید» به دنیا آمده بود، از وی انتقاد نمود.[7] وی یکى از مردان زیرک و با ذکاوت عرب و خطیبى ماهر بود. او را به همراه سه تن دیگر؛ یعنی «معاویة بن ابىسفیان»، «عمرو بن عاص» و «مغیرة بن شعبه» از چهار مرد زیرک عرب شمردهاند.[8] وی در زمان «عمر» نویسنده «مغیرة بن شعبه» در کوفه بود،[9] سپس در دورهی «عثمان»، نویسنده «ابوموسى اشعرى» در بصره شد[10] و بار دیگر در همان زمان، نویسنده «ابنعامر» در بصره شد[11] و در دورهای نیز نویسنده «ابن عباس» و «علىّ بن ابىطالب»(ع) بود و در نهایت پس از صلح امام حسن(ع)، به معاویه پیوست و سرانجام در سال 53 هجری درگذشت.[12]
زیاد در دورهی خلافت عمر بن خطاب
از ابن عباس روایت شده است که «عمر بن خطاب»، «زیاد بن عبید» را براى اصلاح امور به یمن فرستاد؛ زیاد به طرف یمن رفت و اوضاع و احوال آنجا را سامان داد؛ بعد از اینکه مراجعت کرد، خطبهاى خواند و جریان کار را شرح داد. خطبهاش بسیار بلیغ بود، به طورى که همگان را تحت تأثیر قرار داد.
عمرو بن عاص که در مجلس حاضر بود گفت: «به خداوند سوگند اگر این جوان قرشى بود، عرب را هدایت مىکرد. ابوسفیان بن حرب گفت: به خداوند سوگند من مىدانم چه کسى او را در رحم مادرش گذاشته است. على(ع) گفت: آن شخص کیست؟! ابوسفیان گفت: من او را در رحم مادرش نهادهام. على(ع) فرمود: آرام بگیر اى ابوسفیان! این چه سخنى است مىگوئى؟ اگر عمر این سخن را بشنود، او را به تو میبندد.[13]
هنگامی که «مغیرة بن شعبه» از سوى عمر بن خطاب فرماندار بصره شد، زیاد را با خود به بصره برد و دبیر خویش کرد. زیاد در آن جا نیز متصدى امور صدقات بود.[14] در مدت زمانی که زیاد به عنوان نویسندهی «مغیره» فعالیت میکرد، اتفاقی افتاد که باعث عزل مغیره از حکومت بصره شد. روزی زیاد و برادرش «ابوبکره» به همراه چند تن دیگر، مغیره را در حال زنا با زنی یافتند. وقتی آنها میخواستند در این باره به عمر خلیفهی دوم شهادت دهند، زیاد حاضر نشد شهادت بدهد و در نتیجه همراهان وی به جرم تهمت زدن شلاق خوردند. به همین خاطر «عمر»، مغیره را عزل و به جای وی «ابو موسی اشعری» را حاکم آن منطقه نمود.[15]
زیاد در دوران حکومت علی(ع)
زمانی که على(ع)، در سال 38 هجری «ابن عباس» را امیر بصره کرد، زیاد را نیز بر خراج و بیتالمال بصره گماشت و به ابن عباس فرمود: به مشورت وى کار کند.[16]
هنگامی که در سال 39 «ابن الحضرمى»[17] در بصره کشته شد و مردم در مورد على(ع) با یک دیگر به اختلاف و کشمکش افتادند، بعضى از مناطق ایران، در کاستن از مقدار خراج خود طمع کردند. از جمله مردم فارس که عامل خود «سهل بن حنیف» را بیرون کردند. على(ع) در اینکه چه کسى را به شام بفرستد با اصحاب خود مشاوره کرد. «جاریة بن قدامه» به زیاد اشاره کرد. پس به ابنعباس فرمان داد تا او را با سپاهى عظیم به فارس روانه کند و حکومت فارس را به او دهد.
زمانی که زیاد به فارس وارد شد، گروهی را از میان برداشت. برخى گریختند و برخى ماندند و سراسر فارس بدون جنگ به تصرف او درآمد. سپس از فارس به کرمان تاخت و سراسر کرمان را فتح کرد و به اصطخر بازگشت و در قلعهاى که به «قلعه زیاد» موسوم بود، سکونت گزید.[18]
در مدت زمانی که زیاد حاکم فارس بود، یک بار معاویه نامهاى تهدیدآمیز به او نوشت و به کنایه گفت که: «او فرزند ابوسفیان است.» زیاد هم به مردم گفت: «شگفتا از معاویه که مرا تهدید مىکند و حال آن که پسر عموی رسولخدا و مهاجرین و انصار میان من و او حایل مىباشند.» چون على این خبر شنید، براى او نوشت که: «من تو را حکومت دادهام و مىبینم که شایستهی آن هستى. از زبان ابوسفیان سخنى بیرون آمد که جز آرزوى باطل و دروغ بستن بر خود هیچ نبود و این سخن نه موجب میراث مىشود نه نسب؛ معاویه را رسم بر این است که انسان را از هر سو مورد حمله قرار مىدهد. پس حذر کن و حذر کن. و السلام.»[19]
منابع :
[1] . ابن حجر العسقلانى، احمد بن علی، الاصابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ه.ق، چاپ اول، ج2، ص527 و ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، اسدالغابه، بیروت، دار الفکر، 1409ه.ق، ج2، ص119.
[2]. «سمیه روسبیذ» کنیز دهقان زندورد در «کسکر» بود و چون حارث بن کلده طبیب معالج و تحصیل کرده دانشکده جندىشاپور، آن دهقان را معالجه نمود، برای همین سمیه را به وی بخشید. الکامل، ج3، ص443.
[3]. الدینورى، ابوحنیفه احمد بن داود؛ الاخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ه.ش، ص219 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، 1417ه.ق، چاپ اول، ج5، ص187.
[4]. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن؛ الکامل، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1385ه.ق، ج3، ص443 و مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ مروج الذهب، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409ه.ق، چاپ دوم، ج3، ص7 .
[5]. ابن اثیر، همان، ج2ص1117.
[6]. ابن طقطقی، محمد بن على بن طباطبا؛ تاریخ الفخری، تحقیق عبد القادرمحمد مایو، بیروت، دار القلم العربى، 1418ه.ق، چاپ اول، ص178.
[7]. بلاذری، پیشین، ص121 و ابن حبیب الهاشمى البغدادی، ابوجعفرمحمد؛ المحبر، تحقیق ایلزة لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیدة، بى تا، ص479.
[8]. ابن حجر العسقلانى، احمد بن علی؛ الاصابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و معوض، على محمد؛ بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ه.ق، چاپ اول، ج4، ص539 و ابن عبدالبر، أبو عمر یوسف بن عبد الله؛ الاستیعاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، 1412ه.ق، چاپ اول، ج4، ص1446.
[9]. ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، 1408ه.ق، چاپ دوم ، ج2، ص571.
[10]. همان، ج3، ص9.
[11]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بور سعید؛ مکتبة الثقافة الدینیة، بى تا، ج6، ص2 و مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، تحقیق ملک الشعراى بهار، تهران، کلاله خاور، چاپ دوم، 1366ه.ش، ص79.
[12]. مقدسی، همان.
[13]. ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، 1408ه.ق، چاپ دوم، ج9، ص3 و ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم الغارات؛ تحقیق جلال الدین حسینى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353ه.ش، ج2، ص926و927.
[14]. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم محمد؛ الغارات، ترجمه عزیز الله عطاردى، انتشارات عطارد، 1373ه.ش، ص419.
[15]. ابن خلدون، همان، ج2، ص549 و یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ الیعقوبى، بیروت، دارصادر، بى تا، ج2، ص146.
[16]. ابن خلدون، همان، ص620 و طبری، ابوجعفر محمد بن جریر؛ تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387ه.ق، چاپ دوم، ج4، ص543.
[17]. عبدالله بن حضرمی از عمال معاویه بود که به شام آمده و در محل بنى- تمیم در بصره جا گرفته و از مرگ عثمان سخن آورده و مردم را بر ضد علی(ع) به جنگ دعوت کرده و مردم تمیم و بیشتر مردم بصره با وى بیعت کردند. طبری، همان، ج5، ص110تا112.
[18]. ابن خلدون، پیشین، ج2، ص644 و طبری، پیشین، ج5، ص138.
[19]. ثقفی کوفی، پیشین، ج2، ص925 و ابن قتیبه، أبو محمد عبدالله بن مسلم؛ المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992م، چاپ دوم، ص346 و ابن خلدون، پیشین، ج3، ص9.