24 آبان 1393, 14:6
كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، عبدالعلي بدره اي، قيام 17 شهريور، عباس قره باغي
نویسنده : طلعت ده پهلواني
"سپهبد عبدالعلی بدرهای" در سال (1298ه.ش) در شهرستان کرمانشاه متولد شد. وی از سال 1321 به صف ارتش پیوست و پس از طی کردن دورهی دانشکدهی جنگ در سال 1341، مدت کوتاهی را در ساواک مشغول بود و سپس به عنوان معاون و رئیس ستاد لشکر یک گارد شاهنشاهی منصوب شد.[1] وی به پاس خدمات بیشائبهاش به فرماندهی گارد سلطنتی جاویدان هم منصوب شد و به پاس شرکت در سرکوب مردم تهران در روز 17 شهریور، با حفظ سمت به فرماندهی نیروی زمینی ارتش هم منصوب شد. وی بر اثر تعصب و بالا بودن روحیهی شاه پرستی و حمایت از شاه به دستور "محمدرضاشاه" پهلوی به عضویت کمیتهی بحران دوران انقلاب هم منصوب شد.[2]
بنا به نوشتهی "ارتشبد عباس قرهباغی" با آغاز کار در ستاد بزرگ ارتشتاران وی پس از بررسی و مشورت با فرماندهان نیروهای مسلح کل کشور (فرمانده نیروی هوایی، زمینی، دریایی..) شورایی به نام «کمیتهی بحران» به منظور ایجاد هماهنگی بین نیروها تشکیل داد، که کلیهی مسائل مربوط به ارتش، اغتشاشات و اعتصابات و معضلات اجتماعی و عمومی در آن مطرح میشود.[3] در این کمیته سپهبد عبدالعلی بدرهای فرماندهی نیروی زمینی و سرپرست گارد شاهنشاهی، "سپهبد امیرحسین ربیعی" فرماندهی نیروی هوایی، دریاسالار "کمالالدین حبیباللهی" فرمانده نیروی دریایی، "سپهبد ناصر مقدم" رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور، "ارتشبد حسن طوفانیان" جانشین وزیر جنگ و رئیس سازمان صنایع نظامی و "سرلشکر پرویز امینی" رئیس ادارهی دوم ستاد حضور داشتند، که به ریاست "عباس قرهباقی" در هفته سه روز تشکیل جلسه میداد و در مورد مسائل روز ایران آن زمان بحث میکردند.[4]
در کتاب «از ظهور تا سقوط» آمده است که: «...در روز پنجشنبه 16شهریور 1357 گزارشات وسیعی از اعلام اجتماع مردم در میدان ژاله در صبح جمعه رسیده بود، عدهای از مردم در راهپیمایی بزرگ ۱۶ شهریور فریاد میزدند: فردا صبح در میدان ژاله.»[5] در روز جمعه 17شهریور "سپهبد مقدم" برای جلوگیری از تکرار راهپیمایی از شاه درخواست برقراری حکومت نظامی کرد و سرانجام با موافقت شاه، تصویب شورای امنیت و هیأت دولت، حکومت نظامی به تصویب رسید و با فرمان شاه "ارتشبد اویسی" فرماندار نظامی تهران شد و حکومت نظامی تهران را راسأ بر عهده داشت، "ارتشبد اویسی" در آن زمان فرمانده نیروی زمینی بود با صدور اولین اطلاعیهی فرمانداری نظامی اعلام کرد: «به منظور ایجاد رفاه مردم و نحوهی نظم از ساعت ۶ صبح روز ۱۷ شهریورماه مقررات حکومت نظامی را به مدت شش ماه...» به اجرا میگذارد. وی به سپهبد بدرهای فرمانده گارد جاویدان دستور داد تا واحدهایی از گارد را به فرمانداری نظامی منتقل کند. بدرهای فرمان اعزام واحدهایی را به "سرلشکر امینی افشار" فرمانده لشکر یک گارد جاویدان صادر کرد و یگانهایی از لشکر در میدان و خیابان ژاله(شهدا) مستقر شدند و ساعاتی بعد برخورد شدیدی با مردم داشته و تلفات سنگینی را به جمعیت وارد کرده بودند.»[6] طبق گفتههای "فردوست" در کتاب «از ظهور تا سقوط» آمده است که: «...فردای روز 18 شهریور جلسهی شورای عالی تشکیل شد، که در این جلسه بر دخالت ناصحیح ارتش در واقعهی 17 شهریور اتفاق نظر شد و همچنین "اویسی" از برخورد 17 شهریور ابراز ندامت کرد و اذعان داشت که دستور این حمله را سپهبد بدرهای داده است که مسئول نبوده است و خودش که مسئول بوده دستور داده که به مردم حمله نشود، او با صراحت تمام بدرهای را مسئول قتل عام مردم در واقعهی 17 شهریور معرفی کرد. معلوم شد که روز 17 شهریور "اویسی" مخالف و بدرهای موافق حضور واحدهای ارتش در میدان ژاله بودهاند، لذا خود راسأ به "محمدرضا" میگوید که اعزام نیرو به میدان ژاله ضروری است و با تصویب "محمدرضا" واحدی از گارد لشکر یک را به میدان ژاله اعزام میدارد و آن واقعهی اسفناک پیش میآید.»[7]
واقعهی حمله به سالن غذاخوری گارد در لویزان از وقایع مشهور انقلاب است که توسط شهید "گروهبان دوم اسماعیلسلامتبخش" و یکی از همرزمانش، سرباز وظیفه "امیدی" اجرا شد.[8] در کتاب «از ظهور تا سقوط » آمده است که:«سرتیپ خاتمی، فرمانده ضد اطلاعاتی گارد، به دفتر آمد و گفت که جریان بدی در غذاخوری گارد اتفاق افتاده، ظهر امروز هنگامی که 6 هلیکوپتر مامور به گارد به زمین نشسته و سر و صدای زیادی به پا کرده بودند، 2 نفر درجهدار وارد غذاخوری شده و با مسلسل افسران را تهدید میکنند که با دست بالا بایستند و چند تیر شلیک میکنند. افسران دستور را اجرا میکنند. آنها سپس به نشانهی اعتراض مستقیما به اتاق بدرهای میروند که در اتاق نبوده و سپس از همان راه مراجعت میکنند و از غذاخوری خارج میشوند. در موقعه خروج یکی از آن دو مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و فوت میکند و دیگری موفق به فرار میشود، در این حین بدرهای نزد "محمدرضا" بوده و هنگامی که از جریان مطلع میشود از "محمدرضا" میخواهد که برای تحقیق پیرامون موضوع به لویزان برود. "محمدرضا" میگوید که لازم نیست، شما همینجا باشید و به معاون خود دستور دهید که تحقیق کند و نتیجه را به اطلاع برساند. بدون تردید حادثه گارد در تنزیل روحیه "محمدرضا" سهم زیاد داشت.»[9]
با خروج "محمدرضا شاه" از کشور روسای مجلسین بدرهای، "ربیعی" و "قرهباقی" در فرودگاه برای بدرقه شاه حضور داشتند.[10] با خروج فرماندهی کل قوا از کشور "محمدرضا" ارتش کشور هم روحیه و توان خود را از دست داد و سران ارتش در سردرگمی کامل غرق شدند. ارتش فقط سپهبد بدرهای و "ربیعی" و "خسروداد" نبود، سربازان و درجهداران و افسران ارتش واقعی بودند؛ که آنان نیز هیچ وجه "محمدرضای" فراری را قبول نداشتند.[11] بر این مبنا بود که بعد از خروج شاه از کشور، جلسهی شورای فرماندهان در ساعت 30/ 10 صبح روز 22 بهمن 1357 با حضور 27 تن از فرماندهان، معاونین و روسا و مسئولین ارتش و نیروهای مسلح شاهنشاهی آماده میشوند تا در جلسه شورای عالی ارتش در ستاد کل بزرگ ارتشتاران حاضر شوند. مهمترین این افراد عبارت بودند از: "عباس قرهباغی"، عبدالعلی بدرهای، "جعفر شفقت"، "حسین فردوست"، "هوشنگ حاتم"، "ناصر مقدم"، "احمدعلی محققی"، "امیرحسین ربیعی"، "کمال حبیباللهی". جلسه با سخنان "ارتشبد قرهباغی" آغاز شد که طی آن به تشریح وضعیت نیروهای ارتش و مشکلات آنها پرداخت.[12] به گفتهی بدرهای، فرماندهی نیروی زمین، فقط حدود 700 نفر در اختیار او بود!![13] عبدالعلی بدرهای فرمانده نیروی زمینی از کمبود نیروهای تحت امرش برای کمک به فرمانداری نظامی و جلوگیری از ورود گردان پیاده لشگر قزوین پرده برداشت. سپهبد بدرهای اظهار داشت: «...قسمتی از حوادث مربوط به نیروی زمینی را تیمسار ریاست ستاد گفتند. به طوری که دیشب در شورای امنیت ملی گفتم کلیهی عدههای موجود نیروی زمینی در تهران و همچنین لشکر گارد در اختیار فرمانداری نظامی تهران هستند، و نیروی زمینی عدهی اضافی و احتیاط ندارد که برای کمک در اختیار سازمانها و قسمتهایی که تلفن زده و تقاضا مینمایند، بگذارد و همچنین یگان گارد جاویدان هم ماموریت مخصوص به خود را دارد و باید از کاخهای سلطنتی حفاظت کند.»[14] آنچه در این جلسه گفته شد، همه حکایت از ناتوانی ارتش در برابر موج خروشان انقلاب اسلامی داشت؛ ولی شایان ذکر است که سپهبد بدرهای وفادار به "محمدرضا شاه" بود و خواهان مراجعت مجدد شاه بود.[15] وی حتی در بحبوحهی انقلاب زمانی که "بختیار" برای مقابله با انقلاب قصد داشت رژیم جمهوری را اعلام کند (و خود رئیس جمهور و قرهباغی جانشین رئیس جمهور شود!). در این موقع بدرهای به شدت عصبانی شد و به "بختیار" ناسزا گفت و خواست با او گلاویز شود که حضار جلسه نگذاشتند و بدرهای از جلسه خارج شد.[16] "سپهبد حاتم" خطاب به فرماندهان ارتش گفت:
«...به طوری که تیمساران ملاحظه میکنید، با توجه به آخرین وضعیت خصوصی یگانها که فرماندهان نیرو تشریح کردند، به عللی که همه میدانیم، ارتش در موقعیت خاصی قرار گرفته است که نیروها بنا به اظهار فرماندهانشان قادر به انجام علمی نمیباشند. از طرف دیگر اعلیحضرت رفتهاند و بنا به اظهار نخستوزیر، مراجعه نمیکنند. ماهها است که امور کشور تعطیل است. "آیتالله خمینی" (ره) خواهان جمهوری اسلامی است. تمام ملت ایران هم عملا در این مدت نشان دادهاند که پشتیبان و خواستار جمهوری اسلامی هستند. "بختیار" هم با توجه به اظهاراتش در مجلس و همچنین در مصاحبههایش میخواهد جمهوری اعلان کند؛ ولی طرفدار در بین مردم ندارد، پیشنهاد من این است که در این مناقشه سیاسی ارتش خود را کنار کشیده و مداخله ننماید. در ساعت یک بعدازظهر اعلامیه ارتش مبنی بر بیطرفی از رادیو پخش شد. شورای عالی ارتش در این اعلامیه از سربازان خواست تا به پادگانها باز گردند "امام خمینی" (ره) نیز در پیامی خطاب به ملت ایران از آنان خواست در عین هوشیاری و مراقبت و آمادگی برای در هم کوبیدن هر نوع حمله تازهای از سوی ارتش و نیروی زمینی، از جمله، آزار و درگیری با آنها در پادگانهایشان خودداری شود.»[17]
در بحبوحهی انقلاب پس از اعلام پخش اعلامیهی بیطرفی ارتش رژیم شاهنشاهی این اعلامیه هیچ کمکی به حفظ ارتش و جلوگیری از دستجات مسلح به پادگانهای نظامی ننمود و طی 24 ساعت پس از صدور این اعلامیه ارتش شاهنشاهی از هم پاشید و اسلحه و مهمات بسیاری از پادگانها به غارت رفت و در این گیر و دار بسیاری از فرماندهان ارتش متواری شدند،[18] سرانجام سپهبد بدرهای فرماندهی نیروی زمینی ارتش که در روز 19 بهمن 1357 خبرگزاریها خبر دادند، فرمان نخست وزیری دریافت کرده بود.[19] در 23 بهمن ماه 1357 در حالی که قصد سازماندهی کودتایی در لویزان به همکاری "خسروداد" و "ربیعی" علیه انقلاب اسلامی ایران داشت.[20] در حین خروج از دفتر کار خود از پادگان لویزان که مشغول طرح کودتایی برای بازگرداندن "محمدرضا شاه" و پسرش بود، دستگیر شد و توسط مردم از پای درآمد و بسیاری از امیران دیگر که اعلامیهی بیطرفی امضا کرده بودند، در دادگاههای انقلاب محکوم به اعدام گردیدند.[21]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان