كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، شهناز پهلوي، دختر محمد رضا شاه، فوزيه، ازدواج فوزيه، اردشير زاهدي
نویسنده : محمد محمدي
بعد از آن که محمدرضا به سن ازدواج رسید، پدرش رضا شاه پهلوی در جستجوی عروسی برای پسرش بود؛ اما نه هر دختری. بعد از مدتی پیشنهاد فوزیه داده شد و او مورد پسند دربار شد. فوزیه فؤاد (به عربی: فوزیة بنت الملک فؤاد) (زاده: ۵ نوامبر ۱۹۲۱ در اسکندریه مصر) خواهر ملک فاروق پادشاه مصر باشد.[1] دربار پهلوی میخواست با این ازداوج پیوندی میان خاندان خدیو مصر و خاندان بی ریشه پهلوی ارتباط برقرار کند و وجههای بین المللی به دنبال آورد.[2]
منع قانونی مانع از ازدواج فوزیه با محمدرضا میشد؛ چرا که فوزیه ایرانی الاصل نبود و این خلاف قانون مجلس بود. هر چند ترفندی به کار گرفته شد و با تصویب پارهای از قوانین فوزیه ایرانی الاصل قلمداد شد.[3]
کودک شوم
حاصل این ازدواج دختری به نام شهناز بود، که اولین فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه بود. با تولد شهناز پهلوی(زاده ۵ آبان ۱۳۱۹ برابر ۲۷ اکتبر ۱۹۴۰) خشم و ناراحتی خاندان پهلوی را در بر گرفت، به خصوص که تمام نقشههای رضا شاه بر هم زد. او در جایی شنیده بود که ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سالها پیش به او گفته بودند، اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه کشته و یا تبعید میشود و عجیب اینکه این پیشگویی عوامانه در سال 1320 به تحقق پیوست. [4]
دربار پهلوی انتظار تولد بچه پسر را داشتند و برای او نقشهها کشیده بودند. بعد از تولد شهناز اوضاع و رفتار دربار نسبت به فوزیه تغییر پیدا کرد و روابط کاملا سرد و بیتوجهی را نسبت به او داشتند. این رفتارها باعث شد، حالات روحی فوزیه هر روز بدتر بشود.[5] حتی شوهر فوزیه هم نسبت به او بیتوجه شده بود و رفتاری سرد با او داشت،[6] پس از خلع رضاشاه فوزیه به بهانه استراحت به مصر رفت و دیگر باز نگشت[7] و یک سال بعد به دلیل پافشاری فوزیه، دربار ایران ناچار شد، طلاق او را صادر کند. (1326) از این پس شهناز که از یک سو از محبت مادر جدا شده بود و از سوی دیگر پدر را به دلیل مشغله و خوشگذرانی در کنار خود نداشت، تنها شد. روابط او با عمهها و مادربزرگش چندان گرم نبود. چرا که از یک طرف آنها را برای رفتن مادرش مقصر میدانست و از طرف دیگر از همان ابتدای تولد از آنها محبتی ندیده بود.[8] مادر شهناز او را در شش سالگی ترک کرد و شاه دستور داده بود که شهناز در تهران بماند، و همراه مادرش نرود تا فوزیه برگردد.[9] بعد از ترک فوزیه، شهناز به یک وسیله تبلیغاتی در دست شاه و اشرف شد؛ چرا که آنها میخواستند، برای برگرداندن فوزیه احساسات مادرانه او را تحریک کنند، به همین خاطر به صورت مخفیانه به بعضی از مطبوعات (به ویژه مجله هفتگی ایران) توصیه شده بود که پی در پی مطالب و تصاویری از شهناز را چاپ کنند و از آنها به دربار مصر نیز ارسال کنند.[10] او سالهای نخستین دوره کودکی تحت مراقبت عمهاش شمس که علاقه زیادی به وی داشت، در ناز و نعمت؛ اما دور از مادر سپری کرد تا به سن بلوغ رسید. در نهایت به خاطر دلتنگیهای شهناز قرار بر این شد که او را که بیش از هشت سال بیشتر نداشت راهی سویس کنند تا در انستیتو ماری ژوزه مشغول تحصیل گردد.[11] دوره تحصیل پنج ساله شهناز در پانسیون ماری ژوزه در تابستان سال 1331 خاتمه یافت. شاه تصمیم میگیرد که او را راهی امریکا کند، چرا که شمس پهلوی و ملکه مادر درآمریکا بودند.[12]
ازدواج سیاسی
محمدرضا بسیار علاقه داشت، دخترش با ملک فیصل، پادشاه عراق که جوانی خوش هیکل و خوش سیما بود، ازدواج کند. برنامههای که محمدرضا شاه برای ازدواج شهناز و ملیک فیصل ترتیب داده بود، کاملا سیاسی و بسیار شبیه به برنامه رضاشاه برای ازدواج خود و فوزیه بود. محمدرضا شاه دلش میخواست با آن وسیله با کشور عراق که حکومتی دست نشانده و مورد حمایت انگلستان داشت، پیوندی سیاسی برقرار کند تا خیالش از جانب انگلیسیها راحت باشد.[13] این آرزوی شاه محقق نشد، چرا که شهناز از ملک فیصل خوشش نمیآمد و دوست نداشت با او ازدواج کند و شاه هم بر خلاف پدرش نتوانست، این ازدواج را بر او تحمیل کند.
البته عدهای بر این باورند که بین شهناز و اردشیر زاهدی ارتباط عاشقانه به وجود آمده بود، به همین خاطر جواب رد به ملک فیصل داد.[14] محمدرضا هم از اینکه شهناز با اردشیر ازدواج کند، مخالفتی نشان نداد و شاید میخواست با این کار دین خود را به پدر اردشیر ادعا کند.[15] اردشیر زاهدی پسر سپهبد فضلالله زاهدی، عامل کودتای 28 مرداد که موجب بازیافتن تاج و تخت سلطنت شاه بود.
سرنوش شهناز
مراسم نامزدی آنها در دی ماه سال 1335 انجام شد، و بعد از دو سال؛ یعنی در سال 1337 حاصل این ازدواج دختری بود به اسم مهناز. دوران خوش شهناز پهلوی زود سپری شد؛ چرا که او هم مثل مادرش نتوانست هرزهگیهای شوهرش را تحمل کند و در سال 1343 بعد از مرگ سرلشکر فضلالله زاهدی به زندگی مشترک هفت سالهاش با اردشیر زاهدی پایان داد، اسناد ساواک این جدایی را چنین گزارش میدهد:
موضوع جدایی بین والاحضرت شهناز پهلوی و آقای اردشیر زاهدی مورد گفتگو در بین طبقات مختلف مردم قرار دارد. در هر طبقهای از طبقات مختلف از نجابت و حسن خلق والاحضرت شهناز بحث و گفتگو میکنند و عقیده و افکار عمومی بر این است که عیاشیهای آقای اردشیر زاهدی که نتوانسته است خود را لایق همسری دختر شاهنشاه نشان دهد عامل اصلی این جدایی بودهاست و روی این اصل ارزش و احترام اردشیر زاهدی حتی در بین دوستان او از بین رفته است.[16]
پس از جدایی از اردشیر زاهدی، مدتها شایعه ازدواج شهناز با محمود زنگنه مطرح بود، و حتی با او نامزد کرد و مدتی باهم رفت و آمد داشتند؛ ولی ناگهان او را رها کرد و به سوئیس رفت و در آنجا با جوان معتاد و بیبندوباری به اسم خسرو جهانبانی که در رشته نقاشی مشغول تحصیل بود، دلبستگی پیدا کرد.[17] شاه با این ازدواج کاملا مخالف بود؛ اما مخالفتهای او کاری از پیش نبرد و شهناز بیشتر پافشاری میکرد. علم وزیر دربار شاهنشاهی راه مدارا با شهناز را پیش گرفت؛ اما بعدها متوجه شد که خسرو "ال.اس.دی" که نوعی ماده مخدر است، مصرف میکند، حتی خود شهناز نیز از این ماده مخدر استفاده میکرد. شاه از این خبر بر آشفت و برای اینکه مانع دیدار خسرو و شهناز شود، دستور داد او را به خدمت سربازی ببرند تا بین او و شهناز فاصله بیفتد.[18] در این مدت رفتار شاه با دخترش به کل تغییر کرده بود و شهناز مایه آزار شاه شده بود؛ اما هرگز از حرف خود عقبنشینی نکرد و شاه که دید تمام سنگهایش به سنگ خورده بلاخره با ازدواج آنها موافقت کرد، به شرطی که دست از کارهای درویش گانه خود بردارند و در ژنو زندگی کنند و جایی نروند.[19]
آنها بعد از ازدواج، در خارج از ایران زندگی کردند و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای فوزیه و کیخسرو است. شهناز پیش از انقلاب به مذهب رو آورد و نام خود را به هاجر تغییر داد. وی از آن به بعد با روسری در مجالس خصوصی شرکت میکرد. شاه در روزهای آخر حیات مایملک خود را بین فرزندانش تقسیم کرد، به میزان هشت درصد از ارث خود را به شهناز بخشید و دو درصد را به فرزندش (مهناز) داد و جمعاً ده درصد از ارث شاه به آنها رسید. او از سیاست به کلی دور بود و راحتی خود را در آزادی از قیودات دربار و سیاست و توطئهبازی به شمار میآورد.