كلمات كليدي : شورش، عبدالرحمن بن معاويه، عبدالغافريماني، عَلاء بن مُغيث يَحصُبي، شَقنا، صَقلَبي، مَطري
نویسنده : فاطمه كرم
در دوران حکومت سی و دو سالۀ عبدالرحمن شورشهای بسیار زیادی صورت گرفت که برخی از آنها از سوی رقبای سیاسی او صورت میگرفت؛ مانند شورش یوسف فِهری، تعداد دیگری از این شورشها نیز از طرف کارگزاران بنیعباس برپا میشد؛ مانند شورش هشام فِهری و عَلاء بن مُغیث، عامل بسیاری از شورشهای دیگر نیز نزاع میان قبایل یمنی و مُضری و همچنین نزاع میان بربرها و اعراب بود؛ مانند شورش شَقنا.
شورش یوسف بن عبدالرحمن بن فِهری
اولین دشمن سرسخت عبدالرحمن بن معاویه[1]، یوسف بن عبدالرحمن بن فِهری بود.[2] زیرا زمانی که عبدالرحمن بن معاویه وارد اندلس گردید، یوسف حکومت اندلس را در دست داشت و با ورود عبدالرحمن، حکومت او به خطر افتاد. یوسف بن عبدالرحمن در مقابل عبدالرحمن بن معاویه علم مخالفت برداشت و طلیطله را پایگاه خود ساخت و با کمک برخی قبایل عرب و بربر در سال 141 به اِشبیلیه لشکر کشید، اما شکست خورد و سرانجام در سال 142 به دست یاران خود و به اشارۀ عبدالرحمن به قتل رسید و در ذیحجۀ همان سال طُلَیطُله به دست سپاهیان اموی افتاد.[3]
شورش قاسم بن یوسف فهری
در سال 143 قاسم فرزند یوسف فهری و هم پیمانش رُزق بن نُعمان غَسانی بر عبدالرحمن شورش کردند و شَذونه و سپس اِشبیلیه را تصرف کردند، اما عبدالرحمن در نبردی سخت رُزق بن نُعمان را کشت و لشکرش را پراکنده کرد و اِشبیلیه را پس گرفت. اما قاسم با لشکر خود به شَذونه پناه برد. عبدالرحمن، تَمام بن علقمه(والی طلیطله) را به دنبال وی فرستاد. تمام او را تعقیب کرد و سپس او را اسیر کرده و لشکرش را پراکنده نمود.[4]
شورش عبدالغافر یَمانی
عبدالرحمن پس از آنکه رُزق بن نعمان را کشت چند ماه در اِشبیلیه ماند، ولی به محض اینکه از آنجا بیرون رفت و به قُرطُبه بازگشت شورش دیگری بر پا شد. این شورش به رهبری عبدالغافر یمانی بود. عبدالغافر شهرهای اطراف قُرطُبه را تصرف کرد. عبدالرحمن به قصد جنگ با او بیرون آمد، عبدالرحمن بربرهای هم پیمان عبدالغافر را تکریم کرد و آنها را از اطراف او پراکنده کرد. زمانی که جنگ آغاز شد عبدالغافر به سختی شکست خورد و به لقنت گریخت. عبدالرحمن لشکر شکست خوردۀ او را تعقیب کرد و هزار نفر از آنها را کشت.[5]
شورش حَیاة بن مُلامِس
پس از عبدالغافر یکی دیگر از شورشیان به نام حَیاة بن مُلامِس حضرمی از بزرگان شهر، علم طغیان برداشت و بر اِشبیلیه و اِستِجه و بسیاری از نواحی استان الغرب تسلط پیدا کرد. مردم آن نواحی اطرافش جمع شدند و کارش بالا گرفت. عبدالرحمن به جنگ با او رفت و میانشان چند روز نبردهایی صورت گرفت. شورشیان دلیرانه از خود دفاع کردند و آنچنان مقاومت کردند که نزدیک بود عبدالرحمن محاصره شود، ولی میانشان تفرقه افتاد و از جنگ خسته شدند، رهبرشان، حیاة به عبدالرحمن نامه نوشت و از او طلب مغفرت کرد و امان خواست.[6]
شورش هشام بن عُذرۀ فِهری
مدتی بعد هشام بن عُذرۀ فهری در طُلَیطُله شورش کرد و مردم هم از او پیروی کردند. عبدالرحمن طُلَیطُله را محاصره کرد و هشام برای صلح ابراز تمایل کرد و پسر خود اَفلَح را به گروگان نزد عبدالرحمن سپرد تا در قُرطُبه زندگی کند، هنوز عبدالرحمن از طُلَیطُله دور نشده بود که هشام دوباره شورش کرد و بیعت را شکست، عبدالرحمن مجبور شد سال بعد به طُلَیطُله بیاید و شهر را محاصره کند،[7] ولی چون شهر طُلَیطُله حصاری محکم داشت حتی منجنیقها هم نتوانستند کاری بکنند، عبدالرحمن پسر هشام را کشت و سرش را با منجنیق به سوی شهر انداخت و بدون پیروزی به قُرطُبه بازگشت.[8]
شورش عَلاء بن مُغیث یَحصُبی
در سال 147 عَلاء بن مُغیث یَحصُبی در باجه سر به شورش برداشت. منصور عباسی، علاء را مأمور فتح اندلس کرده بود، علاء با لشکری بزرگ در شهری از نواحی اندلس فرود آمد، و پرچم سیاه بنیعباس را برافراشت و به نام منصور عباسی خطبه خواند، اهالی طُلَیطُله زمانی که از آمدن عباسیان آگاه شدند بیعت خود را با عبدالرحمن شکستند و بر ضد او شورش کردند. علاء پیش میرفت و عبدالرحمن را در شهر قََرمونه دو ماه محاصره کرد تا اینکه همراهان علاء خسته شدند، زمانیکه عبدالرحمن این موضوع را فهمید به لشکریان خود که هفتصد نفر بودند گفت آتشی در بیرون از دروازۀ شهر جلوی چشم عباسیان روشن کنند، سپس به آنها دستور داد غلافهای شمشیرهای خود را در آتش بیندازند و جوانمردانه بجنگند، یاران عبدالرحمن نیز چنین کردند و با حملۀ سختی که به دشمن وارد کردند، علاء و هفت هزار نفر از یاران او کشته شدند، عبدالرحمن سر بریدۀ علاء را با پرچم سیاه در میان سبدی گذاشت و به مکه فرستاد تا منصور در ایام حج تماشا کند. هنگامی که منصور چشمش به آن افتاد، گفت: «إنّا لله! این بدبخت را به کشتن دادیم.[9] خدا را سپاس که میان ما و این شیطان، دریا را فاصله انداخت.»[10]
شورش ابوالصباح یَحصُبی
سال بعد بار دیگر در اِشبیلیه شورش بر پا شد. رهبر این شورش ابوالصباح بن یحیی یَحصُبی، دوست و هم پیمان عبدالرحمن بود. سبب شورش ابوالصباح این بود که پس از نقل کلامی زشت از وی در مورد عبدالرحمن روابط دو طرف تیره شد و از سوی دیگر، عبدالرحمن او را والی اِشبیلیه کرده بود، اما به علت ناتوانی، او را از کار برکنار کرده بود.[11] ابوالصباح در اِشبیلیه شورش کرد، عبدالرحمن برای سرکوب کردن شورش او به نیرنگ و فریب روی آورد، و او را به قُرطُبه دعوت کرد. ابوالصباح با چهارصد نفر از بهترین یارانش به نزد عبدالرحمن رفت. هنگامی که ابوالصباح وارد قصر امیر شد، بین آنها گفتوگو و مناقشهای صورت گرفت. عبدالرحمن خشمگین شد و دستور داد تا مهمانش را کشتند و سرش را برای پیروانش فرستادند.[12] در این میان، مسیحیان در شمال اندلس به حملاتی بر ضد مسلمانان دست زدند و بخشهایی از جمله شَقوبیه، آبله، سَمّورَه و قشتاله را تصرف کردند. با اینکه مسلمانان در چندین نبرد پیروزیهائی به دست آوردند، اما مناطق تصرف شده، نزدیک به دو قرن در سیطرۀ مسیحیان باقی ماند.[13]
شورش شَقنا
از مهمترین شورشهای داخلی در زمان عبدالرحمن بن معاویه، قیام بربرها در شمال شرقی اندلس به رهبری شَقنا یا شقیا بن عبدالواحد بود. وی که خود را از نوادگان رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و فرزندان فاطمه «سلاماللهعلیها» میدانست، شَنتَبَریّه را پایگاه خویش قرار داد و بر مناطق میان نهر تاجه تا وادی یانه دست یافت. عبدالرحمن برای سرکوب کردن قیام او اقدام کرد. شقنا هرگاه احساس امنیت میکرد، در شهر ساکن میشد و هر گاه احساس خطر میکرد به کوهها میگریخت.[14] عبدالرحمن، حبیب بن عبدالملک، والی طلیطله، را مأمور سرکوب شورش شقنا کرد. او نیز لشکری به فرماندهی سلیمان بن عثمان بن مروان بن اَبان بن عثمان بن عفان را به شَنتَبَریّه فرستاد. شقنا با لشکر خود به او حمله کرد و او را کشت[15] و کار او بیش از پیش بالا گرفت.
در سال 152 عبدالرحمن خود به جنگ با او رفت؛ ولی کاری از پیش نبرد و برگشت.[16]
در سال 153 عبدالرحمن، غلام خود، بدر را برای سرکوب کردن او فرستاد، اما شَقنا فرار کرد.[17]
در سال 154 خود عبدالرحمن بار دیگر برای سرکوب کردن او اقدام کرد و به سختی محاصرهاش کرد، ولی باز هم نتوانست او را از پناهگاهش دور سازد.
در سال 155 عبدالرحمن، ابوعثمان عبیدالله بن عثمان را به جنگ با او فرستاد، شقنا توانست بربرهایی را که در لشکر او بودند به سوی خود جلب کند و در صفوف لشکر عبیدالله تفرقه افتاد، عبیدالله که بسیاری از یارانش کشته شده بودند، فرار کرد.[18]
در سال 155 نیز شَقنا بر قَریۀ هَوّاریُّون حمله کرد و فرمانده عبدالرحمن را فریب داد و کشت و هر چه اسب و سلاح و ... داشت، همه را غارت کرد.[19]
در سال 156 عبدالرحمن که پسرش سلیمان را در قُرطُبه جانشین خود کرده بود و خودش برای سرکوب کردن شَقنا به سمت قلعۀ شیطران بیرون آمده بود، به وسیلۀ نامۀ پسرش خبر یافت که اهالی اِشبیلیه به رهبری عبدالغفار و حَیاة بن ملابس شورش کردهاند. عبدالرحمن از شیطران برگشت و چون ترسیده بود، داخل قُرطُبه نشد و پسر عمویش عبدالملک بن عمر را که او را شهاب آل مروان میگفتند[20] به طرف اِشبیلیه فرستاد. عبدالملک به آنها حمله کرد و مردم اشبیلیه شکست سختی خوردند، عبدالملک نیز مجروح شد، در این جنگ عبدالغفار و حیاة بن ملابس از مرگ نجات یافتند.[21]
در سال 159 نیز عبدالرحمن لشکری را برای سرکوب کردن شورش شقنا فرستاد و او هم بدون اینکه پایداری کند به کوه فرار کرد. در سال 160 عبدالرحمن، ابوعثمان عبیدالله بن عثمان و تَمام بن عَلقمه را برای سرکوب کردن شَقنا فرستاد و او را چند ماهی در قلعۀ شیطران محاصره کردند و بدون نتیجه برگشتند، پس از بازگشتن عبیدالله و تمام بن علقمه، شقنا به شَنتَبَریّه آمد و در روستائی در آن حوالی به نام قریة العیون فرود آمد. در آنجا دو نفر از یارانش به او حمله کردند و او را کشتند و سر بریدۀ او را برای عبدالرحمن بردند و به این ترتیب این شورش پس از ده سال به پایان رسید.[22]
شورش عبدالرحمن بن حبیب فِهری
مقارن وقوع این حوادث در شمال، عبدالرحمن در جنوب سرگرم فرو نشاندن شورشهای داخلی بود. دعوت عباسیان نیز به عنوان خطر دیگری حکومت اموی اندلس را تهدید میکرد. در سال 161 عبدالرحمن بن حبیب فِهری معروف به صَقلبی از آفریقا وارد اندلس شد تا امویان را به اطاعت عباسیان در آورد، او از ساحل تُدمیر عبور کرد و با سلیمان بن یَقظان که در بَرشِلونه بود مکاتبه کرد که با او همکاری کند؛ ولی او نپذیرفت. عبدالرحمن بن حبیب با بربرهای همراه خود به او حمله کرد؛ ولی از سلیمان شکست خورد و به تُدمیر باز گشت. آنگاه عبدالرحمن بن معاویه با لشکر فراوانی به سوی او رفت و کشتیها را آتش زده تا راه فرار بر صقلبی بسته شود. صقلبی به کوهی در ناحیۀ بَلَنسیه فرار کرد و عبدالرحمن هزار دینار جایزه برای آورندۀ سر او تعیین کرد. مردی از بربر او را کشت و سرش را نزد عبدالرحمن برد و هزار دینار جایزه گرفت.[23]
شورش های محلی
پس از آن تا سال 164ق چندین شورش دیگر حکومت اموی را با خطر رو به رو ساخت؛ از جمله شورش دَحیۀ غَسانی در اِلبیره، ابراهیم بن شجره در مَورور، قائد سلمی در طُلَیطُله، و سرانجام، آشوب رٌماحس بن عبدالعزیز کنانی در جزیرة الخضراء که سپاهیان اموی همه را سرکوب کردند.[24]
شورش محمدبن یوسف فِهری
عبدالرحمن از سال 168 با محمد بن یوسف فِهری که در طُلَیطُله علم مخالفت برافراشته بود، به نبرد پرداخت، تا اینکه سرانجام محمد در سال 170در گذشت و برادرش، ابوالقاسم بن یوسف، به جای او بار دیگر شورش را در طلیطله سامان داد، اما پیش از آنکه بتواند نیرو بسیج کند، عبدالرحمن به سمت او لشکر کشید. ابوالقاسم چارهای جز تسلیم نداشت. عبدالرحمن نیز خواستهاش را اجابت کرد. با این تسلیم طومار آخرین مرحله از شورش فهریان درهم نوردیده شد. این آخرین شورشی بود که عبدالرحمن سرکوب کرد و چند ماه پس از آن در گذشت.[25]