كلمات كليدي : تاريخ، امويان، امام حسين عليه السلام، عبدالله، ابن اباض، بني اميه، مروان، خوارج، اباضيه
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
از چهرهها و شخصیتهای بارز و معروف قرن اول هجری که باعث ایجاد اتفاقات و انشعاباتی در پیکره اسلام شد، عبدالله بن اباض است که بسیاری از بزرگان هم چون شهرستانی فرقه اباضیه را به او نسبت میدهد. وی که فردی فقیه و دانشمند بود یکی از سران خوارج به شمار میرود که توانست با بیان دیدگاهها و عقاید خود بسیاری را به دور خود جذب کند. در این مقاله سعی شده است تا به زندگی و عملکرد عبدالله بن اباض پرداخته شود.
نسب و حیات عبدالله بن اباض
در باب نام و نسب او اقوال مختلفی ذکر شده است که به برخی اشاره میشود. عبدالله بن اباض از بنی مره بن عبید بن مقاعس از بنی کعب بن سعد از بنی سعد بن بنی تمیم رهط (قوم) احنف بن قیس بود[1]. ابن حزم درباره او قائل است که او عبدالله بن یزید الاباضی الفرازی الکوفی است. البته قول ابن حزم اشتباه به نظر میرسد، چون عبدالله بن یزید فقط یکی از متکلمین بزرگ اباضی و صاحب آثاری چون کتاب التوحید، کتاب (الرد) علی المعتزله، کتاب الاستطاعه و کتاب الرد علی الرافضه است.[2] ابن خلدون نیز عبدالله را از بنی صریم بن مقاعس میداند.[3]
طبق آن چه از تواریخ به دست میآید، وی جزء تابعین اولی بوده است و هم صحبتی با صحابه را درک نموده است. او همعصر معاویه بن ابوسفیان بود و به یقین تا زمان خلافت عبدالملک بن مروان میزیسته است،[4] چرا که بیشتر فعالیت او در دوره این خلیفه اموی بوده است و او با عبدالملک مکاتباتی داشته است و حتی برخی قائلند که جدایی او از خوارج افراطی ممکن است به سبب امیدواری وی به سازش با این خلیفه بوده باشد و نامههایی که به او نوشته نیز حکایت از وجود روابطی بین آن دو دارد. با این وجود سبب قعود و اعتدال عبدالله بن اباض، ظاهرا سازش او با عبدالملک بن مروان اموی و همراهی با وی بر ضد عبدالله بن زبیر بود.[5] شهرستانی میگوید که در تمام احوال و اقوال ابن اباض، عبدالله بن یحیی اباضی با وی بود و او را همراهی میکرد. وی نیز بعد از عبدالله بن اباض در سال صد و سی هجری خروج کرد و کشته شد.[6]
درباره تاریخ تولد وی چیزی در تاریخ ثبت نشده است که نشان میدهد که مورخین درباره تولد و مکان تولد او همانند تاریخ وفاتش اختلاف دارند. اما در کل میتوان گفت که تاریخ تولد او بین سالهای چهل تا شصت هجری بوده است. نام او تا قبل از تشکیل دولت اموی و در واقع تا زمان ابن زبیر در تاریخ نیامده است و نقشی از او ذکر نشده است. اولین حضور سیاسی او به دوران دولت اموی و در فتنه ابن زبیر برمیگردد.[7] آن چه مسلم است وی امام اباضیان نبود، بلکه شاگرد جابر بن زید و قائل به امامت او بود. جابر از فقهای بصری بود که زبق قرآن ناطق و سنت فتوا میداد و بسیاری به سبب عالمیت او به فرقه اباضیه درآمدند.[8] میتوان گفت عبدالله بن اباض نفر دوم بعد از جابر در فرقه اباضیه شناخته میشود.
سبب معروفیت وی عقاید سیاسی و کلامی او درباره نظام دولت اسلامی، و همچنین بیپروائیش در اعلام اصول عقاید اباضی بود. او طی دو نامه به عبدالملک بن مروان و نافع بن ازرق، رهبر خوارج افراطی، نظریات و عقاید خود را به تفصیل بیان کرده است. وی در نامهاش به عبدالملک خود را از غلو در دین بری دانسته و از ابن ازرق و پیروانش که مرتکب کبیره را کافر و مشرک شمردهاند تبری جسته و آنها را مرتد خوانده است. همچنین، در آن نامه از وقایع اواخر خلافت عثمان یاد کرده و بنیامیه را گمراه دانسته است.
تحصیلات عبدالله بن اباض
علمای اباضی برای عبدالله بن اباض جایگاه بالایی را قائلند و اوصاف بزرگی را به او نسبت میدهند. درجینی عالم نام آشنای اباضی، عبدالله بن اباض را با عنوان امام اهل الطریق یاد میکند که در اعتقادات، عمده و مبین طریق استدلال، بنیانگذار بناهایی برپایه مستندات اسلاف، ویران کننده معتمدات اهل خلاف و قدوه اهل فضل بود.[9] در ابتدای کتاب خلیفات، که شرح حال ابن اباض آمده، نیز این اوصاف ذکر شده است.[10] چرا که وی فردی فقیه بود و مورد قبول اباضیان بود. اما با این حال بسیاری از مورخین قائلند او طبق نظر جابر بن زید حکم صادر میکرد.[11] به هر صورت نمیتوان قدرت علمی او را کتمان کرد، چرا که از مناظراتی که بین او و هشام بن حکم نقل شده، اجتهاد و صاحب رأی بودن آن مشخص است.[12] از جمله خصوصیات او این بود که با این که هشام بر خلاف عقاید او سخن میگفت وی اصلا ناراحت نمیشد، همانطور که هشام نیز این خصلت را داشت.[13] این دو از دوستان صمیمی هم بودند و با این که اختلافات اعتقادی زیادی با یکدیگر داشتند همکار و رفیق بودند و با هم مغازه خرازی داشتند و مناظرات بسیاری با هم انجام دادند؛ اما هیچ وقت بینشان مشاجرهای پیش نیامد و در همه حال احترام هم را نگه میداشتند.[14]
مسعودی درباره دوستی این دو نفر مینویسد: «عبدالله بن یزید اباضى در کوفه اقامت داشت و یارانش براى استفاده پیش او میآمدند، وى دکان خرازى داشت و شریک هشام بن حکم بود. هشام قائل به تجسم بود و طرفدار امامت و پیرو مذهب قطیعیه بود و یارانش از فرقه رافضیه به استفاضه پیش او میآمدند و هر دو در یک دکان بودند و با وجود اختلاف مذهب خارجى و رافضى هرگز به همدیگر ناسزا نگفتند و از حدود مقتضیات علم و عقل و شرع و حکم نظر برون نرفتند. روزى عبدالله بن اباض به هشام بن حکم گفت: «با این دوستى و شرکت که ما داریم میخواهم دخترت فاطمه را به زنى به من بدهى» هشام گفت: «او مؤمنه است» عبدالله خاموش ماند و دیگر در این باب با او سخن نگفت تا مرگ میانشان جدائى انداخت.[15] عبدالله بن اباض در میان همه علمای زمان خود به هشام بیشتر احترام میگذاشت و هشام نیز احترام ویژهای برای عبدالله قائل بود.[16]
عملکرد سیاسی عبدالله بن اباض
از روایات تاریخی چنین برمیآید که دو گروه میانهرو و محکمه اولی به عبدالله بن اباض اجازه داده بودند سخنگوی آنها باشد و با مخالفان مناظره کند. علت این امر شرایط دشوار آن روز بود که خوارج را مجبور به فعالیت پنهانی و تقیه و کتمان ساخته بود. بدین ترتیب، عبدالله بن اباض از طرف دو گروه یاد شده سخن میگفت و عمل مینمود و از این رو، واژه اباضیه عنوانی مناسب برای توصیف خط میانهرو محکمه اولی گردید که تا به امروز باقی مانده است.[17]
از حوادث مربوط به زندگی عبدالله بن اباض، دفاع از شهر مکه در برابر حملات امویان بوده است که در سال شصت و چهار هجری، به دست مسلم بن عقبه عامل یزید بن معاویه اتفاق افتاد. او یکی از سه رهبر خوارج بود که با عبدالله بن زبیر بیعت کرد؛ اما طولی نکشید که ابن زبیر ادعای خلافت کرد و آنان از زبیریان جدا شدند که از علل این جدایی، مسئله عثمان بن عفان و اختلاف نظر درباره عثمان ذکر شده است.[18] او به همراه چند تن از خوارج هم چون نافع بن ازرق و عبدالله بن صفا به بصره آمد و این در حالی بود که ابن زیاد فرار کرده بود و خوارجی که در زندان بودند درها را شکسته و بیرون آمدند.[19] به همین خاطر لشکری نسبتا قوی و بزرگ از خوارج تشکیل شد.
او بعدها از دیگر گروههای خوارج جدا شد و تندرویهای دیگر سران خوارج را نفی کرد و لذا فرقه اباضیه را به وجود آورد که از معتدلترین فرقههای خوارج بود. طرفداران اولیه او کسانی بودند که در قیام نافع بن ازرق شرکت نکرده بودند و فقط تعداد کمی بودند که اشتراک عقیدتی با عبدالله داشتند و لذا به دور او جمع شدند.[20] اما بعدها طرفدارانش زیاد شد به طوری که مذهب مردم عمان را اباضی نوشتهاند.[21]
میتوان علت جدایی عبدالله و دیگر سران خوارج را از نافع بن ازرق این طور ذکر کرد: نافع بن ازرق پس از چندی از بصره به اهواز عزیمت کرد و در نامهای که به سران خوارج نوشت، عقاید خود را بیان کرد. وی اقامت خوارج در میان کفار، و قعود و تقیه را تقبیح کرد و آنها را به هجرت دعوت نمود. وی چنین میپنداشت که هر کس حتی از خوارج برای امر به معروف و نهی از منکر خروج نکند، کافر گمراهی است که کشتنش جایز است. نامه نافع بنازرق و بیان پارهای از عقاید خاص وی در باب مرتکب کبیره باعث پیدایش فِرَق خوارج نخستین و جدایی بزرگان خوارج از یکدیگر شد.[22] بنابراین سال شصت و پنچ هجری مقطعی مهم در پیدایش فرقههای گوناگون خوارج است. بزرگان خوارج هم چون عبداللّه بناباض، نجدة بن عامر و عبداللّه بن صفار (یا اصفر) با وی به مخالفت پرداخته، هر کدام مؤسس فرقهای در تاریخ خوارج گردیدند.
جدایی ابن اباض از نافع به حدی بود که در میان یارانش از نافع بن ازرق تبری میجوید و او را مرتد و کافر میداند.[23] عبدالله در مقابل مواضع تند نافع بن ازرق، مسلمانان را کافر ندانسته و کفر آنان را به کفر نعمت تعبیر کرده است،[24] و آنان را مسلمان غیر مومن میداند.[25] او قائل بود که باید درباره همه مسلمانها همانند منافقین حکم کرد نه همانند ازراقه و نجدیه که افراط و تفریط میکنند. بلکه طبق نظر او میتوان با مسلمانان ازدواج کرد و از آنان ارث برد. به همین سبب نظر او نسبت به سایر خوارج به سنت نزدیکتر است.[26] شاید همین اعتدال باعث شده است که برخی این فرقه را جزء خوارج ندانند.
مرگ عبدالله
بسیاری از بزرگان بر این نظرند که عبدالله بن اباض از عقاید خود برگشت. هر چند که اباضیان مخالف این عقیده هستند و آن را رد میکنند. در کتاب اعلام به نقل از ابوالقاسم بلخی آمده است: اصحاب ما حکایت کردند که عبدالله بن اباض از دنیا نرفت؛ مگر این که همه گفتههای خود را ترک کرد و رو به اعتزال و قول حق نمود.[27] ابن حجر نیز در لسان خود آورده که ابن اباض از بدعت خود برگشته و یارانش از او برائت جستند.[28] به هر جهت در عقاید او نیز بین مورخین اختلاف وجود دارد.
در زمان و مکان مرگ عبدالله اختلاف بین مورخان وجود دارد. برخی بر این عقیده هستند که مرگ وی در سال هشتاد هجری است.[29] برخی سال مرگش را سال صد هجری بیان نمودند.[30] ابن حوقل محل دفن او را جبل نفوسه ذکر کرده است.[31] اما با این وجود بسیاری از مورخین محل دفن او را اختلافی عنوان کردهاند.
عبدالله بن اباض به همراه یارانش بر ضد مروان حمار خلیفه نگون بخت و آخرین پادشاه اموی قیام کرد و کشته شد.[32] عبدالله در نبرد سختی که با عبدالله بن محمد بن عطیه سردار اموی داشت کشته شد.[33] سپاه دو طرف در شهر تباله، از جمله شهرهای منطقه تهامه در مسیر یمن، به هم رسیدند و بعد از نبرد سنگینی، عبدالله و سپاهش شکست خورده و خود او نیز در این جنگ کشته شد و برخی از یارانش متواری شدند.[34] طرفداران او بیشتر از قومی به نام حروریه بودند که غالبا در این جنگ کشته شدند.[35]