كلمات كليدي : اسحاق، يعقوب، عيسو، قرباني، ساره، رفقه، ابي ملك
نویسنده : محمد ضياء توحيدي
اسحاق نامی است که از اصل عبری "ییصحاق[1]" گرفته شده و به معنی خندان میباشد.[2] اسحاق، نام دومین فرزند حضرت ابراهیم است. وی یکی از سه پاتریارک بزرگ بنیاسرائیل و نیای بزرگ آنان به شمار میآید.[3] آن حضرت نزد یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از جایگاه و اهمیتی خاص، برخوردار است.
تولد اسحاق
خداوند بارها به ابراهیم وعدهی تولد فرزند و زیاد شدن نسلش را داده بود[4] اما این امر تا زمان پیری ابراهیم و حتی هشتاد سالگی وی محقق نگردید. در این زمان بود که ساره، همسر حضرت ابراهیم تصمیم گرفت تا کنیز خود، هاجر[5] را به همسری حضرت ابراهیم درآورد تا از این طریق، نسل ابراهیم باقی بماند. پس از چندی، هاجر باردار گردیده و اسماعیل را به دنیا آورد.[6]
پس از گذشت چهارده سال، رحمت الهی دوباره شامل حال ابراهیم گردید و خداوند فرزندی دیگر را به ابراهیم عطا فرمود. اینبار ساره که تا 90 سالگی باردار نشده بود به خواست الهی حامله گردید و اسحاق را به دنیا آورد.[7] برخی، تاریخ احتمالی تولد اسحاق را بر مبنای شواهد کتاب مقدس، سال 2061 ق.م تخمین زدهاند.[8]
آنگونه که در برخی متون اگادایی[9] آمده است، تولد وی بسیار با برکت بود و همزمان با تولد وی بسیاری از زنان عقیم، صاحب فرزند گردیدند، خورشید با شکوهی بی نظیر میدرخشید؛ شکوهی که تنها در عصر مسیحای بنیاسرائیل دوباره نمایان خواهد گشت. وی در میان سه پاتریارک بنیاسرائیل، تنها کسی بود که نامش تغییر نکرد چرا که نام وی، پیش از تولد از سوی خداوند انتخاب شده بود.[10]
دستور قربانی کردن اسحاق
پس از سالها، خداوند به ابراهیم دستور داد تا اسحاق را قربانی کند.[11] سن اسحاق را در این زمان 16، 25[12] و یا 37 سال ذکر کردهاند.[13]
در این زمان، ابراهیم بی آنکه اسحاق را از امر الهی خبردار کند به کوه موریا برده و دست و پای وی را بست تا او را ذبح کند. پیش از آنکه ابراهیم اقدام به این کار کند، فرشتهی الهی ندا داده و به ابراهیم گفت که این دستور، امتحانی الهی بوده است.[14]
با این حال در برخی منابع یهودی، بر این نکته تأکید شده است که اسحاق از داستان قربانی شدن خویش خبردار بوده است. همچنین از تلاش شیطان برای قانع کردن اسحاق به منظور سرپیچی از فرمان الهی و ناکامی وی در این راه، سخن رفته است.[15]
فرشته همچنین ابراهیم را بشارت داد و گفت:
خداوند میگوید به ذات خود قسم میخورم، چونکه این کار را کردی و پسر یگانه[16] خود را دریغ نداشتی هر آینه تو را برکت دهم و ذریت تو را کثیر سازم، مانند ستارگان دریا و مثل ریگهایی که بر کنارهی دریاست و ذریت تو دروازههای دشمنان خود را متصرف خواهند شد و از ذریت تو، جمیع امتهای زمین برکت خواهند یافت، چونکه قول مرا شنیدی.[17]
اسحاق در الهیات مسیحی
شخصیت اسحاق در مسیحیت نیز دارای اهمیت خاصی است. این از آن روست که از نگاه مسیحیان، قربانی شدن اسحاق، نمادی از فدا شدن مسیح در راه گناهان انسانها و رستاخیز مجدد وی به شمار میآید. همچنانکه تولد اسحاق از زنی عقیم و نازا میتواند به عنوان نمادی از تولد مسیح از باکره به شمار آید چه اینکه هر دو، تنها با عنایت خاص الهی و به گونهای فراطبیعی قدم به هستی گذاشتند.[18]
برگهایی از زندگی اسحاق
اسحاق پس از وفات مادرش و در سن چهل سالگی با زنی به نام رفقه[19] ازدواج کرد. رفقه عقیم بود و تا سالها فرزندی نیاورد اما پس از حدود بیست سال، خداوند دعای آنان را مستجاب و به آنان یعقوب و عیسو را بخشید[20]
بعد از مدتی، اسحاق به خاطر قحطی، به سرزمین جرار رفت. وی پس از ورود به آن منطقه، ترسید که مبادا او را به خاطر دستیابی به همسرش که زنی زیباروی بود بکشند. از این رو، رفقه را خواهر خویش معرفی نمود. پس از چندی، ابی ملک، پادشاه فلسطین، متوجه آن شد که رفقه همسر اسحاق است. ابی ملک اسحاق را فراخوانده و او را به خاطر دروغش توبیخ کرد و گفت چرا چنین کردی؟ نزدیک بود که دیگران با همسرت همبستر شوند!.[21]
اسحاق برای مدتی طولانی در جرار توقف نمود و اموال بسیاری را به دست آورد. همین مسأله حسادت مردم آن منطقه را برانگیخت. وی در نهایت مجبور شد آن منطقه را ترک کند.[22]
اسحاق در آخر عمر
زمانی که اسحاق پیر گشته و چشمانش نابینا شده بود تصمیم گرفت تا فرزند بزرگش عیسو را برکت دهد. رفقه، همسر حضرت اسحاق که یعقوب را بیش از عیسو دوست داشت، تصمیم گرفت تا اسحاق را فریب داده و برکت را از آن یعقوب نماید.
یعقوب با همدستی مادر خود و با نقشهای که وی طراحی کرده بود، نزد پدر آمده و به دروغ اظهار داشت که وی، همان عیسو است و خواستار برکت گردید.
اسحاق نیز فریب این حیله را خورده و به تصور اینکه فرزند پیش رویش، همان عیسو است، به اشتباه یعقوب را برکت داد.
پس از آنکه اسحاق متوجه فریب خوردن خویش گردید، بسیار محزون گردید و لرزه بر اندامش افتاد. اسحاق که گویا دیگر حق برکت دادن فرزند دیگر خود را نداشت با تلخی و ناراحتی، عیسو را خطاب کرده و گفت از این پس یعقوب، سرور توست و تو باید تا آخر عمر بندهی او باشی.[23]
اسحاق در نهایت، در اوج سالخوردگی و زمانی که 180 سال از عمرش گذشته بود از دنیا رفت و در حبرون به خاک سپرده شد.[24]