كلمات كليدي : اسكندريه، شهرهاي باستاني، اسكندر كبير، مسيحيت كهن، مكتب اسكندريه
نویسنده : محمد بخارائي (رفايي)
اسکندریه، دومین شهر بزرگ و مهمترین بندر مصر، واقع در کناره دریای مدیترانه و کرانه باختری دلتای نیل و در حدود 183 کیلومتری شمال غربى قاهره قرار گرفته است.[1] این شهر در سال 331 قبل میلاد توسط اسکندر کبیر تأسیس شد و به زودی به یک مرکز تجاری، صنعتی و فرهنگی مهم و شهر اصلی مصر تبدیل شد.[2]
قدمت 2300 ساله اسکندریه، سابقه درخشان هزار ساله آن در گسترش تمدن و فرهنگ و علوم؛ اصالت، قوت و تحرکى که در گذشته به علومى چون فلسفه، ریاضى، طب، نجوم و دریانوردی بخشیده؛ نقشى که در پیدایش و گسترش تمدن هلنى و انتقال علوم یونان ایفا کرده؛ و نیز ارتباطى که از لحاظ تاریخى با شخصیتهایى چون اسکندر، مارک آنتونى و کلئوپاترا داشته، این شهر را از چنان شهرتى برخوردار کرده است که کمتر شهری در جهان به پای آن مىرسد.[3]
اسکندریه یکى از مراکز مهم صنعتى مصر به شمار مىرود، چنانکه یک سوم محصولات صنعتى مصر در این شهر تولید مىشود. فعالیتهای اقتصادی این شهر بیشتر در زمینه بانکداری، حمل و نقل دریایى، انبارداری و تولید منسوجات است. کشاورزی نیز یکى از فعالیتهای عمده اقتصادی در بخش داخلى اسکندریه است و پنبه مهمترین محصول صادراتى آن به شمار مىرود. بیشتر بازرگانى مصر از طریق دو بندرگاه غربى و شرقى اسکندریه صورت مىگیرد که بندرگاه غربى از بندرگاه شرقى با اهمیتتر است . تمام پنبه مصر و بخش اعظم نفت آن و نیز محصولات کشاورزی و برخى کالاهای صادراتى از طریق این بندر صادر مىشود.[4]
تأسیس
اسکندر در 332قم پس از آغاز لشکرکشى به ایران بر آن شد تا پایتختى برای متصرفات جدید خود و پایگاهى برای تسلط بر آبهای مدیترانه بنا کند. وی شهر قدیمى رقوده یا راکوتیس (مربوط به 1500قم) در مجاورت جزیره فاروس و در شمال نوکراتیس (نقراطیس) را برگزید و بنای شهر جدید را آغاز کرد. سپس ادامه کار را بر عهده نایبالسلطنه خود کلئومنس گذاشت و مصر را ترک کرد.[5]
نقشه شهر را دینوکراتس معمار یونانى به صورت شطرنجى با خیابانهای هشتگانهای که از شمال به جنوب و از شرق به غرب کشیده مىشد، طراحى کرد. در وسط شهر میدان بزرگى بود که قصر امپراتور، تماشاخانه، موزه و کتابخانه در آن قرار داشت.[6] اسکندریه حدود یک قرن پس از تأسیس چنان شکوهى یافت که هیچ شهری در دنیای باستان با آن برابری نمىکرد.[7] با اینکه اخبار و گزارشهای مورخان مسلمان درباره بنای اسکندریه با واقعیت منطبق نیست، اما بیانگر تمدن عظیم و درخشان این شهر در روزگاران کهن است.
تاریخ اسکندریه در دوره یونان و روم
چون اسکندر در 323قم درگذشت و قلمرو پهناور او میان سردارانش تقسیم شد، سرزمین مصر نصیب "بطلمیوس اول"[8] که معروف به "سوتر" بود شد. وی از بابل به اسکندریه آمد و سلسله بطالسه را در مصر بنیان نهاد. و با تصرف سوریه، قبرس و فینیقیه قلمرو امپراتوری خود را وسعت بخشید.[9] سپس به ساختن بناها و معابد باشکوه همت گماشت و برای ایجاد وحدت دینى میان مصریان، مذاهب باستانى یونان و مصر را درهم آمیخت و پرستش الهه ساراپیس را کیش رسمى حکومت اعلام کرد و معبد سراپیوم را برای آن الهه بنیاد نهاد. همچنین فانوس دریایى، مدرسه (= موزه) و کتابخانه معروف اسکندریه را تأسیس کرد.[10] سوتر برای تقویت مدرسه اسکندریه، دانشمندان بسیاری از یونان فرا خواند و خود کتابى درباره زندگى و سیره اسکندر نوشت.
سوتر در 285قم فرزند خود بطلمیوس دوم فیلادلفوس (حدود 285-247قم) را به جانشینى برگزید و اداره امور را به او سپرد. بطلمیوس دوم روابط سیاسى و بازرگانى مصر را با دولت روم استحکام بخشید و در جنگهای کارتاژ متحد روم بود. در زمان او حبشه، عربستان، لیبى، فینیقیه و قسمتهایى از آسیای صغیر و جزایر دریای مدیترانه به قلمرو مصر افزوده شدند.[11]
وی به گسترش علوم توجه خاصى داشت. کتابخانه بزرگ اسکندریه را تقویت کرد و کتاب مقدس یهودیان را به یاری دانشمندان یهودی به یونانى ترجمه کرد و فلاسفه و اندیشمندان را مورد عنایت بسیار قرار داد. همچنین شعر و ادب را که با رواج فلسفه و بروز حوادث سیاسى گوناگون رو به انحطاط نهاده بود، رونق بخشید، چنانکه در روزگار وی اسکندریه به بزرگترین مرکز علمى و ادبى و بازرگانى جهان مبدل شد.[12]
آغاز مسیحیت، پیوند با فلسفه
موزه و کتابخانهای که توسط بطلمیوس اول در سال 280 قبل میلاد تاسیس شد و برای صدها دانشمند در رشتههای علوم انسانی فراهم شده بود موجب شده بود این شهر به یکی از تأثیرگذارترین مراکز فراگیری آموزههای یونان تبدیل شود.
در همین زمان، "عهد قدیم" از لغت عبری به یونانی ترجمه شد و از این طریق برای اولین بار اصول دین یهود در اختیار غیر کلیمیان و یهودیانی که عبری نمیدانستند قرار گرفت. این اثر سپتواجینت[13] نام گرفت و در قرن دوم قبل میلاد تکمیل شد. یکی از آثار این ترجمه این بود که اسکندریه را تا حدودی برای ورود آموزههای مسیحیت، که بنابر بعضی نقلها توسط مرقس به اسکندریه برده شد، در آینده نزدیک آماده کرد.
فلسفه یونان که پس از سقراط و افلاطون در آتن رو به انحطاط نهاده بود، در اسکندریه با اندیشههای جدید و فرهنگهای گوناگون شرقى به ویژه فرهنگ یهودی و مسیحى با همه سنتهای دینى و اخلاقیش درآمیخت و بار دیگر با نیرویى تازه موجب پدید آمدن نظریات و آراء جدیدی شد. فیلن اسکندرانی (حدود30قم-45قم)، نویسنده یهودی، برای ایجاد سازگاری میان مبانى معتقدات یهود با تفکر یونانى، و وفق دادن میان وحى و فلسفه افلاطونى، سعى کرد تا نص تورات را در پرتو فلسفه تأویل کند.[14]
یکی از نقاط تحول در تاریخ مسیحیت در این نقطه تاسیس یک مکتب فلسفی مسیحی[15] در قرن دوم میلادی در اسکندریه بود. این مکتب با اشراف دو رهبر عمده یعنی کلمنت اسکندرانی[16] و اوریگنس[17] سبب شد تا اسکندریه در عین اینکه یکی از مراکز مهم تعالیم یونانی بود، و به عنوان مثال آمونیوس ساکاس[18] (175-242) که موسس مکتب نو افلاطونی است در این شهر حضور داشت، به یکی از مراکز تأثیرگذار دانش مسیحی نیز تبدیل شود.[19] سرانجام، در روزگار کنستانتین اول امپراتور روم شرقى (حک 323-337م) مسیحیت در اسکندریه دین رسمى اعلام گردید و زمینه برای بروز تفرقه بیشتر در کلیسا فراهم شد.
مکتب الاهیاتی اسکندریه
تفکرات مسیحی اسکندریه همچنین به شدت تحت تأثیر عقاید بطلمیوسی بود. کلمنت (ح 150- 213م) و اریگنس (185-254م) بر آن شدند تا فلسفه را با کلام مسیحى آشتى دهند و چون کلیسا مکتبى فلسفى نداشت، آنان تعالیم مسیحى را با فلسفه اسکندرانى به خصوص نحله نوافلاطونى و الهیات و علمالنفس ارسطویى وفق دادند.[20] کلمنت، اوریگنس و بسیاری از معاصران این دو، سنت بطلمیوسی و روش تفسیر تمثیلی را به عنوان تفکر مسیحی پذیرفته بودند. رساله اوریگنس به نام de principiis اولین تفسیر نظاممند در اصول مسیحیت میباشد.[21]
دو نقطه عطف مهم در الاهیات اسکندریه
الف: مسیح شناسی
مکتب اسکندریه بیشتر بر الوهیت مسیح تأکید داشت و الوهیت را بر اساس "کلمه جسم گردید" تعبیر میکرد. آیه 1: 14 در انجیل یوحنا مخصوصا مورد استناد این مکتب بود که میگوید "کلمه خدا جسم گردید و در میان ما ساکن گردید". همین تأکید بر مفهوم تجسم سبب شد که پیروان این مکتب برای عید کریسمس اهمیت خاصی قائل شوند. در مقابل، مکتب انطاکیه بیشتر بر جنبه انسانی عیسی تأکید داشت و بر اهمیت او به عنوان الگویی اخلاقی اصرار میورزید.
مکتب اسکندریه که آتاناسیوس در آن رشد کرد، ماهیتی نجاتشناختی داشت. در این دیدگاه، عیسی مسیح نجات دهنده بشریت میباشد و از نجات به خداگونه شدن یا جنبه الاهی یافتن تعبیر میشود. طبیعت انسان برای اینکه جنبه الاهی بیابد باید با طبیعت الاهی متحد شود به گونهای که انسان بتواند در حیات خدا سهیم گردد. این به عقیده پیروان مکتب اسکندریه همان چیزی بود که از طریق تجسم پسر خدا در عیسی مسیح به وقوع پیوست. بدین ترتیب نویسندگان مکتب اسکندریه بر ایدهی طبیعت انسانیگرفتن لوگوس تأکید خاصی داشتند.
اما نویسندگان مکتب انطاکیه بیشتر دغدغه اخلاقی داشتند تا نجات شناختی، و در مقایسه با پیروان مکتب اسکندریه کمتر به عقاید فلسفی یونان نظر داشتند. اصول تفکر مکتب انطاکیه در مورد هویت مسیح چنین بود: بشر به واسطه اطاعتنکردن از خدا در فساد و تباهی بسر میبرد. از آنجا که انسان به خودی خود قادر نیست از قید گناه رهایی یابد لاجرم خدا شخصا دارد عمل میشود. نجاتدهنده را میفرستد که الوهیت و انسانیت در او متحد گشته است.[22]
ب: تفسیر کتاب مقدس
تفکرات اسکندریه با الاهیات انطاکیه، که دارای ریشههای ارسطویی، پراگماتیک و انتقادی بود، متفاوت بود. تفسیر کتاب مقدس در اسکندریه تمثیلی و عرفانی بود در حالی که در مکتب انطاکیه این تفسیر به روش تاریخی و ادبی انجام میشد.
مکتب انتقادی اسکندریه بسیار از شیوههای فیلن اسکندرانی و نیز شیوههای به کار رفته در سنن یهودی قبل الهام پذیرفت که علاوه بر تفسیر تحتاللفظی کتاب مقدس، استفاده از تمثیل را نیز به عنوان مکمل جایز میشمردند. این شیوه در تمثیل از سوی گروهی از الاهیدانان اسکندریه که مهمترین آنها کلمنس، اوریگنس و دیدیموس کور[23] بود دنبال شد. برای مثال اوریگنس در مورد تصاویر محوری عهد عتیق بسیار از شیوه تمثیلی بهره جسته است. در تفسیر او فتح سرزمین موعود توسط یوشع، تمثیلی دانسته شده از فتح قلمرو گناه توسط عیسی بر صلیب.
در نقطه مقابل، مکتب انطاکیه بیشتر بر این نکته تاکید داشت که کتاب مقدس را باید در چارچوب تاریخی آن تفسیر کرد. از جمله نویسندگان مهم این مکتب میتوان به دیودورس طرسوسی[24]، یوحنای زریندهان[25] و تئودوروس موپسوستایی[26] اشاره نمود. به عنوان نمونه تئودوروس در بررسی پیشگوئیهای عهد عتیق تاکید میداشت که پبامهای نبوتی تنها به همان کسانی که نبوت مستقیما خطاب به آنها بود مربوط میشود.[27]
تحرکات در مسیحیت اسکندریه
مقدار زیادی از تاریخ کلیسا در اسکندریه همراه است با کشمکشهایی که درون مسیحیت ایجاد شد و تحرکات جدیدی رخ داد مانند فرقه آریانیزم[28]، نسطوریان[29]و مونوفیزیتها[30].
مناقشه آریوسی و شورای نیقیه
شورای نیقیه، نخستین شورای کلیسایی جهانی بود که در سال ۳۲۵ میلادی در پاسخ به نظر آریوس شکیل شد. آریوس روحانیِ اهل اسکندریه بود. او نیز چون اوریگن بر این باور بود که پدر از پسر برتر است و پسر نیز بزرگتر از روح القدس است. اما بر خلاف اوریگن، سلسله مراتب میان موجودات الهی را باور نداشت. او بر این باور بود که فقط پدر خدا است، و بدینسان یکتاپرستی را بر نظام اوریگن افزود. از نظر او پسر وجودی بود که پدر بهواسطهٔ او جهان را آفرید اما معالوصف او خدا نبود بلکه مخلوقی بود خلقشده از نیستی. او مخلوق بود نه وجودی ازلی و بنابر این زمان آغازی داشت و در واقع "زمانی بود که پسر وجود نداشت".
آریوس خود بهشکلی دقیق، دو نکته را بهعنوان مسائل بنیانیِ بحثِ مطرحشده مشخص کرد: "ما به این دلیل آزار و جفا میبینیم که میگوییم وجود پسر دارای ابتدا و آغاز است ... و نیز اینکه او از نیستی آفریده شد". تعالیم آریوس در عصر حاضر تاحدودی در تعالیم فرقهٔ شاهدان یهوه دیده میشود.[31]
اسقف آلکساندر که آریوس در حوزهٔ اسقفی او خدمت میکرد، با عقاید آریوس مخالفت کرد. آریوس به گروهی دیگر از اسقفان شرق متوسل شد و گروهی از این اسقفان که پیرو دیدگاههای اوریگن بودند، به حمایت از او برخاستند که از میان آنها میتوان به یوسبیوس قیصریه اشاره کرد. وقتی کنستانتین در سال ۳۲۴ در شرق و غرب امپراطوری روم، قدرت مطلق را بهدست آورد بهناچار در این مباحثات مداخله کرد. او دستور تشکل شورای نیقیه را داد و این شورا در ژوئن ۳۲۵ تحت رهبری او تشکیل شد. حدود ۲۲۰ اسقف که عمدتاً اسقفان شرق بودند در این شورا حاضر شدند (روایات سنتی تعداد این اسقفان را ۳۱۸ نفر ذکر میکنند که احتمالاً این عدد را از پیدایش ۱۴:۱۴ به عاریت گرفته بودند!) این شورا آریوس را محکوم کرد و اعتقادنامهای ضد آریوسی صادر نمود. البته این اعتقادنامه را نباید با اعتقادنامهٔ معروف "نیقیه" که در سال ۳۸۱ در شورای قسطنطنیه صادر شد، اشتباه گرفت.[32]
ادامه تحولات
در ادامه تحولات اسکندریه، یک شورا در سال 362 برای تفکر و تصمیم گرفتن در مورد الوهیت روح القدس تشکیل شد. همچنین دو شورا نیز در سالهای 363 و 364 تشکیل گردید که تعاریف موجود در مورد ایمان را به صورت نظام مندی درآوردند. در سال 370 میلادی مجددا یک شورای ضد آریوسی تشکیل شد. تئوفیلیوس اسکندرانی[33] نیز که بین سالهای 385 تا 412 اسقف اعظم اسکندریه بود مبارزهای بر علیه فرقه پیگانها[34] (ملحدان به مسیحیت) را رهبری نمود که منجر به ویرانی معبد سراپیوم[35] در سال 389 شد.
نسطوریان و شورای افسس
یکی دیگر از بخش های مهم در تاریخ کلیسای اسکندریه دورانی است که کشیش سیریل (412-444) اسقف اعظم آنجا بود. او مبارزهای جدی بر علیه فرقه نسطوریان، که معتقد بودند مسیح دارای دو طبیعت است، را رهبری نمود. آموزههای نسطوریان توسط شورایی در سال 430 در اسکندریه رد شد، و کشیش سیریل در سال 431 رهبری شورای افسس، که فرقه نسطوریان را محکوم کرد، بر عهده داشت. این شورا و محکومیت نسطوریان در ادامه موجب شکاف میان اسکندریه و انطاکیه و تشکیل دو مکتب متفاوت شد.[36]
شورای کالسدون
پس از مناقشه نسطوریان، فرقه دیگری به نام ائوتخس[37] در سال 448 به وجود آمد که ادعای کلیسا را در مورد طبیعت عیسی قبول نداشت و در واقع، آغازی بود برای ادعاهای مونوفیزیتها که در آینده به وجود آمدند.
در شورای کالسدون (451) اسقف اعظم اسکندریه که دیوسکوروس[38] نام داشت به علت حمایت از فرقه ائوتخس از مقام خود خلع شد، و محکومیت وی منجر به آشوب و خونریزی فراوانی در اسکندریه شد. بعد از این، آموزههای مونوفیزیتها در اسکندریه و سراسر مصر از حمایت فراوانی برخوردار شد.
بعد ار این آشوبها و سرکوبها، امپراطور ژوستینیان (527-565) که دارای تفکرات ارتدوکسی بود تصمیم گرفت تا آرامش را به امپراطوری برگرداند، و بدین منظور با توسل به زور از اسقفان ارتدوکس اسکندریه حمایت نمود. نتیجه این تجربه نسبتا طولانی این بود که در مصر مانند سوریه تمایلات تجزیهطلبانه گسترش یافت، لذا زمانی که مصر توسط عرب ها در سال 648 فتح شد به علت پیشینه خشونت باری که مردم از امپراطوری بیزانس به یاد داشتند عربها در اندک زمانی از حمایت نسبی برخوردار شدند.[39]
یهودیت در اسکندریه
دوران باستان
یهودیان در ابتدای قرن سوم قبل میلاد در اسکندریه ساکن شدند. در ابتدا آنها در بخش شرقی شهر، نزدیک دریا، سکنا گزیدند. اما در دوران رومیان یهودیان در دو بخش از پنج بخش اسکندریه سکنی گزیده بودند، و کنیسههای یهودیان[40] در تمامی نقاط شهر یافت میشدند.
کنیسه مرکزی در این زمان از لحاظ بزرگی و شکوه بسیار مشهور میباشد. در عصر بطلمیوس رابطه میان یهودیان و حکومت به طور کلی خوب بوده است. تنها دو بار، یکی در 145 و دیگری در 88 قبل از میلاد برخوردهایی که ناشی از کشمکش سیاسی بود به وقوع پیوست. بسیاری از یهودیان حتی در این دوره مانند دیگر مردمان از کلیه حقوق شهری برخوردار بودند.
مردم اسکندریه به شدت با اینکه یهودیان رسما در رتبهی تبعه درآیند مخالفت میکردند. در زمان حکومت کالیگولا[41] شورشهایی جدی بر علیه یهودیان واقع شد. یهودیان بسیاری کشته شدند، شخصیتهای برجسته آنها علنا مورد تنبیه و شلاقخوردن قرار گرفتند، کنیسهها بسته شد و تمامی یهودیان در یکچهارم شهر محدود شدند.
هنگام مرگ کالیگولا، یهودیان خود را مجهز نمودند و پس از دریافت کمک از یهودیان مصر و بعضی از دیگر نواحی بر علیه یونانیان شورش کردند، ولی حرکت آنها توسط رومیان سرکوب شد.
امپراطور کلادیوس[42] حقوق ملی و مذهبی یهودیان را که از آنها گرفته شده بود به آنها بازگرداند[43] ولی آنها را از اینکه هرگونه ادعایی برای ازدیاد حقوق تابعیت داشته باشند منع کرد. در سال 66 میلادی یهودیان اسکندریه مجددا برعلیه روم طغیان نمودند،این طغیان توسط تیبریوس جولیس اسکندرانی مورد برخورد شدید قرار گرفت و پنجاه هزار یهودی کشته شدند.[44]
فرهنگ یهودیت در اسکندریه باستان
یهودیان یونانیزبان اسکندریه با آثار شاعران و فلاسفه یونان باستان آشنا بودند. اما، به هر حال، آنها دست از اعتقاد خود بر نمیداشتند و فرهنگ هلنی در حال گسترش، که دارای شالودههای مشرکانه بود، را نیز نمیتوانستند بپذیرند. لذا آنها شروع به خلق فرهنگ هلنی مخصوص خود شدند.
آنها ادعا کردند که فلسفه یونان مفاهیم خود را از منابع یهودی استخراج نموده است و لذا هیچ گونه تضادی بین این دو سیستم تفکر وجود ندارد. از طرف دیگر آنها از یهودیت نیز تفسیری مخصوص کرده بودند، و مفهوم خدا را در یهودیت به مفهومی انتزاعی و ارتباط او با دنیا را به تفکری متافیزیکی تبدیل نموده بودند.
پایه و اساس ادبیات یهودی هلنی، "سپتواجینت" بود؛ ترجمهی یونانی کتاب مقدس، که کمکم در حال تبدیلشدن به اساس فرهنگ دنیای جدید آن زمان بود.
تمایلات دفاعی در فرهنگ یهودی هلنی در ترجمهی "سپتواجینت" به وضوح قابل تشخیص میباشد. ادبیات یهودی اسکندریه به دنبال این بود که مفاهیم فرهنگ یهودی هلنی را بیان و آن را میان یهودیان و غیر کلیمیان تبلیغ کند. در میان این نویسندگان یهودی، این فلاسفه بودند که سهم بسزایی در این امر ایفا نمودند. فیلن اسکندرانی مهمترین شخص در میان آنان بود. فرهنگ یهودی اسکندریه پس از او رو به انحطاط گذاشت.[45]
دوران بیزانس
با شروع عصر بیزانس، جمعیت یهودیان دوباره افزایش یافت، اما از شکنجه های کلیسا در آزار بودند. در سال 414، یهودیان از شهر اخراج شدند اما پس از مدتی بازگشتند چون این شهر زمانی که توسط مسلمانان فتح شد دارای جمعیت قابل توجهی یهودی بوده است.
عصر اعراب
بر اساس بعضی منابع عربی، در حدود چهارصد هزار یهودی هنگام فتح آن توسط عربها در سال 642 زندگی میکردند، اما پس از آن بسیاری از آنان اسکندریه را ترک کردند و کم کم تعداد آنها بسیار رو به کاهش گذاشت به طوری که طبق بعضی اسناد در قرن یازدهم در اسکندریه تنها در حدود سیصد خانواده در آن سکنی داشتند، البته این رقم تا سه هزار هم نقل شده است.[46]