كلمات كليدي : ارتدوكس شرق، كنستانتين، امپراطوري بيزانس، الاهيات مسيحي قرون وسطي، شوراي كالسدون
نویسنده : محمد بخارائي (رفايي)
الاهیات بیزانسی در طی قرون وسطی در شرق اروپا شکوفا شد. نام " الاهیات بیزانسی" برگرفته از نام شهر یونانی بیزانس[1] است که امپراطور کنستانتین (324-337)[2] آن را در سال 330 به عنوان مقر تازه پایتخت خود برگزید. بیزانس، به طور رسمی قسطنطنیه[3] نامیده شد و برای بیش از یازده قرن پایتخت امپراطوری باقی ماند. به این شهر در این دوره همچنین "رم جدید" میگفتند. اما نام قدیمی شهر مهجور نماند و بر سبک خاصی از الاهیات اطلاق شد که در این منطقه تا هنگام سقوط قسطنطنیه به دنبال هجوم ارتشهای اسلامی در سال 1453م شکوفا شده بود.[4]
کنستانتین به دوره درگیری میان مسیحیت و امپراطوری رم پایان داد، وی پایتخت کهن را ترک کرد و به مرکز زندگی فرهنگی و سیاسی که بعدها به عنوان جهان متمدن شناخته شد رفت یعنی به محل شهر یونان باستان، بیزانس. البته قسطنطنیه تنها مرکز تفکر مسیحی در شرق مدیترانه نبود. مصر و سوریه نیز تا مدتها مرکز تأملات الاهیاتی بودند. با این حال، همزمان با تمرکز روزافزون قدرت سیاسی در این شهر امپراطوری، موقعیت آن به عنوان مرکز الاهیات نیز ارتقا یافت.[5]
درونمایهی الهیات بیزانسی
درونمایه و موضوع اصلی الهیات بیزانسی این است که طبیعت انسان، ایستا و راکد و یا جوهر مستقل نیست، بلکه یک واقعیت پویا و مصمم در وجود است که در اثر ارتباط با خدا این پویایی برای وی قابل تعریف است. این ارتباط به عنوان یک فرایند عروج و پیوند با خدا ملاحظه میشود. انسان، که در تمثال و وجهه خدا آفریده شده، دعوت شده تا آزادانه راهی الهی را انتخاب نماید. ارتباط او با خدا هم اعطاء است و هم وظیفه. برای بیان این دیدگاه در انسانشناسی، الهیدانان بیزانسی از مفاهیم فلسفی یونان مانند "خداگونهشدن" استفاده میکردند. در واقع الهیات بیزانسی چیزی نیست مگر تلاش و کوشش برای بیان سنت کلیسا در قالب مفاهیم اعتقادی یونان.[6]
الاهیات بیزانسی در دورهی ژوستین شهید و ماهیت متمایز آن
الاهیات بیزانسی در دوره ژوستین شهید (527-565) به مثابه نیروی فکری نسبتا با اهمیتی سر بر آورد. همزمان با جدایی دم افزون کلیساهای شرق و غرب از یکدیگر (فرآیندی که مدت زمانی طولانی پیش از شقاق نهایی در سال 1054 صورت گرفت)، متفکران بیزانس معمولا بر اختلافات خود با الاهیات غرب پافشاری میکردند، و بدین ترتیب از طریق نوشتههای جدلی، بر تمایز نگرش الاهیات خود تأکید میداشتند.
از جمله مواردی که در الاهیات بیزانسی نسبت به غرب تمایز وجود دارد این است که نویسندگان بیزانسی نجات را نه به شیوه کلیسای غرب در قالب مقولات قانونی[7] یا قراردادی، بلکه نوعی خداگونه شدن[8] میدانستند.
مورد دیگری که بسیار در تمایز الاهیات بیزانسی اهمیت دارد این که، آموزه برزخ[9] که در محافل الاهیاتی کلیسای غرب، آن همه سر و صدا بر پا کرده بود و بسیار به آن بها داده میشد برای آنان گیجکننده و غیر قابل قبول بود. از این رو شبکهای پیچیده از عوامل سیاسی، تاریخی و الاهیاتی هرگونه تلاش برای نیل به نوعی اتحاد مجدد میان شرق و غرب در قرون وسطی را با مشکل دچار کرده بود، به طوری که هنگام سقوط قسطنطنیه، اختلافات میان شرق و غرب به اوج خود رسیده بود.[10]
برای آنکه ماهیت کاملا متمایز الاهیات بیزانسی را بهتر درک کنیم لازم است به نگرشی که در پس آن نهفته پی ببریم. الاهیدانان بیزانسی به تدوین دستورالعملهایی نظاممند برای ایمان مسیحی چندان علاقهای نداشتند. الاهیات مسیحی از نظر آنان چیزی بود که به ما داده میشود و از این رو لازم است از آن در برابر حملات مخالفان دفاع شود وبرای پیروانش تبیین گردد. لذا ایده الاهیات نظاممند در خط مشی کلی بیزانس چندان جایی نداشت.[11]
قسطنطنیه به مثابه رم جدید: نظام ارتدوکس یونانی
کنستانتین در اوایل قرن چهارم بخشهای مختلف امپراطوری رم را تحت لوای صلیب مجددا با هم متحد کرد.
اوزبیوس، زندگینامهنویس ِ کنستانتین ادعا کرد که خدا کنستانتین را مانند پولس در عهد جدید مستقیما فرا خوانده است تا مسیحیت را در آغوش بگیرد. پیامدهای سیاسی این ادعا برای کلیسا مهم بود.
این مدعا به این معنا بود که کنستانتین حکومت را حقی الهی، و خود را منصوب خدا بداند. یعنی مردم معتقد باشند که خدا بوسیله امپراطور بر بیزانس حکومت میکند. کنستانتین و امپراطوران بعد از او ادعای الوهیت نداشتند بلکه خود را نمایندگان خدا روی زمین میدانستند، مقامی که در اجرای عالت زمینی کمی پایینتر از مقام مسیح بود. امپراطور شبیه خدا بود چون کار خدا این بود که در آسمانها اتحاد و نظمی صلحآمیز برقرار کند و کار امپراطور این بود که حکومتی به وجود آورد که در آن همه مردم در اتحاد و نظم با هم زندگی کنند.[12]
اصلاحات کنستانتین و آغاز تمدن بیزانس
کنستانتین از طریق فتوحات و پیمانها تا سال 313.م رهبر یگانهی نیمهی غربی امپراطوری و در سال 324.م رهبر کل امپراطوری (غرب و شرق) شد. پس از صدور فرمان میلان توسط وی که آزادی دینی را برای همه تضمین میکرد به آزار و اذیتهای مسیحیت پایان داد.[13]
وی فرایند ایجاد امپراطوری مسیحی را آغاز کرد. به تدریج همه درآمدهای دنیای باستان را به کلیسای مسیحی منتقل کرد و در سال 324 برنامه ساخت کلیسایی عطیم را آغاز نمود.
او اولین شورای کلیسای جهانی را در سال 325 م در نیقیه بر پا کرد. مسئلهای که باعث برپایی شورا شد نظریه آریوسی بود که مخالفینی داشت. آریوس معتقد بود "فقط یک خدا وجود دارد" بنابر این عیسی خدا (خالق) نیست بلکه مخلوق است. تصمیمی که نهایتا شورا به آن رأی داد این بود که "عیسی پسر خدا و خداست و ماهیت او همان ذات و ماهیت پدر است.[14]
کنستانتین با زیرکی دریافت که امپراطوری رم نیاز به ایدئولوژی واحد دارد چون دارای وسعت جغرافیایی و مکاتب فلسفی و فرهنگهای متنوعی است. کنستانتین دریافت که مسیحیت دارای نیروی وحدتبخش کاملی است. از این رو در حوزه وسیعی شروع به حفظ تصورات دینی مردم نمود. بعضی از شعائر و عقاید ادیان مرزی را با اعتقاد به خدای نجات بخش که به لحاظ تاریخی عینی بود ترکیب کرد که موجب پدید آمدن نظام فلسفی و سیاسی دقیقی شد، که بحث درباره موضوعات و ارزیابی مواضع را ممکن میساخت.[15]
مردم بیزانس خود را هم رومی و هم قوم برگزیدهی خدا میدانستند. وقتی کنستانتین پایتخت امپراطوری را در سال 330 به بیزانس تغییر داد و آن را قسطنطنیه نامید، سکهها با تصویر عیسی و شعار "عیسی مسیح، شاه شاهان" ضرب شد. اعمال امپراطور، مقدس و نمادین شد. اردوهای نظامی و شعارهای جنگی، مقدس شد. در جنگها صلیب به عنوان پرچم حمل میشد و قوانین به نام خداوند "عیسی مسیح، پیشوای ما" وضع میشد. بیزانس در این زمان همه ارزش و اهمیت مدنی تاریخ رم قدیم را اخذ کرد. رم جدید با رم قدیم این تفاوت را داشت که مسیحی بود. کنستانتین خود را رسولی میدانست که از طرف مسیح فرستاده شده تا بشارت را به جهانیان برساند. یکی از القاب او که پس از مرگش بر قبرش حک شد، لقب "همتای رسولان" بود.
شورای کالسدون
شورای کالسدون یک شورای جهانی بود که از 8 اکتبر تا 1 نوامبر سال 451 در شهر کالسدون در آسیای صغیر تشکیل شد. این شورا چهارمین شورا از هفت شوری اول جهانی در مسیحیت است، و در تعاریف جزمی کلیسای کاتولیک روم و کلیساهای ارتدوکس شرق به عنوان معصوم شناخته میشود. این شورا دکترین مونوفیزیت را که قائل بود عیسی تنها دارای یک طبیعت میباشد انکار کرد و عقیده کالسدونی را پایهگذاری نمود، که عیسی را، به عنوان دومین شخص از تثلیث، دارای دو طبیعت مجزا "انسانیت کامل و الوهیت کامل " معرفی میکند.
جایگاه کلیسا در این نظام حکومت الهی
در شرق، کلیسا ارتباط تنگاتنگی با حکومت داشت و قدرت حکومت را تایید و تقویت میکرد. رهبر کلیسا، اسقف اعظم قسطنطنیه به ندرت فرصت دخالت مستقیم در قدرت سیاسی را مییافت چون شرق همیشه از یک امپراطوری قوی برخوردار بود. هنگامی که کنستانتین پایتخت را به شرق منتقل کرد، در غرب خلأ سیاسی ایجاد شد و نتیجه آن هم بینظمی سیاسی در غرب بود. اسقف رم، رهبر کلیسا در غرب، سرانجام موفق شد قدرت را به دست گیرد و به بینظمی پایان دهد. اسقف اعظم قسطنطنیه این فرصت را به دست نیاورد. وی که رهبر کلیسا و دارای قدرت کامل معنوی بود هرچه نفوذ سیاسی داشت در تأیید و تقویت امپراطوری شرق به کار میبرد.[16]
در نظام شرقی، حکومت کلیسا را حمایت و تثبیت میکرد. این کلیسا با مالیات دولتی تقویت میشد، با هیچ آزار و اذیتی مواجه نبود و هیچ حملهای از خارج او را تهدید نمیکرد اما گاهی اوقات حکومت فوقالعاده امنیتی میشد و کلیسا ناچار بود با امپراطورانی که میخواستند وظایف معنوی را به دست گرفته و درباره امور معنوی تصمیمگیری کنند برخورد کند. اسقف اعظم قسطنطنیه، شورای کلیسایی اسقفها را اداره میکرد اما امپراطور بود که عنوان نایب خدا در زمین را داشت. قدرت اسقف اعظم باید در قلمرو معنوی اعمال میشد و در تصمیمات سیاسی دخالتی نداشت. حتی وظایف معنوی او باید با همکاری امپراطور انجام میشد. آزادی اسقف اعظم در امور معنوی گاهی اوقات مورد تعدی قوای حکومتی قرار میگرفت.
هنگامی که در قرن پانزدهم نظام ارتدوکس به روسیه انتقال یافت هماهنگی بین اسقف اعظم و امپراطور (تزار) از بین رفت. تزارها کنترل کامل کلیسا را به دست گرفتند و در قرن هجدهم، "تزار" مقام اسقف اعظمی را ملغا نمود و حیات درونی کلیسا را با سیاستهایی که میپنداشت برای کلیسا و برای داشتن دیدگاه روشنبینانه درباره ساختار کلیسا مناسبتر است بر پای داشت.[17]
سنت در الاهیات بیزانسی[18]
میتوان گفت الاهیات بیزانسی به اصلی که اولینبار از سوی آتاناسیوس[19] مطرح شد کماکان وفادار باقی ماند.
آتاناسیوس در اثرش با عنوان "در باب تجسد"[20] الاهیات را تبیین یا تجلی ذهن مقدسان خواند. به همین جهت الاهیات بیزانسی (و از جمله نوادگان متجدد آن یعنی آیینهای ارتدوکس یونانی و روسی) به سنت[21] توجهی خاص دارد و نوشتههای آبای یونانی کلیسا را بویژه عزیز میشمارند.[22]
نویسندگانی چون گرگوریوس نوسایی[23]، ماکسیموس معترف[24]، و نویسندهای که نام مستعار دیونوسیوس آریوپاگوس[25] را بر خود نهاد از این لحاظ بویژه حائز اهمیت هستند.
سنت دینی، راهنمای مسیحیت شرقی است. اجزای این سنت تاریخی تقریبا به ترتیب اهمیت عبارتند از: کتب مقدس، شوراهای کشیشی (یعنی جلسات اسقفها در قرون اولیه مسیحیت که به تدوین اعتقادنامهها میانجامید)، آبای کلیسا (اولین نویسندگان مسیحی به زبان یونانی)، ادعیه (که در قالب واژه ها، حضور خداوند میان قوم خویش را بیان میکند)، احکام[26]، قانون[27] مدون کلیسا و سرانجام تمثالها به معنای تحتاللفظی تصاویر یا نقوش مقدسی که انتقالدهنده اعتقاد و تاریخ قدسی هستند.
تمثال از نشانههای برجسته مسیحیت شرقی است. عیسیمسیح پسر الاهی[28]، خود یک چنین تمثال (مظهر)ی بود، وی نه تنها صورت خداوند بلکه صورت بالقوه هر انسان نادم و توبهکار (از گناه خریده شده)ای است. یکی از سخنان "آناتاسیوس" یونانی که مخالف سرسخت آریوس بود این است که "عیسی مسیح به این خاطر به آنچه ما هستیم تبدیل شد که ما بتوانیم به آنچه او هست تبدیل شویم". راه رسیدن به خداوند یا خداییشدن از مجرای کلیسا با آداب و رسوم و مناسک دینی آن به ویژه آیین غسل تعمید و عشای ربانی، و نیز از طریق دعا و نیایش و مطالعه کتاب مقدس و سرانجام در پیروی از دستورات حضرت مسیح است. در پایان کار، بشر به سوی خداوند جذب نمیشود بلکه با استقرار خداوند در وجود او تغییر صورت میدهد. این تغییر صورت دادن (به نور الهی منور شدن)، دقت روی آثار به جا مانده از قدیسین را توجیه میکند.[29]
دو مناقشه مهم در این دوره
اولین مناقشه که در دوره زمانی نیمه قرن هشتم (725-842) درگرفت، معمولا از آن به مناقشه شمایلشکنی[30] یاد میشود. این مناقشه زمانی درگرفت که امپراطور لئوی سوم (717-742) تصمیم به ویران کردن شمایل گرفت، زیرا آن را مانعی بر سر راه ایمان آوردن یهودیان و مسلمانان دانست. این مناقشه تا حد زیادی جنبه سیاسی داشت، گرچه از لحاظ الاهیاتی نیز مهم بود. در این میان از همه مهمتر این بود که تا چه اندازه با استناد به آموزه تجسم میتوان خدا را به صورت تمثال و شمایل ترسیم نمود.
دومین مناقشه، که در سده چهاردهم درگرفت، بر سر موضوع صمتگرایی[31] بود. این موضوع نوعی از تدبر و تعمق در قالب تمرینهای بدنی است که به فرد با ایمان این توانایی را میدهد که "نور الهی"[32] را با دیدگان خود ببیند. در سکوتگرایی بر ایدهی "سکوت و آرامش درونی"[33] به عنوان وسیلهای برای مشاهده درونی و بلا واسطه خدا تاکید میشود. این موضوع به خصوص به نویسندگانی چون سیمون الهیدان جدید[34] و گرگوری پالاماس[35] (حدود 1296-1359) منسوب بود که در یال 1347 به سراسقفی تسالونیکا[36] برگزیده شد. مخالفان او معتقد بودند که شیوههای او تفاوت میان خالق و مخلوق را به حداقل میرساند و به خصوص از ایده آنان مبنی بر اینکه خدا را میتوان دید ابراز نگرانی نمودند.
پالاماس در پاسخ به این اعتقاد، آمورههایی را مطرح کرد که امروزه به "پالامیسم"[37] معروف است و میان نیرو های الهی[38] و ماهیت الوهی فرق مینهد. پالاماس با استفاده از این تمایز در دفاع از سکوتگرایی[39] چنین استدلال کرد که این نگرش، ایمانداران را قادر میسازد به کشف نیروهای الهی نایل آیند نه اینکه بتوانند جوهر الهی را که نادیدنی و وصف ناپذیر است ببینند. ایمانداران نمیتوانند مستقیما در جوهر الهی سهیم شوند اما میتوانند مستقیما در نیروهای الهی نامخلوق که خدا از طریق آنها با ایمانداران ارتباط برقرار میکند سهیم گردند.[40]
سرانجام بیزانس
در سال 1453 م، با سقوط بیزانس به دست ترکهای عثمانی، رهبری فکری و سیاسی در جامعه ارتدوکسی و ادعای رم ِ جدید بودن (رم سوم) به مسکو و کلیسای ارتدوکس روسیه منتقل شد. روسیه در قرن پانزدهم تنها قدرت سیاسی مستقل باقیمانده در دنیای ارتدوکس بود. تزار در روسیه خود را محبوب مسیح مینامید همانطور که امپراطور قسطنطنیه خود را چنین میدانست.[41] روسها در قرن دهم و به واسطه فعالیت مبشران بیزانسی به مسیحیت گرویده بودند و در شقاق کبیر سال 1054 جانب یونانیان را گرفته بودند. در اواخر قرون وسطی (قرن پانزدهم) میبینیم مسکو و کیف به عنوان مناطق اسقفنشین برای خود اسم و رسمی یافتهاند و هر یک الاهیاتی به سبک خاص خود دارد.