كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، يونان، هلنيسم، فرهنگ
نویسنده : محمد صادق احمدي
در طول تاریخ، جریاناتی که با گذشت زمان شکل گرفته و به رشد و بلوغ خود رسیدهاند ناگزیر از محیط پیرامون خود نیز اثر پذیری داشته اند؛ معرفت دینی نیز یکی از مسائلی است که با شروع در یک برهه زمانی خاص و ادامه حرکت در زمانهای بعدی و با توجه به برخورد با موضوعات روزآمد به شکل نهایی خود میرسد.
با پژوهش در تاریخ مسیحیت به گردنههای صعب العبوری در مسیر حرکت این دین بر میخوریم که گذر از آن جز با انعطاف و تن دادن به شرایط سخت، میّسر نبوده است. برای نمونه زمانی که پولس که از مبلغان شهیر مسیحیت به شمار میرود، قصد تبشیر مسیحیت در اقوام مشرک را داشت؛ برای پذیرش این دین نوپا در میان قبائل مشرک، مسیحیت را به رنگ و بوی دلخواه ایشان در آورد.[1] به همین جهت با رشد چشمگیر مسیحیتی که دگرگون شده بود، پولس به عنوان دومین موسس مسیحیت شناخته شد.[2]
در هر صورت و با وجود عواملی از این دست مسیحیت تا به امروز به حیات خود ادامه داده است و در این مسیر روز به روز بر تعداد انشعابات آن افزوده شده است.
هدف ما در سلسله مقالات تاریخ کلیسا، بررسی مسیحیت و جریانهای موجود در مسیر آن است تا در تحلیل تاریخ این دین بزرگ مسیر صحیح را بپیماییم.
یکی از جریاناتی که پیش از ظهور مسیحیت، بر این دین بزرگ آثار بیبدیلی نهاده بود فرهنگ یونانی بود که جدای از اثر گذاری بر آن، زمینه رشد مسیحیت را نیز فراهم کرده بود. فرهنگ یونانی از اواخر قرن چهارم پیش از میلاد و با امپراتوری اسکندر و فتوحات او در اکثر تمدنهای آن روزگار جای خود را باز کرده بود. مسیحیت نیز از این فرهنگ بیبهره نماند و جرعهای از آن نوشید.
آغاز تمدن یونان
در واقع این فقط مسیحیت نبود که چهار قرن پس از ظهور فرهنگ یونانی با تمدن آن عجین شده بود بلکه تقریبا اکثر دنیای متمدن آن روزگار از این نفوذ فرهنگی متاثر بود. نطفه این سلطه فرهنگی را فیلیپ، پادشاه مقدونیه و پدر اسکندر، بنا نهاد.
فیلیپ که در آغاز فقط بر سرزمین کوچکی فرمانروایی میکرد، با متحد کردن مردم تحت حاکمیت خود توانست از ساکنان این کشور که عموما کشاورز و چوپان بودند یک ارتش قدرتمند پدید آورد و با تکیه بر این ارتش قوی تمامی شهرها و مراکز مهم یونان را به سلطه خود در آورد.
امپراتوری کوچک فیلیپ همچنان رو به رشد بود تا اینکه در سال 337 پیش از میلاد فیلیپ چشم از جهان فرو بست و برای وارث خود این امکان را به ودیعه نهاد که یک امپراتوری عظیم و قدرتمند را پدید آورد.
اسکندر: وارث و ناشر تمدن یونان
فیلیپ با تمام کامیابیهای نظامی که نصیبش شده بود یک فرد عامی به شمار میآمد اما پسرش اسکندر اینگونه نبود. اسکندر از همان اوان کودکی تحت تربیت اساتید برجسته در زمینههای گوناگون قرار گرفته بود و این غیر از نبوغ شخصی بالای وی بود.
او علاوه بر نبوغ نظامی که آن را از پدر به عاریت گرفته بود از دانشمندانی چون ارسطو و هومر نیز نهایت استفاده را برد و این خود زمینهساز پیشرفتهای بعدی او شد، زیرا احترام او را نسبت به فرهنگ و علم و توجه زاید بر این امور دوچندان کرد.[3]
فتح نظامی؛ پیش درآمدی بر سیطره فرهنگی[4]
در سال 334 پیش از میلاد اسکندر با لشکر قدرتمندی که فراهم کرده بود به سمت آسیای صغیر که مهمترین حکومت آن امپراتوری ایران به شمار میآمد حمله کرد و با سه حمله سنگین و طی چندین سال، سختترین و مهمترین فتوحات زندگی کوتاه خویش را به دست آورد.
او پس از تصرف ایران و کمی از آسیای شرقی به طرف جنوب سوریه و شمال آفریقا رفت و پس از تصرف آن سامان به بابل بازگشت.
از این پس اسکندر تقریبا تمام توان خود را صرف توسعه فرهنگ یونانی کرد. به عنوان نمونه سربازان خود را به ازدواج با زنان شرقی که در حکومت پیشرفته ایران رشد کرده بودند تشویق کرد و شهر های جدید با کتابخانههای بزرگ بنا نهاد. علاوه بر این یهودیان را که به سبب وجود پیامبران بیشمار تا اندازهای با اقوام وحشی و مشرک آن روز اختلاف فرهنگی داشتند و دارای افراد با سواد و فرهیخته بودند را نیز امتیاز بخشید و با جمع کردن ایشان، به آنها قدرت دوباره بخشید تا جایی که در اثر همین انسجام 150 سال بعد توانستند برای خود حکومت مستقل تشکیل دهند.[5]
ترجمه سبعینیه: اوج نفوذ یونانی مآبی
فرهنگ و آداب رسوم یونان با دخالت مستقیم اسکندر تا جایی پیش رفت که یهودیان را -که بزرگترین و منسجمترین موحدان آن روزگار و مردمی قوم مدار بودند- نیز متاثر کرد.
در قرن سوم پیش از میلاد و نیم قرن پس از کشور گشاییهای اسکندر تمدن یونان به قدری گسترده شده بود که زبان یونانی زبان دوم سراسر امپراتوری شدن بود. اکثر مردم غیر یونانی دارای نامهای یونانی بودند و تقریبا همگان از سواد یونانی برخوردار بودند.
بنابراین گروه بزرگی از عالمان یهودی شروع به ترجمه عهد قدیم به زبان یونانی کردند و چون تعداد ایشان هفتاد و دو نفر بود نام این ترجمه هفتادیه (ترجمه فارسی سبعینیه) گذارده شد. این ترجمه با حمایت شخص امپراتور (بطلمیوس فیلادلفیوس) انجام شد. به همین علت در میان دینداران سراسر امپراتوری محبوبیت پیدا کرد و تا این زمان در شمار مهمترین اسناد دینی به شمار میرود. فیلو، عالم یهودی که دست کم یک قرن پس از نوشتن این ترجمه میزیسته است داستان شکل گیری ترجمه را نقل کرده و میگوید که این ترجمه بدون شک الهام گرفته از خداست. او چنین روایت می کند: «... همه میدانیم که همه زبانها و بویژه یونانی، اصطلاحات فراوانی دارند و میتوان با تغییر یک لفظ، یک مطلب را به شیوههای گوناگون بیان کرد. ولی گفته میشود که در مورد تورات ما چنین چیزی پیش نیامد و الفاظ یونانی مورد استفاده ایشان با کلدانی آن عینا مطابق بودند..»[6]
با همه این تفاسیر، آثار مخرب این هجمه فرهنگی که مرزهای کثیری از سنن آن روز را در نوردید از آثار سازندهاش بیشتر بود. جان ناس، مورخ ادیان، در همین زمینه گزارش میکند که چگونه تمدن یونانی فرهنگ اصیل یهودی با سابقه طولانیاش را متاثر از خود کرد.
او در قسمتی از این گزارش آورده است:«... افراد تربیت شده و تعلیم یافته یهودی بیش از دیگران تحت تاثیر هلنیسم (فرهنگ یونان) قرار گرفتند... و از تمدن یونان اقتباسات فراوان کردند تا کار به جایی رسید که حتی تشریفات قربانی حیوانات یومیه را که در مذبح معبد اورشلیم به عمل میآوردند نیمه تمام میگذاشتند و کاهنان بیرون میشتافتند تا در استادیوم شهر، اعمال پهلوانی ورزشکاران و پهلوانان یونانی را تماشا کنند...»[7]
این مساله بقدری آشکار بود که در سالهای آخر پیش از میلاد و با نابودی امپراتوری یونان نیز مشهود بود. به روایت نویسندهای مسیحی: « هر چند روم به لحاظ سیاسی یونان را فتح کرد اما به لحاظ فرهنگی این یونان بود که روم را گشود.»[8] این مساله وقتی ملموستر میشود که بدانیم بردگان یونانی از مالکان رومی خود باسوادتر بودند و با ورود به خانههای رومیان نه تنهای برای کارهای خدماتی استخدام نمیشدند بلکه کارهای با شرافتی مثل پزشکی، معلمی، حسابداری و نظارت بر مزارع و امور تجارتی را انجام میدادند. بنابراین تمدن و فرهنگ خود را همه جا رواج دادند و پس از مدتی چنان شد که هر کسی برای خود دو اسم بر میگزید: اسم بومی خود و اسم یونانی که اسم فرهنگی و عنوانی او به شمار میآمد.
در همین راستا جوونال، طنز نویس مشهور رومی، این چنین شکایت خود را ابراز کرد که: «ای هموطنان عزیز رومی، من دیگر نمیتوانم تحمل کنم که شهرمان کاملا یونانی شود.»
البته علاوه بر یونانیها خود رومیها نیز پس از اندکی ناشر این فرهنگ شدند؛ زیرا با تحصیل در دانشگاه های یونانی، زبان یونانی را بخوبی فرا گرفتند و خود مبلغ این زبان و آداب آن در بین فرهیختگان رومی شدند و به قول نویسنده ای مسیحی:« زبان یونانی را فرا می گرفتند همان طوری که انگلیسی زبانان قرن نوزدهم زبان فرانسه را بعنوان زبان سیاسی و فرهنگی می آموختند...» [9]
در نتیجه آداب و رسوم و فرهنگ یونانی به همراه تمام اسطورههایش در میان مردم و ساکنان امپراتوری جای خود را باز کردند و در شکل گیری سنت مسیحی تاثیر بسزایی نهادند همچنان که نویسندهای مسیحی که به اسلام گرویده در این زمینه آورده است که «در اساطیر آن زمان این قصه که فردی بنام باراباس یا کاراباس بوده که با حکم حاکم از مرگ رها شده و دیگری که هم ردیف او بود مصلوب شده و مرده بود؛ در تمام امپراتوری رایج بوده است» [10]