كلمات كليدي : آكامي، كليسا، فرانسيسكن
نویسنده : محمد صادق احمدي
پس از قرون دوازده و سیزده و با تشکیل گروه راهبان دومینیکن و فرانسیسکن، ایشان شروع به تعلیم دین مسیح در تمام سازمانها و تشکیلات کردند. در همین هنگام مسلمانان در حال گذر از قرن هفتم و هشتم هجری بودند و در علوم دینی و غیر دینی قلههای موفقیت را در مینوردیدند و منشا این پیشرفت در پیدایی مدارس مسلمانان بود که بیشتر در مساجد دایر میشد.
گروههای تبلیغی دومینیکن و فرانسیسکن که برای تبشیر مسلمانان راهی سرزمین ایشان شده بودند با مشاهده این مدارس به فکر تاسیس چنین مدارسی در دیار خود و در کلیسا افتادند.
از اینجا بود که به مرور زمان شیوه کلام مدرسی شرع به کار کرد و شهرهای بولونیا، سالرنو، پاریس و آکسفورد محل تحقیقات انواع علوم و علوم الهی گشت.[1]
مکتب مدرسی دو گونه متفاوت داشت: نومینالیسم و رئالیسم. حکمت مدرسی در دوره اولیه خود تحت تاثیر رئالیسم بود و در دوره پایانیاش تحت تاثیر نومینالیسم بود. تفاوت این دو برداشت در این بود که رئالیسم مفاهیم کلی را دارای واقعیتی غیر از مصادیقش میدانست ولی نومینالیسم برای کلی غیر از مصادیقش واقعیت دیگری نمیپنداشت. هر دو شاخه طرفدارانیداشت. مثلا دانشمندانیچون توماس آکویناس و دانز اسکوتس به رئالیسم علاقه داشتند و در نومینالیسم دانشمندانی چون ویلیام آکامی به چشم میخوردند.[2]
انگلیسی فرانسیسکن میشود
ویلیام حدوداً در سال 1285 در آکام که منطقهای در استان ساری انگلستان است متولد شد. او در جوانی به تحصیل علم علاقهمند شد و به دانشگاه آکسفورد وارد شد و پس از مدت کوتاهی گرایش به رهبان فرانسیسکن پیدا کرد و در سلک ایشان در آمد.
پس از فراغت از تحصیل در همان دانشگاه مشغول به تدریس شد اما برخی از افکارش بدعتآمیز تلقی شد و به منظور رسیدگی به همین افکار در سال 1324 به دادگاه پاپی در آوینیون احضار شد تا به اتهامات مطرح شده در مورد بدعتهای فکریاش پاسخ گوید. پیروان جنبش فرانسیسکنی که از احضار ویلیام آگاه شده بودند به آوینیون آمدند و ویلیام در آنجا با ایشان ملاقات کرد.
ورود فرانسیسکن به زندان
در این دوره رهبری کلیسای جهانی بر عهده پاپ یوحنای بیست و دوم بود. ظاهرا پاپ یوحنا هیچ یک از شاخصههای قدی فرانسیس را نداشت[3] و با پیروان او نیز مشکل جدی داشت. بنابراین ویلیام را به همراه راهبان فرانسیسکن به زندان افکند.
اما پس از چند سال ویلیام و دیگر راهبان از زندان گریخته و به دربار پادشاه آلمانی، لودویک باواریایی که دشمن پاپ نیز بود پناهنده شدند.
قلم ویلیام در خدمت امپراتور و علیه پاپ
با پناهنده شدن ویلیام به دشمن پاپ، پاپ نیز ساکت ننشست و حک به اخراج ویلیام از کلیسای کاتولیک را صادر کرد. بنابراین ویلیام نیز با قلم خود بر پاپ و کلیسای او تاخت.
جدال بین پاپ و ویلیام تا سال 1347 که عمر لودویک باواریایی به سر رسید ادامه داشت. پس از مرگ لودویک ویلیام که حامی خود را از دست داده بود سعی کرد تا مجددا با کلیسا رابطه دوستانه برقرار کند اما موفق به انجام این کار نشد.
بنابراین ویلیام که بعد از فرار از زندان پاپ، به شهر مونیخ آمده بود در همانجا ماندگار شد تا اینکه در سال 1349 در اثر طاعون که در آن زمان تمامی اروپا را فرا گرفته بود جان خود را از دست داد.
کلیسای قرن 13 و 14
کلیسای قرن 13 و 14 که در اوج اقتدار دنیایی خود به سر میبرد کلیسایی شکنجهگر و ظالم بود. استیون فانینگ در توضیح این مساله اینگونه روایت میکند: «تفتیش عقاید که در دهه 1230 به فرمان پاپ شروع شده بود به صورت حربهای بسیار قوی و مناسب در دست روحانیون بود که آن را علیه کسانی به کار میگرفتند که نمی خواستند به راحتی از کلیسا تمکین کنند. ایجاد تفتیش عقائد فقط یکی از علائمی بود که نشان میداد کلیسا با گسترش اقتدار روز افزون خود تمرکزگرا شده و به تشکیلاتی بدل گشته که از جامعه و مردمش فاصله بسیاری گرفته است... تمهیدات سرکوب گرانه قرن سیزده توسط کلیسا سبب محکومیت عده زیادی از مردم به مرگ شد تا جایی که بسیاری از ایشان به دستور کلیسا زنده زنده سوزانده شدند...»[4]
علاوه بر این فضای عمومی حاکم بر کلیسا، در این دوره باید به سلائق و نظریات شخصی رهبران کلیسا نیز توجه کرد که اگر با موردی خاص مخالفت میکردند فضای خفقان و شکنجه برای آن مورد شدیدتر میشد. فرانسیسکنها نیز در این دوره چنین سرگذشتی داشتند. زیرا علاوه بر فضای عمومی کلیسا که با هرگونه مخالفت به شدت برخورد میکرد پاپ یوحنای بیست و دوم نیز با فرانسیسکنها به شدت مخالف بود.
آراء ویلیام
ویلیام آکامی مهم ترین و تاثیر گذارترین عالم الهی قرون سیزدهم و چهاردهم محسوب میشود. او با پروراندن بعضی از برهانها و نظریات اسکوتس شهرت بسزایی کسب کرد. برخی از مهمترین نظریات او از این قرارند:
1- تیغ آکامی: ویلیام برای "تیغ آکامی" یا قانون اختصار، شهرت بسزایی کسب کرده است. آکامی با تیغ خود همه فرضیاتی که به نظر ضروری نمیرسید را به کناری نهاد. این موضوع پیامدهای مهمی را برای او در مورد نجات داشت. زیرا الهیدانان اولیه قرون وسطی (مثل آکویناس) استدلال میکردند که خداوند ناگزیر از آمرزیدن بشر با استفاده از ابزاری بنام "فیض" است؛ یعنی موجودی فوق طبیعی و واسطه سبب آمرزش شخص گناه کار میشود. آکامی این تصور را غیر لازم و بیربط خواند و اعلام کرد آمرزیدگی تنها زمانی امکان پذیر است که خدا فرد گناه کار را مستقیما بپذیرد و برای این کار هیچ نیازی به فرد میانی نیست. آکامی با این نظریه راه را برای رویکردی فرد گرایانه در مورد آمرزیدگی فراهم کرد که در دوره اولیه نهضت اصلاح دینی اتفاق افتاد.[5]
2- نومینالیسم: آکامی مدافع جدی نومینالیسم بود. این موضوع تا حد زیادی به سبب استفاده او از تیغ بود؛ به این صورت که فرض کلیات را غیر لازم میدانست و فقط به تصور جزییات که همان مصادیق بودند بسنده میکرد.
3- شناخت خدا توسط ایمان: سیر انفکاک و جدایی الهیات و فلسفه که توسط اسکوتس آغاز شده بود توسط ویلیام ادامه یافت و نتایج دیگری از آن منتج گشت. به نظر ویلیام خدا نه بوسیله عقل و نه تنویر بلکه توسط ایمان شناخته میشود.
4- آزادی اراده خدا: ویلیام بر دانش و معرفت تجربی تاکید میکرد و در کنار آن بر مفهوم آزادی خدا که از اسکوتس عاریه گرفته بود تاکید میکرد. از نظر او خدا مجبور به انجام کاری نیست و هر آنچه را بخواهد آزادانه انجام میدهد.
5- رابطه دولت و کلیسا: آکامی هنگامی که در مونیخ بود در مورد رابطه دولت و کلیسا مطالب بسیاری به نگارش در آورد که البته اکثر این مطالب علیه پاپ بود. ویلیام این نظر را مطرح کرد که پاپ هیچ گونه قدرت دنیوی ندارد و امپرطور میتواند پاپ را از مقام پاپی خلع کند.
6- مرجعیت پاپ: آکامی بر این باور بود که بالاترین قدرت و تصمیمگیری در کلیسا نباید پاپ باشد بلکه شورایی عمومی که غیر روحانیون نیز عضو آن هستند باید این نقش را داشته باشند.
7- عدم مصونیت پاپ: به نظر ویلیام تنها کتاب مقدس و کلیسای جامع جهانی هستنتد که خطا نمیکنند و پاپ باید خود را مطیع آنها سازد.
8- آزادی اراده انسان: ویلیام در مورد فیض خدا و آزادی اراده انسان نظریات پلاگیوس را که مورد ستیز کلسیا واقع شده بود احیاء کرد. قبل از ویلیام دیگر عالمان الهی قرون وسطی مانند توماس آکویناس و دانز اسکوتس تعلیم میدادند که خدا فیض خود را از کسانی که تمام تلاش خود را میکنند دریغ نمی دارد اما بر این باور بودند که مسیحیان توسط فیض خدا تمام تلاش خود را میکنند. ویلیام این اصل را پذیرفت اما از نظر او شخص بی ایمان یا فرد مسیحی که ایمان خود را از دست داده بود میتوانست با نیروی شخصی خود تمام تلاشش را بکند و سزاوار فیض خدا شود.
ویلیام و کلیسا
ویلیام در زمان زندگی مورد بیمهری کلیسا واقع شد و حتی توسط پاپ یوحنای بیست و دوم به زندان فرستاده شد و تا مدتها علیه پاپ و کلیسا مطالبی را به نگارش در آورد اما پس از چند قرن از مرگش و هنگام طلوع خورشید اصلاحات، مارتین لوتر و هوادارانش تاثیر زیادی از نظریات او پذیرفتند.[6]