كلمات كليدي : رفتاردرماني، تقويت رفتار، تغيير رفتار، رفتار هدف، شرطي سازي، روان شناسي باليني
نویسنده : زهرا غلامي
رفتاردرمانی، کاربرد اصول تجربی یادگیری برای تغییر رفتار ناسازگار و نامطلوب است. از اینرو رفتاردرمانگران دقیقا با این مساله مواجهند که مراجع چگونه فرا گرفته است یا فرا میگیرد. چه عواملی یادگیری او را تقویت کرده و تداوم میبخشند و چگونه میتوان فرایند یادگیری او را تغییر داد تا رفتارهای بهتری را جایگزین رفتارهای نامطلوب خویش کند.[1]
در واقع رفتاردرمانی به عنوان شیوهای برای از بین بردن مسایل روانی بر این فرض اساسی استوار است که مسایل مزبور، یا نموداری از رفتارهای ناسازگارانه هستند که بر اثر یادگیری به وجود آمدهاند و یا از عدم موفقیت فرد در فراگرفتن رفتارهای سازگارانه سرچشمه میگیرند. تاکید اصلی روی رفتار به صورتی که در حال حاضر بروز میکند، متمرکز است و هدف درمانگر رفتاری تغییر رفتار مزبور در جهت سازگاری و تطابق بیشتر میباشد.[2]
به عبارت دیگر، آنچه رفتاردرمانگران را از بقیه رواندرمانگران جدا میکند آن است که رفتاردرمانگران، بیشتر به فرایند یادگیری توجه دارند و در رفع اختلالات رفتاری همواره از قوانین و اصول تجربی رفتار استفاده میکنند. بر اساس این اصل است که رفتاردرمانگران در فرایند درمان همواره سه سوال را مطرح کرده و آنها را مبنا و اساس کار خویش قرار میدهند. این سوالات عبارتند از:
1. چه رفتاری ناسازگار است، چقدر تکرار میشود و چه رفتارهایی را فرد باید افزایش یا کاهش دهد؟
2. چه عوارض و عوامل محیطی در شرایط کنونی، رفتار فرد را تقویت و تداوم میبخشند؟
3. چه تغییرات محیطی لازم است تا احتمالا به تغییرات رفتاری فرد منجر شود؟
بنابراین، اصل روش آنها این است که رفتارهای نامطلوبی را که باید از بین برود و رفتارهای مطلوبی را که باید ایجاد شود، مشخص کنند و سپس از هر تکنیکی که برای ایجاد این تغییرات لازم و مفید است، استفاده کنند. در نتیجه رفتاردرمانی اصولا مبحثی از آموزش است.[3]
هدف رفتاردرمانی
همانطور که از عنوان این شیوه درمانی پیداست، رفتاردرمانی بیشتر بر تغییر رفتار تاکید دارد. انتظار و هدف رفتاردرمانگر آن است که با در نظر گرفتن سه سوالی که ذکر شد، یادگیریهای نامطلوب و ناسازگار را معکوس کند و در جایی که مراجع پاسخها و طرحهای رفتاری مطلوب را نیاموخته است، تجربیاتی را ارایه دهد که یادگیری این نوع رفتارها را تسهیل کند. از نظر پاپن(Poppen) هدف غایی رفتاردرمانی آن است که به مراجع آموخته شود تا در تبیین و تغییر رفتار خویش متخصصی ماهر و استاد شود، طرحهای مناسب رفتاری را تدوین کند و به مرحله اجرا درآورد و نهایتا به جای بهرهگیری از تقویتکنندههای بیرونی به نوعی انگیزش و تقویت درونی دست یابد. انتظار و هدفهای درمان که در اصل، یادگیری رفتارهای جدیدتر و مناسبتر و فراموشی رفتارهای نامطلوب است، چیزی نیست که به طور یکجانبه از طرف مشاور یا مراجع تعیین شود، بلکه تعیین آنها وظیفه هر دو طرف است و موافقت مشترک آنها برای قبول اهداف و رعایت پارهای از اصول اخلاقی از شرایط اساسی کار است.[4]
تاریخچه رفتاردرمانی
رفتاردرمانی به دنبال مکتب روانشناسی رفتارگرا به وجود آمده است. در واقع اصول و قوانین این مکتب روانشناسی، کاربرد درمانی دارد. رفتاردرمانی محصول تلاشهایی است که در جهت مطالعات عینی رفتار صورت گرفته است.[5]
در تاریخچه رفتاردرمانی، دو دیدگاه عمده شرطیسازی فعال و کلاسیک، پایه و اساس رفتاردرمانی هستند. دیدگاه کلاسیک، بیشتر بر یادگیریهای عاطفی تاکید دارد و کاربرد آن در رواندرمانی اصطلاحا رفتاردرمانی نامیده میشود. افرادی مانند ولپی((Wolpe، گلدشتاین(Goldstein)، لازاروس(Lazarus)، سالتر(Salter) و غیره از جمله کسانی هستند که در درمان، بیشتر از اصول شرطیسازی کلاسیک استفاده کردهاند. تاکید دیدگاه فعال بر رفتار قابل مشاهده و تغییرات قابل مشاهدهای است که از طریق تقویت تصادفی صورت میگیرد. کاربرد این نوع شرطیسازی را در درمان، اصطلاحا تعدیل و تغییر رفتار مینامند. افرادی نظیر بندورا(Bandura)، هاسفورد(Hosford)، لیندزلی(Lindsley) و غیره از جمله کسانی هستند که از اصول شرطیسازی فعال برای تغییر رفتار استفاده میکردند و آنها را بیشتر، مهندسان رفتار میشناسند. علاوه بر این دو دیدگاه، نظریه یادگیری اجتماعی یا یادگیری مشاهدهای بخش مهم دیگری را در سابقه رفتاردرمانی اشغال میکند. بر اساس این دیدگاه، فرصت مشاهده رفتار دیگران نقش عمدهای در تعیین و تغییر رفتار مشاهدهکننده دارد. تعدادی از تکنیکهای رفتاردرمانی بر اصول این نوع یادگیری استوارند.[6]
نخستین رفتاردرمانگر، یکی از شاگردان جان واتسون به نام مریکاور جونز[7] (1924) است. او با درمان پسربچهای به نام پیتر که از چیزهایی که پوست نرم و پشمالو داشتند، میترسید، نشان داد که با به کارگیری اصول شرطیسازی کلاسیک، میتوان پاسخهای ترسآور را از بین برد.[8]
اصطلاح رفتاردرمانی به طور مستقل، از جانب سه گروه از محققان معرفی شد:
1. در سال 1953 لیندزلی، اسکینر و سولومون این اصطلاح را به مفهوم کاربرد اصول شرطیسازی در بیماران روانپریش بستری به کار گرفتند.
2. لازاروس نیز در سال 1958 به طور مستقل، اصطلاح رفتاردرمانی را به کار گرفت. منظور وی از رفتاردرمانی، استفاده از روشهای عینی آزمایشگاهی در کنار روشهای متداول رواندرمانی بود. در واقع رفتاردرمانی از نظر لازاروس فقط بخشی از کل مجموعه درمانی را در برمیگیرد.
3. در سال 1959 آیسنک از رفتاردرمانی در مقام یک رویکرد تازه درمانی سخن گفت. منظور وی از رفتاردرمانی عبارت بود از کاربرد "نظریه نوین یادگیری" در درمان اختلالهای روانی. آیسنک برخلاف لیندزلی که رفتاردرمانی را منحصرا در محدوده شرطیسازی کنشگرانه اسکینری مینگریست، مفهوم وسیعتری بدان بخشید. به نظر وی شرطیسازی کنشگر و کلاسیک هر دو در رفتاردرمانی نقش دارند. او بعدها الگوسازی را نیز به این مجموعه افزود. بدینترتیب معلوم میشود که ریشههای رفتاردرمانی را باید در مکاتب مختلف فکری، روششناسیهای متضاد، سیستمهای گوناگون فلسفی، کشورهای متفاوت و پیشگامان مختلف جستجو کرد.
همزمان با این تحولات، "انجمن پیشبرد رفتاردرمانی" در سال 1966 در آمریکا تاسیس شد و چند مجله نیز که موضوع آنها صرفا رفتاردرمانی بود، در آمریکا و انگلستان انتشار یافت.[9]
آغاز کاربرد رفتاردرمانی به عنوان مجموعه روشی نظامدار و تبیینپذیر در ایران به سه الی چهار دهه قبل برمیگردد. نخستین گزارش تحقیقی در این باره در سال 1350 ارایه شده است. در این تحقیق دختری 19 ساله که دچار ترس مرضی از گربه بود، با روش حساسیتزدایی منظم مورد درمان قرار گرفت. نخستین درس رفتاردرمانی در سال 1355 در دوره فوقلیسانس روانشناسی بالینی در گروه روانپزشکی دانشگاه تهران تدریس شد.[10]
ماهیت انسان در دیدگاه رفتاردرمانی
رفتاردرمانگران، انسان را به مثابه موجودی تجربهگر، واکنشگر و فاقد اراده آزاد و قدرت تسلط بر نفس مینگرند و از طرفی او را تابع شرایط محیطی و یک فلسفه جبری و مکانیکی میدانند. طبق این برداشت، انسان موجودی به حساب میآید که بر اساس شرطیشدنش زندگی میکند و نه بر اساس عقایدش. او ماحصل محیط است و همانند ماشین میتواند طبق اصول علمی تولید شود. عادات، عقاید، نگرشها، آمادگیها، استعدادها و تمام ناراحتیهای او ذاتی نیستند، بلکه زاده محیطاند و محیط، نقش قاطع و تعیینکنندهای در ساختن انسان دارد. اضطراب و حالات رواننژندی زاده رشد معیوب اولیه شخصیت نیست، بلکه نتیجه یادگیریهای نامطلوب و یا قصور فرد در یادگیری طرحهای رفتاری مطلوب است و این حالات چون در اجتناب از موقعیتهای دشوار به فرد کمک میکنند، تداوم مییابند. بر همین اساس رفتاردرمانگران در درمان بر تغییر رفتار از راه دگرگونسازی محیط تاکید میورزند.[11]