دموكراسي، نخبه گرايي، رقابت، دموكراسي نخبه گرا، شومپيتر، نظام سياسي، علوم سياسي
نویسنده : عباس عمادي
آرمانها و اهداف دموکراسی کلاسیک دست کم تا میانههای قرن بیست در قالب دموکراسی لیبرال مطرح میشد، اما پس از آن برخی از اندیشمندان سیاسی دستیابی به این اهداف را در جوامع معاصر با شکست مواجه دانسته و الگوهای دیگری از دموکراسی را مطرح نمودند. نوربرتو بوبیو، نظریهپرداز سیاسی ایتالیایی، شکست آرمانهای دموکراسی را در اهمیت یافتن متخصصان در جوامع مدرن و روابط تضادآمیز تکنوکراسی با دموکراسی، بوروکراتیزه شدن سریع جوامع مدرن و رشد سریع تقاضا از دموکراسی در مورد کالاها، خدمات و حقوق ریشهیابی میکند.[1] یکی از الگوهایی که در تلاش برای باز تعریف دموکراسی ارائه شده است، دموکراسی نخبهگراست. دموکراسی نخبهگرای رقابتی، نوعی از دموکراسی است که با رویکردی واقعگرایانه و با نظر به واقعیتهای جهان معاصر ارائه شده است. برخی از نویسندگان قرن بیستم به این دلیل که واقعیتهای معاصر با برخی از آموزههای کلاسیک دموکراسی سازگار نیست،[2] در برداشتهای رایج از دموکراسی تجدیدنظر نموده و آنرا واقعگرایانه و منطبق با امکانات جوامع پیشرفته معاصر تعریف نمودهاند. دموکراتهای نخبهگرا برخلاف دموکراتهای مشارکتی و قانونی،[3] در مواجهه با مشکلات دموکراسیهای رایج به ویژه لیبرال دموکراسی، به جای ارائهی راه حل برای آن، تعریف خود از دموکراسی را تغییر داده و مدلی را ارائه نمودهاند که متفاوت با تعاریف کلاسیک از دموکراسی است و از جنبههای آرمانی آن کاسته شده است. از نظر آنها این مدل از دموکراسی، تنها مدل ممکن و مطلوب برای اجراء در جوامع پیچیده امروزی است. بنابراین دموکراسی نخبهگرا از یک سو جنبهی توصیفی دارد و به تبیین دموکراسیهای رایج میپردازد و از طرفی دیگر آمیخته با نوعی ارزشگذاری است و جنبهی هنجاری دارد، زیرا نظریهپردازان این الگو، آنرا امری اجتنابناپذیر و مطلوب دانستهاند. مدل دموکراسی نخبهگرا ابتدا در سال 1942م توسط ژوزف شومپیتر (1950 ـ 1883م) در اثر مهم وی با عنوان «سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی» تدوین شد. وی در این اثر در پی بسط مدل واقعگرایانهای از دموکراسی بود که مبنای تجربی داشت و اثر وی بر تکامل نظریهی دموکراتیک در دوران پس از جنگ جهانی دوم تأثیر زیادی بر جای گذاشت و به تجدید نظری گسترده در مفاهیم پذیرفتهشدهی دموکراسی انجامید. این رهیافت به دموکراسی از حامیان دیگری همچون لیپست، رابرت دال نیز برخوردار است، اما پیش از همهی آنان، ماکس وبر در ادامهی بررسیها و مطالعات خود دربارهی جامعهی مدرن و به ویژه ظهور دیوانسالاری به چنین نتایجی رسیده بود.
وبر یکی از بنیانگذاران کلاسیک جامعهشناسی است که دیدگاهی حداقلی نسبت به دموکراسی دارد و مهمترین نظریات خود در اینباره را در مقالهی «سیاست به مثابه حرفه» آورده است. وبر در تلاش برای بازسازی نظریهی دموکراسی به دفاع از دموکراسی نخبهگرا پرداخت و نظریهپردازانی مانند شومپیتر و دال و لیپست نیز با پذیرش برخی از جنبههای نظریهی وی به بسط آن پرداختند.
اصول مدل دموکراسی نخبهگرا
1. نقد دموکراسی کلاسیک:
مبنای دموکراسی نخبهگرا نقد دو آموزهی اصلی دموکراسیهای کلاسیک یعنی «خیر و مصلحت عمومی» و «ارادهی همگانی» است. براساس این دیدگاه چیزی به نام خیر عمومی وجود ندارد که همهی مردم دربارهی آن توافق داشته باشند، زیرا مردم دارای خواستها و ارزشهای متفاوتند و حتی افراد یک گروه نیز نمیتوانند دارای اهداف مشترکی باشند و بالفرض هم که دارای هدف مشترک باشند دربارهی روشهای رسیدن به آن متفق نیستند.[4] در جوامع جدید که به لحاظ اقتصادی متمایز و به لحاظ فرهنگی گوناگونند میتوان شاهد تعبیرهای مختلفی از مصلحت عمومی بود. بنابراین به سادگی نمیتوان ارادهی عمومی فراگیر را تعریف نمود و نتیجهی منطقی فقدان خیر عموم، فقدان چیزی به نام ارادهی عمومی است. ارادهی مردم فاقد هرگونه توجیه عقلانی و عمدتا یک محصول اجتماعی است و معمولا ارادهی ساخته شده است نه ارادهی واقعی و اصیل.[5]
شومپیتر دموکراسی را نه تنها حکومتی برای رسیدن به آرمانهای برابری و آزادی و مصلحت جمعی نمیداند، بلکه معتقد است همهی اینها مفاهیمی مبهم و خیالپردازانه است و دموکراسی برای بقاء و حفظ خود باید از این مفروضات ساختگی و متافیزیکی دوری جوید. از نظر شومپیتر، دموکراسی شکلی از زندگی نیست که با وعدهی برابری و تأمین بهترین شرائط برای تکامل انسان از طریق مشارکت مشخص گردد، بلکه دموکراسی تنها حق انتخاب ادواری حکومت و اختیار دادن به آن برای عمل کردن به نیابت از شهروندان است. آنچه از نظر شومپیتر مهم است این است که نباید بین جوهر دموکراسی و اهداف آن خلط نمود. اینکه چه تصمیم سیاسی گرفته شود مستقل از روش تصمیمگیری است. شومپیتر با تأکید بر دموکراسی به مثابه روش، آنرا اینگونه تعریف میکند: «روش دموکراتیک عبارت از یک نظم نهادی به منظور رسیدن به تصمیمات سیاسی است که افراد تحت لوای آن به واسطهی تلاش رقابتآمیز برای جلب آرای مردم به قدرت تصمیمگیری دست مییابند.»[6]بنابراین، تنها فایدهای که دموکراسی دارد این است که به شهروندان توانایی میدهد که یک حکومت را با حکومت دیگر جایگزین نموده و از این طریق در برابر خطر جباریت و خودکامگی از خود حمایت نمایند.
وبر نیز با نگاهی واقعبینانه به دنیای معاصر معتقد است که امروزه ادارهی امور عمومی و خصوصی بیش از پیش به نوعی بوروکراسی تبدیل شده است که هر شهروندی ناگزیر است که برای مدتی در این قفس به سر ببرد. به همین جهت تلاش برای مشارکت دموکراتیک و یا تکامل دسته جمعی که در اهداف دموکراسی کلاسیک دیده میشود امری بیهوده و دستنیافتنی است و تمامی عرصههای زندگی در معرض تهدید مداوم تخریب نیروهای اجتماعی قدرتمند قرار دارد. از این جهت دموکراسی در بهترین حالت ابزاری برای انتخاب تصمیمگیران و پیشگیری از زیادهرویهای آنان است. از نظر وبر دموکراسی، به هیچ وجه مبنایی برای تکامل بالقوه همهی شهروندان نیست، بلکه سازوکاری است برای تضمین رهبری سیاسی و ملی کارآمد.[7] لیپست نیز همانند وبر برداشتی روش شناختی از دموکراسی دارد و در کتاب «انسان سیاسی» مینویسد: «در یک جامعهی پیچیده، دموکراسی را میتوان به مثابه یک نظام سیاسی تعریف کرد که فرصتهای قانونی منظمی برای تغییر دادن حکومتگران فراهم میآورد.»[8]
بهطورکلی، دموکراتهای نخبهگرا برخلاف نظریهپردازان دموکراسی کلاسیک، دموکراسی را نه با رویکردی آرمانگرایانه، بلکه به شیوهای توصیفی و واقعگرایانه تعریف نموده و آنرا نه به مثابه هدف و غایت بلکه بهعنوان راهکاری مؤثر برای شکل دادن به حکومت مشروع و هدایت و کنترل آن قلمداد نمودهاند.
2. تأکید بر نقش نخبگان:
مفروض اصلی دمکراسی آرمانی این است که مردم در زمینهی مسائل سیاسی دارای عقایدی مشخص و عقلانی هستند و از طریق واکنش مستقیم آنها میتوان تصیمگیری نمود، اما دمکراسی نخبهگرا رفتار عقلانی انسان در حوزهی سیاست را رد میکند و بر آن است که شهروندان بهطورکلی تحت تأثیر انگیزههای غیر عقلانی در سیاست قرار میگیرند. از این رو نمیتوان برای مشارکت مردم در حکومت ارزشی قائل بود. از نظر ماکس وبر هرچند جهان همواره در فرایند عقلانی شدن به پیش میرود اما از نظر وی تنها حوزههای خاصی از زندگی به ویژه حوزهی اقتصادی، بوروکراسی و علم، عقلانی میشود و حوزههای دیگر زندگی انسان عمدتا غیر عقلانی هستند و به تعبیر دیگر، انظباطناپذیر و غیرقابل پیشبینی میباشند. از نظر وی یکی از عوامل عمدهی تداوم زندگی غیر عقلانی به نهاد انسان بهعنوان موجودی بعضا غیر عقلانی و اسیر نیروهای نامشخص عاطفی و احساسی باز میگردد. زندگی انسان دستخوش نیروهای عقلانی و غیر عقلانی است و مبانی غیر عقلانی رفتار در زندگی سیاسی بسیار مؤثر است.[9] بنابراین وبر نیز همانند بسیاری از اسلافش به صلاحیت تودهی مردم بدبین بود. به نظر او توده مردم همواره دچار نوعی انفعال و رویگردانی هستند و عموما قادر به تشخیص خط و مشیهای مختلف نمیباشند. تنها کار عمدهای که میتوانند انجام دهند این است که از میان رهبران ممکن، دست به انتخاب نیروهای متخصص و کارآمد بزنند.[10] از نظر وی سیاست یک حرفه است که باید افرادی نخبه و کارآمد ادارهی آنرا به دست گیرند.[11]
شومپیتر نیز در نگاه خود به انسان، تحت تأثیر روانشناسان جماعت از قبیل گوستاولوبون، معتقد است که انسان عموما ضعیف و مستعد ضربههای عاطفی نیرومند است و از سوی دیگر مسائل داخلی و خارجی به قدری با زندگی اغلب مردم فاصله دارند که آنها به سختی میتوانند واقعیت آنها را درک کنند. نتیجه چنین نگاهی به انسان، در بهترین حالت متضمن حداقل مشارکت سیاسی است. از نظر وی تنها کاری که مردم میتوانند انجام دهند این است که نخبگانی را انتخاب نمایند تا به نمایندگی از آنان به مسائل عمومی بپردازند . از این رو دموکراسی به معنای حکومت مردم نیست، بلکه ترتیبی نهادی برای ایجاد رهبری و مشروعیت بخشیدن به آن است و فقط به این معناست که مردم میتوانند کسانی را که بر آنها حکومت میکنند بپذیرند یا رد کنند.[12] شومپیتر، سیاست را یک حرفه میداند و معتقد است که در دنیای پیچیدهی امروزی تنها حکومت متخصصان است که میتوانند دستگاههای اداری دولت را در امر تنظیم و کنترل جامعه هدایت کند، از این رو دمکراسی نخبهگرا مناسبترین وکارآمدترین مدل دمکراسی است. همانگونه که دیوید هلد اشاره میکند، اینگونه برداشت از دموکراسی، ضعیفترین رابطه را با تعریف کلاسیک از دموکراسی یعنی «حکومت مردم» دارد و به جز بحث مربوط به حفاظت از مردم در برابر استبداد و خودکامگی، دیگر جایی برای هواداری از دموکراسی باقی نمیماند و به دلیل نقش محدود شهروندان معمولی در فرایندهای حکومتی، دورترین مدل از دموکراسی حقیقی محسوب میشود.
3. نظام حزبی رقابتی:
از آنجا که دموکراسی از دیدگاه دموکراتهای نخبهگرا روشی برای کسب قدرت توسط نخبگان سیاسی کاردان و کارآمد است و از طرفی عموم مردم نیز دارای چنان بینشی برای دخالت در تصمیمگیری های عمومی نیستند و تنها میتوانند وسیلهای برای گردش نخبگان باشند، بنابراین وجود احزاب سیاسی برای ساماندهی فعالیت عمدهی سیاسی مردم، یعنی انتخاب رهبران ضروری به نظر میرسد. در مدل دموکراسی نخبهگرا رفتار سیاستمداران برای جلب آراء مردم، شبیه به فعالیت کارفرمایانی است که برای جلب مشتری با یکدیگر رقابت میکنند و مردم نیز از میان آنها دست به بهترین انتخاب میزنند. از نظر شومپیتر، احزاب سیاسی به مثابه ماشینهایی هستند که از آنها برای برنده شدن در انتخابات استفاده میشود و به این دلیل باید وجود داشته باشند که شهروندان معمولی توانایی لازم برای هماهنگ کردن فعالیت سیاسی خود را ندارند.[13] به نظر لیپست نیز عنصر متمایز دموکراسی و ارزشمندترین عنصر آن تشکیل یک گروه نخبهی سیاسی در مبارزهای رقابتآمیز برای به دست آوردن آراء رأیدهندگان است که عمدتا به صورت انفعالی عمل میکنند.[14] نخبگان سیاسی در قالب احزاب به رقابت با یکدیگر پرداختند و حزبی که بتواند در یک مبارزهی انتخاباتی رقابتی و آزاد مسلط شود، سیاستهای خود را در پارلمان اعمال خواهد نمود.
جمعبندی
با تأمل در این ویژگیها میتوان گفت که نقدهای دموکراسی نخبهگرا متوجه آموزههای دموکراسی آرمانی و کلاسیک است و با پذیرش بسیاری از ویژگیهای دموکراسیهای لیبرال غربی، مانند نظام نمایندگی، انتخابات و احزاب آنرا امری اجتنابناپذیر دانسته است. نخبهگرایان با تأکید بر عدم امکان فراهم شدن اهداف و آرمانهای دموکراسی کلاسیک، تنها شکل ممکن برای اجرا در جوامع معاصر را دموکراسیهای رایج دانسته و با عدم توجه به معضلاتی که از سوی برخی منتقدین ارائه شده است، لزومی به بازنگری در دموکراسی رایج در غرب نمیبیند. عمدهترین نقدها بر این مدل از دموکراسی از سوی نیروهای چپ جدید در دفاع از الگوی دموکراسی مشارکتی مطرح شده است. از دیدگاه آنان مشارکت فعال شهروندان در امور عمومی که لازمهی تکامل و حیات یک جامعه است در دموکراسیهای رایج غربی و در دموکراسیهای نخبهگرایانه مورد انکار واقع شده است و همین امر این مدل از دموکراسی را از دموکراسی حقیقی دور نمودهاست.