كلمات كليدي : تاريخ، رسول خدا(ص)، تفاخر، فخر فروشي، آزار، تحمل آزار
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
از اوصاف زشت و ناپسندی که در سیره و قول نبی اکرم(ص) از آن به زشتی یاد شده، فخر فروشی و افتخار به حسب و نسب خویش است. این صفت زشت و نکوهیده از عوامل بسیار مخرب در روابط ایمانی بوده و رسول خدا(ص) از آن به عنوان آفت بزرگی خاندان یاد کردهاند.[1]
نگاهی کوتاه بر پیشینه تفاخر در عصر جاهلی
رسول خدا(ص) در حالی به رسالت برگزیده شد که جامعه عرب آن روز در فساد و تباهی دست و پا میزد و سایه شوم جهالت، تعصب، فساد و تفاخر به نسب و قبیله، بر سرتاسر جزیرةالعرب سایه افکنده بود. تفاخر و خود برتربینی در میان اعراب جاهلی اصلی خدشهناپذیر به حساب آمده بسیاری از جنگها و نزاعهای جاهلی را موجب شده بود. جنگهای جاهلی گرچه به لحاظ شدت و اهمیت متفاوت بودند؛ اما همگی دارای ویژگی مشابهی بودند و آن دمیدن روح فخر و انتقام در کالبد قبیله بود. آنان به پیروزیها تفاخر و به گاه شکست مترصد انتقام بودند.[2] غالب اوصاف و خصال پسندیدهشان نیز ریشه در احساس تفاخر و برتریجویی داشت؛ آنان شجاعت به خرج میدادند و بخشش میکردند تا به سبب این کار ستایش شوند و بر سایر رؤسا و بزرگان جامعه افتخار کنند.
در این میان قبیله قریش در تفاخر، گوی سبقت از هم قطاران جاهلی خود ربوده بود. از زمانیکه خداوند لشکر ابرهه را تار و مار کرده بود، مقام کعبه و قریش بیش از پیش در انظار عرب بالا رفته بود، از اینرو قریش رفته رفته شروع به بدعتگزاری کرده و انجام برخی مراسم حج مثل وقوف در عرفه را با اینکه میدانستند که از مشاعر دین ابراهیم(ع) است، را ترک کرده وقوف در آن را برای سایر اعراب، فرض کردند؛ آنان میگفتند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و اهل حرم و خادمان کعبه و ساکنین آن؛ برای ما سزاوار نیست که از حرم خارج شویم و غیر حرم را به مانند حرم بزرگ بشماریم، چرا که این کار از حرمت و شأنمان در نزد عرب میکاهد.»[3]
تفاخر به کثرت نفرات و جمعیت و اموال و ثروت در میان اعراب جاهلی به جایی رسیده بود که جهت مفاخره بر دیگر قبایل و بالا بردن آمار نفرات قبیله، به گورستان میرفتند و قبور مردگان را میشمردند.[4]
وضع همچنان بر این منوال بود تا اینکه با بعثت نبیخاتم(ص) به رسالت نهال اسلام در بین مردم پرتعصب و فخرفروش این سرزمین به ثمر رسید.
فخر فروشی و برتریجویی در سیره نبوی(ص)
پیامبر گرامی اسلام(ص) در طول ایام رسالتش، پیوسته با احساس تفاخر و برتریجوییهای مردم به مبارزه برخاسته سرانجام موفق شدند در سایه تعالیم ناب الهی، بسیاری از دشمنیها و ستیزهجوییهایی را که در گذشته ریشه در تفاخرهای بیاساس قبیلهای داشت، خاتمه داده آن را به اخوت و برادری مبدل نماید. این اقدام بزرگ چیزی نبود که از انظار دشمنان اسلام مخفی بماند، از اینرو کوشیدند برای تفرقه در صفوف مسلمانان از آن به عنوان حربهای کارآمد بهره گیرند. نقل شده «روزی عدهای از اوسیان و خزرجیان در نقطهای گرد آمده مشغول گفتگو بودند وحدت و یگانگی این گروه که دیروز دشمن خونآشام یکدیگر بودند، شأس بن قیس ـ از سران کینهتوز یهود ـ را سخت متأثر کرد، فوراً به جوانی یهودی که همراه او بود اشاره کرد که میان آنها رفته از جنگهای صد و بیست سالهی اوسیان و خزرجیان، سخن به میان آورد. آن جوان، خاطرات گذشته را چنان تشریح کرد که نزاع و تفاخر میان دو دسته مسلمان اوس و خزرج آغاز گردید؛ نزدیک بود آتش جنگ میان آنان شعلهور شود که خبر به پیامبر(ص) رسید، پس فوراً با گروهی از یاران، خود را بدانها رسانید و فرمود: «ای گروه مسلمانان خدا را در نظر بیاورید آیا دوباره به یاد دوران جاهلیت افتادهاید؟ در صورتی که من در میان شما هستم و پس از آنکه خداوند شما را به اسلام راهنمایی فرمود و بدان گرامی داشت و به وسیله آن عادات جاهلیت را از شما دور نمود و از کفر نجاتتان داد و میان شما اتحاد و اتفاق ایجاد کرد». سخنان رسول خدا(ص) آنان را به خود آورد از اینرو گریان شده، همدیگر را در آغوش کشیدند و از درگاه خداوند طلب مغفرت کردند.»[5]
رسول خدا(ص) با آنکه خود از نظر حسب و نسب شریفترین مردم به حساب میآمد؛ اما هیچ گاه شنیده نشد که نسبت به این امور بر دیگر مردم تفاخر ورزد، نه تنها افتخار نکرد، بلکه در بیان و رفتار خود نیز به گونهای عمل میکرد که در اذهان مردم مفاخره و برتریجویی تداعی نگردد. علی(ع) در این باره میفرمایند: «هر گاه رسول خدا(ص) فضیلتی را از خود یاد میکردند، میفرمودند: قصدم تفاخر و فخر فروشی نیست.»[6]
نقل شده در جنگ احد جوانی ایرانی در میان لشکر مسلمانان بود؛ این جوان پس از وارد آوردن ضربتی بر یکی از دشمنان، از روی غرور گفت: «این ضربت را از من تحویل بگیر که من جوانی ایرانی هستم.» پیامبر(ص) پس از شنیدن این سخن، فوراً آن جوان را خواسته به او فرمودند: «چرا نگفتی من جوانی انصاری هستم؟ چرا به چیزی که به آیین و مسلک است، افتخار نکردی و پای تفاخر و نژاد را به میان کشیدی؟»[7]
همچنین روایت شده مردی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «یا رسولالله(ص) من فلانم پسر فلانی» و سپس از سر تفاخر و برتریجویی تا نه تن از پدران خود را برشمرد. رسول خدا(ص) به آن مرد فرمود: «بدان که تو دهمین آنانی در دوزخ.»[8]
همچنین در برخی از منابع روایت شده است که «روزی عایشه و حفصه ـ همسران رسول خدا(ص) ـ به صفیه دختر حیی بن اخطب -همسر دیگر رسول خدا(ص) ـ تفاخر کرده خود را به واسطه پیوند نسبیشان با رسول خدا(ص)، برتر از او شمردند؛ آنان صفیه را مورد سرزنش قرار داده او را دختر یهودیه خواندند. پس صفیه به رسول خدا(ص) شکایت برد و در حالی که گریه میکرد، بر نبی خاتم(ص) وارد شد؛ رسول خدا(ص) از او علت گریهاش را پرسید؛ او گفت: عایشه و حفصه به او دشنام داده او را از روی تحقیر یهودیه خواندهاند؛ حضرت(ص) به او فرمود: چرا به آنها نگفتی که پدرم هارون است و عمویم موسی و شوهرم محمد(ص) است؟»[9] این واقعه موجب شد که آیه 11سوره حجرات نازل شود.[10]
خطبه رسول خدا(ص) در روز فتح مکه
در حالی که در جامعه عرب آن روز بزرگترین افتخار برای یک نفر این بود که شاخهای از یک قبیله سرشناس مانند قریش باشد، پیامبر اکرم(ص) برای برانداختن این اصل موهوم، و جهت در هم کوبیدن افتخاراتبیاساس و جاهلی عرب، در روز فتح مکه، ضمن سخنانی، خطاب به مردم مکه چنین فرمودند: «ایها الناس ان الله قد اذهب عنکم نخوة الجاهلیه و تفاخرها بآبائها الا انکم من آدم من طین الا ان خیرکم عندالله و اکرمکم علیه الیوم اتقاکم؛ ای مردم؛ خداوند در پرتو اسلام، نخوت جاهلیت و نازیدن به پدران و خاندانهای جاهلی را از شما زدود. ای مردم؛ شما از آدم(ع) هستید و او نیز از گل آفریده شده است، بدانید که امروز بهترین شما نزد خداوند و گرامیترین شما در پیشگاه او پرهیزگارترین و فرمانبردارترین شما از اوست؛» سپس ایشان برای اینکه به جهانیان برساند که ملاک شخصیت و برتری تنها تقوی و پرهیزگاری است.[11] در فرازی دیگر از سخنان خود چنین فرمودند: «انما الناس رجلان: مؤمن تقی کریم علی الله و فاجر شقی هیّن علی الله؛ مردم در پیشگاه خداوند بر دو دستهاند: دستهای پرهیزگار که در پیشگاه خداوند گرامی میباشند و گروهی متجاوز و گناهکار که در نزد خداوند ذلیل و خوارند.»[12] آنگاه رسول خدا(ص) برای برانداختن نخوت عرب که عرب بودن و انتساب به این نژاد را یکی از مفاخر بزرگ خود میشمردند، در ادامه سخنان خویش، خطاب به مردم مکه چنین فرمودند: «الا ان العربیه لیست بأب والد و لکنها لسان ناطق فمن قصر عمله لم یبلغ به حسبه؛ ای مردم؛ بدانید که عربیت به پدری نیست که شما را به دنیا آورده، بلکه آن تنها زبانی است که با آن سخن گفته میشود، پس هر کس در عمل کوتاهی کند، شرافت خانوادگیاش او را به خشنودی خداوند نمیرساند.»[13] سپس ایشان برای تحکیم مساوات بین انسانها فرمود: «ان الناس من عهد آدم الی یومنا هذا مثل اسنان المشط لا فضل للعربی علی العجمی و لا للأحمر علی الاسود الا بتقوی؛ همه مردم از روزگار گذشته تا حال به مانند دانههای شانه برابرند و عرب بر عجم و سرخ بر سیاه برتری ندارد.» [14]
آزار نمودن دیگران
از بارزترین نشانههای پیروی از رسول اکرم(ص) رعایت حقوق دیگران و اجتناب از آزار رساندن به مردم است. اهمیت این ویژگی در سیرهی نبوی(ص) تا بدانجاست که بدون آن نمیتوان شخص را مسلمان نامید. ایشان(ص) مسلمان را کسی معرفی کردند که مردم از دست و زبان او در امان باشند.[15] از نظر نبی خاتم(ص) آزار مردم در هر شکلش اعم از ترساندن مؤمن، نگاه آزار دهنده،[16] شوخی آزار دهنده، سخن آزار دهنده، بوی آزار دهنده و حتی عبادت آزار دهنده نکوهیده و ممنوع است. رسول خدا(ص) اذیت مؤمن را به مثابه تخریب کعبه معرفی کردند[17] و فرمودند: خداوند فرمود هر که بندهی مؤمن مرا بیازارد به من اعلام جنگ میدهد.[18] ایشان(ص) همچنین بدترین مردم را کسی عنوان کردهاند که مردم از او آزار ببینند.[19]
1/1نمونههایی از نهی آزار دیگران در سیره نبوی(ص)
عدهای نزد رسول خدا(ص) بودند که مردی برخاست و رفت؛ اما کفشش را فراموش کرد ببرد یکی از صحابه کفش را برداشته مخفی کرد. مرد برگشت و سراغ کفشش را از صحابه گرفت مرد صحابی گفت: من آن را برداشتهام. پیامبر(ص) فرمود: «ترساندن مؤمن چه معنا دارد» مرد صحابی گفت «قسم به آن که تو را به حق برانگیخت من فقط از باب شوخی آن را برداشتم» حضرت(ص) فرمود: «با ترساندن مؤمن[شوخی] چه معنا دارد.»[20]
ابوسعید خدری نقل کرده که «پیامبر اکرم(ص) در مسجد اعتکاف کرده بود؛ شنید که صدای مسلمانان به هنگام قرائت بلند است پس پرده را کنار زدند و فرمودند: بدانید که همه شما در حال مناجات با پروردگار خود هستید پس باعث آزار یکدیگر نشوید و در قرائت صدایتان را از یکدیگر بلندتر نکنید.»[21]
انس بن مالک نیز در این باره روایت کرده که «پیامبر خدا(ص) هر گاه شب برای خواندن قرآن بر میخاست با صدای آهسته قرآن قرائت میکرد و فقط همین قدر از کلامشان فهمانده میشد که آیهای تمام شده و حضرت آیهای دیگر را آغاز کردهاند. گفتیم: یا رسولالله(ص) چرا بلندتر قرآن نمیخوانید فرمود: خوش ندارم که با این کار همنشین من یا افراد خانوادهام آزار ببینند.»[22]
از عایشه نقل شده که رسول خدا(ص) خوش نداشت که از او بویی به مشام برسد که آزار دهنده باشد.[23]
2/1توصیه به تحمل آزار مردم
رسول خدا(ص) مردم را حتیالامکان به تحمل آزار دیگران فرا خوانده فرمودند: «آزار بزرگتر و کوچکتر و بهتر و بدتر از خودت را تحمل کن که اگر چنین باشی خداوند عزوجل را به گونهای ملاقات خواهی کرد که برابر فرشتگان بر تو مینازد.»[24] خود حضرت(ص) نیز در طول ایام رسالتش انواع اذیتها را بر نفس کریمش حمل کرد؛ در حالی که کفار ادعای نبوتش را تکذیب کردند و یهودیان و منافقان در ذم او انواع آزارها را بکار گرفتند تا آن حد که فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت.»[25] ایشان پیوسته تحمل کردند و صبر، تا سرانجام توانستند شریعت اسلام را به بار بنشانند.
با این حال رسول خدا(ص) تحمل آزار و اذیتی را که موجب ضعف و زبونی مسلمانان شود را برنمیتافت و قاطعانه آن را رد میکرد. روایت شده که «سمرة بن جندب در باغ مردی از انصار، صاحب درخت خرمایی بود و خانهی مرد انصاری بر در باغ بود. سمره بیآنکه از صاحب خانه رخصت بطلبد به خانه مرد انصاری وارد شده، به پای درخت خرمای خود میرفت. مرد انصاری به او اعتراض کرده از او خواست که زمان ورود به خانه اجازه بگیرد؛ اما هر چه در این باب با سمره سخن گفت ثمری نبخشید. پس مرد انصاری به خدمت رسول اکرم(ص) آمد و از سمره شکایت کرد. حضرت(ص) نزد سمره فرستاد و شکایت مرد انصاری را به اطلاع او رسانید و فرمود: هر گاه میخواهی وارد باغ شوی از ایشان اجازه بگیر. اما سمره سخن رسول خدا(ص) را نیز نپذیرفت. پس حضرت به او فرمود: آن درخت را به من بفروش. سمره نپذیرفت؛ پس حضرت(ص) قیمتش را زیاد کرد اما باز هم او نپذیرفت تا آنکه به قیمت بسیاری رسانید و باز هم سمره امتناع کرد، پس حضرت(ص) فرمود: آن درخت را بده تا برای تو در بهشت درخت خرمایی را ضامن شوم که هر وقت بخواهی میوهاش را به راحتی بچینی. اما باز هم سمره نپذیرفت. پس حضرت(ص) در این وقت به مرد انصاری فرمود: برو درخت او را بکن و نزدش بیفکن که در دین اسلام ضرر و زیانی نمیباشد.»[26]
در روایتی دیگر از امام محمد باقر(ع) نقل شده که فرمود:«مردی خدمت رسول خدا(ص) آمد و از دست همسایه مردم آزارش به آن حضرت شکایت کرد، پیامبر خدا(ص) به او فرمودند: «صبر داشته باش و شکیبایی پیشه کن.» آن مرد رفت و بعد از مدتی باز خدمت رسول خدا(ص) رسید و از دست همسایهاش شکایت کرد؛ پیامبر(ص) باز هم به او فرمود، صبر داشته باش. آن مرد رفت و بعد از گذشت مدتی برای بار سوم خدمت رسول خدا(ص) رسید و از دست همسایه خود شکایت کرد. پیامبر(ص) این بار به او فرمودند: «روز جمعه که مردم به سوی نماز جمعه میآیند اسباب و اثاثیهات را بر سر راه بگذار تا هر کسی که به نماز جمعه میرود آنها را ببیند هنگامی که از تو پرسیدند، چرا اسباب اثاثیهات را بیرون ریختهای موضوع را برای مردم بازگو کن.» آن مرد رفت و طبق فرموده رسول خدا(ص) عمل کرد؛ همسایه مردم آزارش که وضع را چنین دید و آبروی خود را در خطر دید بیدرنگ به سوی او شتافت و ملتمسانه از او درخواست کرد که وسایلش را به خانه برگرداند و با او عهد کرد که دیگر آنگونه رفتار نکند و او را نیازارد.»[27]