نویسنده: آیتاللهالعظمی جوادی آملی
بــرای ورود در مــباحث تفــسیری و بــهره جستن از قرآن، شــناخت معــیارها و اصول کلی لازم است که در این مقال بدانها پرداخته شده است:
خداوند برترین معرف قرآن کریم
1. خدای سبحان که متکلم قرآن و نازلکنندة آن است، از هر موجود دیگری قرآن را بهتر میشناسد و در تعریف او شایستهتر از هر صاحب نظر دیگر است؛ بلکه سزاوار بودن ذات اقدس الهی قابل سنجش با صلاحیت دیگران نیست؛ زیرا آنان یا اصلاً قرآنشناس نیستند و یا در پرتو معرفی خداوند آن را شناخته و میشناسند؛ بنابراین برجستهترین تعریف، همانا تعریفی است که خداوند دربارة این کتاب عظیم آسمانی نموده است.
روشن وروشنگر بودن قرآن
2. خدای سبحان قرآن کریم را به عنوان نور به جهانیان شناسانده و چنین فرمود: «یا أیها الناس قد جاءکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراً مبیناً»؛[1]«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین».[2]خاصیت نورانی بودن قرآن آن است که هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تیرگی است و هم جوامع بشری را از هرگونه تاریکی اعتقاد یا تیرگی اخلاقی یا ابهام در شناخت یا سرگردانی در انتخاب راه یا تحیر در ترجیح هدف و مانند آن میرهاند و به شبستان روشن صراط مستقیم و هدف راستین بهشت عدن میرساند: «کتاب أنزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات إلی النور».[3] تناسب تجلی خدای سبحان در قرآن کریم، اقتضای چنین سمتی را برای این کتاب آسمانی دارد؛ زیرا کلام مبدأیی که «نور السموات و الأرض»[4] است، حتماً باید روشن و روشنگر باشد.
موجبات سعادت در قرآن
3. خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان تبیان همه چیز به انسانها شناسانده و چنین فرموده است: «و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء و هدی و رحمةً و بشری للمسلمین»[5] یعنی هر چیزی که در تأمین سعادت انسان سهم مؤثر دارد، در این کتاب الهی بیان شده است و اگر انجام کاری عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن آمده و اگر ارتکاب عملی مایة شقاوت بشری میگردد، پرهیز از آن به صورت یک دستور لازم در آن تعبیه شده است.
اشتمال قرآن بر همة معارف و اخلاق و اعمال الهی و انسانی به طور رمز یا ابهام یا معما و مانند آنها که از قانون محاوره و اسلوب تعلیم و تربیت جداست، نمیباشد؛ بلکه به طور روشن است؛ زیرا خدای سبحان از جامعیت قرآن نسبت به همة اصول اسلامی به عنوان «تبیان» یاد کرده است. پس هیچگونه کمبودی در این کتاب نیست تا از خارج جبران شود؛ نه کمبود قانون و دستورهای انسانی و نه کمبود شناخت و معارف اسلامی و نه قصور در تبیین آنها؛ یعنی هم از لحاظ محتوا و مضمون، بینیاز از مطالب بیگانه است و هم در تعلیم و تفهیم آنها بیانی رسا و لسانی گویا دارد که از زبان دیگران بینیاز و از قلم بیگانگان مستغنی است؛ زیرا خاصیت «تبیان کل شیء» بودن، همین است
تعلیم قرآن، سرآغاز نعمتها
4. خدای سبحان خود را معلم بالذات و بالإصالة این کتاب آسمانی میداند: «الرحمن. علم القرآن. خلق الإنسان. علمه البیان»[6]و در اهمیت علوم قرآنی میتوان به این نکته استشهاد کرد که خدای سبحان سرآغاز همة نعمتهای مادی و مجرد ظاهری و باطنی را که در سورة «الرحمن» یادآور شده و همة مکلفان را به اعتراف فرا خوانده و راه هرگونه تکذیب منکران را مسدود کرده، نعمت تعلیم قرآن و نیز تعلیم بیان انسان که محصول آموزش قرآن کریم است، میشمارد.
اسم شریف رحمان که حاکی از جامعیت همة شئون رحمت است و در مشهد بعضی از ارباب شهود، این نام همانند نام مبارک «الله» از عظمت خاص برخوردار است و جامع همة اسمای حسنای دیگر میباشد، مبدأ تعلیم قرآن قرار گرفت تا انسانها در مکتب خدای رحمان درس رحمت مطلقه بیاموزند و از قید انتقام آزاد شوند و از بند غضب رها گردند و از دام سخط پرواز کنند و از زندان ستم بیرون آیند و همچون آورندة این کتاب، «بالمؤمنین رءؤف رحیم»[7] شوند و همچون همراهان و اصحاب راستین او «رحماء بینهم»[8]گردند و قبل از رحمت به دیگران بر جان خویش ترحم نمایند و بر بدن ناتوان خود رحم کنند که نه جان را طاقت «نار الله الموقده. التی تطلع علی الأفئده»[9] است و نه جسم را توان تحمل «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب»[10]میباشد.
ناتوانی در درک مستقیم وحی
5. خدای سبحان، این کتاب عظیم الهی را از مبدأ تنزل تا پایان نزول، در کسوت حق و در صحبت حقیقت قرار داد تا به جایگاه اصیل خود که قلب انسان کامل و محقق در آن و متحقق به آن فرود آید: «و بالحق أنزلناه و بالحق نزل»،[11]«نزل به الروح الأمین. علی قلبک لتکون من المنذرین»[12] و قبل از آنکه به قلب مبارک انسان کامل نزول کند و از آن جایگاه پاک به دیگران منتقل شود، ادراک معارف آن، بلاواسطه میسور انسانهای عادی نیست؛ چون هر قلبی ظرفیت خاص به خود دارد و هرگز نمیتواند قرآن را که به تعبیر الهی قول سنگین و وزین است: «إنا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً»،[13] تحمل نماید.
از این جهت، پیامبر گرامی صلیالله علیه و آله و سلم که مظهر تام خداوند است، سمت تعلیم قرآن و تبیین معارف آن را دارد؛ لذا حضرت حق تعالی رسولاکرم(ص) را به عنوان معلم کتاب و حکمت و مبین قرآن کریم معرفی نمود: «کما أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمة و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون».[14]
از اینکه فرمود: پیامبر گرامی(ص) که حامل قرآن است، به شما انسانها چیزی میآموزد که شما نمیتوانید آن را از نزد خود یاد بگیرید، استفاده میشود که عقل بشر برای تشخیص راه، گرچه نورافکن نیرومندی است، ولی هرگز به تنهایی کافی نیست؛ زیرا برای تأمین سعادت انسان، چیزهایی لازم است که هیچ انسانی به فکر بشری خود به آن راه نمییابد و این آیه همانند آیة «رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل وکان الله عزیزاً حکیماً»،[15] از ادلة ضرورت نبوت عامه است.
زیرا اگر عقل انسانها به تنهایی کافی بود، نیازی به پیامآوران الهی نبود و حجت خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود؛ در حالی که خدای سبحان میفرماید: اگر پیامبران فرستاده نمیشدند، انسانها میتوانستند احتجاج کنند و به خداوند بگویند: ما اگر گمراه شدیم، برای آن بود که تو برای ما راهنما نفرستادی: «و لو أنا أهلکناهم بعذابٍ من قبله لقالوا ربنا لولا أرسلت إلینا رسولاً فنتبع ایاتک من قبل أن نذل و نخزی».[16]
خــلاصه آنکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چیزهایی به جوامع انسانی میآموزد که هرگز به فکر آنان نخواهد رسید و چون آن حضرت همة علوم الهی را از قرآن، بدون واسطه فرا میگیرد و دست دیگران به آنها نمیرسد، لذا وظیفة تفسیر و تبیین این کتاب عظیم نیز به عهدة آن حضرت قرار گرفت: «و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و لعلهم یتفکرون»[17]و انسانهای هر عصری مأمورند که از سنت و سیرت آموزندة آن حضرت در همة شئون، مخصوصاً در بحثهای تفسیری استفاده نمایند: «و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و اتقوا الله إن الله شدید العقاب».[18]
این سمت پیامبر اکرم صلی اللهعلیه و آله و سلم که تبیین قرآن کریم است، با نور بودن قرآن و با تبیان او منافات ندارد؛ چون همین کتاب نورانی و مبین، در کمال ظهور، رسول گرامی را مفسر و بیانگر خود میداند و بسیاری از معارف روشن قرآن است که فقط دیدة بینا و باصرة نیرومند و درونبین پیامبراکرم(ص) میبیند، نه دیگران. بنابراین در عین حال که قرآن کریم نور و تبیان است، بهرهبرداری مردم از همة احکام و معارف آن نیازمند به تبیین رسول اکرم(ص) و همچنین ائمة اطهارعلیهمالسلام که جانشینان رسولگرامی اسلاماند، میباشد.مرجع تفسیرهای معصومین (ع) به این است که از مخزن بیکران قرآن و از باطن عمیق آن استنباط میکنند و برای دیگران بیان مینمایند؛ نه اینکه مطالب بیگانه و خارج از قرآن میآورند؛ گذشته از آنکه بسیاری از روایاتی که در زمینة تفسیر آیات قرآن رسیده است، ناظر به تطبیق محتوای آنها بر مصادیق خارجی است که جدای از تبیین معنا و تفسیر مفهوم آنهاست.چون آرای مفسران دیگر که معصوم نیستند حجت نمیباشد، از این جهت محذوری در پذیرش یا نفی آنها نیست؛ البته به عنوان یک نظر علمی و رأی فنی، مورد احترام خواهند بود و از این حیث نیز با نورانی بودن قرآن و تبیان بودن او منافاتی ندارد.
جاودانگی قرآن
6. خدای سبحان این کتاب عظیم الهی را شایستة بقا و لایق خلود و جاودانگی معرفی کرد و او را از گزند هر مانعی مصون دانست و چنین فرمود که: «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه».[19] ممکن است توهم شود که نسخ بعضی از احکام بادوام و ابدیت مطالب قرآن مناسب نیست؛ زیرا نسخ یک حکم و از بین بردن یک قانون، همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضی از احکام قرآن راه دارد، پس بطلان به حریم قرآن راه مییابد، در حالی که چنین ادعا شده است که هرگز بطلان به حریم قرآن راه ندارد.
پاسخ این شبهه آن است که گرچه نسخ قانون یا حکم از طرف بعضی از قانونگذاران یا حکام، همراه با ابطال آن است، لیکن این از خصوصیت مورد است؛ نه لازمةحقیقت نسخ. توضیح آنکه گاهی بر اثر جهل یا فراموشی قانونگذار، قانون باطل و ناروایی جعل میشود و در حین عمل، به جهل یا اشتباه آن پی برده میشود، آنگاه نسخ و زوال آن قانون اعلام میگردد و به جای آن، قانون دیگری جعل میشود و گاهی بر اثر اقتضای زمینه و مناسب بودن شرایط، قانون خاصی جعل میشود تا شرایط عوض شود با علم به اینکه قانون محدود است و برای شرایط مخصوص است و هنگامی که شرایط دگرگون شد، همانطوری که قانونگذار میدانست و پیشبینی میکرد، نسخ قانون قبلی اعلام میشود و قانون جدیدی به جای آن جعل میگردد و روح نسخ به این معنا، همان تخصیص زمانی قانون است؛ لیکن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود، چنین پنداشته میشود که آن قانون نسخ شد؛ در حالی که عصارة آن این است که آن قانون، تخصیص زمانی یافت؛ نه نسخ شد.
بنابراین درحقیقت نسخ چنین اخذ نشده است که امر باطلی بر اثر جهل یا نسیان قانونگذار به عنوان قانون، جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشکار شد؛ بلکه تمام نسخهایی که در قوانین الهی یافت میشود از قبیل تخصیص زمانی خواهد بود؛ زیرا قانونگذار آنها خدای سبحان است که چون ذات اقدسش عین علم و شهود به ذات خود و به حقایق تمام اشیاست، نه جهل در او راه دارد: «و ما یعزب عن ربک من مثقال ذره فی الأرض و لا فی السماء»[20] و نه فراموشی را به حرم امن آن ذات اقدس راهی است: «و ما کان ربک نسیا».[21]
همین معنا که روح نسخ در قوانین الهی، همان تخصیص زمانی است، گاهی در متن قانون قبلی یادآوری میشود؛ یعنی در هنگام وضع قانون اول گفته میشود که این قانون تا اطلاع ثانوی قابل اجراست و بعداً عوض میشود؛ نظیر آنچه یک طبیب حاذق و آگاه از همة خصوصیات بیمار و مطلع بر کیفیت درمان تدریجی او، اعلام میدارد که این داروی معین تا اعلام نتیجة آن، مورد استفاده قرار میگیرد و گاهی هم ممکن است که به بیمار اطلاع ندهد که بهرهبرداری از این داروی مشخص، موقت است.غرض آنکه در حقیقت نسخ اخذ نشده است که قانونگذار باید جاهل یا ناسی باشد و در نتیجه، قانون اولی باطل بوده و بر اثر جهل یا فراموشی وضع شده است؛ بلکه ممکن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت واقعی ایجاب کند که یک قانون موقت وضع گردد تا با دگرگونی شرایط، قانون جدید دیگری جعل شود؛ حتی ممکن است همین توقیت هم در متن قانون قبلی اعلام شود؛ مثل اینکه خدای سبحان در جریان بزهکاری بعضی از زنان چنین فرمود: «فأمسکوهن فی البیوت... أو یجعل الله لهن سبیلا»؛[22] یعنی حد خطای آنان حبس ابد است، تا اینکه راه دیگری و قانون جداگانهای وضع گردد و این تعبیر، مثل آن است که در حین جعل قانون اولی اعلام شود که ارزش این قانون تا اطلاع ثانوی است؛ چنانکه دربارة حد گناه، قانون دیگری جعل شد که مشروح آن در کتاب حدود آمده است.
بهرهمندی قلب سلیم از قرآن
7. خدای سبحان، ادراک معارف این کتاب عظیم الهی را مخصوص کسانی دانست که دارای قلباند و آن را مرکز علم حقیقی میداند و گروهی که قلب خود را از دست دادهاند یا آن را بیمار کردهاند، از فهم اسرار قرآنی محروماند. منظور از قلب در تعبیرهای عربی یا عنوان دل در تعبیرهای فارسی، همان روح مجرد و لطیف الهی است که خداوند به انسانها مرحمت نموده و استعداد دریافت هرگونه کمالی را داراست و تعلق به دنیا و هرگونه تبهکاری او را از اوج کمال یا لیاقت تکامل اسقاط میکند و پردة ضخیمی جلوی آن میآویزند که حقایق را نبیند و فقط به خاطرات نفسانی و آرمانهای شیطانی که از قوای درونی یا وسوسههای شیطان سر بر میآورند، مینگرد و به تحقق بخشیدن آنها میکوشد.
چون اندیشه و علم، یک وجود مجرد است، نیل به آن، نه در اختیار مغز مادی است و نه در عهدة قلب مادی که در تمام حیوانها وجود دارد؛ بلکه مخصوص روح مجرد انسانی است که دستگاه مادی مغز و مانند آن کارهای فیزیکی و مقدمات مادی آن را به عهدهدارند و وجود متافیزیکی آن فقط به عهدة روح مجرد است. گرچه بحث تفصیلی تجرد روح و اینکه قلب که در قرآن و حدیث استعمال میشود، همان روح مجرد انسانی است، به محل مناسب خود موکول میشود، ولی برخی از شواهدی که دلالت میکند بر اینکه منظور از قلب، همان روح مجرد است، نقل میشود.
تجرد محتوای قرآن
الف. قرآن بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است: «نزل به الروح الأمین. علی قلبک لتکون من المنذرین»؛[23] یعنی فرشتة وحی که از هر جهت، امین از تعدی و دگرگون کردن است، قرآن را بر قلب تو (ای پیامبر) فرود آورد. شک نیست که هم معارف و علم و اخبار غیبی که قرآن حاوی آنهاست، مجرد از طبیعت و مادهاند و هم حضرت جبرئیل علیهالسلام و ممکن نیست این امور مجرد از ماده و منزه از تنگنای طبیعت بر قلب صنوبری یا بر مغز مادی فرود آیند. گاهی در هنگام نزول بعضی از سورهها، هزاران فرشته آن را بدرقه نموده تا در جایگاه اصیل خود که قلب مطهر رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، مستقر شود و هرگز نمیتوان این نزول را امر مادی دانست و آن همه نازل شوندگان را مادی پنداشت. پس، قلب که محل تجلی آن علوم و حاملان آن معارف است، یقیناً مجرد است.
اسناد اطاعت و عصیان به قلب
ب. کتمان شهادت در محکمه عدل، گناه دل است: «و لا تکتموا الشهاده و من یکتمها فإنه اثم قلبه»؛[24] یعنی از ادای شهادت حق در حضور حاکم عادل خودداری مکنید و آن را کتمان منمایید؛ زیرا هرکس شهادت حق را مستور کند، قلبش گناهکار است. تردیدی نیست که اطاعت و عصیان، مخصوص روح آدمی است؛ نه اعضا و جوارح او که ابزار امتثال اوامر یا تمرد از آنها هستند و شک نیست که قلب طبیعی و مادی که عهدهدار پالایش خون و سایر کارهای طبیعی است، اطاعت و عصیان تشریعی ندارد.
پس مراد از قلب در اینگونه از موارد، همان روح انسانی است که حقیقت انسان به اوست. دل هوا پرست از یاد خداوند غافل است: «و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا»؛[25] یعنی از کسی که ما قلب او را از یاد خودمان بر اثر تداوم تبهکاری و استمرار هوا پرستی غافل نمودیم، پیروی مکن و او تابع هوای خویش است و کار او تجاوز از مرز بندگی و تعدی از عدل است.
اشکالی در این جهت نیست که یاد حق، امر مادی نیست و غفلت از آن هم امر طبیعی و محسوس نخواهد بود؛ اگرچه ریشه آن تعلق به عالم طبیعت دارد و چون خدای سبحان مجرد از هر قید مادی است، یاد خداوند که همان توجه به سوی او و گرایش به سمت اوست، یقیناً منزه از ماده است و قلبی که به یاد اوست، حتماً مجرد است و قلبی که از یاد او غافل است، از تجرد خود بهره نمیبرد و بر چهرة جان مجرد انسان غافل، پردة پندار باطل آویخته است؛ چنانکه رخسار جان انسان متذکر، از پوشش پردة وهم و حجاب خیال، مصون است: «و اذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو والاصال و لا تکن من الغافلین».[26] در این کریمه، یاد خداوند را به نفس نسبت داده است که همان نفس ناطقة انسانی است و همان در حقیقت، عهدهدار یاد خدا و مسئول غفلت از یاد حق تعالی است.
ادامه دارد