نویسنده: علامه محمد حسین طباطبایی / بخش دوم و پایانی
همین [انس و عادت] باعث شده که مقلدان از اصحاب حدیث (چون فرقه حشویه و مجسمه) به ظواهر آیات جمود کرده، آیات را به همان ظواهر تفسیر کنند، گو اینکه این جمود، جمود بر ظواهر نیست، بلکه جمود بر انس و عادت در تشخیص مصادیق است. در بین خود ظواهر، ظواهرى هست که این جمود را تخطئه میکند و روشن میسازد که اتکا و اعتماد کردن در فهم معانى آیات، بر انس و عادت، مقاصد آیات را درهم برهم نموده، امر فهم را مختل میسازد؛ مانند آیات «لیس کمثله شىء»، «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»، «سبحان الله عما یصفون»؛ چون اگر درک خدا، چون درک ما باشد، او مثل ما خواهد بود، در حالى که آیه اولى میگوید: او مانند ندارد و آیه سومى او را از آنچه ما درباره اش بگوئیم، منزه میدارد. همین جهت باعث شده که دیگر مردم در درک معانى آیات، به فهم عادى و مصداقهاى مأنوس در ذهن اکتفا نکنند، همچنان که دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات، انسان را واداشته تا دست به دامان بحثهاى علمى شود، تجویز کند که بحث را در فهم حقایق قرآن و تشخیص مقاصد عالیه آن دخالت دهد.
از یک سو ناگزیر بود دنبال علم تفسیر برود، حقایق قرآن را با ذهنى ساده، نه با عینک معلومات شخصى، موشکافى کند، از سوى دیگر در فهم معانى آیات، به فهم عادى و مصداق مأنوس در ذهن خود قناعت ننموده، در مثل کلمه «چراغ » را حمل بر پیهسوز نکند؛ چون اگر از روز اول میخواست به فهم عادى خود قناعت کند، دنبال علم نمیرفت. اگر دو دستى دامن علم را چسبید، براى این بود که فهمید فکرش بدون بحث علمى مصون از خطا نیست، علاوه بر اینکه فکر عادى به تنهایى مجهولات را کشف نمیکند. بر سر این دو راهى، کمتر کسى میتواند راه میانه را برود، نه آنقدر علم را در درک حقایق قرآن دخالت دهد که سرانجام سر از علم ایقوف و زبر و بینه در آورد، نه آنقدر به فکر ساده خود جمود دهد که تا روز قیامت «چراغ» را بر پیهسوز و «سلاح» را بر گرز و کمند حمل کند، بلکه در عین اینکه به ذیل ابحاث علمى متمسک میشود، نتائج حاصله را بر قرآن تحمیل نکند؛ چون فهمیدن حقایق قرآن، تشخیص مقاصد آن، از راه ابحاث علمى دو جور است:
دو روش براى فهم حقائق قرآن
یکى اینکه ما در مسئلهای که قرآن متعرض آن است، بحثى علمى یا فلسفى را آغاز کنیم و همچنان دنبال کنیم تا حق مطلب برایمان روشن و ثابت شود، آنگاه بگوئیم آیه نیز همین را میگوید. این روش هر چند که مورد پسند بحثهاى علمى و نظرى است، لکن قرآن آن را نمیپسندد.
دوم اینکه براى فهم آن مسئله و تشخیص مقصود آیه، از نظائر آن آیه کمک گرفته، منظور از آیه مورد نظر را به دست آوریم. آنگاه اگر بگوئیم علم نیز همین را میگوید، عیبى ندارد. این روشى است که میتوان آن را تفسیر خواند و خود قرآن آن را میپسندد؛ زیرا قرآن خود را «تبیان کل شىء» میداند، آن وقت چگونه ممکن است که بیان خودش نباشد؟ قرآن خود را هدایت مردم و بیناتى از هدى، جدا سازندة حق از باطل معرفى نموده، میفرماید: «هدى للناس، بینات من الهدى، الفرقان»، آن وقت چطور ممکن است هدایت، بینه، فرقان، نور مردم در تمامى حوائج زندگیشان باشد، ولى در فهم خود قرآن، نه هدایت باشد، نه تبیان، نه فرمان، نه نور؟!
قرآن به همه کسانی که در راه خدا مجاهدت میکنند، مژده داده ایشان را به راههاى خود هدایت میکند: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا». آیا میشود در مهمترین جهاد که فهم کلام پروردگار است، ایشان را هدایت نکند و به فرضیات علمى احاله کند؟ چه جهادى بزرگتر از مجاهدت در فهم کتاب خدا؟ و چه سبیلى بهتر از سبیل قرآن بشر را به سوى او هدایت میکند؟
روش پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) در تفسیر
پیامبری که خداوند قرآن را نخست به او تعلیم کرده و او را معلم دیگران قرار داده و فرموده: «نزل به الروح الامین على قلبک: روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرده»، «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم: ما کتاب را بر تو نازل کردیم، تا براى مردم بیان کنى که چه چیز براى آنان نازل شده»، نیز فرموده: «یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه: آیات آن را بر شما میخواند و شما را تزکیه نموده، کتاب و حکمت را تعلیمتان میدهد» و امامان اهل بیت که پیامبر(ص) ایشان را در حدیث مورد اتفاق بین شیعه و سنى «انى تارک فیکم الثقلین، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا: کتاب الله و عترتى، اهل بیتى؛ انهما لن یفترقا، حتى یردا على الحوض: من دو چیز گرانسنگ در شما جانشین میگذارم که مادام به آن دو تمسک جوئید، ابدا بعد از من گمراه نمیشوید: یکى کتاب خدا، یکى عترتم اهل بیتم را. این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض بر من درآیند»، منصوب براى چنین مقامى کرده و خدا هم تصدیقش کرده که فرموده: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»، نیز علم به قرآن را از غیر ایشان که مطهریناند نفى کرده، فرموده: «انه لقرآن کریم، فى کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون: این قرآن کتابى است کریم و خواندنى در کتابى مکنون که احدى جز مطهرین با آن تماس ندارد».
روش این پیغمبر و این امامان در تعلیم و تفسیر قرآن کریم ـ به طوری که از احادیث تفسیرى آنها برمیآید ـ همین روشی است که بیان کردیم. هیچ اهل بحثى حتى به یک حدیث برنمیخورد که رسول خدا و یا ائمه اهل بیت علیهمالسلام در تفسیر آیهای، از حجت و برهانى علمى و نظرى و یا فرضیهای علمى کمک گرفته باشند. و چطور ممکن است چنین کارى کرده باشند؟ با اینکه رسول خدا صلىالله علیه وآله وسلم درباره قرآن کریم فرمود: وقتى فتنهها چون پارههاى شب تار راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه کردند، در آن هنگام بر شما باد به قرآن که او شافعى است که شفاعت و وساطتش امضا شده، شکوهگرى از نقائص بشر است که خدا او را تصدیق کرده. هر کس آن را به عنوان کارنامه پیش روى خود بگذارد تا به آن عمل کند، او وى را به سوى بهشت میکشاند، هر کس آن را پشت سر اندازد و به برنامههاى دیگر عمل کند، همان قرآن او را از پشت سر به سوى آتش میراند. قرآن راهنمایى است که به سوى بهترین راه هدایت مینماید. این کتاب تفصیل، جداسازى حق از باطل است و کتاب بیان است که هر لحظه به تو سعادتى میدهد، کتاب فصل است، نه شوخى؛ کتابى است که ظاهرى و باطنى دارد، ظاهرش همه حکمت است، باطنش همه علم، ظاهرش ظریف و لطیف، باطنش بسیار ژرف و عمیق است. قرآن داراى دلالتها و علامتهاست. عجائبش را نمیتوان شمرد، غرائبش هرگز کهنه نمیشود، در آن چراغهاى هدایت، منارههاى حکمت است، قرآن دلیل بر هر پسندیده است نزد کسى که انصاف داشته باشد.
بنابراین بر هر کسى لازم است که دیدگان خود را در آن بچراند، و با این صفات به قرآن نظر کند تا دچار هلاکت نشود و از خلیدن خار به پاى چشمش رهائى یابد؛ چه، تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر است و چنین کسى مانند چراغ به دستى میماند که در تاریکیهاى شب نور دارد. او به سهولت میتواند از خطرهایى که تاریکى میآفریند، رهایى یابد، علاوه بر اینکه در مسیر خود توقفى ندارد. على علیهالسلام هم مىفرماید: «قرآن چنین است که پارهای از آن پارهای دیگر را بیان میکند، بعضى از آن شاهد بعضى دیگراست...» و این یگانه راه مستقیم و روش بى نقصى است که معلمان قرآن و هادیان آن، ائمه علیهمالسلام پیمودهاند. ما نیز به یارى خداى سبحان روش تفسیرى خود را به همین طرز قرار میدهیم، از آیات قرآن در ضمن بیاناتى بحث میکنیم و به هیچ وجه بحثى نظرى، فلسفى، یا به فرضیهای علمى، یا مکاشفهای عرفانى تکیه نمیکنیم. نیز در این تفسیر در جهات ادبى قرآن بیش از آن مقدارى که در فهم معنا از اسلوب عربى محتاج به آن هستیم، ذکر نمیکنیم. در این تفسیر [المیزان] تنها در جهات زیر بحث میکنیم:
1. معارفى که مربوط است به اسمای خداى سبحان و صفات او، از حیات، علم، قدرت، سمع، بصر، یکتائى و امثال آن.
2. معارف مربوط به افعال خدای تعالى، چون خلق و امر، اراده و مشیت، هدایت و اضلال، قضا و قدر، جبر و تفویض، رضا و غضب، امثال آن از کارهاى متفرق.
3. معارفى که مربوط است به واسطههایى که بین او و انسان هستند؛ مانند: حجابها، لوح، قلم، عرش، کرسى، بیتالمعمور، آسمان، زمین، ملائکه، شیطانها، جن و غیر ذلک.
4. معارفى که مربوط است به خود انسان در زندگى قبل از دنیا.
5. معارفى که مربوط است به انسان در دنیا (همچون تاریخ پیدایش نوع او، خودشناسیاش، شناسائى اصول اجتماعى، مسئله نبوت و رسالت، وحى و الهام، کتاب، دین، شریعت، و از این باب است مقامات انبیا که از داستانهاى آنان استفاده میشود، همان داستانهائى که قرآن کریم از آن حضرات حکایت کرده است).
6. معارف مربوط به انسان در عوالم بعد از دنیا، یعنى عالم برزخ و معاد.
7. معارف مربوط به اخلاق نیک و بد انسان، که مقامات اولیا در صراط بندگى یعنى اسلام و ایمان و احسان و اخبات و اخلاص و غیر ذلک مربوط به این معارف است.
در این تفسیر پیرامون آیاتى که به احکام دین مربوط است، بحث نشده؛ چون که بحث پیرامون آنها مربوط به کتاب فقه است نه تفسیر. نتیجه این طریقه از تفسیر این شده که در تمامى این کتاب و در تفسیر همه آیات قرآنى یک بار هم نمیبینى که آیهای را بر معنائى خلاف ظاهر حمل کرده باشیم، پس در این کتاب تأویلى که دیگران بسیار دارند، نمیبینى. بله تأویل به آن معنائى که قرآن در چند جا اثباتش میکند، اصلا از قبیل معانى نیست.
سپس در هر چند آیه بعد از تمام شدن بحثها و بیانات تفسیرى، بحثهائى متفرق از روایات قرار دادهایم، در آن به آن مقدار که برایمان امکان داشت، از روایات ـ هم از طرق عامه و هم خاصه ـ ایراد نمودهایم؛ اما آن روایاتى که از صحابه و تابعین چیزى نقل میکند، در این کتاب نقل نکردیم، براى اینکه کلام آنها حجیتى براى مسلمانان ندارد، مگر روایاتى که به عنوان موقوفه نقل شده است. البته در خلال این کتاب بحثهاى مختلف فلسفى، علمى، تاریخى، اجتماعى، اخلاقى هست، که در آنها نیز به مقدار وسعمان بحث کردهایم. در همه این بحثا به ذکر آن مقدماتى که سنخیت با بحث داشته اکتفا نموده، از ذکر مقدماتى که خارج از طور بحث است خوددارى نمودیم.