از نگاه قرآن، کرامت انسان به عنوان یک اصل آفرینش در نظر گرفته و کرامت در سرشت انسان تنیده شده است. خداوند متعال مى فرماید: (و لقد کرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر مماً خلقنا تفضیلاً)؛ ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا بر نشاندیم، از چیزهاى پاکیزه روزى اشان دادیم و آنان را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى آشکار دادیم.[1]
این آیه نگاه اصلى قرآن به انسان را مى نمایاند، در این آیه سخن از آفرینش انسان و امتیازات او بر دیگر موجودات است؛ از جمله این امتیازات که انسان بر غیر خودش چیره گشته و موجودات دیگر را در اختیار خود گرفته است. مرحوم طبرسى درباره مفهوم آیه مى گوید: (یعنى آنان را به نطق، عقل، قدرت، تشخیص، چهره زیبا، قامت استوار، تدبیر امر معاش و معاد، چیرگى آنان بر هر آنچه در زمین است و به اختیار گرفتن دیگر حیوانات، تکریم کردیم.
دیدگاه مرحوم علامه طباطبایى درباره اینکه مقصود از این کرامت چیست و شامل کدام یک از انسان ها مى شود، حائز اهمیت و براى بحث مورد نظر بسیار راه گشاست، و مى نویسد: مقصود از آیه، بیان حال همه انسان ها با قطع نظر از کرامت الهى و قرب و فضیلت روحى خاص براى پاره اى از افراد است. پس این کلام شامل مشرکان، کافران، فاسقان هم مى شود، و گرنه مفهوم امتنان وعتاب تحقق پیدا نمى کند. بنابراین مقصد از تکریم در: (و لقد کرّمنا بنى آدم)، تخصیص یافتن چیزى به توجه و شرافت بخشیدن به آن به وسیله چیزهایى است که به وى اختصاص یافته و در غیر آن یافت نمى شود. تفاوت مفهوم تفصیل با تکریم در اینجا بروز پیدا مى کند، چون تکریم مفهومى اصیل ونفسى است، به این معنا که در وجود او، شرافت و کرامت قرار داده شده است؛ در حالى که در تفصیل هر دوى آنها در اصل عطا مشترک اند، ولى عطاى یکى بیش از دیگرى است. انسان در بین موجودات هستى مختصّ به برخوردارى از عقل گشته است… و به طور اجمالى آدمیان به سبب آنکه خداوند آنان را از بین دیگر موجودات هستى به چیزى اختصاص داده، مکرّم شده اند و با این چیز بر دیگر موجودات امتیاز یافته اند و این همان خردى است که با آن حق را از باطل، خیر را از شرّ، و سود را از زیان باز مى شناسند)
این امتیاز چیزى جز همان انتخاب گرى و توان تشخیص نیست. خداوند متعال از این آفرینش ویژه به کرامت یاد کرده است. بنابراین در این نگرش،کرامت در اصل آفرینش انسان لحاظ و با سرشتش عجین شده است، فرارویش خشکى و دریا قرار گرفته و بر آن دو چیره گشته است، نوع تغذیه اش از پاکى هاست که پیوند استوار با کرامت و ارزشمندى انسان دارد و بر بسیارى از آفریده هایى که از این اهمیت برخوردار نیستند، برترى داده شده است. این نگاه باید در همه زندگى، رفتارها، گفتارها و کردارهاى انسان جارى و سارى باشد و هرگونه رفتارى که با این اصل آفرینش انسان در تضاد باشد، از سوى هیچ کس و هیچ نیرو و قدرتى پذیرفته نیست و با انسانیت انسان ناهماهنگ است و انسان نباید چنین رفتارى را بپذیرد. قرآن در همه مواردى که براى انسان تعیین تکلیف مى کند، این اصل را در نظر مى گیرد و در هر جا که رفتارى با این اصل ناهماهنگ باشد، به ترک آن و هر چیزى که این اصل را تقویت کند، بدان سفارش مى کند. شاید نیک قوامى انسان که در آیه 4 سوره التّین در آفرینش انسان مطرح شده است، نگاهى به همین سرشت ارزشمند و کرامت مند انسان دارد که اگر این اصل را زیر پا بگذارد،به پست ترین مرتبه پستى سقوط مى کند ولى آنان که آن را پاس مى دارند، از این سقوط در امان مى مانند و پاداشى شایسته مى یابند. این برداشت را در ادامه مقاله به هنگام تبیین نسبت کرامت انسانى بامقوله ایمان و آرزوى اعتقاد و عمل صالح، توضیح بیشترى خواهیم داد.
اگر با توجه به آیه یاد شده در آغاز بحث، کرامت انسان را به عنوان یک اصل آفرینش در وجود انسان در نظر بگیریم، آن سان که قرآن کریم آن را مورد تأیید قرار داده است، باید از هر نوع رفتارى که با این اصل منافات داشته باشد، پرهیز کنیم و قرآن نیز همین منطق را در برخورد با انسان در نظر گرفته است که در زیر به نمونه هایى اشاره مى کنیم:
1. آزادى اعتقاد
نخستین چیزى که در کرامت انسان مطرح مى شود، آزادى عقیده و انتخاب است. انسانى که به پذیرش باورى اجبار شود، حتى اگر باور درستى هم باشد، کرامت وى سرکوب شده است و شخصیت انسانى او مورد اهانت قرار گرفته است. به همین سبب از نگاه قرآنى انسان براى پذیرش باورى مجبور نیست و باید در گزینش اعتقادى به اقناع دست پیدا کند. این اقناع باید در فضایى به دور از هر گونه جوّسازى و فشارهاى محسوس و نامحسوس باشد و پیامبران موظّف بودند تنها هر کدام از گزینه ها فرجام هر یک از آنها را براى مردم تبیین و تشریح کنند و موانع را که فراروى انسان براى گزینش آگاهانه و آزادانه قرار دارد، کنار بزنند تا او بتواند آزادانه و آگاهانه، شخصیت انسانى خود را پاس دارد و کرامت خود را زیر پا نگذارد. تعبیرى که در قرآن از پیامبران به عنوان مبشران و منذران وجود دارد، تبیین طرق که خداوند آن را به خود نسبت مى دهد [2]تا انسا ن ها با گزینش خود شکور و کفور بودن خودشان را تثبیت کنند، اینکه خداوند به طور قاطع در برابر اندیشه (چیرگى پیامبران بر هدایت انسان ها) مقاومت مى کند و آن را بیرون از دایره وظیفه آنان مى شمارد، در همین جهت معنا پیدا مى کند. خداوند در خطاب به پیامبر اسلام مى فرماید: (فذکّر انّما انت مذکّر، لست علیهم بمصیطر؛ پس تذکّر بده که تو تنها تذکر دهنده اى، بر آنان چیره نیستى)[3]. حتى خداوند در برابر شدت علاقه پیامبر اکرم(ص) به هدایت جامعه مى ایستد و آن را غیر لازم مى شمارد و مى گوید: (فلعلّک باخع نفسک على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً؛ شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند، تو از اندوه جان خود را در پیگیرى کارشان تباه کنى)[4] و نیز فرموده: (لعلّک باخع نفسک ان لا یکونوا مؤمنین؛ شاید تو از اینکه ایمان نمى آورند، جان خود را تباه سازى)[5]. قرآن هدایت را امرى انتخابى با پس زمینه هاى خاص خود که در هر کس وجود دارد، مى داند و آن را الزاماً در پیوند باعلاقه و تمایل پیامبران نمى داند و تصریح مى کند که: (انّک لا تهدى من اجبت و لکنّ الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین؛ در حقیقت، تو هر کسى را که دوست دارى، نمى توانى راهنمایى کنى، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایى مى کند، و او به راه یافتگان داناتر است)[6].
در سوره بقره نیز تصریح مى کند: (لیس علیک هداهم و لکنّ الله یهدى من یشاء؛ هدایت آنان بر عهده تو نیست، بلکه خدا هر که را بخواهد، هدایت مى کند)[7]. این بیان در واقع توضیح این حقیقت است که مقوله ایمان و کفر و باور و عدم باور، نه تنها در چهارچوب اجبار و اکراه قرار نمى گیرد، که حتى در چهارچوب علایق و دلبستگى هاى شدید پیامبر هم قرار نمى گیرد و امرى است که کاملاً در اختیار افراد با پس زمینه هاى خاص خودش است و این امر، امرى مجعول الهى و طبق اراده و خواست اوست که از طریق چگونگى و شکل آفرینش و قوانین سارى و جارى در فطرت بشر اعمال مى شود. بر همین پایه است که قرآن عدم اکراه در دین را به عنوان یک اصل مطرح مى کند و مى گوید: (لا اکراه فى الدّین قد تبیّن الرشد من الغیّ فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سمیع علیم؛ در دین هیچ اجبارى نیست، و راه از بیراهه به خوبى آشکار شده است، پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست، چنگ زده است، و خداوند شنواى داناست)[8].
در این آیه، اجبار در دین به طور کامل نفى و تنها پیامد ایمان توضیح داده شده است که د رمقوله بشارت مى گنجد. عدم اجبار در دین در کنار تبیین راه درست و نادرست، چیزى جز حرمت گذارى به کرامت انسان نیست. کرامت انسانى در آزادى اراده و انتخاب اوست و پاسدارى از این کرامت در گرو حفظ آن آزادى در کنار تبیین راه هاى درست و نادرست است. به همین دلیل پیامبر اکرم(ص) هیچ گاه، کسى را به پذیرش دین مجبور نساخت، بلکه از راه هاى گوناگون به روشنگرى جامعه پرداخت و در مواردى که جامعه پذیراى اندیشه او نگشت، براى زندگى مسالمت آمیز در عین حرمت گذارى به اندیشه دیگران، راهکارهایى از قبیل معاهده یا برقرارى جزیه به عنوان راهکار مشارکت در مدیریت اقتصادى جامعه را در پیش گرفت. اینکه در زندگى پیامبر اکرم(ص) به عنوان بنیان گذار اسلام، جنگ ابتدایى دیده نمى شود و همه درگیرى هاى او براى رفع مانع از تبلیغ بود که معمولاً از سوى دیگران بر وى تحمیل مى شد، بیانگر همین واقعیت است که پیامبر(ص) طبق دستور قرآن، بر کرامت انسان ارج مى نهاد و اصل انتخاب و گزینش را با کرامت انسانى هماهنگ مى دید و در مواردى که اندیشه هاى او را نمى پذیرفتند، همواره راهکارهایى ارائه مى داد که در آنها تفاهم در حدّ اقل ها وجود داشت. هنگامى که اهل کتاب دیدگاه پیامبر(ص) را نپذیرفتند، خداوند به پیامبر(ص) دستور داد تا این پیشنهاد تفاهم آمیز مبتنى بر اصل انتخاب و گزینش را به آنان ارائه کند که: (قل یا اهل الکتاب تعالوا الى حکمة سواء بیننا و بینکم ألاّ نعبد اِلاّ الله و لا نشرک به شیئاً و لایتخذّ بعضنا ارباباً من دون الله، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ بگو؛ اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است، بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم،و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد. پس اگر از [ این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمان هستیم)[9].
این پیشنهاد، در واقع یک طرح تفاهم آمیز عقیدتى بر پایه اصول و حداقل هاست، در عین حفظ اعتقادات هر کدام از طرفین، براى ایجاد زمینه زندگى مسالمت آمیز در جامعه اى با باورهاى گوناگون. در این پیشنهاد، حفظ کرامت انسان از طریق پاسدارى از آزادى عقیده و پرهیز از اجبار و اکراه دیده مى شود و قرآن در برخورد با اهل کتاب بر این اصل تأکید داشت و اجبار آنان به تغییر عقیده را نه ممکن و نه مناسب با کرامت انسانى مى دانست و اگر از سوى آنان تلاش برخلاف این حداقل انجام نمى گرفت و در مسیر برهم زدن زندگى مسالمت آمیز جامعه قدم بر نمى داشتند و با پیمان شکنى ها و تجاوزاتشان، جامعه چند باورى کریمانه اى را که پیامبر اسلام ایجاد کرده بود برهم نمى زدند، پیامبر(ص) به جنگ با آنان نمى پرداخت. به این موضوع در بحث از جزیه که احتمالاً پندارى آن را با اصل کرامت انسانى ناهماهنگ دانسته، درجاى دیگر خواهیم پرداخت.
در هر صورت، پیامبر اکرم(ص) به این اصل آفرینش توجّه داشت که کرامت انسانى در حفظ آزادى انتخاب انسان در زمینه اعتقاد و باور است و نباید هیچ اجبارى به کار گرفت و باید تنها راه را روشن و واضح نشان داد تا افراد از روى آگاهى انتخاب کنند. به فرمان خداوند دراین خصوص توجه کنید: (و لو شاء ربّک لأمن من فى الأرض کلهم جمیعاً أفأنت تکره الناس حتى یکونوا مؤمنین و ما کان لنفس أن تؤمن الاّ بأذن الله و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون؛ اگر پروردگار تو مى خواست، قطعاً هر که در روى زمین است، همه آنان یکسر ایمان مى آوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر مى کنى که بگروند؟ و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا، ایمان بیاورد، و خدا بر کسانى که نمى اندیشند، پلیدى را قرار مى دهد).[10]
این آیات به روشنى نشان مى دهد که اعتقاد و باور، اجبار ناپذیر است و این خواست و اراده خداوند در چگونگى آفرینش انسان است. این به واقع ارج و حرمت گزارى به انسان و حفظ کرامت اوست که وى را به پذیرش اجبارى وا نداشته و به گونه اى آفریده است که براى اعتقاد به راه درست باید خرد و اندیشه خودش را به کار گیرد و با کمک آیات و نشانه هاى طبیعى و به یارى راهنمایى هاى پیامبران، خودش را از گمراهى نجات دهد. اجبارناپذیرى اعتقاد و باور در سرشت انسان است و پرتوى از تکریمى است که خداوند در آفرینش انسان لحاظ کرده است. این بحث دامنه درازى دارد که باید در خارج از گستره یک مقاله پى گرفت و براى اثبات مدّعا همین مقدار بسنده است.
2.نفى تحمیق
ییکى از روش هاى دیگر قرآن براى ارج گزارى به کرامت انسان و حفظ شخصیت انسانى، نفى تحمیق از زندگى بشر است. قرآن بین کرامت و شخصت انسان با تقلید و پذیرش بى چون و چرا منافات مى بیند و به همین دلیل، همواره به تدبّر، تفکّر، تعقّل، دانش و فهم سفارش مى کند. از انسان مى خواهد که با نگرش به محیط زندگى خودش و طبیعت موجود که از آن به عنوان آیه و نشانه یاد مى کند، خردورزى و انتخاب گرى خودش را رشد بدهد و آگاهى و تدبیر را بر زندگى اش حاکم کند.
قرآن در عین آنکه افراد جامعه را به دین دارى فرا مى خواند و هدف پیامبران را در دین دار ساختن مردم مى بیند، اما همواره از مورد تحمیق واقع شدن انسان ها به وسیله افرادِ متولّى دستگاه دین، برحذر مى دارد. قرآن مسیحیان و یهودیان را به دلیل اینکه دانشوران و راهبان خودشان را از حد و اندازه خودشان بالا برده و در دام نیرنگ آنان گرفتار شده اند،و به بهانه دین دارى به تحمیق آنان گردن نهادند، توبیخ مى کند و مى گوید: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسیح بن مریم و ما أمروا الا لیعبدوا إلهاً واحداً لا اله الاّ هو سبحانه عما یشرکون؛ اینان دانشمندان و راهبان خود مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیّت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند، جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست. منزه است او از آنچه [باوى] شریک مى گردانند)[11]. اینکه توده مردم راهبان و احبار را به عنوان ارباب خود بگیرند، به سادگى انجام نگرفته است، بلکه نخست اینان از اندیشه ورزى و نقد شخصیت ها و سخنان، دور شده و به سوى تقلید کورکورانه رفته اند و سپس آمادگى ذهنى براى پذیرش آنان به عنوان ارباب پیدا کرده اند. این کار نوعى تحمیق و ناآگاهى سازى است که معمولاً در بین پیروان همه ادیان به وجود مى آید و عالمان دین براى استحکام موقعیت خود، تلاش مى کنند توده هاى باورمند را نخست از تفکر و خردورزى دور سازند و به تعبیرى از محتواى انسانى و کرامت بشرى جدا سازند و سپس بهره کشى از آنان را آغاز کنند و آنان را در دام خوارى ناآگاهانه و عزّت کشى کور گرفتار سازند. قرآن این واقعیّت را در زندگى یهودیان و مسیحیان چنین گزارش مى کند:( یا ایها الذین آمنوا انّ کثیراً الذّین یکنزون الذهب و الفضّة و لا ینفقوا فى سبیل الله فبشّرهم بعذاب الیم؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، بسیارى از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و [آنان را] از راه خدا باز مى دارند، و کسانى که زر و سیم را گنجینه مى کنند و آن را در راه خدا هزینه نمى کنند، سپس ایشان را از عذابى دردناک خبر ده)[12].
اینکه قرآن رفتار راهبان و احبار را با توده مردم گزارش مى کند و آن را به بسیارى از آنان نسبت مى دهد و در نهایت آنان را به عذابى دردناک بشارت مى دهد، گویاى این حقیقت است که قرآن تحمیق را به دور از کرامت شخصیت انسان مى بیند. اینکه گروهى بازیچه دیگران واقع شوند و سرنوشت و زندگى خودشان را به دست افرادى خاص بسپارند، حتى اگر این افراد خاص منسوب به دین و متصدّى رسمى دین هم باشند، از نگاه قرآن پسندیده نیست و با شخصیت و کرامت انسان ناسازگار است. قرآن ناروایى تقلید کورکورانه را نه تنها از عالمان دین، بلکه از آبا و اجدادى و به تعبیر دیگر سنت هاى قبیله اى و قومى را هم مورد تأکید قرار مى دهد. این بدان معناست که هر آنچه بیرون از دایره خردورزى و آگاهى باشد، با کرامت انسان ناهمخوان است و باید از زندگى انسان زدوده شود.
3. نفى نگرش طبقاتى
قرآن براى حفظ کرامت انسان، نگرش طبقاتى را نفى مى کند و آن را با کرامت انسان ناسازگار مى داند و همواره توصیه مى کند که انسان از این نگرش دست بشوید. در بحث هاى قبلى گفتیم که رسول خدا(ص) به یهودیان و مسیحیان پیشنهاد کرد که: (بیایید همدیگر را به جاى خدا ارباب نگیریم)[13]. نظام ارباب و رعیتى، زاییده نگرش طبقاتى است. در این نگرش، بعضى بر بعض دیگر برترى دارند و باید در خدمت آن بعض قرار گیرند. در این روش، عزّت انسان سرکوب و لگدمال مى شود و همواره عدّه اى از مردم خودشان را در برابر عدّه اى دیگر خوار و کوچک مى بینند.
در جزیرة العرب و در فرهنگ بومى آنجا چنین نگرشى شایع بود و این نگرش آن قدر عمیق و گسترده بود که حتى آداب عبادى را هم در بر مى گرفت. با دقّت در بعضى از آیات چنین به دست مى آید که در ذهن پاره اى از اشراف که مسلمان شده بودند، این باورها همچنان ریشه داشت و قرآن در بسیارى از موارد، آنها را مطرح و یادآورى کرده است؛ از جمله آنکه در آداب برگزارى مراسم حج، اشراف در عرفات از منطقه اى که توده مردم حرکت مى کردند، حرکت نمى کردند و این را بر خلاف شأن خود مى دانستند. قرآن به آنان تذکر مى دهد که این قبیل بینش هاى طبقاتى را کنار بگذارید و مى گوید: (ثم افیضوا من حیث افاض الناس و استغفروا الله إن الله غفور رحیم؛ پس از همان جایى که [انبوه] مردم روانه مى شوند، شما نیز روانه شوید و از خداوند آمرزش خواهید که خدا آمرزنده مهربان است)[14]
در جامعه طبقاتى، توده هاى انسانى به عنوان افراد پست و رذل به شمار مى آیند و یکى از عوامل گریز اشراف از پذیرش دین الهى، آن بود که همان توده ها به این دین ها روى مى آوردند. قرآن نگرش جامعه اشرافى و طبقاتى را به موضوع دین باورى توده ها چنین گزارش مى کند: (قالوا أنؤمن لک و اتبعک الأرذلون؛(قوم نوح) گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم و حال آنکه فرومایگان از تو پیروى کرده اند؟[15]. و نیز فرمود: (فقال الملأ الذّین کفروا من قومه ما نریک الاّ بشراً مثلنا و ما نریک اتّبعک الاّ الذین اراذلنا بادى الرأى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنُّکم کاذبین؛ پس سران قومش که کافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بینیم و جز فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، نمى بینیم کسى تو را پیروى کرده باشد، و شما بر ما امتیازى ندارید، بلکه شما را دروغگو مى دانیم)[16].
این نوع نگرش طبقاتى با کرامت و شرافت انسان ها ناسازگار است و ادیان معمولاً با این نگرش مواجه مى شدند و به همین جهت، معمولاً پیروان نخستین ادیان الهى، توده هاى محرومى بودند که در سایه نگرش طبقاتى، کرامت انسانى آنان خرد شده بود و در دین الهى بازیابى آن کرامت را مى جستند.
این جریان در مورد دین اسلام تبلورى روشن تر داشت؛ زیرا اسلام در جامعه اى پا به عرصه گذاشت که نگرش طبقاتى، لایه ها و رنگ هاى مختلف داشت. در این جامعه اهل کتاب خودشان را جمع برگزیده خدا مى دانستند و دیگران را به حساب نمى آوردند.
قرآن در چندین مورد به این موضوع اشاره مى کند و آن را پندارى واهى شمرده، بر آن مهر بطلان مى نهد و با بیان عدم اعتماد آنان به پیامدهاى چنین باورى، نادرستى آن را نشان مى دهد و به عنوان نمونه، مى توان آن را در سوره بقره آیات 94 تا 96 و سوره جمعه آیه 6 مطالعه کرد. برتر پندارى اهل کتاب چنان بود که بنابر گزارش قرآن، آنان به خود حق مى دادند که در امانت ساکنان غیر اهل کتاب جزیرة العرب خیانت بورزند؛ چون آنان را طبقه پست تلقى مى کردند. در این مورد قرآن از قول بعضى از اهل کتاب چنین مى آورد: (… ذلک بأنهم قالوا لیس علینا فى الاعیین سبیل…؛ این بدان سبب است که آنان گفتند: در مورد کسانى که کتاب آسمانى ندارند، بر زیان ما راهى نیست)[17]. افزون بر این، مشرکان هم بر پایه قبایل، عضو اصلى و وابسته، آزاد و برده سفید و سیاه، عرب و غیرعرب، زن و مرد و مانند آن طبقه بندى مى شدند. این نگرش ها و رفتارهاى طبقاتى با کرامت انسانى منافات داشت و اسلام با فرو ریختن این قبیل تقسیم بندى ها، کرامت هاى افراد سرکوب شده را باز گرداند.
4. نفى رفتارهاى کرامت سوز
قرآن براى حفظ کرامت انسان در جامعه، هر نوع رفتارى را که موجب از بین رفتن کرامت افراد مى شود، نفى مى کند. گر چه بخش قبلى هم تا حدودى در زیر این عنوان جاى مى گیرد، اما هدف در این بخش توجه به رفتارهاى فردى است و شاید همین تفاوت این دو بخش باشد. در این بخش به شمارى از این رفتارها اشاره کرده، توصیه قرآن را یادآور مى شویم.
الف) منت گزارى
تردیدى نیست که در جوامع بشرى همواره عده اى نیازمند پیدا مى شوند و افراد برخوردار باید به گونه اى نیاز افراد ندار را برآورده کنند. چگونگى برآوردن نیاز آنان بسیار حائز اهمیت است: مى تواند همراه منّت و تحقیر باشد و مى تواند با حفظ کرامت و شخصیت. کسانى که برآوردن نیاز دیگران را به عنوان ابزار بهره ورى فزون تر از جامعه تلقّى مى کنند، معمولاً آن را به گونه اى انجام مى دهند که موجب تحقیر و خوارى کمک گیرنده مى شود. این افراد با مسئله کمک رسانى به دیگران به عنوان ابزار تجارى برخورد مى کنند و قصد داد و ستد دارند. اینان در برابر اندک چیزى که به نیازمند مى دهند، مقبولیّت و آوازه دارى در بین دیگران را مى جویند. این مقبولیت، گاه به خودى خود هدف است و موجب رضایت و خشنودى فرد مى گردد و گاه زمینه ساز بهره مندى فزون تر از امکانات جامعه و سوء استفاده از اعتماد و خوش بینى و خوش باورى افراد جامعه مى شود و این هدف مورد توجه کمک کننده است. هر دو این هدف مذموم هستند، اما پیداست که نوع دوم زشت تر و از نگاه خردمندانه منفورتر است. متأسفانه از زمانى که جلب اعتماد دیگران به عنوان یکى از مقوله هاى مؤثر در تجارت و کسب سود مطرح شده است، کمک رسانى و یارى به دیگران به شیوه مذموم تر، رونق فزون ترى یافته است. از نگاه قرآنى این قبیل کمک رسانى مذموم و مورد نکوهش است و دستاورد معنوى آن را به طور کلى از بین مى برد. قرآن کریم به این موضوع اهمیت ویژه اى داده است؛ زیرا پیوند جدّى با کرامت و شخصیت انسانى دارد. ما در اینجا ترجمه چندین آیه متوالى را که مربوط به همین امر است، با همه طولانى بودن نقل آن، یاد مى کنیم: (مثل [صدقاتِ] کسانى که اموال خود را درراه خدا انفاق مى کنند، همانند دانه اى است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه اى صد دانه باشد، و خداوند براى هر کسى که بخواهد، چند برابر مى کند و خداوند گشایشگر داناست* کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، سپس در پى آنچه انفاق کرده اند، منّت و آزارى روا نمى دارند، پاداش آنان برایشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است و بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نمى شوند* گفتارى پسندیده [در برابر نیازمندان] و گذشت [از اصرار و تندى آنان] بهتر از صدقه اى است که آزارى به دنبال داشته باشد و خداوند بى نیاز بردبار است)[18].
نکته ظریف در این آیه که به بحث ما پیوند استوار مى بخشد، آوردن منّت و آزار در کنار هم است. این آیات به روشنى بیانگر آن است که منّت گذارى به نیازمند، آزار شدن او را در پى دارد؛ زیرا شخصیت و کرامت او را زیر سؤال مى برد و او را خرد مى سازد. شخصیت و کرامت انسان بسیار والاتر از آن است که در برابر برآورده شدن نیازى از بین برود و اگر بناست شخصیت و کرامت نیازمند در برابر لقمه نانى از بین برود، بهتر آن است که از این بخشش صرف نظر شود و به تعبیر مثل معروف، عطاى آن به لقایش بخشیده شود.
آیه اخیر به روشنى توضیح مى دهد که گفتار پسندیده که نشانه اهمیت کرامت فرد نیازمند است، از برآورده کردن نیاز او به همراه آزار شخصیت او بهتر است. این آیه حتى افرادى را هم مورد توجه قرار داده است که بى توجه به حفظ شخصیت خود براى برآورده شدن نیاز خودشان پافشارى و گاه تندى مى کنند.مخاطبان آیه موظّف هستند، شخصیت این افراد را هم محترم شمارند و در برابر آنان به تندى نگرایند و سخنى نگویند که کرامت آنان را از بین ببرد، بلکه با گذشت و عزّت نفس، به حفظ کرامت درخواست کننده بپردازند.
آیه هاى بعدى این سوره نیز براى تبیین همین مسئله است و مى فرماید: (اى کسانى که ایمان آورده اید، صدقه هاى خود را با منّت و آزار باطل نکنید؛ مانند کسى که مالش را براى خودنمایى به مردم، انفاق مى کند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد. پس مثل او همچون مثل سنگ خارایى است که بر روى آن، خاکى [نشسته] است، و رگبارى به آن رسیده و آن [سنگ] را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان [= ریاکاران] نیز از آنچه به دست آورده اند، بهره اى نمى برند، و خداوند، گروه کافران را هدایت نمى کند.[19]. قرآن در این آیه به طور صریح فرمان مى دهد که صدقه هاى خود را با منت و آزار توأم نسازید و براى خودنمایى انفاق نکنید؛ زیرا چنین صدقاتى هیچ بهره اخروى و معنوى ندارد و در واقع تلف شدن مال است؛ چون در برابر احسان و انفاق، ضربه هولناکى بر او زده شده و شخصیت و کرامت وى نابود گشته است.
در آیه بعد نقطه مقابل این گونه انفاق را چنین توضیح مى دهد: (و مثل [صدقات] کسانى که اموال خویش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى کنند، همچون مثل باغى است که بر فراز پشته اى قرار دارد[که اگر] رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، باران ریزى [براى آن بس است]، و خداوند به آنچه انجام مى دهید، بیناست* آیا کسى از شما دوست دارد که باغى از درختان خرما، انگور داشته باشد که از زیر آنها نهرها روان است،و براى او در آن [باغ] از هر گونه میوه اى باشد و در حالى که به او پیرى رسیده و فرزندان خردسال دارد، [ناگهان] گردبادى آتشین بر آن [باغ] زند و بسوزد؟ این گونه، خداوند آیات [خود] را براى شما روشن مى گرداند، باشد که شما بیندیشید)[20]. در این آیات با توجه به ذهنیت مردم مدینه که بیشتر آنها کشاورز بودند، به تبیین ارزش صدقه پرداخته شده است.
این تفاوت ژرف بین صدقه بى منّت و با منّت که از بهره دهى کامل به زیان دهى کامل مى رسد، بیانگر اهمیت و ارزش قدر و کرامت انسان از نگاه خداوند است. خداوند متعال نه تنها در چگونگى رفع نیاز انسان ها، بلکه در نوع کمک انسان به دیگرى نیز به مقوله حفظ کرامت انسان توجه ویژه مى کند. به این آیه بنگرید: (یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم و مما اخرجنا لکم من الأرض و لا تیمّموا الخبیث منه تنفقون و لستم بآخذیه الاّ ان تغمضوا فیه و اعلموا ان الله غنیّ حمید؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، از چیزهاى پاکیزه اى که به دست آورده اید، و از آنچه براى شما از زمین برآورده ایم، انفاق کنید، و در پى ناپاکى آن نروید که [از آن] انفاق کنید؛ در حالى که آن را [اگر به خودتان مى دادند] جز با چشم پوشى [و بى میلى] نمى گرفتید، و بدانید که خداوند، بى نیازِ ستوده است)[21]. در این آیه انفاق چیزهاى بى ارزش و تحقیرآمیز، نکوهش شده است. هیچ کسى دوست ندارد که با گرفتن چیزهاى بى ارزش به عنوان صدقه و یا کمک، شخصیت و کرامت خود را زیر پا بگذارد. در این آیه از همین مسئله روانى بهره گرفته و وجدان انفاق کننده به داورى فرا خوانده شده است که نیک بنگر که اگر کسى به تو چنین چیزى بدهد و شخصیت تو را نابود کند، چقدر موجب آزردگى و ناخشنودى ات مى گردد؟ اینحالت در دیگران هم وجود دارد و همگى مى خواهند کرامت و شخصیتشان با این برخوردهاى توهین آمیز، مورد تجاوز قرار نگیرد.
این آیات متوالى که به مقوله انفاق مى پردازند، حفظ کرامت انسانى نیازمندان جامعه را در نظر دارد و مى خواهد نوعى امنیّت شخصیتى به نیازمندان بدهد؛ چیزى که در جوامع انسانى و به ویژه در بین مسلمانان، کمتر بدان توجه مى شود.
ب) منع تجاوز به حریم خصوصى
هر کس در جامعه دو شخصیت دارد؛ شخصیتى که با آن در بین مردم زندگى مى کند و شخصیتى که با آن در زندگى خصوصى خود از آن برخوردار است. فاصله این دو شخصیت در بین افراد نسبى است: ممکن است در شخصى، این دو حوزه، کاملاً متضاد باشد و در شخص دیگرى از همگونى فزون ترین برخوردار باشد. در هر صورت اصل وجود دو شخصیت براى افراد، تردید ناپذیر است و انسان ها بر این پایه دو زندگى دارند و به طور کلى کسى دوست ندارد که شخصیت و رفتار و کردارهاى ناشى از شخصیت درونى و خصوصى او براى دیگران آشکار باشد و تجاوز به این حریم را شکسته شدن شخصیت و از بین رفتن کرامت خود تلقى مى کند.
از سوى دیگر، همواره در بین افراد جامعه کسانى پیدا مى شوند که به ورود به این دایره از زندگى دیگران علاقه مند هستند. شاید این علاقه مندى در همه افراد و یا دست کم در اغلب افراد با درجات مختلف وجود داشته باشد، اما مقوله اى است که تربیت پذیر است و افراد مى توانند این علاقه را کم و زیاد کنند.
پاسخ مثبت دادن به این علاقه و ورود به زندگى خصوصى دیگران و شکستن حریم آنان به هیچ وجه مطلوب نیست و هیچ خردمند و منصفى آن را شایسته نمى داند. به همین جهت، براى کنترل علاقه یاد شده و ممانعت از ورود آن به حریم زندگى دیگران، همواره در جوامع بشرى قوانینى براى آن در نظر گرفته شده است. دراسلام نیز قوانین ویژه اى در این مورد وجود دارد که ما فعلاً در پى بیان آن نیستیم، البته آبشخور آن قوانین، آیات قرآنى است که هدف این نوشتار است.
شکستن حریم خصوصى افراد، به واقع ضربه زدن و اهانت به کرامت انسانى است و از نگاه قرآن بسیار مذموم است. قرآن در آیه اى، چندین مشکل از این حریم شکنى را یاد و از آن نهى کرده و فرموده است: (یا ایها الّذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظّن انّ بعض الظّن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضاً أیحب احدکم ان یأکل لحم اخیه میتاً فکرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحیم؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، از بسیارى از گنان ها بپرهیزید که پاره اى از گمان ها گناه است، و جاسوسى مکنید، و برخى از شما غیبت بعضى نکنید؛ آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن کراهت دارید. از خدا بترسید که خدا توبه پذیر مهربان است)[22]. گمان درباره دیگران، ورود به حوزه خصوصى افراد است و با شکسته شدن کرامت انسانى گره خورده است. گمان ها، پندارهاى بى واقعیتى است که معمولاً انسان ها به بهانه آن، به بازگویى زندگى خصوصى و شخصى افراد به دیگران مى پردازند که نتیجه آن، فرو ریختن شخصیت فرد مورد پندار در بین دیگران است.
در ادامه آیه، به موضوع تجسس پرداخته شده است؛ بلاى خانمان سوزى که معمولاً در جوامع مبتنى بر ایدئولوژى، به عنوان افشاگرى، مجوّز مى یابد و شخصیت و کرامت افراد را به یغما مى برد در جوامع مذهبى گاه این امر از سوى افراد متعصب و قشرى با تکلیف پیوند مى خورد و افراد نه تنها احساس گناه نمى کنند، بلکه انتظار پاداش اخروى هم دارند.
وقتى شکسته شدن حریم خصوصى افراد، از سوى گروهى متعصب به عنوان تکلیف شرعى و دینى تصور شود، فاجعه بزرگ آغاز مى شود؛ زیرا شکسته شدن حریم هیچ حد و مرزى نخواهد داشت و تنها در گرو فهم و برداشت افراد متعصب خواهد بود و از آنجا که فهم این افراد با دریایى از جهل و نادانى گره خورده است، دایره شکسته شدن حرمت و کرامت افراد به وسعت جهل و نادانى افراد متعصب خواهد بود و نتیجه آن بر باد رفتن کرامت کامل همه افراد جامعه ها خواهد بود. واژه (لا تجسسوا) (جاسوسى نکنید)، مطلق آمده و هیچ قیدى ندارد و بدیهى است که دست کم اگر موارد استثنایى وجود داشته باشد، به زندگى خصوصى و شخصى افراد مربوط نمى شود، بلکه مباحث اجتماعى نظیر امنیت ملى و یا جنگ و امثال آن خواهد بود.
در هرصورت، آیه قرآن براى حفظ کرامت انسان ها به طور مطلق جاسوسى را نهى مى کند؛ زیرا در این کار بسیارى از چیزهایى که با شخصیت بیرونى افراد در تضاد است، براى مردم آشکار مى گردد و انسان ها در نگاه افراد دیگر جامعه خوار و بى مقدار مى شوند. کدام انسان است که در زندگى خصوصى و فردى خویش رفتارهایى نداشته باشد که از آشکار شدن آنها نگران است و نخواهد آن را در پیش روى دیگران انجام دهد؟ همه انسان ها کم و بیش رفتارهاى ناروایى پنهانى دارند و به تعبیر قرآنى حتى کسانى که نیکوکار هستند، باز هم اندکى دامن آلوده هستند. به این آیه توجه کنید: (…و یجزى الذین احسنوا بالحسنى الذین یجتنبوا کبائر الأثم والفواحش الاّ اللمم ان ربک واسع المغفرة هو اعلم بکم اذ أنشأکم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امّهتکم فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقى؛ و آنان را که نیکى کرده اند، به نیکى پاداش دهد؛ آنان که از گناهان بزرگ و زشت کارى ها ـ جز لغزش کوچک ـ خوددارى مى ورزند، پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ آمرزش است. او از آن دم که شما را از زمین پدید آورد و از همان گاه که در شکم هاى مادرانتان [در زهدان] نهفته بودید، به [حال] شما داناتر است. پس خودتان را پاک شمارید. او به [حال] کسى که پرهیزکارى کرده، داناتر است)[23].
این آیه آب پاکى بر دستان همگى مى ریزد و هیچ کس از این دایره بیرون نیست. آنان که همواره خود را پاک مى پندارند و در این پندار هستند که فقط دیگران خطا مى کنند و آنان وظیفه دارند که افشاگرى کنند، باید بدانند که خود در نهان کارهاى بسیار مى کنند و خدا بدان آگاه است و نباید خویش را منزّه پندارند؛ زیرا همه حتى آنان که نیکى مى کنند و از گناهان بزرگ و زشت کارى ها دورى مى ورزند و مورد ستایش و تقدیر خداوند هستند نیز لغزش هاى کوچک دامنشان را مى گیرد و صد البته اگر به مفهوم (لمم) و مصدایقى که در پاره اى روایات براى آن توجه کنیم، خواهیم فهمید که این پاکان هم چه بسیار نارواها انجام مى دهند.بنابراین نباید به خویش غرّه شویم و خود را پاک پنداریم و دیگران را ناپاک دانیم و به تجسس و افشاگرى بپردازیم.
در لسان العرب ذیل واژه (لمم) در تفسیر و بیان مصادیق این از سوى ادیبان و واژه شناسان عرب مى خوانیم: ( اللمم: نزدیکى به گناه است، و گفته شده: (اللمم) گناهانى هستند که کبیره نیستند. ابواسحاق گفته: (اللمم) مثل بوسیدن و نگاه کردن وامثال آن است. جوهرى در ذیل واژه (نول) گفته است که مقصود از (اللمم) در شعر و منّاح الیمین که گفته: (توجهى نکرد تا آنکه نزدش تضرع کردم و به او گفتم که خداوند (اللمم) را اجازه داده است) بوسیدن است. و نیز گفته شده که (الاّ اللمم) یعنى اینکه بنده اى کار ناشایستى انجام دهد و سپس توبه کند و دلیل آن هم کلام خداوند است که فرموده: خداوند تو، فراخ آمرزش است).
اگر این تفسیرها را درباره واژه (لمم) بپذیریم و به این مسئله هم توجه کنیم که خوبان و نیکوکاران هم مرتکب (لمم) مى شوند، خواهیم فهمید که دامن ناآلوده در جوامع انسانى بسیار اندک است. پس همه، چیزهایى دارند که از آشکار شدن آن بیمناک هستند و با امید به اینکه پروردگارشان گسترده آمرزش است و همه آنها را مى بخشد، طبل رسوایى خودشان را به صدا در نمى آورند. پس دیگران چه حق دارند که با تکیه به خودپاک پندارى، به افشاگرى و رسوا سازى و کرامت کشى دیگران دست یازند و به تشییع فاحشه بپردازند. افرادى که خصلت کرامت کشى دارند و چنین کارى برایشان تبدیل به عادت شده است، معمولاً در نشست هاى خود به غیبت و بدگویى دیگران مى پردازند و همواره شخصیت دیگران را با نقل مطالب خصوصى و ویژگى هاى شخصى افراد، مى شکنند. در آیه یاد شده، در کنار نهى از جاسوسى، از غیبت دیگران هم نهى شده است و افرادى را که به چنین کارى دست مى یازد، بیرون از دایره انسانى مى شمرد و آنان را به درنده خویان تشبیه مى کند و مى گوید: آیا کسى از شما دوست دارد که لاشه مرده برادرش را بخورد؟ آن که باغیبت، به تخریب کرامت و شخصیت دیگران مى پردازد، به واقع به درنده خویى روى آورده است.
ج) نهى از تمسخر
مورد تمسخر قرار گرفتن افراد نیز کرامت افراد را خدشه دار مى سازد. کسانى که مورد تمسخر قرار مى گیرند، احساس مى کنند که کرامتشان شکسته شده است. هیچ کس نیست که از موارد استهزا قرار گرفتن خشنود باشد و آن را با کرامت خود سازگار بداند. قرآن کریم با این موضوع بسیار جدى برخورد کرده است و در سوره اى که به همین عنوان نام گذارى شده است، مى گوید: (ویل لکلّ همزه لمزه؛ واى بر هر بدگوى عیب جوى) [24] و در سوره حجرات آیه 11 مى فرماید: (یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیراً منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکنّ خیراً منهنّ و لا تلمزوا انفسکم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الأسم الفسوق بعد الأیمان و من لم یتب فأولئک هم الظالمون؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند؛ شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نباید زنانى زنان [دیگر] را [ریشخند کند]؛ شاید آنها از اینها بهتر باشند، و از یکدگیر عیب مگیرید، و به همدیگر لقب هاى زشت مدهید. چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان! و هر که توبه نکرد، آنان خود ستمکارند) [25]. این آیه براى پاسدارى کرامت انسانى در جامعه اى نازل شده است که هنوز رسوب هاى فرهنگ گذشته در وجودشان باقى است و با تمسخر، ریشخند زدن، عیب گیرى از یکدیگر و دادن لقب ها و نام هاى زشت به تحقیر یکدیگر مى پردازند، شخصیت افراد را با این روش ها مورد تهاجم قرار مى دهند و افراد را بى ارزش جلوه مى دهند. لقب ها و نام هاى زشت، همچون رمزهایى است که به حادثه اى از زندگى گذشته خود فرد یا وابستگان او و یا به نقصى در جسم و یا روح فرد، اشاره دارد. این اشاره، حادثه هاى ناشایست را که فرد مى خواهد فراموش کند و شخصیت خودش را از پیوند با آن ببرد، زنده مى کند و در نتیجه کرامت شخص را براى همیشه در معرض تهاجم قرار مى هد.
در این آیه به یک اصل مهم در زندگى بشر اشاره شده است و آن اصل امکان است. اگر بپذیریم که خوبى و بدى در هر فرد و یا جامعه اى بدون توجه به جنسیت و یا وابستگى ها، امکان ظهور دارد و اگر موردى را در زندگى دیگران ناروا دیدیم، احتمال بدهیم که در زندگى خودمان هم شاید باشد و یا اگر خود نیک پندار هستیم این احتمال را بدهیم که دیگران هم ممکن است نیک باشند، از شکستن شخصیت و کرامت دیگران لذت نمى بریم؛ بلکه به جاى آن همواره بیمناک خواهیم بود که در برابر شکستن کرامت دیگران، کرامت خودمان هم در معرض شکسته شدن از سوى دیگران است و در نتیجه از این کار دست مى شوییم. خداوند متعال در ادامه این آیه و آیه بعد که قبلاً توضیح دادیم، روش نگرش درست به دیگران را چنین توضیح مى دهد: (اى مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را ملت و ملت و قبیله و قبیله قرار دادیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید، در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. بى تردید خداوند داناى آگاه است)[26]. این آیه بیانگر آن است که تمایزات و اختلاف هایى که گاه دست مایه شکستن کرامت یکدیگر مى شود، براى این مقصود، آفریده نشده است، این اختلاف ها و گاه تمایزها، فقط براى شناسایى یکدیگر است و ملاک برترى ها نیست و نباید مایه تفاخر و یا توجیه گر تحقیر و کرامت شکنى دیگران شود و تنها ملاک ارزشمندى از نگاه خداوندى تقواست که البته این تقوا نباید موجب برخوردارى فزون تر از حقوق و بهره هاى عام گردد. پیامبر اکرم(ص) و نیز على ابن ابى طالب(ع) به هنگام به دست گرفتن قدرت این امر را مبناى تمایز و اختلاف حقوقى قرار ندادند و تنها در دوره خلیفه دوم و سوم بود که این مسئله دست مایه اختلاف در برخوردارى از حقوق اجتماعى گشت. این بحث را باید در جاى دیگر کاوید. آنچه مورد توجه در این نوشته است، یادآورى این نکته است که اختلاف هاى آفرینشى و تقسیم بندى هاى قبیله اى و نژادى، جز براى شناسایى و ملاک براى برترى جویى و یا تحقیر و توهین به دیگران نیست.
د) نهى از تهمت
یکى از ابزارهاى شکستن کرامت انسان در جامعه اتهام زدن است. افراد متهم در جامعه افرادى که سرافکنده و شخصیت شکسته اند، هیچ کس دوست ندارد که اتهامى متوجه وى شود و به همین جهت، در برابر اتهام به شدت عکس العمل نشان مى دهد و آرام و قرار خود را از دست مى دهد. این واکنش بیانگر چیزى جز این نیست که فرد کرامت خودش را در معرض تهدید جدى مى بیند. در بین جوامع و مردمى که فرهنگ بالایى ندارند، اتهام زدن کارى بسیار ساده و متداول است.همچنین کسانى که تمایلات شدید به پول، قدرت و امثال آن دارند، راحت تر از دیگران دست به دامن اتهام مى شوند. افراد متعصب و به تعبیر رایج اجتماعى، افراد غیرتى و به تعبیر قرآنى افراد حمیّتى، از دیگر افراد زودتر به دام اتهام زدن مى افتند؛زیرا آنان احساس تکلیف مى کنند و از آنجا که در ذهنشان خطاى دیگران و به ویژه خطاهایى که به نوعى در حوزه مسایل جنسى و ناموسى قرار مى گیرد، بزرگ مى نماید، با شتاب عکس العمل نشان مى دهند و زودتر به یقین مى رسند. البته این همه به غیر از اتهام زدن هاى آگاهانه اى است که در آنها اتهام، ابزار دستیابى به منفعتى است. در همه این موارد، کرامت و شخصیت فرد متهم مورد خدشه جدى قرار مى گیرد.
قرآن کریم با توجه به ذهنیت تازه مسلمانان و شرایط اجتماعى جامعه در حال تحول عصر پیامبر و نیز احتمال آن که حمیت و غیرت افراد تازه مسلمان موجب شود که آنان به راحتى به دیگران اتهام بزنند، محدوده مجازات هایى را که در قلمرو مسائل جنسى قرار دارد، مشروط به (زشت کارى) آشکار کرد و ازسوى دیگر، اثبات آن را چنان دشوار قرار داد که عملاً اثبات ناپذیرباشد و در همه مواردى که شبهه اى در کار بود، زشت کارى را از دایره مجازات بیرون نهاد و در عوض دست یازیدن به تهمت در حق دیگران را به عنوان جرمى مستقل و داراى مجازات حد قرار داد تا افراد جامعه از هول حلیم پاک سازى، به دیگ اتهام نیفتند و کرامت افراد را ساده نینگارند و آن را دستخوش پندارها و گمان هاى نادرست خود نسازند. قرآن مى گوید: (کسانى که نسبت زنا به زنان شوهردار مى دهند، سپس چهار گواه نمى آورند، هشتاد تازیانه به آنان بزنید، و هیچ گاه شهادتى از آنان نپذیرید و اینان اند که خود فاسق اند)[27]. و سپس ادامه آیاتى که در این سوره درباره موضوع مورد بحث آمده، چنین مى گوید: (و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خدا توبه پذیر سنجیده کار است، [رسوا مى شوید])[28].
تدوین چنین مقررات دشوارى براى کسانى که به نوعى کرامت و شخصیت افراد را مورد اتهام روابط نامشروع جنسى قرار مى دهند، بیانگر آن است که از دید قرآن کریم شخصیت و کرامت انسان بسیار مهم است و هیچ گونه پندارگرایى در آن راه ندارد. جامعه پاک و سالم جامعه اى است که حرمت اشخاص حفظ شود و بسیارى از کارها و رفتارهاى زشتى که انجام دهندگان آن تلاش مى کنند، پنهان بماند و در میان مردم مطرح نشود.
فرمان به مجازات افراد تهمت زن بدان معنا نیست که در جوامع بشرى روابط نامشروع انجام نمى گیرد و یا خداوند از وجود چنین روابطى اطلاع ندارد، بلکه بدان معناست که خداوند درستى زندگى اجتماعى افراد را در پوشیده نگه داشتن این امور مى بیند و آثار مخرّب یک زشت کارى آشکار شده را از هزاران زشت کارى در پرده مانده بیشتر مى داند؛ زیرا در اولى کرامت و شخصیت افراد و به تبع آن شخصیت و کرامت جامعه خدشه دار مى گردد و در دومى فقط زشت کارى پنهان تحقق پیدا مى کند و زشت کارى ها هر چه آشکارتر شوند و حرمت شکن تر باشند، بیشتر به تبدیل زشت کارى به رفتارهاى عادى و در نتیجه گسترش آن کمک مى کند.
قرآن در ادامه آیات مزبور، به داستان (افک) اشاره دارد و مسلمانان را توبیخ مى کند که چرا این اتهام را به عنوان یک تهمت تلقى نکردند و آن را جدى نگرفتند و مى فرماید: (چرا هنگامى که آن [بهتان] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند: (این بهتانى آشکار است)؟* چرا چهار گواه بر آن نیاوردند؟ پس چون گواهان نیاوردند، اینان اند که نزد خدا دروغگویان اند* و اگر فضل خدا و رحمتش در دنیا و آخرت براى شما نبود، قطعاً به [سزاى] آنچه در آن به دخالت پرداختید، به شما عذابى بزرگ مى رسید* آن گاه که این [بهتان] را از زبان یکدیگر مى گرفتید و با زبان هاى خود چیزى را که بدان علم نداشتید، مى گفتید و مى پنداشتید که کارى سهل و ساده است، با اینکه آن[امر] نزد خدا بس بزرگ است* و [گرنه] چرا وقتى آن را شنیدید، نگفتید: (براى ما سزاوار نیست که در این [موضوع] سخن گوییم. [خداوندا] تو منزهى، این بهتان بزرگ است). خدا اندرزتان مى دهد که هیچ گاه دیگر مثل آن را ـ اگرمؤمنید ـ تکرار نکنید)[29].
توجهى که قرآن به جزئیات برخورد جامعه اسلامى آن روز به یک اتهام مى کند و به تفصیل بیان مى دارد که در برابر یک اتهام چگونه باید برخورد سنجیده و اخلاقى کرد، بیانگر نقش تخریبى اتهام از سویى و لزوم حفظ کرامت و شخصیت افراد از سوى دیگر است. قرآن تلاش مى کند افراد جامعه را در برابر کرامت خودشان و دیگران متعهد و مسئول به بار آورد و آن را در نگاهشان با عظمت ومهم سازد تا به آسانى به شکستن آن اقدام نکنند.
هـ) نفى تکبر
از جمله رفتاریهایى که موجب شکسته شدن کرامت دیگران مى شود، رفتارهاى متکبرانه اى است که از سوى افراد کم ظرفیت و تنگ نظر در مورد دیگران انجام مى گیرد. تکبر، بیان احساس حقارت درونى افراد به شیوه واکنشى است. کسانى که نوعى خود کم بینى در وجودشان است و احساس مى کنند، براى جبران و یا پنهان کردن آن، به تکبر و خودبرتربینى روى مى آورند. این چالش درونى کم کم خودبرتربینى را به خصیصه تبدیل مى کند و افرادى که تحت تأثیر آن قرار دارند، معمولاً دیگران را در برابر خود کوچک مى پندارند و یا دوست دارند کوچک بنمایانند.
بازتاب این رفتار در جامعه، تحقیر دیگران و شکستن کرامت غیر است. نمادى که قرآن براى این خصلت ارائه مى دهد. احساس خود کم بینى شیطان در برابر دانش و آگاهى انسان و در نتیجه پناه جستن به خودبرتربینى براى پوشاندن احساس مزبور و استکبار در برابر فرمان خدا و تحقیر انسان است. در نگاه کاربردى به این قبیل گزارش هاى قرآنى، روشن مى شود که تکبر، زاییده خود کم بینى در نهایت منجر به تحقیر و زیرپاگذاشتن شخصیت طرف مقابل است. قرآن با مقوله تکبر و نمودهاى آن برخوردى جدى دارد. گاه با بیان فرجام ناگوار مستکبران، افراد را از این رفتار بر حذر داشته. [30]و زمانى دیگر با نقل پندهاى لقمان به بیهودگى و زیانبارى تکبر اشاره مى کند و مى گوید: (ولا تصعّر خدک للناس و لا تمش فى الأرض مرحاً ان الله لا یحب کل مختال فخور* و اقصد فى مشیک و اغضض من صوتک انّ انکر الأصوات لصوت الحمیر؛ و از مردم [به نخوت] رخ بر متاب، و در زمین به نخوت راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست ندارد و در راه رفتن خود میانه رو باش و صدایت را آهسته ساز که بدترین آوازها بانگ خران است)[31]. و در آیه اى دیگر، همین مفهوم را خطاب به پیامبر اکرم(ص) و در واقع به همه مسلمانان مى آورد و مى فرماید: (در زمین به نخوت گام بر مدار؛ چرا که هرگز زمین را نمى توان شکافت و در بلندى به کوه ها نمى توان رسید)[32]. این نوع برخورد قرآن با تکبّر و استکبار، از سویى بیانگر حالت روانى و پندارگرایى فرد متکبر است، و از سوى دیگر، تلاشى است براى نهادینه کردن حرمت گذارى به دیگران و نشکستن کرامت افراد در جامعه بشرى. وضوح کرامت شکنى تکبّر و پیامدهاى آن و نیز موضع گیرى محکم و قوى قرآن در این خصوص، ما را از توضیح فزون تر بى نیاز مى کند.
از این قبیل رفتارهاى نافى کرامت انسانى در زندگى افراد به گونه هاى مختلف دیده مى شود که قرآن با طرح مصادیق و نکوهش آنها، عملاً موضع خود را در برابر کرامت انسان و ضرورت آن بیان کرده است.
راه هاى حفظ کرامت
قرآن به شمارى از رفتارها، سفارش کرده است که در جهت تقویت روحیه کرامت مدارى در بشر است و در ذیل به شمارى از آنها اشاره مى کنیم:
1. تشریع هجرت
در محیط هاى کوچک و بسته، رویش دیکتاتورى آسان تر از جامعه هاى بزرگ و باز است و در جوامع دیکتاتو ى تحقیر و شکستن کرامت انسانى آسان تر و فراوان تر است.
در چنین جامعه هایى، فرا راه انسان یکى از سه راه مطرح است: اینکه واقعیت را بپذیرد و بدان گردن نهد و شکستن کرامت انسانى خودش را شاهد باشد و خم به ابرو نیاورد. دوم آنکه با واقعیت بجنگد و همه تلاش خودش را براى از بین بردن و تغییر شرایط به کار گیرد و در این راه حتى جان خودش را فدا کند، و سوم آنکه اگر راه نخست را بر نمى تابد و براى راه دوم توان ندارد، بار خود را بربندد و از آن محیط و جامعه بیرون رود و به جایى که کرامت انسانى انسان حفظ مى شود، هجرت کند.
از نگاه قرآن، روش نخست نکوهیده است و در روز واپسین قابل دفاع نیست. راه دوم در عین آنکه توصیه و بدان تشویق شده است، اما از همه افراد جامعه آن انتظار را ندارد و راه سوم تنها راهى است که اگر روش دوم براى کسى مقدور نبود، باید آن را بپیماید. قرآن کریم گفتگوى فرشتگان مأمور اخذ جان را با افراد مستضعف که کرامت و شخصیت آنان از سوى افراد مستکبر مورد تهاجم قرار گرفته و سرکوب شده است، چنین گزارش مى کند: (ان الذین توفهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فاولئک مأواهم جهنم و سائت مصیراً؛ کسانى که بر خویشتن ستمکار بودند، [وقتى] فرشتگان جانشان را مى گیرند، مى گویند: (در چه [حال] بودید؟) پاسخ مى دهند: (ما در زمین از مستضعفان بودیم). پس آنان جایگاهشان دوزخ است، و [آنجا] بد فرجامى است)[33].
این گفتگو بیانگر آن است که نباید انسان راه نخست از سه راه یاد شده را بپذیرد و کرامت خود را نابود شده ببیند، بلکه اگر نمى تواند راه دوم را برگزیند ـ که در آیات دیگرى از قبیل آیات 75 تا 78 همین سوره توصیه شده است ـ باید به هجرت دست بزند و از این راه از شخصیت کرامتش حراست کند و یقین بداند که در گستره زمین، جاهایى وجود دارد که انسان بتواند در آنجا کرامت خود را حفظ کند: (و من یهاجر فى سبیل الله یجد فى الأرض مراغماً کثیراً وسعةً؛ هر کس در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاهاى فراوان و گشایش خواهد یافت)[34].
از نگاه قرآنى، مشاهده پایمال شدن کرامت و شخصیت انسانى به بهانه فقدان آزادى و چیرگى دیکتاتوران، پذیرفتنى نیست، بلکه باید انسان کرامت خود را اصل بداند و براى حراست از آن پایبند جایى نباشد.
2. تشویق به بیهوده گریزى
قرآن براى گسترش کرامت منشى و پاسدارى از کرامت، انسان ها را به بیهوده گریزى تشویق مى کند. کارهاى پست و بیهوده، شخصیت و کرامت انسان را مورد تهدید قرار مى دهد. افرادى که رفتارهاى ناهنجار دارند و به کارهاى بى ارزش و یا کم ارزش مى پردازند، معمولاً انسان هایى هستند که چندان به شخصیت و حرمت خود بها نمى دهند. با دیدن کارهاى بى ارزش بدان ها گرایش پیدا مى کنند و وقت و فرصت خویش را در امور پست مى گذرانند، لذت هاى زودگذر، خوشى هاى غیر خردمندانه، اشتغالات کاذب و امثال آن حتى اگر حرام هم نباشند، زیبنده شأن انسانى نیستند. افراد محترم و با کرامت معمولاً به این قبیل کارها مشغول نمى شوند. قرآن کریم از طریق توصیف مؤمنان صالح و نیکوکار به بزرگوارى، دیگران را هم به در پیش گرفتن روش کرامت مند تشویق مى کند و مى گوید: (الا من تاب و عمل صالحاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفوراً رحیما و من تاب و عمل صالحاً فانّه یتوب الى الله متاباً و الذین لا یشهدون الزور و اذا مرّوا باللغو مروا کراماً و الذین اذا ذکروا بآیات ربهم لم یخروا علیها صماً و عمیاناً؛ مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند، سپس خداوند بدى هایشان را به نیکى تبدیل مى کند، و خداوند همواره آمرزنده مهربان است و هر کس توبه کند و کار شایسته انجام دهد، در حقیقت به سوى خدا باز مى گردد؛ و کسانى اند که گواهى دروغ نمى دهند، و چون بر لغو بگذرند، با بزرگوارى مى گذرند، کسانى اند که چون به آیات پروردگارشان تذکر داده شوند، کر و کور روى آن نمى افتند)[35].
در این آیه اعمال ناشایست افرادى به حسنه تبدیل مى شود که گواهى زور ندهند و از برابر کارهاى بیهوده و بى ارزش با بزرگوارى درگذرند و از تذکّر و پندهاى الهى، بى توجه نگذرند. این تحسین، افراد دیگر را هم تشویق مى کند که بزرگوارى و کرامت نفس خودشان را حفظ کنند و به زودى در رفتارهاى بیهوده نیفتند.
3. تشویق به گذشت
کرامت با گذشت پیوندى بسیار استوار دارد. انسان هاى انتقامجو و انتقام گیر انسان هایى کوچک و حقیرند و از شخصیتى خرد برخوردار هستند، اما افراد بزرگوار معمولاً در اندیشه انتقام گرفتن و یا تنبیه کردن کسانى که در حقشان ناروایى به خرج دادند، نیستند.
قرآن کریم خصلت گذشت را ارج مى نهد و مؤمنان را به برخورارى از این اخلاق تشویق مى کند و مى فرماید: (و سارعوا الى مغفرة من ربکم وجنة عرضها السماوات و الأرض اُعدّت للمتقین الذین ینفقون فى السرّاء و الضرّاء و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین؛ و براى دستیابى به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى که پهنایش[وسعت] آسمان ها و زمین است[و] براى پرهیزگاران آماده شده است، بشتابید. همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى برند، و از مردم در مى گذرند، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد)[36].
افرادى که از اشتباه مردم در مى گذرند، به مرحله اى از اعتماد به نفس و شخصیت رسیده اند که درگذشت و انتقام نگرفتن، ضعف و ناتوانى خود را حس نمى کنند، بلکه با اطمینان گذشت را بر مى گزینند و با اینکه مى دانند توانایى انتقام را دارند، از آن گزینه صرف نظر مى کنند. اینان قدرت را در سیطره بر نفس مى بینند و بر عکس افراد کوچک که قدرت را در چیزى بر دیگران مشاهده مى کنند، اینان چیرگى بر دیگران را نشان ناتوانى روحى مى دانند.
قرآن با تشویق مردم به گذشت و فرو خوردن خشم و غیظ خود، مدیریت رفتار را به انسان ها مى آموزد و آنان را به سوى ثبات شخصیت و تحصیل کرامت سوق مى دهد.
آنچه یاد شد، شمه اى از مبحث کرامت از منظر قرآن بود. البته این مبحث جاى سخن بسیار دارد که با محدودیت مقاله ناسازگار است؛ امید آنکه در جایى مناسب به تفصیل این بحث مطرح شود.
منبع:
- آینه پژوهش / شماره 102 / بهمن و اسفند 85
- www.shareh.com
پی نوشت :
-
-
-
.[3] سوره غایشه آیه 21 ـ 22
-
-
-
-
-
-
.[9] سوره آل عمران آیه 64
-
.[10] سوره یونس آیه 99 ـ 100
-
-
-
.[13] سوره آل عمران آیه 64
-
-
-
-
.[17] سوره آل عمران آیه 75
-
.[18] سوره بقره آیه 263 ـ 261
-
-
.[20] سوره بقره آیه 256 ـ 266
-
-
-
.[23] سوره نجم آیه 32 ـ 31
-
-
-
-
-
-
.[29] سوره نور آیه 18 ـ 12
-
.[30] ر.ک: سوره نحل آیه 29; سوره الزمر آیه 60 و 72; سوره غافر آیه 76
-
.[31] سوره لقمان آیه 19 ـ 18
-
-
-
-
.[35] سوره فرقان آیه 70 ـ 73
-
.[36] سوره آل عمران آیه 134