اشاره: مرحوم استاد شهید آیتالله مطهری در کتاب ارجمند خدمات متقابل اسلام و ایران مینویسد: «اهتمام ایرانیان به تفسیر و فقه و حدیث که مستقیما با متن اسلام مربوط است، از هر مورد دیگر بیشتر بوده است. در هر قرنى صدها و هزارها مفسر وجود داشته و صدها تفسیر نگاشته شده است. براى اینکه نمونهاى از خدمات ایرانیان در تفسیر ارائه داده شود، کافى است که نظرى به تفاسیر برجسته و مفسران مشهور و معروف میان مسلمین بیندازیم. خواهیم دید اکثر این مفسران ایرانى بودهاند...»
آنگاه درباره تفسیر کشاف و نویسندهاش میگوید: «این کتاب معروفترین و متقنترین تفاسیر اهل تسنن است. از نظر نکات ادبى، بالخصوص نکات بلاغتى، در میان همه تفاسیر ممتاز است. مؤلف این تفسیر ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى خوارزمى ملقب به جارالله از اکابر علماى اسلام به شمار مىرود. کتابهاى زیاد در ادب، حدیث و موعظه تالیف کرده است. با اینکه این مرد از بلاد شمالى ایران و سرزمینهاى سردسیر بود، سالها در مکه معظمه مجاور شد و گرماى طاقتفرساى آنجا را تحمل کرد؛ زیرا معتقد بود مجاورت بیتالله آثار معنوى فراوانى دارد. چون سالها مجاور بیتالله بود، به جارالله معروف گشت و ظاهرا در همان وقت تفسیر کشاف را نوشت...»
مرحوم استاد جای دیگر نیز از او یاد کرده است؛ به هنگام معرفی مؤلف تفسیر مجمعالبیان: «وی در 536 از تالیف این تفسیر فراغتیافت. مجمعالبیان از نظر ادبى و حسن تالیف بهترین تفسیر است. شیعه و سنى براى این تفسیر اهمیت فراوان قائلند. طبرسى پس از فراغ از مجمعالبیان، به تفسیر کشاف وقوف یافت و پسندید و در آن نکاتى از جنبههاى ادبى یافت که از خودش در مجمعالبیان فوت شده بود. تفسیر جوامعالجامع را با توجه به لطایف کشاف نگاشت. »
زمخشرى (467ـ 538ق) بهره وافرى از لغت، شعر، اشارات، کنایات، اسرار و رموز زبان عرب داشت و بر علوم بلاغت و بیان، اعراب و ادب مسلط بود و با این دستمایه به تفسیر قرآن پرداخت. تفسیر کشاف به جنبه ادبى و بلاغى قرآن کریم توجه خاصی دارد و به همین جهت نیز در میان اهل ادب عربی و تفسیر و ترجمان قرآن کریم آوازه و رواج دارد. از دیگر آثار زمخشری است: اساس البلاغه، اطواق الذهب (گردنبندهای زرین) در اخلاقیات، المفرد والمرکب فی العربیه، المفرد والمولف فی النحو، المفصل فی النحو، مکنه و الجبال و المیاه در جغرافیا، الانموذج فی النحو، دیوان التمثیل، دیوان الشعر، رؤس المسایل فی الفقه، سواتر الامثال، شافعی العی من کلام الشافعی، شرح ابیات کتاب سیبویه، شقایق النعمان فی حقایق النعمان، صمیم العربیه، ضالته الناشد فی علم الفرایض، قسطاس فی العروض، کتاب المنهاج فی الاصول، متشابه اسامی الروات، محاجات بمسایل النحوی، المستقصی فی امثال العرب، مقدمه الادب (که برای تعلیم زبان عربی به مردم مسلمان غیر عرب نوشته شده است)، نصایح الصغار (پندهایی به کودکان) و نصایح الکبار.
تفسیر کشاف از مهمترین تفاسیر قرآن کریم است و همواره مورد اعتماد مفسران بودهاست؛ به طوری که ذهبى در باره کشاف مىنویسد: «این تفسیر صرف نظر از گرایش اعتزالىاش، تفسیرى است که پیش از زمخشرى کسى مانند آن را ننوشته؛ زیرا در آن وجوه اعجاز قرآن به فراوانی مورد تذکر قرار گرفته و جمال نظم و بلاغت قرآنى ترسیم شده است. کسى به پایه زمخشرى نتوانسته جمال قرآن و سحر بلاغت آن را بنمایاند...»
ابنخلدون تفسیر را بر دو گونة روایتی و ادبی تقسیم میکند و آنگاه مینویسد: «گونه دوم تفسیر، به زبان بازمى گردد؛ مانند شناختن لغت و اعراب و بلاغت در اداى معنى برحسب مقاصد و اسلوبها... و بهترین تفسیرهایى که مشتمل بر این فن مى باشد، کتاب کشاف است؛ ولى زمخشرى پیرو عقاید معتزله است و در نتیجه هر جا در آیات قرآن به شیوههاى بلاغت بر مىخورد، از مذاهب و معتقدات ایشان استدلال مىکند؛ به همین سبب اهل سنت از آن دورى مىجویند... باید مطالعه آن را مغتنم شمرد؛ چه، در انواع فنون زبان داراى شگفتیهایى است.»
پیروى از مذهب معتزله سبب شده زمخشرى در تفسیر قرآن، نقش مهم و اساسى را برعهده عقل بگذارد و به عنوان ابزار کارآمد در فهم کلام الهى از آن استفاده کند. گرایش عقلانى او سبب شده که در روایات تفسیرى و از جمله روایات اسباب نزول، عقل به عنوان ملاک و معیار اساسى قلمداد گردد که نتیجهاش، استفاده کمتر از روایات و مردود شمردن بیشتر اسباب نزول است؛ چنان که مى نویسد: «در مسیر دین خویش، زیر پرچم سلطان عقل حرکت کن و به نقل روایت از این وآن قناعت مکن.»
این تفسیر ارجمند با همه اهمیتی که داشته و دارد، تا کنون به فارسی ترجمه نشده بود تا اینکه از چند سال پیش یکی از صاحبقلمان پرکار بر آن شد که عزمش را جزم کند و محصول فکری زمخشری را در دسترس هموطنانش قرار دهد. به این ترتیب بود که کشاف ترجمه شد و به همت انتشارات پرکار و پربار ققنوس در هیأتی نفیس و شایسته روانه بازار کتاب کرد. جا دارد که از مترجم دانشمند و ناشر خوشنام سپاسگزار باشیم و دست مریزاد بگوییم. به همین مناسبت عصر روز یکشنبه، چهاردهم آذرماه، مراسم رونمایی این کتاب با حضور مترجم و جمعی از اندیشمندان و قرآن پژوهان، در انتشارات ققنوس برگزار شد و بزرگانی به ایراد سخن پرداختند. آنچه در پی میآید، گزیدهای از آن مطالب است.
جامعه فرهنگی کشور
نخستین سخنران این مجلس ناشر محترم بود که به کوتاهی گفت: تفسیر کشاف بعد از 904 سال که از تالیف آن میگذرد، برای نخستین بار به زبان فارسی ترجمه و با تلاش مستمر چهار ساله ناشر اکنون منتشر شده است. ما مفتخریم که امروز در میان دانشمندان، فضلا و استادان بزرگ، این کتاب ارزشمند و وزین را به جامعه فرهنگی کشور تقدیم میکنیم. امید است مورد توجه جامعه فرهنگی کشور که شایسته این کتاب است قرار گیرد. اگر نشر این کتاب اجری معنوی برای ناشر داشته باشد، آن را به روح پدر خود مرحوم حاج عباس حسینزادگان تقدیم میکنم.
زمخشری در یک نگاه
سپس آقای معینی به ایراد سخنی پرداخت و به اختصار از زندگی زمخشری گفت: ابوالقاسم محمود بن عمر بن محمد زمخشری خوارزمی، مکنی به جارالله در 27 رجب سال 467ق در روزگار سلطان ملکشاه، در زمخشر از توابع خوارزم پا به عرصه گیتی نهاد. در نوجوانی، یک پای خود را از دست داد. پدرش دوست میداشت محمود به حرفه خیاطی بپردازد، ولی او که هوشی سرشار داشت و بسیار به کسب علم علاقه داشت، به تحصیل علم روی آورد. ادبیات و عقاید اعتزال را از ابومضر محمود بن جریر ضبی اصفهانی و ابوالحسن علی بن مظفر نیشابوری آموخت. از ابو منصور نصر حارثی و ابوسعید شقانی، حدیث شنید و در بغداد از نصر بن بطر، حدیث آموخت. ابوالمؤید موفق بن احمد، معروف به اخطب خوارزم و ابوطاهر سلفی از مشهورترین شاگردان او بودند. زمخشری پس از اولین سفر به مکه به وطن بازگشت، اما فراق مهبط وحی بر او دشوار آمد. دیگر بار به سرزمین پیامبر اکرم(ص) بازگشت و زبانه شوق خود را به آب زمزم فرونشاند. او تفسیر کشاف را در مدت دو سال و اندی در مکه مکرمه و در کنار بیت الله الحرام به رشته تحریر در آورد. همچنین برای آموختن و نوشتن کتابهایی در لغت و علم نحو مدتها در میان قبایل و عشایر جزیره العرب به تحقیق و جستجو پرداخت. سر انجام در 538 درگذشت.
تفسیر کشاف با عنوان اصلی «الکشاف، عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التاویل»، از مهمترین، روشمندترین و علمیترین تفاسیر قرآن کریم است و همواره مورد اعتماد و وثوق مفسران بوده است. رویکرد خردگرایانه و بلاغی آن که بر محور پدیده نظم در گزارش اعجاز قرآن بیان شده، جایگاه ویژهای به آن بخشیده است. و افزون بر آن، پرداختن به اختلاف قرائتها و بیان معانی آنها، روایات تفسیری، بیان نکات نغز نحوی، صرف، اشتقاق، طرح اساسیترین پرسشها و پاسخ گفتن به آنها و استشهاد به نثر و نظم عربی در شرح تک واژگان و عبارات و گزارههای قرآنی از اصلیترین ویژگیهای این تفسیر است. تفسیر کشاف پس از 904 سال که از تالیف آن میگذرد، برای نخستین بار است که به زبان فارسی ترجمه میشود. زمخشری خود درباره این تفسیر گفته است: «شمار تفاسیر در دنیا بسیار است و به جانم سوگند، هیچکدام مانند کشاف من نیستند. اگر جویای هدایتی، همواره آن را بخوان و بدان که نادانی به درد و کشاف به داروی آن میماند.»
ادیب و مفسر
سپس دکتر علی موسوی گرمارودی، مترجم قرآنکریم و شاعر نامدار به بخشهایی از جنبههای ادبی زمخشری پرداخت و گفت: زمخشری در سال 538 در اورگنج یا گرگانج یا جرجانیه، چشم از جهان فروبست و همانجا هم به خاک سپرده شد. 189 سال بعد ابن بطوطه که از اورگنج بازدید کرده، از وجود مقبره یادبود زمخشری در بیرون شهر کهنه اورگنج که الان هم هنوز به صورت شهر کهنه، آثار باستانی آن باقی است، یاد کرده است. امروز در کنار خرابههای یک قلعه قدیمی در 10 کیلومتری بخش تخته اوراوغلی، سی کیلومتری شهر داش آغوز در شمال ترکمنستان، آرامگاه و زیارتگاهی وجود دارد که به زبان محلی به آن «قبر بابای لنگ» میگویند. در این شهر که 120 کیلومتری شهر کهنه اورگنج است، چهار سال پیش کنفرانس مهمی راجع به زمخشری برگزار شد. مردم محلی این مقبره را متعلق به جارالله زمخشری میدانند.
وی برای تحصیل به اورگنج یا جرجانیه رفت و شوق دانستن بیشتر او را به بخارا و بلخ نیز کشاند و بعدها، قبل از سال 500 ق وارد بغداد شد، درسهای بزرگان آن شهر مثل ابوالحسن علی بن مظفر نیشابوری و ابونصر اصفهانی را استماع کرد، سپس به حجاز رفت و مدتی در آنجا اقامت گزید که این سفر اول او بود، طولانی بودن این سفر باعث شد تا لقب «جارالله» به او داده شود. در آنجا به دیدار شریف ابوالسادات، معروف به ابن شجری و ابومنصور نیشابوری نایل شد و در این هنگام شریف مکه به محضر زمخشری میرسید و گفتگو میکرد و شعر متنبی را برای او انشاد میکرده که: میشنیدم که راحت جانی/ چون بدیدم هزار چندانی!
در مورد لنگی پای وی علتهای مختلفی گفته شده، میدانیم که یکی از پاهایش قطع شده است. اقوالی هست از خود او که در پاسخ یکی از بزرگان بغداد در این مورد گفته است که من مشمول نفرین مادرم شدم؛ چون در کودکی پای گنجشگی را با نخ بسته بودم و آنقدر نخ را سفت بسته بودم که پای گنجشک قطع شد. مادرم که نگاه میکرد، نفرین کرد و گفت که: « پایت قطع شود!» من این را در مقدمه چاپ مصر دیدم که نقل شده است. البته قول دیگری هم هست که میگویند در راه خوارزم که بسیار سرد بوده، یخ ریزش کرده و روی پای او افتاده و پایش قطع شده، که این قول معقول به نظر میرسد. بزرگان ما وقتی مورد اعجاب مردم قرار میگیرند، عوامالناس برایشان داستان پردازی میکنند. هر چه فرد بزرگتر باشد، این داستانها نیز بیشتر است. به هر صورت پای او قطع شده و به جای آن پایی چوبی قرار دادند و من فکر میکنم که این پای، اولین و آخرین پایی است که با اینکه چوبین است، بی تمکین نیست! مولوی میفرماید: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود. ولی این تنها پای چوبینی است که ما میشناسیم که بی تمکین نیست! زمخشری مذهب خود را در فروع پنهان میکند و در اشعاری میگوید:
اذا سئلوا عن مذهبی لم ابح به و اکتـما کتمــانه لـی اسلـم
فان حنفیـا قلـت ، قالوا باننی ابیح الطلا و هوالشراب المحرم
و ان مالکیا قلـت، قالوا باننی ابیح لهم لحم الکلاب و هم هم
و ان شافعـیاً قلت، قالوا باننی ابیح نکاحالبنت و البنت محـرم
و ان حنبلیاً قلـت، قالوا باننی ثقیل حلولی بغیض مجـسم
تا آنجا که میگوید:
تعجب من هذالزمان و قدم معشرا علی انهم لا یعلمون و اعلم
و مذ افلح الجهال ایقنت اننی انا المیـم و الایام افلـح اعلم
میگوید: از مذهبم میپرسند، آشکارش نمیکنم و مثل اغلب علما نالیده است و علتش را هم نادانی مردم روزگار و عالم بودن خود میداند. بعد هم برای روزگار تعبیر افلح و اعلم میآورد که هر دو به معنی لب شکافتهاند. افلح کسی است که لب پایینش شکافته و اعلم کسی است که لب بالایش شکافته است؛ یعنی علاوه بر آن معنای مشهور، در مقدمه صحیفه سجادیه هم ما یک فردی داریم که ملقب به اعلم است و اغلب مفسران صحیفه این اشتباه را کردهاند که اعلم را به معنای برتر دانستهاند؛ مثل اشتر که به کسی گفته میشود که پلکش شکافته، اصلا این وزن افعل علاوه بر معنای حقیقی، معمای صورتی نیز دارد.
به هر صورت در دو کتاب آمده است که او حنفی بوده است. در فروع حنفی است، در اصول معتزلی است و به دلیل همین مذهب اعتزالش است که با آنکه کتابهای شرح ابیات سینوی وانموذج را به خواجه نظامالملک طوسی وزیر قدرتمند ملک شاه سلجوقی که شهرتش در دانشپروری در تمام جهان آن روز منتشر شده بود، هدیه کرد؛ ولی نظامالملک چندان توجهی به او نکرد، چرا که او پیرو اشاعره بود و از نظر فقهی نیز شافعی مذهب بود و از آنجا که پیروان اشاعره و معتزله با هم مخالفت جدی داشتند و گاهی این تعصب به دشمنی و برخورد کشیده میشد، زمخشری از حمایت نظامالملک برخوردار نشد. هرچند برخی از مفسران اشعری مثل فخر رازی که مقام بسیار منیعی در علم و تفسیر دارد، با وجود انتقاد از مواضع اعتزالی وی، از نکات بلاغی کشاف در تفسیر کبیر یا مفاتیح الغیب بسیار بهره برده است. در مقدمه چاپ بسیار نفیس یک جلدی کشاف که در دارالکتب بیروت سال 2002 به کوشش خلیل محمور شیها انتشار پیدا کرد، در مورد مذهب او آمده است که در شرح حالهای زمخشری، فقط در دو کتاب به مذهب او اشاره شده، یکی در «العهده الثمین» تالیف تقی الدین محمد بن احمدبن الحسینی الفاسی متوفی به سال 832 در جلد 7 و دیگری در کتاب المغنی، تالیف محمد طالب علی هندی متوفی 986 به این موضوع اشاره شده است. زمخشری شعری در رثای ابومضر که از مشاهیر استادهای اوست، گفته که زیباست:
و قائلـه: ما هـذه الـدرر التـی تساقط من عینیک سمطین سمطین؟
فقلت لها: الدر الذی قد حشی به ابومضر اذنی تساقط من عینی!
پرسید: این دُروارههای اشک چیست که از چشمان تو خوشه خوشه میریزد؟ گفتم: این همانهایی است که ابومضر در گوشم کرده بود و حالا از چشمانم میریزد!
در همین چاپ نفیس کتاب کشاف، کار بسیار خوبی انجام داده که در آنجا 49 اثر برای زمخشری را به ترتیب حروف نام برده است که این کار را خیلی راحت میکند؛ ولی کاری که به نظر من انجام نداده، این است که نگفته کدام یک از آنها چاپ شده، کدام یک در دسترس است، کدام یک خطی است و یا نام آن فقط در کتابها ذکر شده. اما آن کتابهایی که مسلم است و همه ما میشناسیم، یکی همین کشاف است که بارها چاپ شده و در زمان حیات خودش هم بسیار شهرت داشته و بزرگترین و بهترین اثرش هم همین است. البته کتاب کوچک دیگری دارد به نام انموذج، که گاهی در متون عربی نموذج گفته میشود، نموذج معرب نمونه است. این کتاب در حوزههای ایران مشهور است؛ چرا که شرحی از محمد بن عبدالغنی اردبیلی دارد که در جامع المقدمات بعد از صمدیه وجود دارد و کتاب بسیار زیبایی است. متن آن در نهایت روشنایی و زیبایی است و نحو را در خلاصهترین صورت ممکن آموزش میدهد. شرحش هم بسیار خوب است.
اجازه بدهید که من فقط سخن شوقی ضیف، منتقد و محقق و نویسنده بسیار بزرگ جهان عرب را در مورد زمخشری در کتاب «البلاغه تطور و التاریخ» برایتان بخوانم. ایشان 70 صفحه از کتاب خود را درباره زمخشری اختصاص داده و به نظرم بهترین کاری که در مورد زمخشری و کشاف او شده همین کتاب است. خوشبختانه این کتاب هم در ایران به ترجمه آقای دکتر ترکی به انتشار رسیده است. شوقی ضیف مینویسد: «معتزله از دیرباز به تفسیر و اعجاز بلاغی قرآن توجه داشته است. جاحظ با تالیف کتابی در باب اعجاز قرآن پیشاهنگ معتزله در این مسیر بود. در قرن چهارم علی بن عیسی رمانی با رساله «النکت فی اعجاز القرآن» کار جاحظ را ادامه داد. پس از وی بود که اشعریان هم وارد میدان شدند و ابوبکر باقلانی کتاب اعجاز قرآن خود را در بیان زیبایی نظم قرآن تالیف کرد. قاضی عبدالجبار اسدآبادی، قاضی القضات معتزلی دولت آل بویه (متوفی 415) همروزگار وی بود و در کتاب اعجاز القرآن خود، اعجاز قرآن را برخاسته از فصاحت آن میدانست و البته مفهوم فصاحت را چنان گسترش میداد که با نظریه نظم یا به تعبیر امروز اسلوب هم معنا و مساوی به نظر میرسد.
عبدالقاهر جرجانی (م 471) که مذهب اشعری داشت، در کتاب دلایل الاعجاز به تفسیر نظریه نظم پرداخت و جمال اسلوب قرآنی را به معانی اضافی جمله یعنی تقدیم و تاخیر، تعریف، ذکر الحسب، قصر و فسخ و وصف و دیگر خصایص موجود در تعبیر بازگرداند. سپس در کتاب اسرار البلاغه تفاوتهای دقیق صور بیانی را با توجه به آیاتی از قرآن کریم بیان کرد و جمال بلاغی هر یک از آیات مذکور را شرح داد. اما این شرح و تفسیرها، با تفسیر و تفصیل همراه نبود. باید کسی میآمد و این کار بزرگ را انجام میداد. سرانجام یکی از پیشوایان مذهب اعتزال یعنی زمخشری مهیای این کار شد. او به زودی دریافت بهترین آبشخوری که میتواند او را در این کار یاری کند، نوشتههای عبدالقاهر در دلایل الاعجاز و کتاب دیگرش اسرار البلاغه است. زمخشری آشکارا علوم معانی بیان را بهترین توشه برای مفسر قرآن میدانست. به عقیده او بدون این دو دانش (معانی و بیان) مفسر نمیتواند به دلالات قرآن راه یابد.»
نهضت ترجمه
استاد کامران فانی، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پژوهشگر و نویسنده، با اشاره به تاریخ ترجمه در ایران و اسلام گفت: بعد از دوره اول شکوفایی ترجمه در اسلام و ایران که عصر دوران بیت الحکمه و دارالترجمه بود، تقریباً تمامی آثار مهم یونانی، سُریانی و هندی آن زمان به عربی ترجمه شد. دوره دوم ترجمه در ایران خیلی پررونق نبود؛ چرا که بیشتر آثار مهم آن دوره به زبان عربی برگردانده شدهبود واهل فضل نیز به زبان عربی آشنا بودند و نیاز به برگرداندن آنها به زبان فارسی نبود. با این همه اهتمامهایی شد که مهمترین آن ـ که شروع زبان فارسی نیز به یک معنا هست ـ ترجمه تفسیر و تاریخ طبری بود که هنوز هم بعد از 1100 سال اهمیت بسیار زیادی دارد. کتابهایی هم که
ترجمه میشد، بیشتر نشان دهنده ذوق و توان و تسلط مترجم به هر دو زبان بود. کلیله و دمنه نمونه آن است.
اما در دوره سوم آن که از 150 سال پیش شروع شد، ترجمه اهمیت زیادی پیدا کرد. در این دوره بود که باز هم ما سعی کردیم تجربه دوران اول اسلامی را که آثار مهم جهان به زبان خودمان برگشت، شبیه به آن انجام شود؛ ولی به اندازه آن دوره موفق نبود. در آن زمان فکر میکردند نیازی نیست کتابهای عربی به فارسی ترجمه شود و کتابهای اروپایی ترجمه میشد. در واقع اهل ادب به دلیل آشنایی که با عربی داشتند، نیازی نمیدیدند؛ ولی شاید از دوره نسل ما یا یک نسل قبل از آن، آشنایی با زبان عربی کمتر شد و مخاطب کتابخوان بیشتر؛ بنابراین نیاز بود آثار مهم عربی که بسیاری از نویسندگانش نیز ایرانی بودند، به فارسی ترجمه شود. به نظر من در پنجاه، شصت سال گذشته دوره شکوفایی پیدا شده که این جریان پا گرفته است. قبل از این دوره، اهل فضل آنقدر عربی میدانستند که تاریخ طبری یا مقدمه ابنخلدون را از متن اصلی استفاده کنند؛ اما معلوم شد نسل بعدی نمیتواند و استفاده از این متون به زبان اصلی برایش مقدور نیست. در نتیجه نهضت ترجمه این آثار از دهه سی در ایران آغاز شد و کتابهای مهمی در این دوره ترجمه شد. کتابهای تاریخی، فلسفی و تفاسیر به فارسی ترجمه شد. تفاسیر هم از این دوره ترجمه شد، از مجمعالبیان تا المیزان، یعنی از قرن ششم تا بیستم، اینها هم به فارسی برگشت.
ولی چیزی که همیشه به نظرم بعید میرسید، این بود که کسی کشاف زمخشری را به فارسی برگرداند. ترجمه این کتاب بسیار لازم است؛ چرا که عربیاش به غایت مشکل و فهمش سخت است؛ بنابراین وقتی آقای انصاری به این فکر افتاد و بحث میکردیم، به او گفتم این کتابی است که در آن کلام مطرح است و مباحث دیگری چون اعجاز قرآن که در واقع اعجاز کلام عربی است و برگرداندنش با آن فصاحت و شیوهای که زمخشری به کار برده، حقیقتا کار مشکلی است و اگر هم کسی بخواهد آن را ترجمه کند، باید سابقهای داشته باشد که ضامن موفقیتش باشد. برای همین احساس میکردم که آقای انصاری موفق میشود. اولین گام برای ترجمه کتاب این است که مترجم موضوع را بداند، دیگر اینکه زبان مبدأ و مقصد را خوب بداند. اگر کسی افزون بر اینها تجربه هم داشته باشد، طبعاً کار بزرگی به وجود میآید. البته ذوق و ایمان و ایثار هم برای پیگیری چنین کارهایی باید وجود داشته باشد. آقای انصاری همه اینها را داشت و قرآن شناس خوبی است، قرآن را ترجمه کرده و چندین متن قرآنی را ویرایش کرده است. مضافا ایشان عربی را خوب میدانند. علم کلام و فقه و اصول هم میدانند، فرهنگ مفصل حقوقی هم نوشتهاند، ترجمه کتابهای عربی هم زیاد دارند، آن هم نه متون قدیمی، بلکه متون امروزی مثل آثار جبران خلیل جبران و یا «چنین گفت زرتشت» نیچه را نیز از عربی ترجمه کردهاند. به هر حال ایشان قدیم و جدید را در خود جمع دارند. اینها نشان میدهد که انصاری با موضوع کاملا آشناست. این تجربه ترجمه با دانش قبلی همراه بود و نتیجه آن در واقع ترجمه کشاف شد. با شناختی که دارم، مطمئن هستم این کار به عنوان نمونه و کار برجسته ترجمهای از یکی از مهمترین کتابهایی که در جهان اسلام مطرح است، دور تازهای در ترجمه عربی به فارسی باز خواهد کرد.
جایگاه کشاف زمخشری
سخنران بعدی، حجت الاسلاموالمسلمین ایازی بود که جایگاه عقلانیت وتفسیر کشاف را در فرهنگ و تفسیر مورد توجه قرار داد و گفت: درباره کشاف دو ویژگی بارز وجود دارد که همه قرآن پژوهان و تفسیرپژوهان به آن اشاره میکنند. یکی ادب و بلاغت آن است و دیگری خردگرایی این تفسیر در مورد ویژگی اول استادان حضور دارند و صحبت میکنند، اما در مورد خردگرایی: نکتهای بسیار مهم در دوره تاریخ فرهنگ اسلامی داریم که هر دورهای از فرهنگ که زمینه گفتوگو و تامل و فراخی بحث و اندیشه بوده، رونق دانش را موجب شده است. قرن چهارم، پنجم و ششم دورهای است که به آن «عصر طلایی علم کلام» گفته میشود. دانشمندان بزرگی در این دوره بودند. ابومسلم اصفهانی، رمانی، قاضی عبدالجبار همدانی، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و... در این عصر بهسر میبردند. این دوران، دوران پر افتخاری است و دلیلش هم روشن است. وقتی که در بغداد کرسیهایی بوده و همه مذاهب و ادیان امکان گفتوگو داشتند و با هیچ کس به خاطر دین و مذهب و اعتقاد برخورد نمیشد، طبیعتا دوره علمی بسیار فراخ و پر رونقی بهوجود آمد و دانشمندان بزرگی برخاستند و در حوزه تفسیر هم کارهایی شد که متاسفانه ما تفسیر ابومسلم اصفهانی، تفسیر رمانی و تفسیر قاضی عبدالجبار را نداریم. از این مجموعه آثار معتزلی، تنها اثری که بر جای مانده است، کشاف زمخشری است.
در حوزه قرآن پژوهی نوعی تقسیم بندی وجود دارد: عقل گرایی متقدم، عقل گرایی متأخر. از عبده به بعد را عقل گرایی متأخر مینامند و ابومسلم را پایهگذار این جریان میدانند. گرچه در مورد نظّام و جاحظ هم گفته شده، ولی چون مرحوم شیخ طوسی در مقدمه تفسیر تبیان با عظمت از این دو تفسیر یاد میکند و میگوید چون این دو کتاب نوشته شده، من تفسیرم را بر اساس آنها مینویسم. جایگاه این سنخ نگارشها چیست؟ لازم است عرض کنم هر زمانی که دینداری با خردگرایی همراه بوده، جایی برای خرافات و غلو و استفادههای ابزاری از دین کم رونق بوده یا اصلا نبوده است. وقتی که منطق، برهان و دلیل وجود داشته باشد، استماع باشد به روش قرآن که: «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»، قهراً فضای دانش رونق دیگری پیدا میکند و جریان عدلیه که شیعه و معتزله با هم همراه بودند، چنین حرکتی را به وجود آورد، هر چند به قول مرحوم مطهری: ما در دورهای از عدلیه بودیم ولی جزء اشعریها شدیم که امروز ملاحظه میکنید.
چیزی که اهمیت تفسیر کشاف را نشان میدهد، همین خردگراییهایی است که درباره آیات چند و چون کند و حتی بخواهد با گذر کردن از معنای ظاهر، به معنایی برسد که میتواند عقلانی و قابل قبول باشد. این چیزی است که سلفیها و اهل حدیث را آشفته میکرده و حجم انبوهی از کتابها و ردیههایی که بر کشاف نوشته شده است و استقبالهایی که عالمان بزرگ شیعه و اهل سنت در حاشیه و شرح نویسی بر کشاف کرده اند، اهمیت آن را نشان میدهد.کاری که زمخشری میخواست انجام بدهد، این بود که از آیاتی که فقط صورت و ظاهر داشت، به ویژه در مورد آنهایی که محل اختلاف بودند، مثل معنای آیات صفات، ید، کرسی، قلم، عرش و... تا معانی حوزههای دیگری که در تشبیهها، تفصیلها و کنایههای قرآن وجود داشت و در زبان و ادب ما هم فراوان وجود دارد، تفسیر عقلانی کند. در قرآن دهها تعبیر آمده که امروز با معنای سلفی و ظاهری مسئله دار شده؛ ولی اگر تفسیر عقلانی شود، معنای درست و عقلانی خواهد داشت. کاری که زمخشری و معتزله قدیم میخواستند انجام بدهند که حرکت عدلیه را شکل میداد، این بود که بتوانند با معانی عقلانی و قابل قبول برای خواننده و اهل نظر مطالب را بیان کنند. و زمخشری این کار را در تفسیری فشرده و موجز انجام داده است. در چهارجلد توانسته بحثهای چالش برانگیز قرآنی را بیان کند.
زمخشری از ادبیات استفاده میکند تا بتواند نمونههای خود را در ادب عربی، شعر، گفتارها و... شواهدش نشان دهد؛ مثلا اگر قرآن گفته است «الرحمن، علی العرش استوی: خداوند بر عرش خود مستوی است»، نه معنای جسمانی است که خداوند بر جایی در عرشه ایستاده است. یا جای دیگری گفته است «و کان عرشه علی الماء»، یک معنی آن این است که خدا روی آب قرار گرفته؛ اما معنای عقلانی است که به این جمله شکل و مفهوم میدهد. یا میگوید «کاالذی یتخبطه الشیطان من المس» در اینجا شکل ظاهری این معنا را میدهد که رباخواران روزی که محشور میشوند، مانند جن زدهها و دیوانگان هستند؛ اما زمخشری میگوید این تمثیل چیزی است که به زبان قوم گفته شده است و برای آن شاهد و مثال میآورد که در زبان مثلا وقتی ما میگوییم دیوانه، منظورمان این نیست که فرد، دیوزده شده و دیو در او حلول کرده. او در این گونه تمثیلها شاهد میآورد و به معنای واقعی توجه دارد. آنچه بر اهمیت این تفسیر میافزاید این است که ما امروز نیازمندیم قرائت خردگرایانه از دین عرضه کنیم. اگر بخواهیم دینی داشته باشیم که حرفی برای دیگران و برای نسل جدید داشته باشد، باید در کنارش عقلانیت داشته باشد. در این صورت است که میتواند با خرافات، غلوها و ظاهرسازیها، شعارگرایی و صورت گراییهای دینی که زمینههای گریز از دین و استفادههای ابزاری از دین را فراهم میکند، مبارزه کنیم.
زمخشری و اهل بیت(ع)
سخنران بعدی مترجم قرآن و دینپژوه آقای حسین استاد ولی بود که درباره پیوند زمخشری با اهل بیت پیامبر(ص) سخن گفت و در رفع برخی ابهامات کوشید: مرحوم زمخشری، تنها مفسر نیست، بلکه محدث هم هست. ایشان کتاب «ربیع الابرار» را در 5 جلد دارد که مجموعهای از احادیث است و تسلط او را در علم الحدیث نشان میدهد. دوم اینکه در اهمیت کشاف همین بس که مرحوم طبرسی، وقتی «مجمع البیان» را نوشت، بعد از آن کشاف را دید، و همین باعث شد تا تفسیر «جوامع الجامع» را بنویسد. این بسیار با اهمیت است که یک مفسر شیعی بعد از خواندن کشاف، تفسیر دیگری را شروع به نوشتن کند. معلوم میشود که از کشاف خیلی استفاده کرده است. مطلب سوم اینکه مرحوم زمخشری با اهل بیت پیامبر(ص) رابطه خوبی داشته، لذا آن حدیث مشهور «الا من مات علی حب آل محمد، مات شهیدا» را نقل کرده، هم در محبت و ولایت اهل بیت و هم در مخالفت با دشمنان آنها. این روحیه متشیعه او را نشان میدهد و گرایش وی را به اهل بیت مشخص میکند، اهل بیتی که یکی از «ثقلین» هستند و پیامبر(ص) آنها را در کنار قرآن قرار میدهد.
مطلب دیگر موردی است که برخی از علمای شیعه بر او خرده گرفتند و خیلی شدید حمله کردند و حتی لقب نصب به او دادهاند! در ذیل آیه «فاذا فرغت فنصب، و اِلی ربک فرغب»، مرحوم فیض کاشانی خیلی حمله میکند به صاحب کشاف. مرحوم زمخشری در این مورد میگوید شیعیان میگویند مراد از این آیه این است: «ای پیامبر، وقتی از حجهالوداع فارغ شدی، علی را به ولایت نصب کن.» در صورتی که اگر منظور نصب باشد، این آیه باید «فنصِب» باشد و نه «فنصَب». فنصَب یعنی خود را به رنج بینداز، و فنصِب یعنی نصب کن. بنابراین نمیتواند این معنا را داشته باشد و اگر بخواهیم این آیه را اینگونه ترجمه کنیم، ناصبی هم حق دارد بگوید معنای این آیه این است که «ای پیامبر، زمانی که از حج فارغ شدی، با علی دشمنی کن!» چون انصَب به معنای دشمنی هم هست. فیض کاشانی از این موضوع عصبانی میشود، مرحوم علامه حلی هم
به این دلیل از مرحوم زمخشری بسیار عصبانی است؛ ولی واقعیت این است که زمخشری نمیخواهد بگوید حرف ناصبیها درست است، بلکه میگوید اگر این آیه اینگونه قابل تأویل باشد، آنها هم میتوانند آن گونه تأویل کنند! پس اصلا تأویل نباید کرد.
البته بنده معتقدم و مرحوم فیض هم در این مورد میگوید که اگر شیعه میگوید این آیه مربوط به حجه الوداع است، به این معنا نیست که حضرت علی را نصب کن، به معنای به رنج افکن است؛ یعنی برای نصب حضرت علی، خود را به رنج بیفکن. ای پیامبر، وقتی فارغ شدی، خود را به رنج بیفکن. در چه موردی؟ در مورد عبادت که گفته بود خود را به رنج میفکن، پس در چه موردی؟ در مورد نصب علی خود را به رنج بیفکن. البته بعضی از بزرگوران هم این آیه را مکی میدانند. استاد اینجانب مرحوم آقای غفاری هم میفرمایند سوره مدنی است، به دلیل متن آن: «الم نشرح لک صدرک، و وضعنا عنک وزرک، الذی انقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک» رفعنا لک ذکرک در مکه هنوز نشده بود و در اواخر عمر پیامبر(ص) بود. در تفسیرها گفتهاند که مکی است، اما متن سوره نشان میدهد که مکی نیست و مدنی است.
ترجمان و مترجم
استاد بهاءالدین خرمشاهی قرآن پژوه و حافظشناس نامی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، درباره اهمیت کشاف و سابقه آشنایی خود با مترجم گفت: در زمانهای که ما نیاز به عقل گرایی دین پژوهانه داریم، تفسیری انتخاب و به بهترین وجه ترجمه شده که این صفت را به اعلا وجه دارد. جای شکر و شادی دارد. بنده زمانی که مشغول ترجمه قرآن بودم، به مدت چهارسال با کشاف سر و کار داشتم. از صبح تا پاسی از شب، 15 تفسیر مختلف را که از میان 100 تفسیر برگزیده بودم، مطالعه میکردم: تفسیر قمی، شیخ طوسی، سمرقندی، مجمع، تفسیر ابوالفتوح (که به دلیل جنبه علمیاش سزاوار ترجمه به عربی است و امام فخر از آن استفاده میکرد)، تفسیر کشاف (که من بسیار اعجاب دارم نسبت به آن و در حل مشکلات اگر نظیری برایش دیده باشم، یا مجمع البیان است یا تفسیر کبیر فخر رازی)، کشف الاسرار، تقسیر عتیق نیشابوری، تفسیر ناتمام تاج التراجم و کاشف مرحوم معنیه و تفسیر علامه جلیلالقدر المیزان و... واقعا این بزرگانی که نام بردم، معجزه میکنند.
اما یکی از وجوه عقلی بودن کشاف را عرض بکنم. وقتی که در قدیم در مورد ترجمه قرآن بحث میکردند که آیا ترجمه قرآن به زبان دیگر جایز هست یا نه، که در مقدمه تفسیر طبری میبینیم، زمخشری یک دلیل منطقی میآورد که: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه». ایشان در مورد این آیه میگوید که باید قرآن به زبانهای دیگر هم ترجمه شود، والا حجت فقط برای عرب زبانها تمام میشود. یعنی این لطف الهی فقط به عرب زبانها میرسد.
این تفسیر به دلیل جنبههای عقلی و اعتزالی و اینکه بین کلام معتزله و کلام شیعه ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم ـ تجانسهایی وجود دارد. از همدیگر گرفتهاند و دادهاند، به طوری که سیدمرتضی را هم معتزله و هم شیعه از خود میدانند. شباهتی که در عدل و بسیاری از موارد وجود دارد. در همین تفسیر من مواردی را دیده ام، مثلا در «آیه تطهیر» گفته شده که آیه به نساء النبی مربوط است، اما زمخشری میگوید نه، اینگونه نیست، چون ضمایر تطبیق ندارد و به دنبال آن هم «حدیث کساء» را نقل میکند و میگوید که مربوط به اهل بیت است. و بسیاری موارد دیگر. یادم میآید که گاهی با مترجم گرانقدر این تفسیر بحث داشتیم و موارد شاذی که ما فکر نمیکنیم فقط مفسران شیعه آنها را گفته اند، زمخشری استفاده کرده است. مثل «آیه نجوی» که در موردش گفته شده قرار شد هر کس با پیامبر اکرم گفتگویی دارد، درهمی بدهد تا وقت پیامبر(ص) زیاد گرفته نشود و کسی به این آیه عمل نکرد، به جز حضرت علی و بعد هم این آیه منسوخ شد. بعد به من ایراد گرفته شد که از حب علی این را میگویم! من از سه تفسیر نقل میکنم من دون تفاسیر شیعه. این مزایای علمی و عاطفی و بی تعصبی مذهبی در کار این بزرگمرد هست.
از جلالت قدر مترجم گرامی عرض کنم: شاید کمتر از یک دهه پیش بود که با ایشان دائما توفیق ملاقات داشتم که بیشتر در مورد ترجمه قرآن بود. و در صحبتهایمان موضوع ترجمه کشاف مطرح شد و این شور و ولوله در جان ایشان افتاد. یکی از دوستانمان تشویقی کرد و نقش حامی (اسپانسر) را ایفا کرد و کار پیش رفت و ناشر خوبی هم اهمیت کار را دریافت. هم با شرایط مترجم همگام شد و هم بسیار خوب چاپ شد. الان صنعت چاپ در ایران خوب است، اگر چه بازار کتاب سرد و راکد است و ضمنا آثار قرآن پژوهانه بازار خوبی ندارد. این را از کسی بشنوید که از این مسئله دردمند است. در عین اینکه استاد من و هم پژوهندة بنده در کار قرآنی، کارهای بسیاری داشتند، سیره نبوی را هم ترجمه کردند. چند کتاب تالیف و ترجمه کردند که کتاب سال شده، یکی از آنها دانشنامه حقوق خصوصی در سه جلد است. تحریری در قصص قرآنی در چهار جلد که آن هم کتاب سال شد و کارهای سترگ دیگر هم کردند.
اما از ترجمه بگویم: علی الاصول نثری که آقای انصاری مینویسند، نثر متعارف معیار امروزی است. این نثر دارای دو بهره است. بهره اول اینکه این نثر عربیگرا و عربیزدا نیست و دوم اینکه بهرهای از کهنگرایی دارد. کهنگرایی ترجمه این تفسیر زیاد است و حق هم همین است. استاد گرمارودی فرمودند که: بهره این کهنگرایی در ترجمه قرآن بیشتر شود؛ چرا که برای قرآن میبرازد و حد همین است سخندانی و زیبایی را.
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است؟
استاد سیاوش جمالی سخنران بعدی بود که به پیوند حافظ و تفسیر کشاف پرداخت و گفت: از مدتهای پیش کسانی در آلمان از زمانی که ققنوس آگهی کوچکی در مورد ترجمه آن داده بود، به دلایل مختلف پیگیر آن هستند. من خوشحال شدم که چنین کاری انجام شده است.
نکتهای که در اینجا ناگفته ماند، این است که یکی از تفسیرهای بالینی و مورد علاقه حافظ، تفسیر زمخشری بوده. با توجه به اینکه الآن این تفسیر به فارسی است، دامنه انتشار و گستره مخاطبان آن بیشتر میشود. گسترده مخاطبان از خواص بیرون میرود. حافظ که مضامین عرفانی و اجتماعی را خواسته یا ناخواسته با هم در اشعارش آمیخته و با دیدگاهی مسیحایی، فریسیان و
زاهدان را مورد نکوهش قرار میداد، از شرح کشاف استفاده میکرده و در اشعارش هم آورده که:
از قیل و قال مدرسه دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و میکنم
مرکز اصلی این قیل و قال مدرسه، شرح کشاف بوده. جالب اینکه حافظ کمی مذاق اشعری دارد، و از تقدیرگرایی یک جشن شادی میسازد؛ مثلاً تقدیرگرایی که در آثار بزرگان دیگر وجود دارد، به ویژه بعد از مغول، نوعی تقدیرگرایی تیره بود؛ اما در مورد حافظ اینگونه نیست. این شاعر یکی از تفسیرهایی که زیاد میخوانده، زمخشری بوده و شاید سئوال مهمی که در این مورد باشد، همین دید اشعری حافظ و جهت معتزلی زمخشری است.
در این عصر که ما باید سنت خود را که در محاصره اش هستیم، در مواجه با دنیای جدید قرار دهیم، وجود اینگونه ترجمهها از متونی که به ویژه عقلانی و خردگرا هستند، میتواند مفید باشد. آزمندانه مشتاقم که این تفسیر را ببینم تا با جریان خاصی از عرفان بعد از حمله مغول مقایسه کنم؛ به عنوان مثال آیه معروف «انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض،... انه کان ظلوما جهولا». در این آیه بحث بار امانت، گناه است؛ «گنه اگر چه نبود اختیار ما حافظ/ تو در طریق ادب کوش و گو گناه من است». من در اینجا میخواهم به عنوان نظریه عرض کنم: در دیوان حافظ من دقت کردم، هر جایی که صحبت از گناهی است که حافظ مدام از آن توبه هم میکند و دوباره میشکند، در دو چیز خلاصه میشود: عشق و مهرورزی و دیگری در شاهد و ساقی؛ اما ملامت میکند کسانی را که گناهانی نظیر دروغ و ریا دارند. چه تفکیکی میتوان بین این گناهان داشت؟ من دقت کردم دیدم برمیگردد به تفسیر همان آیه «انا عرضنا الامانه...» در تفاسیری که داشتم مثل دیوان خواجه عبدالله انصاری و تفسیر نجمالدین رازی، این گناهانی است که ناگزیر است؛ یعنی به گناهانی مربوط است که به زمان انسانیت آدم بازمیگردد. یک هوا و روح مسیحایی نیز در حافظ است، شاید به مسأله گناه از این دید نگاه میکند. در تعابیر هست که این گناه مثل میوه درخت است. که اسم این درخت یکی درخت معرفت است یکی درخت حیات است. گناهی که به درخت حیات مربوط است، گناه ناگزیر سقوط و هبوط انسان در این جهان پر از رنج است و حافظ میخواهد این جهان را شاد کند؛ اما گناهان دیگری است که یا تشبه به فرشته است، یا تشبه به شیطان. این گناهی که ما را به آدم نزدیک میکند، عهد آدم، گناهی که به حیات مربوط میشود، مربوط به مثلا خوردن مال مردم باشد. یا حتی همدستی با زور زمانه باشد.
او وقتی از گناه صحبت میکند، منظور آن گناه ناگزیر است که در مذهب اشعری هم در موردش صحبت شده است. این مسأله جالب است که با اشتیاق تفسیر را بخوانم تا ببینم این حافظ لسان الغیب و کاشفالاسرار و حافظ خوشخوان قرآن و شاعر شهر ما، چه دنیایی با تفسیر زمخشری داشته و شخصا از مترجم تشکر میکنم. از اینکه یک تفسیر عقلگرا در شرایطی منتشر میشود که همه گونه خرافه بر سر ما پرسه میزند، بسیار خوشحالم.
سختیهای کار
سخنران پایانی مترجم پرکار این کتاب، استاد مسعود انصاری بود که قرار شد از سختیهای ترجمه این کتاب سخن بگوید: مسعود انصاری، گفت: خدا را سپاس میکنم که آن نامی را که بر همه مسلمین نهاد «و هو سماکم المسلمین» اکنون بر خویشتن دارم و امیدوارم در قیامت نیز نام و همین نشان با همه این جمع و بیرون از جمع باشد. از دوستانی که تشریف آوردهاند، منت گذاشتهاند سپاسگزاری میکنم و قدر این منت را خواهم دانست. چند سپاس دیگر هم بدهکارم و یک شرمساری. پیراسته از هر عنوانی خطاب میکنم: یک جناب آقای خرمشاهی که نهال این طرح نخستین بار در ذهن ایشان جوانه زد. دو دیگر، از دوست نادیدهام جناب حسن بنیطبا که یاری فرمودهاند و بخشی از هزینه مادی دوران ترجمه را برعهده گرفتند. سه دیگر، از ناشر فرهیخته این اثر، جناب آقای حسینزادگان که با حوصله دیرکاریها و دیر تحویل دادنهای بنده را تاب آوردند و در نهایت بعد از چهار سال این طرح را به انجام رساندند و به ویژه آنکه کمترین فشار را در نمونه خوانی منتقل کردند. همچنین از بخش مغفول ماندة نشر، کارگرانی که در هر مقطعی به کتاب و نشر خدمت میکنند، دستشان را میبوسم. شرمسار از زمخشری که نتوانستم به متانت ایشان متن بنویسم؛ اما آنچه در توان داشتم، در نگارش آن به کار بستم. در انتقال آرای اعتزالی او دوچندان کوشیدم که مبادا این پندار ایجاد شود که بنده به قرآن جفا کنم و جز مسلمانی نامی دیگر بر خویشتن بگزینم. اما در مواردی این بنده نگرش اشعری دارم و در همه این موارد برای اینکه در موضع تهمت قرار نگیرم، دوچندان سعی کردم متن اصلی را دقیقتر و بهتر ترجمه کنم؛ اما در دو جا زمخشری را میستایم:
عنایت او به خرد. و عنایتت دوچندانش به زبان. دو بار دعا میکند و از خداوند تقاضا میکند: «خداوندا! کاری که باید سی ساله انجام میدادم، دو ساله انجام دادم. این قرآن را در پل صراط، از پیشروی و از سمت راست برایم نور بگردان». این دعا را تکرار میکنم و از ایشان عذر میخواهم که بعد از 904 سال فراغت از تحریر، نامش را بر زبانها انداختهام. من نیز همین دعا را از صمیم قلبم و عمق جانم تکرار میکنم: «خدایا، کشاف را نور قرار بده برای جناب زمخشری در پل صراط که در پیشروی او و از سمت راستش در حال حرکت باشد». خداوند این بنده کمترین را نیز از آن نور برخوردار سازد!