ترجمه و تلخیص: عبد المحمد آیتی
قرمطیان شاخهای از شاخههای درخت تناور اسماعیلیاناند. اینان پس از قیام مشهور صاحب الزنج ( 264 هـ 877 م )، در سمت جنوبی بین النهرین ظهور کردند. اختلاف ایشان به عنوان یک فرع (با اسماعلیلیان به عنوان اصل) در برخی مسائل درجهی دوم است، اما در جنبههای اساسی با هم اشتراک دارند. این جنبش منحصر به اعراب و نبطیان ساکن عراق و سوریه و جزیرةالعرب بود، و از آن روی که برای اقامهی عدل و مساوات در میان مردم کوشش میکردند، از سایر اسماعیلیان ممتاز بودند، و از این حیث، دنبالهی بابکیان به شمار میآمدند.
قیام حمدان قرمط در حوالی واسط، میان کوفه و بصره، پدید آمد. آنجا منطقهای بود آماده برای دعوتهای انقلابی، مردمش آمیزهای از اعراب و نبطیان و بردگان زنجی بودند. اینان برای دیگران کار میکردند و زیر فشار ستم اربابان خود بودند. حمدان، که خود یکی از داعیان اسماعیلیان بود، مرکزی ترتیب داد و آن را «دارالهجره» نامید و پیروانش در آنجا گرد میآمدند، وجوهات خود را به آن جا میپرداختند، یکی از این وجوه « زکات الفطره » بود، که برای امام مستور جمع آوری میشد. و دیگر « ضریبة الهجره » بود، برای تأمین نیازمندیهای « دارالهجره » و سه دیگر « خمس » بود برای شرکت در « عشاء المحبه »، یعنی خوردن « خبز الفردوس » ( نان بهشتی ). کار پیروان حمدان بدانجا کشید که همهی مایملک خود را، به صورت مشاع، در اختیار جمع قرار دادند، تا آنجا که دیگر فقیر و غنی در میان ایشان نماند و کسی، جز « شمشیر و سلاحش »، مالک چیزی نبود. معاون و دست راست او دامادش، عبدان، بود. این عبدان کتابی در شرح مذهب قرمطی نوشت و گفت که همه ی کتب آسمانی و قوانین دینی، که به پیامبران وحی شده، حجابی است برای معنی باطنی آن، که هیچ کس، جز امام یا جانشین او، آن معنی باطنی را درک نتواند کرد.
حمدان، وقتی که دید که مردم را به جمعیت او اقبالی است، تشکیلات دقیقی چید و دعوت خود را به خارج نیز گسترش داد. ذکرویهی دندانی را به عراق فرستاد و ابوسعید جنابی را به جنوب ایران و بحرین روانه کرد. حمدان و ذکرویه و ابوسعید فقط مجریان اوامر داعیانی بالاتر از خود بودند که هیچ کس نام حقیقی آنها را نمی دانست. آن ها اسم های مستعاری داشتند، چون « صاحب الظهور » و « صاحب الناقه » و « صاحب الخال ». کم کم در اطراف سرزمین خلافت، پناهگاههایی تأسیس شد و قیامهایی به وقوع پیوست، که مهمتر از همه، قیام ذکرویه در صحرای سوریه به سال 288 ه ـ 900 م بود، و قیام خراسان به سال 290 هـ / 902 م. ولی خلیفه ی عباسی همواره نیرومندتر از ایشان بود، و همهی این قیام ها راسرکوب کرد؛ مخصوصاً پس از مرگ ذکرویه جنبش عراق خاموش شد.
در احساء و بحرین (آن جا که « صاحب الناقه » ( ابوعبدالله محمد ) ابوسعید جنابی را فرستاده بود) دعوت قرمطیان پیروزی درخشانی به دست آورد. هنوز سال 288هـ / 900 م نیامده بود که ابوسعید بر آن بلاد غلبه یافت و بصره و بغداد را تهدید کرد. بعد از وفات ابوسعید، پسرش، ابوطاهر سلیمان ( 301 هـ / 914 م )، به جای او نشست. او گاه به بصره و بغداد میتاخت و گاه به حجاز و حرمین ( مکه و مدینه ) و حجاج را به خطر میافکند، تا آنجا که وحشت سر تا سر بلاد خلافت را بگرفت. در سال 317 هـ /930 م، ابوطاهر به مکه درآمد و مردم آن جا و حاجیان از زن و مرد را، در حالی که به کعبه پناه برده بودند، قتل عام کرد، چاه زمزم را از ایشان بینباشت و زمین مسجد را به اجسادشان مفروش ساخت؛ و در کوچه های مکه و کوه های اطراف، در حدود سی هزار تن از مردم خراسان و مغرب بکشت و همین قدر از زنان و پسران اسیر گرفت. همه ی آن چه را که در مکه بود، از زیورها و جواهر و گنج ها غارت کرد. همچنین حجرالاسواد را با خود برد، و این سنگ مدت بیست سال دور ازکعبه ماند، تا آن که به امر منصور، خلیفهی فاطمی، به موضع نخستین بازگردانده شد.
بعد از مرگ ابوطاهر، تغییر مهمی رخ نداد، جز آنکه فرزندانش، به جای ایجاد جنگهای خارجی، به اصلاح امور داخلی پرداختند.
قرمطیان و فاطمیان
تردید نیست که پویند قرمطیان با فاطیمان در آغاز مستحکم تر بود و بزرگان این فرقه مردم را، به نام « امام زمان مستور »، به دین نوین میخواندند، و وجوهات را به نام خلفای فاطمی جمع میکردند و قسمتی از آن را برای ایشان میفرستادند. نیز دیدیم که حجرالاسواد را به مکه باز نگردانیدند، مگر به امر منصور، خلیفهی فاطمی. ماسینیون، در مقالهای که در خلاصه ی دایرهالمعارف اسلامی، در پیرامون معتزله نوشته است، گوید: سلاله ی فاطمی، هنگام قیام در مغرب و مصر، خود را وابسته به مذهب قرمطی میدانست. اما دوری راه و پیروزیهایی که قرمطیان به دست آوردند موجب شد که آن ها از خلفا فاصله بگیرند و به دشمنانشان (عباسیان) نزدیک شوند، زیرا در رفتار و سلوک، خلفای فاطمی را مطابق آن چه از امام انتظار داشتند نیافتند.
مذهب قرمطیان
دیدیم که میان مذهب قرمطیان و سبک اجتماعی مزدک و بابک ارتباطی استوار بود. این مذهب مبتنی بر اشتراک اموال بود. چنان که ناصر خسرو، جهانگرد ایرانی، که در سال 443 هـ / 105 م از احساء دیدن کرده است گوید: «و آسیاها باشد در لحسا ( احساء ) که ملک سلطان باشد، و به سوی (برای) رعیت غله آرد کنند، که هیچ نستانندی و عمارت آسیا و مزد اسیابان از مال سلطان دهند». دیگر گوید: «همه چیز در میان آنان مشترک است، مگر شمشیر».
اما از لحاظ دین، قرمطیان را دین یا شعائر دینی قابل ذکری نیست. ابوطاهر کعبه را ویران کرد و ارکان آن را در هم کوبید تا، به قول خود، بنای کفر و پرستش سنگ ها را براندازد. ابن جزار گوید: « یکی از اصحاب ابوطاهر سوار بر اسب خود وارد خانهی خدا شد و به مردمی که در آنجا بودند ندا داد که « ای خران » شما این خانهی سنگی را سجده میکنید، و گرد آن میچرخید، و به اکرامش میرقصید، و رخ بر دیوارهایش میسایید، و فقیهان شما، که مقتدایان شما هستند، چیزی بهتر از این به شما نمیآموزند، و برای محو این خرافات جز این شمشیر باقی نمانده است. والسلام»
این امر بر نوسندگان اسلام مخفی نماند، بدین سبب قرمطیان را به کفر و زندقه متهم ساختند. صاحب الفرق بین الفرق گوید: «برای هر رکنی از ارکان شریعت تأویلاتی آوردند که مورث گمراهی است. چنانکه گفتند: نماز دوست داشتن امام است، و حج زیارت و خدمت اوست، و مراد از روزه امساک از افشاء راز ایشان است بدون عهد و میثاقی. و گفتند هر کس که معنی عبادت را دانست، وجوب آن از او ساقط میشود؛ و یقین را در معرفت تأویل دانستند».
اما به شهادت ناصر خسرو، قرامطه به هیچ وجه سختگیری نمی کردند: «اگر کسی نماز کند، او را باز ندارند، ولیکن خود نکنند»
فلسفهی قرمطیان
فلسفهی قرمطیان، در خطوط کلی، با فلسفهی اسماعیلیان اختلافی ندارد.
انتشار سریع و پیروزی بزرگت این افکار، در پهنهی سیاست و فکر، به جایی رسید که به صورت خطری درآمد، و موجب وحشت علمای اسلام شد. چنانکه نادیده گرفتن آن دیگر امکان نداشت. علمای اسلام در مسلک قرمطی، آثار هجوم مجوسان و مزدکیان ( خرمیان ) و مانویان را برای انهدام ارکان اسلام به عیان میدیدند، چنان که غزالی تعلیمات قرمطیان را کفر میخواند، و میگفت: « ایشان در عقیده به دو مبدأ، از ثنویت مجوس الهام گرفتهاند؛ ولی به جای نور و ظلمت، دو لفظ سابق و تالی را به کار میبردند ».
در مذهب قرامطه، نور را جایگاه ممتازی است. ذات الهی نور علوی است که از آن نور شعشعانی و نور قاهر صادر میشود و از این است که عقل کلی و نفس هستی صدور مییابند و این نفس عقول بشری ( عقول انبیا و ائمه و برگزیدگان ) را میآفریند. اما دیگر عقول اشباح عدمیه اند. نور شعشانی، در مرحله ی دوم، نور ظلامی را (که همان ماده باشد) میآفریند. مادهی منفعل و مقهور و آمادهی زوال است، به صورت های گوناگون در میآید، چون افلاک در آسمان و اجسام فانی بر روی زمین.
عقول انبیاء و ائمه و پیروانشان شعاه عایی از نور شعشعانی هستند، بدین طریق که نور شعشعانی، در میان نور ظلامی ساکن در ماده، به آنها فیض میبخشد. و آن ها بدین گونه صاحب نور میشوند و شعور ذاتی خود را از دست داده، دارای طبیعت و حدس الهی میشوند که آنان را از عبودیت طاغیان پنجگانه ـ یعنی « آسمان » که شب و روز را از پی هم میآورد، و « طبیعت » که شوق و اسف میآفریند، و « ناموس » ( قانون ) که امر و نهی میکند، و « دولت » که مراقبت و معاقبت میکند، و « ضرورت » که هر انسانی را خاضع کار روزانهی خود میسازد، آزاد میکند.
قرمطیان حقیقت مذهب خود را برای پیروانشان آشکار نمیساختند، مگر بعد از آماده ساختن طولانی و طی مراحل مختلفی که روش فیثاغوریان و مانویان را به یاد ما میآورد، و نیز پس از آنکه فرد را سوگند های گران میدادند که رازی را فاش نسازد.
تاثیر قرمطیان در تطور اسلام
در این امر تردیدی نیست که قرمطیان، در فکر اسلامی اثری عمیق داشته اند.
ماسینیون میگوید: متصوفه، با آن که با اسماعیلیان و قرمطیان مبارزه میکردند، از آن ها اصطلاحات متعددی فرا گرفتند، مثل نورانی، نفسانی، روحانی، جسمانی، شعشاعانی، وحدانی، ناموس، لاهوت، ناسوت، جبروت، فیض، حلول، ظهور، جولان، تکوین، تلویح و تأیید. نیز میبینیم که شهاب الدین سهروردی اصطلاح ( نور قاهر ) رابه کار برده است، چنانکه ابن عربی تأویل قرآن را از ایشان اقتباس کرده، اگر چه در تأویل، راه اعتدال پیموده است.