دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نقش عمرو بن عاص در جنگ صفین

No image
نقش عمرو بن عاص در جنگ صفین

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، علي(ع)، جنگ صفين، حكميت، معاويه، عمرو عاص، ابن عباس

نویسنده : مريم السادات قدمي

معاویه در جنگ صفین عمرو بن عاص را بر جناح چپ لشکر خود گماشت. در همین جنگ معاویه با تحریک عمرو بن عاص پیشدستی کردند و آب را بر سپاه علی(ع) بستند و بر شریعه فرات مسلط شدند. در این زمان اشعث عمرو بن عاص را ندا داد و گفت: وای بر تو ای عاص. میان ما و آب را آزاد گذار، اگر نگذاری خود، آب بر می‌داریم و نصیب شما شمشیر می‌شود. عمرو گفت: قسم به خدا نمی‌گذارم، مگر این که میان ما و شما شمشیر داوری کند، خدا می‌داند که کدام یک از ما پیروز می‌شود. سپاه امام در سختی و فشار قرار گرفتند و احساس بی‌تابی خود را با امام در میان گذاشتند، امام صعصعه‌ بن صوحان را برای مذاکره با معاویه فرستاد؛ ولی معاویه از هر گونه مذاکره خودداری ‌کرد و امام به ناچار تصمیم به نبرد گرفت، سپاه امام با یک نبرد شریعه را در اختیار گرفت و سپاه معاویه عقب رانده شد.[1] در این جنگ عمرو بن عاص با علی(ع) روبرو شد. علی(ع) او را زخمی کرد و عمرو بر زمین افتاد. پس از آن کشف عورت کرد. علی(ع) با دیدن این وضع از عمرو منصرف شد و صورتش را برگرداند.[2]

شخصی نقل کرده است که در صفین با علی بودیم، عمرو بن عاص تکه پارچه چهارگوش سیاهی را بر سر نیزه بسته بود. برخی می‌گفتند این پرچمی است که پیامبر خدا(ص) برای او بسته است. این سخن دهان به دهان گذشت تا به علی(ع) رسید. علی(ع) از ماجرای این پرچم همه را باخبر کرد. فرمودند: پیامبر(ص) این پارچه را به دشمن خدا عمرو بن عاص داد و فرمود: کیست که آن را با شرطی که متضمن آن است، بگیرد؟ عمرو از شرطش پرسید و پیامبر شرط آن را این قرار داد که با مسلمانی نجنگی و کافری را آسوده نگذاری. پس بدین شرط آن را گرفت و به خدا سوگند که همان وقت مشرکان را آسوده گذاشت و امروز هم با مسلمانان به جنگ پرداخته است. سوگند به آن کسی که دانه را شکافت و انسان را بیافرید که این افراد به دلخواه خود اسلام نیاوردند، بلکه مجبور شدند و در نهان کافر ماندند و چون یاران و همدستانی یافتند به دشمنی خود با ما بازگشتند جز اینکه به ظاهر نماز را ترک نکرده‌اند.[3]

هنگامی که عمار بن یاسر با عمرو بن عاص در جنگ صفین روبرو شد به همراه یارانش از اسب پیاده شد. عمرو تشهد گفت. عمار بن یاسر گفت: خاموش باش. تو این را در زندگانی محمد(ص) و نیز پس از رحلت او مدت‌ها است که ترک کرده‌ای و ما به آن از تو شایسته‌تریم. اگر قصد دشمنی داری حق ما باطل تو را براند و اگر خواهی سخنوری کنی ما از تو به شایسته‌گویی و مناسب‌سرایی آگاه‌تریم و اگر خواهی از سخنی آگاهت کنم که میانه ما و شما را به تمییز جدا کند و پیش از آن که بجنبی به کفر متهم و منسوبت دارد چنان که خود بر ضد خود گواهی دهی و نتوانی مرا دروغزن شماری.[4]

عمرو بن عاص می‌گفت: امیدوارم کسانی که تا روز رحلت پیامبر(ص) مورد محبت او بوده‌اند، خداوند آن‌ها را به آتش جهنم وارد نکند. به او گفتند رسول خدا(ص) تو را هم دوست می‌داشت و به فرماندهی می‌گماشت. گفت: خداوند بهتر می‌داند که آیا پیامبر(ص) مرا دوست می‌داشت یا آن که می‌خواست از من دلجویی کند؛ ولی می‌دیدم پیامبر(ص) عمار بن یاسر را که در جنگ صفین او را کشتیم بسیار دوست می‌داشت.[5]

عمار درباره عمرو بن عاص که به مقابله با او آمده بود، می‌گفت: ای مردم عراق می‌خواهید کسی را ببینید که با خدا و پیامبر(ص) دشمنی کرد و جنگید و بر ضد مسلمانان قیام کرد و با مشرکان همکاری کرد و چون پیامبر(ص) را در آن زمان نیرومندتر دید از روی ترس مسلمان شد. به خدا این شخص همیشه به دشمنی مسلمانان و تساهل و سازش با بدکار شهره بود. در مقابل او بجنگید و مقاومت کنید که او می‌خواهد نور خدا را خاموش گرداند و دشمنان را چیره کند و گفت سه بار با علی جنگ کرده‌ای و این جنگ چهارم است که نه بهتر است و نه نکوتر.[6]

در اثنای جنگ معاویه از عمرو درخواست نوشتن نامه‌ای به ابن عباس که همراه علی(ع) بود کرد تا سخن ابن عباس در علی(ع) مؤثر افتد هر چند که عمرو با این کار موافق نبود، چون می‌دانست ابن عباس فریب سخنان آن‌ها را نمی‌خورد؛ ولی با اصرار معاویه نامه‌ای برای ابن عباس به این مضمون نوشت: کاری که من و تو در آن قرار گرفته‌ایم اولین موردی نیست که بلا در آن آشکار شده است. تو پیشوای این جمع پس از علی(ع) هستی. پس مواظب باش آن چه خواهد آمد بهتر از آن چه تاکنون بوده باشد. به خدا سوگند این جنگ برای ما و شما زندگی و قراری باقی نگذاشته است. بدان اگر شام نابود شود، نابودی عراق را در پی خواهد داشت. عراق هم اگر نابود شود نابودی شام را در پی خواهد داشت. بهتر از شما برای ما و بهتر از ما برای شما کسی دیگر نیست. ما نمی‌گوییم ای کاش جنگ برمی‌گشت، بلکه می‌گوییم ای کاش جنگ هرگز به وجود نمی‌آمد. کسی نیست که زندگی را دوست نداشته باشد. مردم دوره ما سه گروه هستند یا کسی است که امر می‌کند و دیگران از او تبعیت می‌کنند یا مأموری است که اطاعت می‌کند و یا مشاوری است که در کار خود درستکار است، اما از گنهکار نادان نباید پیروی کرد.[7]

زمانی که نامه عمرو به دست ابن عباس رسید آن را برای علی(ع) خواند. علی(ع) گفت: خدا او را بکشد. پاسخ او را بده. ابن عباس نوشت: کسی را هم چون تو در میان عرب، این قدر کم‌حیا ندیدم، تو برای هوای نفس به معاویه پیوستی و دین خود را به بهای اندکی فروختی. مردم را بدون سنجش در کار دشواری وارد کردی تا خلافت را تصاحب کنی. آتش جنگ را افروختی و خود را طوری نشان دادی که گویی اهل ورع و تقوایی. در این جنگ معاویه هم چون علی(ع) نیست. علی(ع) این جنگ را به حق شروع کرد، در حالی که معاویه این جنگ را از روی طغیان و سرکشی آغاز کرد. مردم عراق با علی(ع) بیعت کردند، در حالی که علی(ع) از آن‌ها بهتر بود و مردم شام با معاویه بیعت کردند، در حالی که مردم شام از معاویه بهترند. من و تو در این میان برابر نیستیم. من خدا را می‌خواهم و تو مصر را. تو چیزی را که تو را از من دور کرده می‌شناسی و من چیزی را که تو را به معاویه نزدیک کرده نمی‌شناسم. اگر وارد شری شوی نمی‌توانی ما را فریب دهی و اگر وارد خیری شوی نمی‌توانی از ما جلو افتی.[8]

زمانی که در جنگ صفین عمار کشته شد، سر عمار را نزد معاویه آوردند و هر یک می‌گفتند من بودم که عمار را کشتم. عمرو بن عاص به آن‌ها گفت: به خدا سوگند شما در افتادن به آتش با همدیگر ستیزه می‌کنید. از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌گفت گروه ستمکار عمار را می‌کشند. معاویه با این سخن عمرو مخالفت کرد و گفت: کسانی که عمار را به میدان جنگ آورده‌اند او را کشته‌اند.[9]

زمانی که عمرو بن عاص مشاهده کرد که لشکر علی(ع) در حال پیروزی هستند نزد معاویه رفت و به او گفت: به افراد سپاه بگو که قرآن‌ها را به نیزه بالا برند و قرآن را حکم بین هر دو سپاه قرار می‌دهیم و بدین ترتیب بین این جمع تفرقه می‌اندازیم، زیرا از این بین گروهی هستند که می‌پذیرند و گروهی نمی‌پذیرند. بدین صورت بین دو گروه تفرقه ایجاد می‌شود و تا مدتی جنگ و کشتار از ما برداشته می‌شود.[10]

هنگامی که حیله عمرو بن عاص اجرا شد مردم ادامه جنگ را خوش نداشتند و به صلح دعوت کردند و دو حکم برگزیدند؛ در حالی که علی(ع) به هیچ وجه به این کار راضی نبود. علی(ع) نامه‌ای به عمرو نوشت به این مضمون: به راستی دنیا بازدارنده آدمی از هر کار و دنیادار در دام آن گرفتار است. هرگز بهره‌ای از آن نبرد؛ مگر آن که دری از آن به رویش بگشاید و هزینه‌ای بر گردنش افکند که دلبستگی او را بدان افزون کند و هرگز آرزومند دنیا هر چه از آن برگیرد ـ به سبب فزونی آن چه بدان دست نیافته است ـ از دنیا سیر و بی‌نیاز نشود و فراسوی همه این‌ها باید سرانجام از آنچه گرد آورده است، جدا شود. نیک‌بخت کسی است که از سرنوشت دیگری پند گیرد. ای ابا عبدالله پاداش خود را تباه مدار و با معاویه در راه باطلی که در پیش گرفته همراهی نکن؛ زیرا معاویه مردم را خوار و ناچیز شمرد و حق را نادیده گرفت.

سپس عمرو بن عاص پاسخ علی(ع) را این گونه داد: آن چه صلاح ما در آن است و موجب الفت و نزدیکی میان ما می‌شود که تو به حق بازگردی و درخواست تشکیل شورایی را که خواسته شده بپذیری. پس، از ما آن کس که بر حق باید شکیبا ماند و مردم، او را در مبارزه خود معذور شناسد.[11]

علی(ع) زمانی که دید هیچ چاره‌ای جز قبول حکمیت و تشکیل شورا نیست بالاجبار آن را قبول کرد و دو حکم برگزیدند. علی(ع) به حکمیت ابو موسی اشعری تن در داد و معاویه عمرو بن عاص را حکم ساخت و نامه‌ای میان خود نوشتند که پس از یک سال در اذرح جمع شوند و در کار امت تصمیم بگیرند.[12]

در نامه‌ای که در این روز نوشته شد، پس از نام خدا نام امیرالمؤمنین(ع) به عنوان حکم آورده شد که عمرو با آوردن این عبارت مخالفت کرد و گفت: علی امیر شماست نه امیر ما. این عبارت را حذف کن و نام او و پدرش را بنویس. ابتدا علی(ع) از قبول آن ابا کرد؛ ولی سخن پیامبر(ص) در صلح حدیبیه به نظرش آمد که پیامبر بنا به درخواست قریش که او را به پیامبری قبول نداشتند نام او و پدرش را نوشتند و این را برای عمرو بیان کرد. عمرو با شنیدن این سخن علی(ع) گفت: آیا ما را با کافران هماهنگ می‌کنی؟ علی(ع) گفت: ای روسپی‌زاده همیشه یار فاسقان و دشمن مسلمانان بوده‌ای. مانند مادرت هستی که تو را زایید. عمرو برخاست و گفت: از این پس هرگز با تو در یک مجلس نمی‌نشینم.[13]

مردم در شعبان سال 38(ه.ق) در اذرح[14] جمع شدند و سعد بن أبی وقاص و عبدالله بن عمر و برخی دیگر از اصحاب پیامبر(ص) هم جمع شدند.[15] علی(ع) و معاویه از ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص عهد و پیمان گرفتند. به خدا و رسول خدا(ص) سوگندشان دادند که قرآن را ملاک حکم قرار دهند و از احکام آن و آن چه در آن نوشته می‌یابند تجاوز نکنند و آن چه را در کتاب خدا نوشته نیافتند به سنت جامع پیامبر(ص) مراجعه کنند و از روی عمد خلاف آن عمل نکنند و در جستجوی شبهه نباشند. ابوموسی و عمرو بن عاص هم از علی(ع) و معاویه پیمان گرفتند که بر آن چه آن‌ها بر طبق قرآن و سنت خدا حکم کنند راضی باشند و حق نقض و مخالفت نخواهند داشت. ابو موسی و عمرو بن عاص پس از صدور حکم بر جان و مال و فرزندان و زنان و آنچه متعلق به ایشان است تا از حق و راستی عدول نکنند در امان خواهند بود، چه، کسی از حکم آن‌ها راضی یا ناراضی باشد و امت بر آن چه آن‌ها به حق و طبق حکم قرآن حکم کنند پشتیبان و یاور خواهند بود.[16] عمرو بن عاص در ظاهر نسبت به بزرگداشت و تکریم ابوموسی و مقدم داشتن در سخن گفتن رعایت می‌کرد و به او می‌گفت: تو پیش از من افتخار صحبت رسول خدا(ص) را داشته‌ای و سنت از من بیشتر است. آن‌گاه برای تبادل نظر جمع شدند. آن دو به بررسی پرداختند؛ ولی بر کسی توافق نکردند. عمرو، خلافت را برای معاویه می‌خواست و ابوموسی مخالفت می‌کرد. سپس برای پسر خود مطالبه کرد و ابوموسی مخالف بود. از این طرف ابوموسی، خلافت را برای عبدالله بن عمر می‌خواست و عمرو بن عاص مخالف بود. آن‌گاه عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی به من بگو رأی نهایی تو چیست؟ گفت رأی من این است که این هر دو مرد، علی(ع) و معاویه را خلع کنیم سپس کار تعیین خلیفه را به شورایی از مسلمانان واگذاریم که هر کس را می‌خواهند برای خود برگزینند. عمرو هم رأی او را تأیید کرد.[17] در روز اعلان رأی پس از این که ابوموسی، علی(ع) و معاویه را از خلافت خلع کرد به منبر رفت و علی(ع) را خلع و معاویه را بر خلافت تعیین کرد و گفت که او صاحب خون امیرمؤمنان عثمان و خونخواه اوست و سزاوارترین کس به مقام اوست.[18]

عمرو بن عاص هنگامی که ابوموسی را فریب داد این‌چنین شعری سرود.

به ابوموسی نیرنگی بزرگ زدم به طوری که شتربچه‌ای نادان در زمینی برآمده فریب داده شود.

به او گفتم ما هیچ یک از آن دو را خوش نداریم پس پیش از آن که دشواری‌ها و لغزش‌ها بیشتر شود هر دو را خلع می‌کنیم.

زیرا آن دو هرگز ذره‌ای با هم توافق ندارند و هر یک بر باطل، راهی جدا از دیگری در پیش گرفته است.

وی سخن مرا پذیرفت تا آن که رفیق ایشان را خلع کردم و رفیق ما مستقیماً زمامدار شد.

در حالی که پسر حرب تن به ولایت آن‌ها نمی‌سپرد و هاشمی نیز هرگز حاضر به قبول وی نمی‌شد.[19]

پاسخ ابن عباس به عمرو بن عاص

دروغ گفتی، اما امروز داوری بی‌ارزش تبهکاری چون تو برای ما شر و معزولی مولایمان را به بار آورده است. ادعا می‌کنی که این کار نیرنگی بوده است که تو به او زده‌ای و کارگر افتاده و هر سخن دیگری درباره شما زیادی است. سوگند به پروردگار کعبه، شما پلیدترین کسانید که بر روی زمین یافت شده‌اید.

حیله کردید و حیله‌گری خوی و خصلت شماست چنان که گویی شما را دودمان و تبار و نسل والایی نبوده است.[20]

چون عمرو کار خود را انجام داد و مردم به هم ریختند خود به منزل بازگشت و پیکی سوار نزد معاویه فرستاد که او را از آغاز تا پایان ماجرا آگاه کند و در نامه‌ای جداگانه این اشعار را برای معاویه سرود:

نوعروس خلافت به گونه‌ای گوارا و لذت‌بخش به سویت آغوش گشود و نگرانی‌ها رفت و دیدگان آرام یافت.

چنان به آغوشت در آمد که نوعروسی را به زفاف در کنارگیری و این بسی آسان‌تر از آن است که مردان زره‌پوش را به نیزه زنی.

البته آن مرد اشعری چندان رام‌شدنی و در میان اشعریان گمنام و بی‌اعتبار نبود.

ولی من افعی دمنده‌ای در برابرش افکندم (که چون عصای اژدهاوش موسی) مار فسرده رأی او را در کام کشید.

آن‌ها گفتند و من گفتم و من چنان مردی بودم که حریف را آن گونه به بازی گرفتم که وی را به سوی خود کشیدم.

ای پسر هند این تحفه را با تمام دشواری‌هایی که در راه کسبش کشیدم بازگیر که به راستی خداوند آن چه را از آن پروا داشتم، خود، از ما دور کرد.

خداوند دشمنی سخت‌کوش و جنگی خوار و زارکننده را از شام شما دور کرد.[21]

پس از ماجرای حکمیت عمرو بن عاص به خانه خود برگشت و نزد معاویه نرفت. معاویه با همراهان خود به خانه او رفت و از او بیعت خلافت گرفت و به او گفت یا باید با من بیعت کنی یا کشته می‌شوی. عمرو بیعت کرد و نزد خواص مردم شام گفت: من در نظر گرفتم با معاویه بیعت کنم که هیچ کس را برای خلافت نیرومندتر از او نمی‌بینم.[22]

مقاله

نویسنده مريم السادات قدمي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

فتح مغرب و اندلس

No image

جریر بن عطیه

No image

مصعب بن زبیر

Powered by TayaCMS