كلمات كليدي : تاريخ،پيامبر(ص)، سيماي نبوي، دروغ، پيامبر راستي، سوگند دروغ، توريه، شهادت دروغ
نویسنده : محسن محمدزاده
از امام صادق(ع) نقل شده است که تمامی پیامبران راستگو و امانتدار بودند و این دو ویژگی در برنامه شریعت ایشان بوده که بدان دعوت میکردند. رسولخدا(ص) نیز جز راست نگفت و جز بدان نخواند.[1]
حضرت ابوطالب(عموى پیغمبر) که سالها سرپرستی پیامبرخدا(ص) را به عهده داشت و پس از بعثت پشت و پناه ایشان بود، گوید: هرگز از رسولخدا(ص) دروغى نشنیدم و خلقى از اخلاق جاهلیت در او ندیدم، خنده بىجایى از او مشاهده نکردم. با کودکان بازى مىکرد و به آنان علاقه نشان مىداد و تنهایى و تواضع بهترین چیزها نزد او بود[2] و آن هنگام که رسولخدا مردم را از ظلمات به سوی نور فرا میخواند، برخی از عموهای پیامبر(ص) از سر تعصب او را تکذیب کردند و دروغگو خواندند و در میان مردم ندا سر دادند که ای مردم! او برادرزاده ماست، مبادا شما را از دینتان برگرداند، در این هنگام ابوطالب با همه وجود از آن حضرت دفاع کرد و اشعاری چنین سرود:
انت الامین امین الله لا کذب و الصادق القول لا لهوا و لالعب
انت الرسول رسول الله نعلمه علیک منزل من ذی العزه الکشب
«تو امینی امین خداوند که هرگز دروغ نگفته است و تو انسان راستگویی هستی که هرگز دچار هوسرانی و بیهودهگویی نگشته است. تو فرستاده حقی میدانیم که فرستاده خدا هستی و آن چه میگویی کتاب از جانب خداوند صاحب عزت بر تو نازل شده است.»[3]
و نیز در یکی از اشعار مشهور خود درباره آن حضرت گوید: پیشینه تو را دارم که در سخن راستگویی و زبان به دروغ نمیآلایی از همان زمان که کودکی بیمو بودی، همواره سخن درست میگفتی. [4]
البته همگان میدانستند که آن حضرت جز راست نمیگوید، حتی دشمنان سرسخت وی نیز بدان اعتراف داشتند؛ ترمذی به اسناد خود از علی(ع) روایت کرده که فرمود: ابوجهل به پیامبر(ص) گفت: ما شخص تو را تکذیب نمیکنیم؛ بلکه آنچه را که آوردهای تکذیب میکنیم.[5]
پس خدا چنین نازل فرمود: آنان تو را تکذیب نمیکنند؛ بلکه ستمکاران آیات خدا را انکار مینمایند.[6]
نقل شده است که روزی ابوجهل با پیامبر(ص) ملاقات کرد و با حضرت مصافحه کرد، شخصی به او اعتراض کرد که چرا با پیامبر(ص) مصافحه کردی؟ گفت به خدا سوگند میدانم که او راستگو و پیامبر(ص) است؛ ولی ما چه زمانی تابع عبدمناف بودیم؟[7]
یعنی راستگویی آن حضرت بر آنان مسلم بود؛ ولی مخالفتشان بدان سبب بود که همه چیز را بر اساس رقابتهای قبیلگی و خانوادگی تحلیل میکردند. به گفته ابنعباس آنان خوب میدانستند که رسولخدا(ص) هرگز دروغ نمیگوید و او را امین مینامیدند؛ اما باز انکار میکردند.[8]
ابنبابویه از حضرت امام محمّدباقر(ع) روایت کرده است که: حقّ تعالى به حضرت رسول(ص) وحى فرستاد که من چهار خصلت جعفر بن ابىطالب را پسندیدهام، پس حضرت رسول(ص) او را طلبید و از او آن چهار خصلت را پرسید، جعفر عرض کرد: یا رسولاللّه! اگر نه آن بود که خدا تو را خبر داده است اظهار نمىکردم. اوّل آن است که هرگز شراب نخوردم براى آن که دانستم، اگر شراب بخورم عقلم زایل مىشود، و هرگز دروغ نگفتم؛ زیرا که دروغ مردى و مروّت را کم مىکند، و هرگز زنا با حرم کسى نکردم؛ زیرا دانستم که اگر من زنا با حرم دیگرى کنم دیگرى زنا با حرم من خواهد کرد، و هرگز بت نپرستیدم براى آن که دانستم که از آن نفع و ضرر متصوّر نیست.
پس حضرت دست بر دوش او زد و فرمود: سزاوار است که خدا تو را دو بال بدهد که با ملائکه پرواز کنى.[9]
محمّد بن فضیل گوید: از حضرت موسى بن جعفر(ع) پرسیدم: آیا هرگز رسولخدا(ص) پروردگارش را دید؟ فرمود: آرى، با قلب خود پروردگارش را دید؛ مگر سخن خداى متعال را نشنیدهاى که مىفرماید: «دل آنچه را دیده دروغ نگفته است».[10] او خدا را هرگز با دیدگان ظاهر ندید؛ ولى با چشم دل دید.[11]
پیامبر راستی
زمانی که آیه؛ و خویشان نزدیکت را هشدارده، نازل شد، پیامبر(ص) بالاى کوه صفا رفت و بانگ زد: اى قریشیان! قریش گفتند: این، محمّد است که از فراز صفا فریاد مىزند. پس همگى جمع شدند و به آن جا رفتند و گفتند: چه شده است، اى محمّد؟ فرمود: اگر من به شما بگویم که در پشت این کوه، گروهى سواره هستند، آیا حرف مرا باور مىکنید؟ گفتند: آرى، تو در میان ما، متّهم و بد نام نیستى، و هرگز دروغى از تو نشنیدهایم. فرمود: اینک، من شما را از عذابى سخت بیم مىدهم. اى فرزندان عبدالمطّلب! اى فرزندان عبدمناف! اى فرزندان زهره! به همین ترتیب، همه خاندانها و تیرههاى قریش را نام برد خداوند به من فرمان داده است که به خویشان نزدیکم اعلام خطر کنم، و من نمىتوانم هیچ سودى را در دنیا و هیچ بهرهاى را در آخرت، براى شما تضمین کنم؛ مگر این که بگویید: «لاالهالّااللّه»و ایمان بیاورید. در این هنگام، ابولهب گفت: هلاکت باد تو را! براى همین ما را جمع کردى؟! در این هنگام، خداوند تبارک و تعالى سوره «تَبَّتْ یدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ ...» را نازل فرمود.[12]
در برخورد با دروغگو
درباره برخورد با شخص دروغگو در سیره نبوی از حضرت على(ع) نقل شده است: «هر گاه کسى نزد رسولخدا(ص) سخن دروغى مىگفت، آن حضرت لبخند مىزد و مىفرمود: او یک حرفى مىزند».[13]
پیامبر از منظر دیگران
در روایات زیادی رفتار پیامبر(ص) با اشخاص دروغگو بیان شده؛ از آن جمله میتوان به روایت عایشه اشاره کرد که: «نزد پیامبرخدا، هیچ خصلتى منفورتر از دروغ نبود و هرگاه مطّلع مىشد که یکى از اصحابش دروغى گفته است، به او بىاعتنایى مىکرد، تا آنکه مىفهمید توبه کرده است».[14]
عبداللّه بن سلّام گفت: هنگامى که پیامبر(ص) به مدینه آمد، مردم براى دیدن وى مىشتافتند و کسى مىگفت: پیامبرخدا وارد شد. من هم با مردم رفتم تا ایشان را ببینم. وقتى چهره پیامبر را دیدم، متوجّه شدم که چهره او چهره یک فرد دروغگو نیست. نخستین سخنى که از پیامبر(ص) شنیدم، این بود که مىفرمود: اى مردم! به یکدیگر سلام گویید و مردم را اطعام کنید و صله رحم به جا آورید و شب هنگام که مردم خفتهاند، نماز بگزارید؛ تا به سلامت وارد بهشت شوید».[15]
راستی در نسل اسماعیل
در جریان دعوت علنی، روزی رسولخدا(ص) پیش طایفه بنىعامر بن صعصعه آمد و به آنان یکتاپرستى و اسلام را اعلام نمود. در میان این طایفه مردى به نام بیحره پسر فراس گفت: «سوگند به خدا اگر این جوان را(پیامبر را) از قریش مىگرفتم؛ به وسیله او بر تمام عرب پیروز مىشدم. و گفت: اگر ما به تو ایمان آوریم؛ سپس خداوند تو را بر دشمنانت پیروز گرداند؛ آیا پس از تو ما به فرمانروایى مىرسیم؟ فرمود: همه کارها در فرمان خداست، هر نوع بخواهد، قرار مىدهد. بیحره گفت: آیا ما را با مردم عرب رو در رو قرار خواهى داد؟ اگر خداوند تو را پیروز گردانید، کارها به سود دیگران پیش مىرود و آنگاه به تو نیازمند نخواهیم بود. آن قوم نیز، از پیامبر(ص) روى برتافتند. وقتى این طایفه به محل خود بازگشتند؛ داستان را براى پیرمردى که به دلیل پیرى در مراسم حضور نداشته بود، بازگو کردند و گفتند: جوانمردى از طایفه عبدالمطلب نزد ما آمد و چنان مىپنداشت که پیامبرخداست و ما را دعوت مىکرد تا از او و از دینش حمایت کنیم و او را براى تبلیغ به سرزمین خود بیاوریم. آن پیرمرد دستهایش را بر سر کوبید و گفت: اى بنىعامر چیز مهمى را از دست دادهاید، پرنده پرید. قطعا نسل اسماعیل از خود چیزى سر هم نمىکند و دروغ نمىگوید؛ آن دعوت، حق است چرا خرد خود را به کار نگرفتید و خوب نیندیشیدید»؟ [16]
صدق و راستی در گفتار پیامبر(ص)
پیامبرخدا(ص) فرمودند: «هرگاه بنده مرتکب گناهی شود، در دل او نقطه سیاهی پدید میآید که اگر آن را زدود و استغفار و توبه نمود،دوباره دلش صاف و پاک میگردد؛ ولی اگر گناه را تکرار کرد، آن نقطه سیاه، بزرگتر شده، قلب او را میپوشاند که این همان «زنگار گناه» است که خدای تعالی دربارهاش در قرآن فرموده است: هرگز، بلکه زنگار رفتارشان بر دلهایشان چیره گشته است».[17]- [18]
از امام رضا(ع) نقل شده است که از رسولخدا پرسیدند: «ممکن است مومن ترسو باشد؟ فرمود، بلی! گفتند ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: بلی! گفتند ممکن است کذاب و دروغگو باشد؟ فرمود: نه».[19]
دروغگوترین مردم
پیامبرخدا(ص) راستگوترین مردم را کسی میداند که سخن آنان(مردم) را زودتر باور کند و دروغگوترین آنها کسی است که بیشتر سخن مردم را دروغ پندارد.[20] همچنین فرمودند: بر دروغگویی مرد همین بس که هر شنیدهای را بگوید.[21]
پرهیز از دروغ
پیامبر اکرم(ص) در روایات متعددی اصحاب خود را سفارش میکردند که: «از دروغ بپرهیزید؛ زیرا دروغ از ایمان بیگانه است.[22] از دروغ بپرهیزید؛ زیرا دروغ، جدی و شوخیاش روا نیست و انسان نباید به کودک خود وعده بدون وفا بدهد و (انسان را) دروغ، به بدکاری و بدکاری به جهنم میکشاند و راستی، به نیکی و نیکی نیز به بهشت میرساند».[23] ایشان همچنین فرمودهاند: «راستی پیشه کنید؛ زیرا راستی با نیکی همراه است و آن دو در بهشتند. از دروغ بپرهیزید؛ زیرا دروغ با بدی همراه است و آن دو در جهنمند. از خداوند یقین و عافیت بخواهید؛ زیرا بعد از یقین چیزی بهتر از عافیت به کسی عطا نشده است. با یکدیگر حسادت و دشمنی ننمایید و پیوندتان را قطع نکنید. و ای بندگان خدا! چنانچه خداوند شما را فرمان داده با هم برادر باشید».[24]
دروغ برای خنداندن
از پیامبرخدا(ص) نقل شده است که وای بر کسی که سخن دروغ گوید تا قوم را بخنداند! وای بر او! وای بر او!.[25]
همچنین فرمودند: شوخی نکن که ارزشت زایل میشود و دروغنگو که نورت خاموش میگردد.[26]
پیامد دروغ
درباره عواقب و پیامد دروغ و شخص دروغگو، از پیامبرخدا(ص) روایتی نقل شده است به این مضمون که، «راستی انسان را به سوی نیکی و نیکی به سوی بهشت رهنمون میسازد و انسان پیوسته راست میگوید تا نزد خدا راستگو قلمداد شود؛ ولی دروغ، انسان را به سوی بدی و بدی، به سوی جهنم سوق میدهد و انسان آن قدر دروغ میگوید تا نزد خدا دروغگو محسوب گردد».[27]