واقعگرايي، نو واقعگرايي، نظام بينالملل، ساختار كارگزار، واقعگرايي نئوكلاسيك، علوم سياسي
نویسنده : رسول نوروزي
نظریههای روابط بینالملل عمدتا معلول تاثیرات تحولات بینالمللی بر پارادایمها و نظریههای موجود بودهاند. به عبارت دیگر هنگامی که پارادایمها از قدرت تحلیلی و تبیینی کافی برای توضیح وضعیت کنونی و علل بروز رخدادها و پیشبینی حوادث و فرایندهای احتمالی آینده برخوردار نباشند پارادایمها و نظریههای رقیب متولد میشوند. نخستین گامهای تئوریپردازی در روابط بینالملل با تئوریهای آرمانگرایی (لیبرالیسم) آغاز گردید. اما پس از گذشت چند دهه از ظهور آرمانگرایی و آشکار شدن ضعفهای این پارادایم، همچون وقوع جنگ جهانی دوم، به علت ناکارآمد بودن مفروضههای عمده این نظریه، تئوری واقعگرایی (رئالیسم)[1] توسط هانس جی. مورگنتا[2] با «کتاب سیاست میان ملتها»[3] ظهور نمود که توانست تعریفی متفاوت از جهان اجتماعی در ابعاد هستیشناسی[4] و انسانشناسی[5] در سیاست و روابط بینالملل ارائه دهد. در نگاه رئالیستها سیاست بینالملل متمایز از سیاست داخلی است زیرا محیط بینالملل بر خلاف محیط داخلی کاملا آنارشیک است.[6] اگرچه میتوان نگاه واقعبینانه به سیاست بینالملل را در گستره تاریخ تا سالهای پیش از میلاد در نوشتههای کسانی چون توسیدید[7] و نیز در دورههای متاخر در آثار کسانی چون نیکولو ماکیاولی[8] مشاهده نمود اما این مورگنتا بود که آنرا به طور جدی به عرصه آکادمیک آورد.[9]
واقعگرایان براین باورند که انسان ذاتاً موجودی شرور است؛ نظام بینالملل ماهیتی کاملا آنارشیک[10] دارد؛ دولتها[11] مهمترین بازیگران در محیط بینالملل به شمار میروند که صرفاً در پی کسب منافع ملی[12] خود به منظور بقاء[13] میباشند. در محیط آنارشیک بینالملل به علت کمبود منابع حیاتی شاهد نزاع دائمی دولتها میباشیم. در چنین محیطی دولتها برای تامین امنیت، بازار و... به رقابت میپردازند که در این میان تنها راه برای بقا، خودیاری[14] است که از راه کسب دائمی قدرت بهدست میآید.[15] ماهیت چنین رقابتی بازی با حاصل جمع صفر است.[16] به عبارت دیگر در نگاه واقعگرایان کلاسیک منافع ملی به مثابه چراغ راه تصمیمسازان[17] و مجریان سیاستها میباشد. واقعگرایان تنها راه دستیابی به منافع را استفاده از ابزارهای مادی همچون قدرت نظامی میدانند. [18]
تئوری نو واقعگرایی[19] در دهه 1980م توسط «کنت والتز»[20] در کتاب «تئوری سیاست بینالملل»[21](1979م) مطرح شد. او با اتخاذ بسیاری از مفروضههای تئوری واقعگرایی کلاسیک، به ارائه تبیینی ساختاری از رفتار بازیگران در محیط آنارشیک بینالملل اقدام نمود. والتز به دنبال پاسخ این پرسش بود که چرا بازیگران در محیط بینالملل با وجود تفاوت در ابعاد مختلفی همچون سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژک و... رفتاری مشابه ازخود بروز میدهند؟ پاسخی که والتز به این پرسش میدهد نگاهی جدید را وارد عرصه تحلیل پویشهای رفتاری بازیگران مینماید.[22] والتز بر این باور است که نمیتوان این شباهت را بر اساس ویژگیهای واحدها توضیح داد و در مقابل بایستی به برداشتی سیستمی از سیاست بینالملل متکی بود. به عبارت دیگر ساختار آنارشیک سبب میشود که بازیگران اداراکات ذهنی خاصی را در خود ایجاد نمایند و بر اساس آن رفتار نمایند. بنابراین تاثیرات ساختار بر کارگزاران[23] (بازیگران) سبب میشود بازیگران رویههای مشابهی را اتخاذ نمایند. انتقادی که والتز به واقعگرایان کلاسیک داشت تقلیلگرا بودن این نظریه بوده است. زیرا واقعگرایان کلاسیک سطح تحلیل را صرفا به سطح دولت محدود ساخته بودند و لذا والتز تلاش نمود تا سطح تحلیلِ کارآمدتری را برای ارائه تبیینی روشن از روابط بینالملل خلق نماید. والتز در راستای دستیابی به این هدف تئوری رئالیسم ساختاری[24] (نو واقعگرایی) را پایهگذاری نمود.
تئوری واقعگرایی نئوکلاسیک برداشتی نو و تازه از نوواقعگرایی والتز میباشد. این تئوری که توسط گیدئون رز[25] به مجموعه آثاری به قلم توماس کریستنسن،[26] راندال شوئلر،[27] ویلیام وولفورث،[28] و فرید زکریا[29] در روابط بینالملل داده شده است، در تبیین روابط بینالملل از بسیاری از مولفههای واقعگرایی استفاده میکنند؛ مولفههایی همچون آنارشی، تاثیر ساختار بر کارگزار، نقش قدرت و جایگاه آن در اتخاذ رفتار، منافع ملی، بقاء، امنیت و.... گیدئون رز بر این باور است که نوشتههای این محققین مکتب منسجمی برای تئوریهای سیاست خارجی ایجاد میکند.[30] بنابراین نئوکلاسیکها نیز همانند کنت والتز به ارائه تبیینی ساختاری و سیستمیک از روابط بینالملل اقدام مینمایند. توجه واقعگرایان نئوکلاسیک بیش از هر چیز بر قدرت است و قدرت را نیز مانند نو واقعگرایان بر اساس توانمندیهای مادی تعریف میکنند. نئوکلاسیکها همچون دیگر انواع رئالیسم بر این باورند که سیاست یعنی نزاع دائمی میان دولتهای مختلف به منظور دستیابی به قدرت مادی و امنیت در جهانی از منابع کمیاب است.[31] از آنجایی که این گروه محققین ساختار و آنارشی را همچون رئالیستهای ساختاری (نوواقعگرایان) مهم میدانند و بر این باورند که مهمترین دلیل نزاع در روابط بینالملل آنارشی است،[32] و از سویی بر بینشهای واقعگرایی کلاسیک نیز تاکید میکنند، آنها را واقعگرایان نئوکلاسیک میخوانند. مهمترین نظریهپردازان این تئوری عبارتند از: رندال شوئلر، ویلیام وولفورث، فرید زکریا، توماس جی کریستنسن، کولین دوک،[33] استفن والت،[34] جک اسنایدر،[35] جان میرشایمر[36] و رابرت جرویس.[37] تئوری واقعگرایی نئوکلاسیک به دو نحله تهاجمی[38] و تدافعی[39] تقسیم میگردد که مهمترین نظریهپردازان نحله تهاجمی عبارتند از فرید زکریا، جان میرشایمر و در طیف تدافعی نیز میتوان از جک اسنایدر و استفن والت نام برد. از جمله مولفههای مثبت این تئوری میتوان به کاربردی بودن آن در تحلیل سیاست خارجی کشورها اشاره نمود. زیرا برخلاف تئوری واقعگرایی و نوواقعگرایی در کنار تحلیل ساختاری به مولفههای دیگری همچون ساختار دولت و فهم رهبران از نظام بینالملل نیز تکیه دارد.
تفاوت واقعگرایی نئوکلاسیک با رئالیسم کلاسیک
اصولا از آنجایی که واقعگرایان نئوکلاسیک برخی از بینشهای عمده رئالیسم کلاسیک را پذیرفتهاند، آنها را کلاسیک میخوانند. اما مسائلی نظیر سطح تحلیل[40] سیاست بینالملل، و نیز تاکید بر مقوله آنارشی خط تمایز آنها با رئالیسم کلاسیک میباشد. به عبارت دیگر نوکلاسیکها در سطح تحلیل از سطح خرد یعنی دولت ملیِ رئالیسم کلاسیک عبور میکنند[41] و به این امر قائلند که در تحلیل سیسات بینالملل بایستی از نگاهی جامع و سیستمی استفاده نمود. اما این نگاه جامع در کنار عوامل ساختاری بایستی به عوامل ذهنی و غیر ساختاری همچون برداشتهای رهبران را نیز دربر گیرد. از سویی دیگر اگرچه تاکید نوکلاسیکها همچون کلاسیکها بر قدرت است و آن را بر اساس توانمندی تعریف میکنند اما با این وجود در کنار قدرت به مقوله آنارشی نیز توجه خاصی دارند و بر این باوراند که نگاه ما به آنارشی است که نحوه استفاده از قدرت را برای ما تعیین میکند. یعنی اگر آنارشی را خوشخیم بدانیم، امنیت در فضای آنارشیک چندان کمیاب نخواهد بود، اما اگر، بالعکس، آنارشی را بدخیم بدانیم امنیت کالایی کمیباب خواهد بود و لذا بیشینهسازی دائمی قدرت در دستور کار قرار خواهد گرفت.[42]
تفاوت نظریه واقعگرایی نئوکلاسیک با رئالیسم ساختاری
نوواقعگرایان تلاش نمودند که با ارائه تحلیل سیستمیک و ساختاری از سیاست بینالملل نگرشی واقعبینانه ارائه دهند. در نگاه نوواقعگرایان تاثیر ساختار بر کارگزار در محیط آنارشیک بینالملل به طور مستقیم و بدون واسطه است؛ اما نئوکلاسیکها برخلاف نوواقعگرایان بر این باورند که این تاثیر از طریق متغیرهای میانجی و واسطهای بر واحدها اعمال میگردد. نئوکلاسیکها با در نظر گرفتن یک متغیر مستقل (قدرت نسبی) و مجموعهای از متغیرهای میانجی (همچون ساختار دولت، ادراکات محاسبات رهبران دولتها در باب قدرت نسبی) به تحلیل سیاست بینالملل میپردازند.[43] بنابراین در تحلیل سیاست خارجی دولتها سطح تحلیل واحدها و بازیگران نیز برایشان از اهمیت برخوردار است. عواملی همچون ساختار دولت و روانشناختی نخبگان نیز حائز اهمیت میباشند. به عبارت دیگر اعتقادات و باورهای تصمیمسازان به شدت بر رابطه میان قدرت نسبی و سیاست خارجی تاثیر میگذارد.[44] این نکته یکی از کلیدیترین تمایزات میان نوواقعگرایی و واقعگرایی نئوکلاسیک میباشد.
تئوریپردازان واقعگرایی نئوکلاسیک این مفروضه واقعگرایی که امنیت تنها هدف دولت در نظام آنارشیک بینالملل است را طرد میکنند و در عوض بر این باورند که دولتها تلاش میکنند تا با افزایش قدرتشان نظام بینالملل را به سمت اهداف و ترجیحات خود هدایت کنند. بنابراین دولتهایی که از قدرت بیشتری برخودارند سیاست خارجی بلندپروازانهتری را دنبال میکنند.[45]
تفاوت دیگر این دو نظریه این است که واقعگرایان نئوکلاسیک برخلاف رئالیستهای ساختاری تنها به عوامل سطح نظام توجه ندارند بلکه به برداشتهای ذهنی و ساختار داخلی دولتها نیز توجه مینمایند.[46] نئوکلاسیکها بر این باورند که رفتار دولت در نظام بینالملل را میتوان بر اساس متغیرهای سیستمیک همچون توزیع قدرت و توانمندیهای مادی در میان دولتها و نیز بر اساس متغیرهای شناختیای نظیر برداشتها و سوء برداشتها از فشارهای سیتسمی و یا تهدید توضیح داد. به عبارت دیگر به نوعی سعی میکنند بر تقلیلگرایی جدید والتز که صرفا به سطح سیستم و ساختار نظام بینالملل توجه مینمود تکیه نکنند بلکه با فربه نمودن آن تبیینی دقیقتر از سیاست بینالملل ارائه دهند. به عبارت دیگر به نوعی بر سطوح مختلف تحلیل تاکید دارند.[47]
مزایا و معایب نظریه واقعگرایی نئوکلاسیک
مهمترین نکته قوت این تئوری را میتوان در توجه همزمان به عوامل سیستمی و سطح واحد و همچنین نگاه تاریخی دانست که این مشخصه، این تئوری را از برخی جهات کارآمدتر از تئوری واقعگرایی ساختاری والتز میسازد. اما بهطور کل از ضعفهای کلی تئوریهای واقعگرا نیز مبرا نمیباشد و انتقاداتی که به تئوری واقعگرایی و نوواقعگرایی وارد است بر این تئوری نیز قابل حمل است. تاکید بیش از حد بر قدرت، تخاصم، و تعارض، و پذیرش وضع موجود و عدم توجه و عدم باور به امکان انقلاب و تغییر و تحول بنیادین در سیاست بینالملل و... از جمله مواردی است که در مورد این تئوری نیز صادق است. به عبارت دیگر انتقاداتی که از سوی سازهانگاران،[48] پستمدرنها[49] و نیز طرفداران نظریه انتقادی[50] بر تئوریهای جریان اصلی وارد میشود بر این تئوری نیز وارد است.[51]
جمعبندی
نهایتا تئوری واقعگرایی نئوکلاسیک استمرار تفکر رئالیستی در روابط بینالملل است که با اتخاذ مفروضههای اصلی رئالیسم کلاسیک و رئالیسم ساختاری و افزودن نگاه تاریخی به آنها و توجه به برداشتهای ذهنی رهبران در تحلیل سیاست بین الملل، و نیز برجستهسازی برخی از ابعاد رئالیسم همچون نقش قدرت در شکلدهی به سیاست دولتها تلاش نمود تا چارچوبه نظری واقعبینانهتری برای تحلیل رفتار کشورها در نظام آنارشیک بینالملل ارائه دهد.