كلمات كليدي : كاركرد، كاركردگرايي، نظام اجتماعي، ساختار، روابط سايبرنتيك، متغيرهاي الگويي
نویسنده : اصغر كاظمي
واژه Function از ریشه لاتینی Functio بهمعنای انجام یک وظیفه گرفته شده و در فارسی معادلهایی چون نقش، عمل، خدمت، شغل یافته است. در زبان ریاضی بهمعنای تابع است و در علوم اجتماعی نقشی را میرساند که یک جزء از کل تقبل کرده و به انسجام میرساند.[1] خلاصه اینکه کارکرد به مجموعه فعالیتهایی گفته میشود که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام میگیرد.[2]
کارکردگرایی از جمله مکاتب جامعهشناسی است که به ذکر نظریاتی پرداخته است که حوزه فعالیتشان در پارادایم اثباتی قرار دارد. آنچه در این نظریات، مهم و کلیدی است توجه به نظم و ثبات در جامعه است که اکثر نظریهپردازان کارکردگرایی بدان توجه داشتهاند، مانند دورکیم که دین را در مطالعاتش بهعنوان یکی از نهادهای اجتماعی میداند که کارکرد آن همبستگی، انسجام و نظم است.[3] گیدنز در تعریف کارکردگرایی مینویسد:
«دیدگاهی نظری بر پایه این اندیشه که رویدادهای اجتماعی را میتوان به بهترین وجه برحسب کارکردهایی که انجام میدهند -یعنی کمکی که به دوام و بقای جامعه میکنند- تبیین کرد.»[4]
کارکردگرایی عموماً رویکردی متفاوت داشته و بهمنظور فهم حیات اجتماعی، نمیخواهد نظام اجتماعی را در هم شکسته و به کوچکترین اجزاء تقلیل دهد، بلکه در صدد است ماهیت در هم تافته، زنده و متقابلاً سازگار یک نظام اجتماعی را در کلیتش بفهمد. این امر مستلزم آن است که در اجزاء، وحدتی بازشناخته شده تا براساس آن، اجزاء و کل در هم تنیده شده و یک هویت بهدست آورده شود. موضوع اصلی کارکردگرایی، خود افراد نیستند. این عبارت که "کارکرد فرد انجام وظیفه است" مرتبط کردن انجام وظیفه به فرد، گمراهکننده است. کارکردگرایان درباره کارکردِ انجام وظیفه صحبت نموده و سئوالاتی را درباره اثر انجام وظیفه بهعنوان شکلی از کنش اجتماعی مطرح میکنند.[5]
درباره پیشینه کارکردگرایی همگان کارِ اندام را بنای کارکردگرایی میدانند، با وجود این «درباره پیشینه کارکردگرایی باید به گذشته دور و از آن جمله به کتب مقدس هند باستان رجوع کرد. در این کتب آمده است که چهار کاست اصلی از دهان و بازوها و رانها و پاهای "برهما" آفریده شدهاند، بهطوری که هر کاست عیناً مانند اندامها، دارای وظایف مشخص و متمایزی است. در نظریات افلاطون (Plato: 428 BC-348 BC) نیز به تحلیل ارگانیکی جامعه و دولت و وظیفه تقسیم کار اجتماعی بهعنوان عامل ضروری نظام اجتماعی برمیخوریم، ارسطو (Aristotle: 384 BC-322 BC) را نیز از پیشگامان این نگرش محسوب میدارند، او روح را به طبقه بالا و تن را به طبقه پایین جامعه و نظارت عقل بر احساسات را به تسلط سروران بر بردگان، و هماهنگی سیاسی جامعه را به هماهنگی تن انسان تشبیه کرده است.»[6]
کارکردگرایی تقریباً از اندیشه تمامی بنیانگذاران تفکر اجتماعی مغربزمین بهره گرفته است.[7] ولی از نظر ترنر و ماریانسکی، سه جامعهشناس برجسته قدیمی، اگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم، بر کارکردکرایی از همه بیشتر تأثیر داشتهاند.[8]
کارکردگرایی شامل مفاهیم اساسی چون: کارکرد، تعادل، نظم، ساخت، ضرورت کارکردی، تکامل اجتماعی، سطوح ساختی، محیط، ارزشها، نظارت، کنترل، انسجام، انطباقپذیری، روابط سایبرنتیکی نظامها، خاصگرایی و ... میباشد.
انواع کارکردگرایی[9]
از نظر آبراهامسون (1978) سه نوع کارکردگرایی وجود دارد:
- کارکردگرایی فردگرایانه؛ که بر نیازهای کنشگران و انواع ساختارهای ناشی از پاسخگویی به این نیازها راجع است.
- کارکردگرایی فیمابینی؛ که بر روابط اجتماعی و مکانیسمهای تطبیق با فشارهای موجود در این روابط تأکید میورزد.
- کارکردگرایی اجتماعی؛ که رهیافت غالب در این نظریه بهشمار میآید و به ساختارهای اجتماعی و نهادهای پهندامنه جامعه، روابط داخلی آنها و تأثیرهای الزامآورشان روی کنشگران اجتماعی توجه دارد.
سطوح تحلیلی کارکردگرایی
در تحلیلهای کارکردگرایی (بهویژه در تحلیل نهادها) باید به سطوح متعدد تحلیل کارکردگرایی توجه نمود. تحلیل کارکردی در پایینترین سطح با نقش فرد سروکار دارد. در اینجا سئوال این است که نقشهایی که افراد بازی میکنند چه کارکردی دارد؟ در سطحی بالاتر، سئوال این است که کارکرد یک نهاد در جامعه چیست؟ سئوال اول درباره اثر یک نقش بر محیط اجتماعی ساختدار است؛ و در سئوال دوم درباره تأثیر یک نهاد بر محیط نهادی ساختدار خود است. اگرچه میتوان به هر دو سئوال یک پاسخ کارکردی داد، لیکن ماهیت آنها، کاملاً متفاوت است. در سئوال اول، نقش (دقیقاً نقش نه عامل) و در سطح دوم نهاد مطرح است. یک نهاد ممکن است آمیزهای از فعالیت نقشهای شخصی به نظر برسد، اما در سطح نهادیِ تحلیل، اثر جمعی همه این کنشهای شخصی باهم است که مورد توجه میباشد. در چنین سطحی، رفتارهای افراد معمولاً نادیده گرفته میشوند، در حالی که رفتارِ کل نهاد مورد موشکافی قرار میگیرد.[10]
نظریهپردازان کارکردگرایی
تقریباً تمامی بنیانگذاران تفکر غرب را میتوان از پیشینیان تاریخی کارکردگرایی دانست.[11] از مهمترین کارکردگرایان میتوان به کنت، دورکیم، اسپنسر و ... اشاره نمود.
- کنت (Auguste Comte: 1798-1857)؛ وی با استفاده از واژه اثباتگرایی معتقد است که تمام معارف و علوم بشری بهتدریج رشد کرده و کامل شدهاند و به نقطه اوج خودشان یعنی اثباتگرایی رسیدهاند. وی جهت تبیین جامعه از روشهای علوم طبیعی استفاده نمود. از نظر وی علوم انسانی هم باید دقیقاً و عیناً کاری را بکنند که علوم طبیعی کردهاند.[12]
- اسپنسر (Herbert Spencer: 1820-1903)؛ نخستین صاحبنظری است که بدون اینکه جامعه را با اندام انسان یکی بداند، از اصطلاحات زیستشناسی در جامعهشناسی استفاده کرد و بر آن شد که طبق نظام خاصی اثبات کند که جامعه "یک اندام" است. لیکن او جامعه را اندامی فراتر از فرد نمیدانست و قائل به تفاوتهای مهمی بین اندام زیستی و "اندام اجتماعی" بود.[13]
- دورکیم (Emile Durkheim: 1858-1917)؛ صاحبنظری است که از او بهعنوان بنیانگذار کارکردگرایی عصر جدید نام میبرند. به نظر وی اسپنسر سخت زیر نفوذ زیستشناسی قرار دارد. وی خود را از این واژگان رها ساخت و از واژگان اجتماعی چون نیازهای کارکردی، علیت، هنجار و ... استفاده نمود.
- دورکیم با دادن تقدم تحلیلی به کل و فرض اینکه اجزاء، نتایجی برای حالات بهنجار دارند و بنابراین نیازهای نظام را برآورده میسازند از خطرات رسیدن بدین نتیجه آگاه بود که تمام نظامها دارای هدفاند و کل، دلیل وجودی اجزا میباشد.[14]
- پارسونز (Talcott Parsons: 1902-1979)؛ پارسونز در کارهای علمی خود بیشتر به تحلیل نظام اجتماعی (Social System) توجه داشت و بیش از هر چیزی به عناصر سازنده ساختاری آن علاقمند بود. او گذشته از توجه به آمیزۀ نقش-منزلت، به عناصر پهندامنه نظامهای اجتماعی، مانند پدیدههای جمعی، هنجارها و ارزشها، نیز علاقمند بود. پارسونز در تحلیل نظام اجتماعی، نهتنها یک ساختارگرا (Structuralist) بود بلکه یک کارکردگرا نیز بود. او برخی از پیشنیازهای کارکردی نظام اجتماعی را مشخص کرد.
نخست؛ هر نظام اجتماعی باید چنان ساختار گیرد تا بتواند بهگونهای سازگار با نظامهای دیگر عمل کند.
دوم؛ هر نظام اجتماعی برای آنکه باقی بماند باید از پشتیبانی ضروری نظامهای دیگر برخوردار باشد.
سوم؛ هر نظامی باید نیازهای مهم کنشگران را به اندازه کافی برآورده سازد.
چهارم؛ یک نظام باید مشارکت کافی اعضایش را برانگیزاند.
پنجم؛ یک نظام باید دستکم حداقل نظارت بر رفتار بالقوه مخرب اعضایش داشته باشد.
ششم؛ اگر چنانچه کشمکشها به اندازه کافی مخرب گردند، آنها را تحت نظارت درآورد.
سرانجام اینکه، یک نظام اجتماعی برای بقایش به یک زبان نیاز دارد.[15]
پارسونز معتقد است چهار تکلیف برای همه نظامها ضرورت دارد که هر نظامی برای زنده ماندن باید این چهار کارکرد را انجام دهد:
1) سازگاری (Adaptation)؛ یعنی لزوم انطباق یافتن هر نظامی با محیط طبیعی و خارجی خود.
2) هدفگزینی (Goal Attainment)؛ یعنی بهرهگیری سیاسی از منابع برای رسیدن به اهداف مشخص.
3) یکپارچگی (Integration)؛ یعنی تحققِ قواعد و مقررات یا هنجارهای قانونی و مشروع برای اداره و کنترل کل سیستم.
4) حفظ الگوهای نهفته (Latent Pattern Maintenance)؛ به دگرسانی ارزشهای شخصی و تبدیل آن به ارزشهای فردی، که به صورت جزئی از الگوهای ارزشی مشترک و ثابت یک سیستم مشخص در میآید، مربوط میشود.[16]
از نظریههای معروف پارسونز میتوان به ساخت کنش اجتماعی، متغیرهای الگویی، نظام کارکردی، روابط سایبرنتیک، تکامل اجتماعی و ... اشاره نمود.
- کینگ رابرت مرتون (Robert King Merton: 1910-2003)؛ مرتون کسی است که تنها بیانیه مهم را درباره کارکردگرایی ساختاری در جامعهشناسی نوشته است و آن، "دریاره قواعد تحلیل کارکردی در جامعهشناسی" است (1949، 1968). مرتون به سه اصل مسلم و بنیادی در تحلیل کارکردی معتقد بود:
1) اصل وحدت کارکردی جامعه؛ این اصل بنا را بر این میگذارد که رویهها و باورداشتهای فرهنگی و اجتماعی معیارین، برای کل جامعه و نیز افراد آن، جنبه کارکردی دارند.
2) شمول عام؛ بنابر این اصل استدلال میشود که همه صورتهای فرهنگی و اجتماعی معیارین و ساختارها، کارکردهای مثبت دارند.
3) گریزناپذیری کارکردها؛ بنابراین اصل استدلال میشود که همه جنبههای معیارین جامعه نهتنها کارکردهای مثبت دارند، بلکه بخش گریزناپذیری از کارکرد کلی جامعه را نشان میدهند. و همه ساختارها و کارکردها برای جامعه ضرورت کارکردی دارند و هیچ ساختار کارکردی دیگری را نمیتوان یافت که بهخوبی کارکردهای رایج جامعه عمل کند.[17]
مرتون در کارکردگرایی واضع مفاهیمی نظیر: تعادل خالص، کارکرد آشکار و کارکرد پنهان، بیکارکرد، سطحهای تحلیل کارکردی و ... میباشد.
نئوکارکردگرایی نیز از دیگر شاخههای کارکردگرایی است که افرادی چون جِفری اَلِگزَندر و پل کولومی بدان توجه داشتهاند و با نقد کارکردگرایی توجه یکسانی به کنش و نظم در سطوح خرد و کلان دارند.
متغیرهای الگویی
پارسونز برای تحلیل کنش، شیوههای متفاوتی را طراحی کرده و آن را متغیرهای الگویی مینامد. متغیرهای الگویی دو جنبه مختلف از کار پارسونز را در کنار یکدیگر قرار میدهند: همه کنشها متضمن این انتخاباند و چهار جفت بدیل اصلی در این زمینه وجود دارد:
- خاصگرایی- عامگرایی؛ میتوان یک شیء را چیزی خاص و منحصر بهفرد (رفتار فرزندان) یا واحدی از یک طبقه عمومی بهشمار آورد (رفتار). عامگرایی، همان است که کنشگر براساس معیارهای عام که قابلیت تعمیم به مجموعهای از اشیاء را داشته باشند درباره شیء فیزیکی یا اجتماعی داوری میکند یا حکم صادر میکند. مثلاً؛ داوری استاد دانشگاه در مورد دانشجویانش براساس برخی معیارهای عام که بر بنیادهای عدالت و انصاف استوار هستند.
خاصگرایی، داوری کنشگر در مورد یک شیء براساس معیارهایی است که فقط درباره آن شیء خاص و شرایط ویژهای که دارد صدق میکند. مثلاً؛ داوری پدر در مورد فرزندش که بر مبنای معیارهای خاصتر از آنچه که یک استاد همان نفر را مورد داوری قرار میدهد صورت میگیرد.
- عاطفی-بیطرفی عاطفی؛ در یک رابطه اجتماعی یا با تمامی احساسات (رابطه با فرزندان) و یا بیطرفانه میتوان وارد شد مثل (رابطه با دانشجویان).
- کیفیت- عملکرد؛ میتوان برای یک شیء بهخاطر خودش ارزش قایل شد (فرزندان)، یا بهخاطر کاری که میتوان با آن انجام داد (دانشجویان).
- جامعیت- ویژگی؛ میتوان در رابطه کامل با همه جنبههای یک موضوع قرار گرفت (فرزندان) و یا فقط به یک فعالیت در این رابطه پرداخت (دانشجویان).[18]
روابط سایبرنتیک
پارسونز "علم نظامها" را سایبرنتیک (Cybernetic)، مینامد. سایبرنتیک بدین معناست که هر نظامی بهوسیله خردهنظامی کنترل میشود که از نظر اطلاعات در بالاترین سطح و از نظر انرژی در پایینترین سطح است. بنابراین میتوان در خردهنظامها نوعی سلسلهمراتب ایجاد کرد که پایینترین آنها بیشترین انرژی اما کمترین اطلاعات را دارد. بدین ترتیب خردهنظامهای پایینتر انرژی را به بالا میفرستند و خرده نظاهای کنترلکننده بالاتر، اطلاعات را از بالا به پایین میفرستند.[19] بنابراین نظام کنش مانند هر سیستم فعالی محل گردش بیوقفه انرژی و اطلاعات است. این مبادلهها میان اجزای نظام است که کنش نظام را بر میانگیزد.[20]
نقد کارکردگرایی
- محافظهکار بودن؛ اولین نقدی که بر کارکردگرایی وارد است، محافظهکار بودن این نظریه است. به نظر ناقدان، «کارکردگرایی سخن از اصلاح اجتماعی میگوید، لیکن بهنحوی که دلالت بر واژگونی سریع، جهتگیری مجدد و کامل اجتماعی، یا تغییر اساسی نداشته باشد.»[21]
- کلگرا؛ کارکردگرایی بسیار کلگرا است و در آن جز به تعادل کلی نظام که در اثر نیازهای متقابل و کارکرد اندامها و نهادها تحقق میپذیرد، به چیز دیگری توجه نمیشود و در نتیجه برداشتی ناقص و موهوم از روابط واقعی جامعه و کنشهای اجتماعی ارائه میشود.[22]
- شیوه تحلیل کارکردی؛ در این شیوه تحلیل، برای نظم اجتماعی موجودیتی مستقل و جدا از اعضایش تصور میکنند، چه اینها مانند اندامگرایان بر وحدت اجتماعی و قدرت مستقل از ارزشها و مکانیزم کنترل اجتماعی تأکید دارند. در نظر آنها اجتماعیشدن و یادگیری فرد تنها یک محصول ساده نظام فرهنگی است و اراده انسان بهعنوان کنشگر واقعی در این نظام جایی ندارد. به این ترتیب هرگونه ارتباط نظام را با کنش افراد نادیده میگیرند، چه در اصل نه فقط انطباق هنجارها مهم است بلکه نیازهای نظام است که اصالت پیدا میکند و انگیزههای فردی باید از آن تبعیت کنند.[23]
- خصلت همانگویی؛ انتقاد عمده دیگری اینکه کارکردگرایی دارای خصلت همانگویی است. استدلال همانگویانه، استدلالی است که در آن، نتیجه قضیه تنها آنچه را در صغری و کبرای قضیه بهطور ضمنی وجود دارد، بهگونهای صریح مطرح میسازد و یا در واقع، چیزی جز بیان دوباره همان مقدمات نیست.[24]
- عدم توجه به تاریخ؛ کارکردگرایی به تاریخ بهاندازه کافی نمیپردازد یعنی در واقع، ذاتاً غیرتاریخی است.[25]
- عدم توجه به فراگرد دگرگونی اجتماعی؛ این مکتب به ساختارهای ایستا بسیار بیشتر از دگرگونیهای اجتماعی توجه دارد. از نظر ترنر و ماریانسکی، کارکردگرایی ساختاری هرگاه هم که به آن میپردازند، بیشتر از دیدگاه تحولی است تا از جنبه تکاملی.[26]