كلمات كليدي : خاتميت، ختم نبوت، وحي و تجربه ديني، رسالت
نویسنده : مهدي منزه
آنچه که از متون قرآنی و روایی بر می آید این است که بحث «خاتمیت» یک امر مسلم درون دینی است ولی می توان بوسیله ادلهی عقلی آن را معقول ساخت. و لکن عدهای با این بحث مخالف بوده و با هدف قرار دادن اصل مسأله، یک سری اشکالاتی بر آن وارد می کنند و برخی دیگر با ایراد شبهاتی در صدد به چالش کشیدن این امر از زوایای دیگر میباشند که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود.
1. استمرار و تداوم نبوت و ارسال رسل
دستهای با رجوع به آیه «یا بنی آدم إمّا یأتِینَّکم رُسُلٌ مِنکم یقُصّون علیکم آیاتی فمن اتقی و اصلح فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»[1] «اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خود شما به سراغتان بیایند که آیات مرا براى شما بازگو کنند، (از آنها پیروى کنید) کسانى که پرهیزگارى پیشه کنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خویش و دیگران بکوشند)، نه ترسى بر آنهاست و نه غمناک مى شوند». چنین اشکالی را مطرح کرده اند که فعل مضارع «ِیأتینّکم» بیانگر استمرار ارسال رسولان الهی بوده فلذا نمی توان معتقد به خاتمیت بود چرا که ختم نبوت دال بر انقطاع وحی و ارسال رسل می باشد .
پاسخی که در جواب شبهه مذکور داده میشود این است که اولاً؛ آیه فوق به داستان حضرت آدم (ع) در ابتدای خلقت و هبوط ایشان به زمین اشاره دارد [2] و نمیتوان آن را به همه انسانها تعمیم داد. ثانیا؛ بنا بر سایر آیاتی که با آیه مزبور در یک سیاقاند، این نوع خطاب به دوران رسالت پیامبر (ص) مربوط نمیشود تا اینکه با خاتمیت ایشان تعارضی داشته باشد همچنانکه خداوند میفرماید: «قال إهبِطا منها جمیعاً بعضُکم لبعضٍ عدوّ فإمّا یأتینّکم منّی هدی فمَن اتّبع هُدای فلا یضلّ و لا یشقی»[3] «(خداوند) فرمود هر دو از بهشت فرود آیید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود. ولی هرگاه هدایت من به سوی شما آید، هرکسی از هدایت من تبعیت کند گمراه و نه دچار درد و رنج میشود».
2. ختم نبوت نه ختم رسالت
فرقه بابیت معتقد است که مراد از «خاتمیت» به معنای پایان دهنده انبیاء و کسی که نبوت بوسیله او پایان میپذیرد، نیست بلکه قائل به غیبگو بودن پیامبر میباشد. همانطوریکه یکی از افراد طرفدار این فرقه مینویسد: «بعث رسول و نبی صاحب شریعت ختم نشده، بل ظهور انبیای تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است... واژه «خاتمالنبیین» دلالت بر ختم و انقطاع بعث رسول ندارد؛ زیرا هر رسولی نبی نیست تا از ختم نبوت ختم رسالت هم لازم آید».[4] فلذا ادعای این فرقه شامل دو بخش میشود؛ اولاً اینکه در معنای «ختم» تحریف صورت گرفته ثانیاً اینکه بین معنای نبی و رسول تفکیک شده است.
ادعای اول این دسته بدین صورت پاسخ داده می شود که آنچه از مراجعه به منابع لغوی بدست می آید این است که معنای حقیقی واژه «خاتم» همان است که مسلمانان و دانشمندان اسلام این واژه را استعمال کردهاند[5] و اگر بخواهیم این لفظ را در غیر موضوع له (معنای مجازی) بکار ببریم باید قرینه داشته باشیم در حالیکه بابیت برای استعمال معنای مجازی این واژه در آیه 40 سوره احزاب، هیچ قرینهای ارائه نکردهاند.
اکنون به پاسخ ادعای دوم بهائیت میپردازیم که قائل به تفکیک بین معنای نبی و رسول شدهاند این در حالی است که نبی در ترکیب «خاتم النبیین» به معنای کسی است که از طرف خدا پیامی آورده باشد چه دارای شریعت مستقل باشد چه نباشد[6] و این صفت مختص پیامبران بوده و بر دیگران اطلاق نمیشود. حتی در مورد ملائکهی حامل وحی مانند جبرئیل[7] هم که رسول به معنای مأمور ابلاغ وحی آمده نه پیام آور از جانب خدا. بنابراین دلیل فرقه بهائیت ادعای آنان را اثبات نکرده و با ختم نبوت، رسالت نیز پایان یافته است.
ضمناً خود حسینعلی بهاء پیامبر اکرم (ص) را خاتم رسل و انبیاء معرفی کرده و به ختم هر دو امر «رسالت و نبوت» اعتراف کرده است. بنابراین دیگر جایی برای مغالطاتی[8] مثل اینکه پیامبر (ص) خاتم النبیین است نه خاتم رسولان و .... باقی نمی ماند.[9] ولی فرقهی بابیت با طرح ادعای نبوت علی محمد باب و تصرّف و تحریف در معنای خاتمیت، ختم نبوت با بعثت پیامبر اسلام(ص) را انکارکرده و او را موعود مقدس دانستند که با ظهور وی وعده همه پیامبران محقّق خواهد شد. این گروه مدعی اند که باب دارای دو مقام «اولوالعزم» (صاحب کتاب و وحی) و مقام «مبشر» برای ظهور میرزا حسینعلی به عنوان پیامبر بعدی بود؛ محمد باب خود را برتر از پیامبر (ص) دانسته تا جایی که مدعی شد که پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین(ع) از نخستین افرادی بودند که بر وی سجده کردند.
3. زنده بودن برخی انبیاء
شبهه مذکور در صدد بیان این مطلب است که بنا بر نصوص دینی،برخی از انبیاء مانند حضرت عیسی (ع) حضرت خضر(ع)، حضرت الیاس (ع) و .... هنوز زنده هستند، حال چطور می توان این بحث را با خاتمیت پیامبر اسلام (ص) جمع کرد بطوریکه خدشه ای بر «ختم نبوت» وارد نشود؟
در برابر این دسته از شبهه افکنان می توان به دو صورت پاسخ داد:
اولا؛ اینکه مراد از خاتمیت پیامبر(ص)، عدم بعثت پس از ایشان است و انبیائی هم که در شبهه به آنها اشاره شده است قبل از پیامبر (ص) مبعوث شدهاند.[10]
ثانیا؛ اینکه با مبعوث شدن پیامبر (ص)، فقط تشریع شریعت جدید و وحی تشریعی پایان پذیرفت و این هم همان معنای «خاتمیت» میباشد و انبیاء فوق الذکر هیچ کدام دارای این دو مشخصه نیستند.
4. تنزل دادن وحی به منزله تجربه دینی
شبهه بعدی که از جانب روشنفکران مطرح شده است ریشه در نظریه تجربه دینی دارد که در غرب توسط اشخاصی مثل شلایرماخر، برگسون، جان هیک و... مطرح شده است. [11] در این نگاه، وحی تا مرتبه حالات درونی و تجربه باطنی تنزل داده شده و ادعا شده است که این تجربه و حالات برای هرکسی حتی غیر از پیامبر هم احتمال دارد که روی بدهد در حالی که حقیقت و جوهرهی وحی غیر از تجربه دینی بوده که فقط انبیاء الهی با علم حضوری می توانند به آن دست یابند و افراد دیگر غیر از ایشان با حصول و کاربست معیارهای دقیق عقلانی به چیستی آن میرسند.
بنابراین دیدگاه، خاتمیت به معنایی که گذشت (انقطاع از وحی) نیست بلکه راه تجربه دینی برای غیر پیامبر هم باز بوده و ممکن است روی دهد و لکن تفاوت بحث در این است که دیگران نمی توانند مثل پیامبران، از راه تجربه دینی تشریع کنند.
طبق نظریه فوق، از آنجا که پیامبر(ص) عین تجریه درونی و دست نخورده خویش را در اختیار مخاطبان خود قرار داده است فلذا امت بعد از عصر پیامبر (ص) نیز با دسترسی به قرآن، با همان تجربه باطنی تفسیر نشده روبرو هستند. این همان وجه تفاوت پیامبر(ص) با دیگر انبیاء و راز خاتمیت است که وحی دست نخورده توسط مردم تفسیر شود.[12] صاحب این نظریه صراحتا بیان میکند که ادامه یافتن وحی از طریق تفسیر، راز خاتمیت پیامبر اسلام (ص) است.[13] همچنین ایشان در عبارتی دیگر، خاتمیت را صفت پیامبر میداند نه صفت دین. زیرا معتقد است که دین از اول، همان دین آخرین پیامبر بود و این معنا در آیه های 13 سوره شوری و 67 سوره آل عمران بیان شده است.[14]
بنابراین وحی، محصول تجربه های درونی و باطنی پیامبر(ص) است و چون شخص ایشان از توان بسیار بالایی برخوردار هستند فلذا می توانند آن را در اختیار دیگران قرار بدهند. صاحب این نظریه در ادامه، به تنوع تجربه های دینی مانند دیدن حور و به معراج رفتن و ... اشاره کرده و در فرق بین تجربه های دینی پیامبران و دیگران بیان می کند که تجربههای دینی پیامبران، تکلیف آور و عمل آفرین هستند[15] و در ادامه میافزاید: «مفهوم ولایت تشریعی که گوهر نبوت حقیقی است، چنین چیزی است. پیامبر ولی خداوند است و ولی بودن یعنی خود، حجت فرمان و سخن خود بودن. الحق تجربه شخصی خود را برای دیگران تکلیف آور دانستن و به این طریق و با این پشتوانه در جان و مال و عقیده و دنیا و سعادت مردم تصرف کردن تجربه بسیار گرانی است و دلیری بسیار میخواهد. این گوهر پیامبری است و پیامبری به این معنا ختم شده است».[16]
همچنین ادامه میدهد: «پس از پیامبر اسلام(ص) دیگر هیچکس ظهور نخواهد کرد که شخصیتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتار باشد و برای دیگران تکلیف بیاورد. ولی البته امکان تجربههای دینی یا رازدانی هرگز ختم نشده و جهان همواره میزبان اولیاء الهی است».[17]
نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که چون وحی و تجربه دینی تفاوت بنیادین و جوهری با یکدیگر دارند فلذا تنزل دادن وحی به منزله تجربه دینی به هیچ وجه قابل قبول نمیباشد که در ذیل به برخی از این تفاوتها اشاره میشود:
الف) تفاوت در ملاک و معیار
در تجربه دینی، ملاک و میزان، حالات درونی خود شخص تجربهگر است و اگر کسی بخواهد تجربه درونی او را دریابد باید به سراغ سخنان و گفتههای شخص تجربهگر برود ولی در وحی، بنابر دیدگاه قرآن کریم، محور و معیار، منبع، فیض الاهی و سرچشمه وحی است نه شخص تجربهگر؛
ب) تفاوت در نقش مخاطب
طبق نظریه تجربه دینی، پیامبر (و یا شخص تجریه گر) عامل بروز حالاتی است که نهایتا منجر به تجربه دینی می شود ولی در وحی که بر پیامبر (ص) نازل می شود، طبق نظر قرآن کریم، ایشان، فقط قابل و ظرف نزول پیام الهی می باشند و از خود هیچ اختیاری برای تغییر محتوای وحی ندارند، همچنانکه خود قرآن نیز بر عدم نقش اساسی شخص پیامبر تصریح داشته و او را در قبال تغییر محتوای وحی تهدید کرده است.
بنابراین ایده «تجربه دینی» در تعارض آشکار با قرآن میباشد. برای تأیید این مطلب به دستهای از آیات قرآن استناد میکنیم که هر کدام به نحوی تجربه دینی انگاری وحی را مردود میدانند؛
الف) آیاتی از سوره نجم نیز این حقیقت را مورد تصریح قرار داده است که آنچه پیامبر اسلام میگوید عین وحی است و نه یافته تجربه درونی او:
وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحى (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّه فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنى (9) فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یرى (12)... ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى (18).
ب) دسته دیگر آیاتی هستند که تصریح می کنند، رسول خدا (ص) فقط قابل و گیرنده وحی و ابلاغ کننده آن بوده و حق هیچ گونه دخل و تصرفی را در آن نداشته است، حتی زمان نزول وحی هم به دست خود پیامبر(ص) نبود:
« و إنّک لتلقّی القرآن من لّدن حکیمٍ علیمٍ...»[18]
« إنّ علینا جَمعه و قرآنه فإذا قرأناه ثمّ إنّ علینا بیانه...»[19]
« قل لّو شاء الله ما تَلوتُه علیکم و لا أدراکم بهِ فقد لَبِثتُ فیکم عُمُراً مّن قَبله أفلا تَعقلونَ...»[20]
ج) آیات ذیل از سوره حاقه به صراحت، پیامبر(ص) را در صورت تغییر محتوایی وحی تهدید میکند:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَینا بَعْضَ الْأَقاویلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیمینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ (46) فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَه لِلْمُتَّقینَ (48)
بر این اساس روشن میشود که خاستگاه نظریه تجربه دینی، مغرب زمین می باشد که از سوی اندیشمندان مسیحی، در برابر توجیه شبهات وارده بر کتاب مقدسِ تحریف شده، مطرح شد و لکن به هیچ وجه نمی توان این ایده را در مورد قرآن کریم که از هر گونه تحریف مصون است، مطابق دانست. چنانکه گذشت خود قرآن نیز به این امر اشاره می کند.
جمع بندی
هر کدام از شبهات مطرح شده از سوی شبهه افکنان، به زاویه ای خاصی از «فلسفه خاتمیت» اشاره کرده و همه آنها با پیش فرض های خود، مسأله را مورد نقد و بررسی قرار داد ه اند، در حالیکه با رجوع به خود قرآن و روایات اهل بیت (ع) اصلا جایی برای مطرح شدن این شبهات و پیشفرضها باقی نمی ماند.