كلمات كليدي: ابن خلدون، جامعه شناسي، عمران، جامعه، اجتماع
نویسنده: رعنا سلوكي
عبدالرحمنبنخلدون حَضرمی اِشبیلی در سال 732ه.ق در شهر تونس بهدنیا آمد و بعد از 78سال زندگی پرخاطرۀ سیاسی و علمی در سال 808ه.ق در شهر قاهره وفات یافت.وی در تونس با کوشش تمام به فراگیری علوم پرداخت، برخی از مقدمات را نزد پدرش آموخت و منطق، ریاضی، حکمت، فلسفه و دیگر علوم در جامع زیتونه فراگرفت.قرآن را در کودکی حفظ کرد و قرائتهای مختلف قرآن و نیز علم نحو و حدیث و فقه مالکی را آموخت و مدتی نیز به حفظ شعر پرداخت.[1] زندگی ابنخلدون روی هم رفته شامل سه دوره میشود:
- دوره فعالیت سیاسی در کشورهای مغرب (بیش از بیست سال)
- دوره انزوا و تألیف در قلعۀ ابنسلامه (چهار سال)
- دوره اشتغال به امور قضائی و تدریس و تألیف در مصر (هیجده سال)
ابنخلدون در زندگی سیاسی خود به مقامات مهمی همپایۀ صدارت رسید، ولی همواره در جریان سوءظنها و توطئهها ناگزیر از ترک خانواده خود و فرار و سرگردانی بود، در فواصل فرارها و مشاغل سیاسی خود به تحقیق و تدریس و مباحثه میپرداخت.در جوانی هنگامی که به مطالعه فلسفه اشتغال داشت بر آثار ابنرشد شرح نوشت و به فلسفۀ سیاسی گرایید.کتاب تاریخ بزرگ خود را در قلعه ابنسلامه آغاز کرد و در سودان و مصر به پایان رسانید.در غرناطه و فاس و بجایه و تونس و قاهره مجالس درس پررونق داشت و در دمشق با دانشمندان به مباحثه میپرداخت.ابنخلدون در جریان زندگی پرتکاپو و پرفراز و نشیبش، مستقیماً با امور اجتماعی و مسائل دولت آشنا شد و اطلاعات دقیقی از افراد قبایل بهدست آورد.ضمنا از کتابهای معتبر استفاده کرد و بهطور غیرمستقیم از حوادث بخش شرقی عالم اسلام و مقاومت نامیدانه بیزانس در برابر ترکان عثمانی خبردار شد.[2]
آثار ابنخلدون
"لسانالدین خطیب" از دوستان ابنخلدون در شرححال وی، تألیفات ابنخلدون را بدینسان آورده است:
رسالهاى در منطق، رسالهاى در حساب، تلخیص برخى از نوشتههاى ابنرشد، شرح قصیده بردة، تلخیص کتاب فخر رازى، شرح رجزى در اصول فقه.
با توجه به اینکه این ادیب بزرگ پیش از انتقال ابنخلدون به قلعه ابنسلامه به قتل رسیده لذا در بیان تألیفات ابنخلدون، از کتاب "عِبَر" و "مقدمه" نام نبرده است، ولى عجیب است که هیچیک از تألیفاتى که لسانالدین ذکر کرده اکنون در دست نیست و عجیبتر اینکه ابنخلدون نیز آنها را در ترجمه احوال خود نیاورده است.تنها اثر مهمى که از ابنخلدون باقى مانده، کتاب تاریخىای است که آن را با نام طولانی، "العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى ایام العرب و العجم و البربر و مَن عاصرهم من ذویالسلطان الاکبر" خوانده است.این تاریخ برحسب تعبیر خود مؤلف مشتمل بر یک مقدمه و سه کتاب است.
کتابى که هماکنون بهنام "مقدمه ابنخلدون" معروف است در حقیقت "مقدمه و کتاب نخستین" کتاب العبر است[3] و از همان عصر ابنخلدون "مقدمه" نام گرفته است.نسخههای قدیمی متعددی از "مقدمه" در دست است.این اثر را ابنخلدون در سال 779 در طی پانزده ماه در قلعه ابنسلامه نوشته است.ولی ابنخلدون در سالهای بعد برای اصلاح و تکمیل آن، که اساساً از محفوظات او مایه گرفته بود، به کتابخانههای تونس و مصر رجوع کرد.این "مقدمه" که بهطور کلی به تفصیل چگونگی امور اجتماعی، تاریخی و اصول مطالعه آنها میپردازد شامل فصلهای فراوان است، ولی روی هم رفته به شش بخش ذیل تقسیم میشود:
- نخست؛ مربوط به عمران (اجتماع) بشری و انواع گوناگون اجتماعات و سرزمینهای آباد و مسکونیای، این اجتماعات در آنها تشکیل یافته است.
- دوم؛ در بیان عمران بادیهنشینی و قبیلهها و اقوام وحشی.
- سوم؛ دولتها و خلافت و پادشاهی و ذکر مناصب و پایگاههای دولتی.
- چهارم؛ عمران شهرنشینی و شهرهای بزرگ و کوچک.
- پنجم؛ هنرها، معاش، کسب و پیشه و راههای آن.
- ششم؛ دانشها و کیفیت اکتساب و فراگرفتن آنها.[4]
ابنخلدون؛ نخستین جامعهشناس[5]
ابنخلدون با صراحت تمام مدعی پایهریزی علم جدیدی به نام علمالعمران است.موضوع علم جدید وی، عمران بشری، یعنی زندگی اجتماعی است.ابنخلدون در تفسیر پیدایش زندگی اجتماعی، به اصل همزیستی انسانها در قالب همکاری و تعاون، در پرتو تقسیم کار اجتماعی باور دارد و میگوید:
«گویا این نوع نگرش و تحقیق، خود دانشی مستقل است، زیرا دارای موضوعی است که همان عمران (جامعه) بشری و اجتماع انسانی است و نیز دارای مسایلی است که حاکی از بیان حالتها و نمودهای عمران (جامعه) هستند که یکی پس از دیگری به ذات و ماهیت عمران میپیوندند.»
ابنخلدون، نخستین کسی است که از جامعهشناسی بهعنوان یک علم مستقل و جدید نام برده و برای تعیین موضوع، قلمرو و روش آن تلاش کرده و پدیدههای اجتماعی را براساس آن تحلیل نموده است؛ اما باید توجه داشت که نخستین جامعهشناس بودن ابنخلدون الزاماً بهمعنای بنیانگذار بودن علم جامعهشناسی امروزین نیست؛ آنچه میتوان بر آن تأکید نمود نخستین جامعهشناس بودن ابنخلدون و تقدم وی بر اگوست کنت، دورکیم، سنسیمون یا منتسکیو در توجه آگاهانه به این علم جدید است.
دیدگاههای ابنخلدون در حوزه جامعهشناسی
1.مبانی و اصول علم عمران
در مجموع میتوان از اصول زیر بهعنوان مهمترین اصول در اندیشۀ ابنخلدون یاد کرد: واقعگرایی، تلقی خاص از جامعه؛ جامعه بهمنزله کنش اجتماعی و تفکیک بین نهادهای اجتماعی و تمایز بین جامعه و دولت.[6] ضروری بودن اجتماع انسانی، ضروری بودن حکومت در جامعه، تاثیرگذاری اقلیم در عمران و تاثیرگذاری آب و هوا در رنگها و خلق و خوی آدمیان.[7] نیتی که در عمق اندیشه جامعهشناختی ابنخلدون نهفته است آشکارا جنبه مردمشناختی دارد.در واقع ابنخلدون به توصیف تجربی حوادث و مجموعهای اجتماعی-تاریخی اکتفا نمیکند؛ بلکه میکوشد تا توصیفات خود را با خصلتهای برجستۀ مربوط به سرشت انسانی و به حیات جمعی پیوند دهد.موضوعی که اندیشه ابنخلدون در صدد یافتن آن است انسان بهعنوان موجودی طبیعی، اجتماعی و تاریخی است.[8]
2.موضوع علم جامعهشناسی
ابنخلدون موضوع علم عمران را عمران بشری و اجتماع انسانی بهطور کلی میداند؛ وی معتقد است که اجتماع بشری دارای طبیعتی خاص و ماهیتی مستقل بوده و حالات و کیفیاتی بر آن عارض میشود که از طبیعت خود اجتماع منشأ میگیرد.وی درباره استقلال علم عمران میگوید: «...و این است معنى اجتماعى (عمرانى) که ما آنرا موضوع این دانش قرار دادهایم و سخنانى را که در این باره یاد کردیم خود نوعى اثبات براى موضوع فنى است که آنرا مستقل ساختیم.»[9]
3.مسائل جامعهشناسی
ابنخلدون مسایل علم عمران را اموری میداند که از ذات و ماهیت اجتماع بشری منشأ گرفته و آنها را چنین معرفی میکند: «بیان کیفیات و عوارضى است که یکى پس از دیگرى به ذات و ماهیت عمران مىپیوندد.»[10] ابنخلدون خصوصیات عام اجتماعات بشری چون "همزیستی"، "عصبیت"، "دولت" و "اقتصاد" را کیفیاتی میداند که بهطور طبیعی بر اجتماع عارض میگردد و چنین میگوید: «باید دانست که حقیقت تاریخ خبر دادن از اجتماع انسانى، یعنى اجتماع جهان و کیفیاتى است که بر طبیعت این اجتماع عارض میشود، چون: توحش، همزیستى، عصبیتها و انواع جهانگشایىهاى بشر و چیرگى گروهى بر گروه دیگر، و آنچه از این عصبیتها و چیرگیها ایجاد میشود مانند: تشکیل سلطنت و دولت و مراتب و درجات آن و آنچه بشر در پرتو کوشش و کار خویش بهدست میآورد چون پیشهها و معاش و دانشها و هنرها و دیگر عادات و احوالى که در نتیجه طبیعت این اجتماع روى میدهد.»[11]
جامعهشناسی یا علم عمرانِ ابنخلدون گستره فراوانی داشته و این علم را بهمعنای اعم امروزی آن دربر میگیرد.در این معنی، جامعهشناسی مشتمل است بر جامعهشناسی اخص (علم زندگی جامعههای متمدن)، مردمشناسی، جغرافیای انسانی (بومشناسی) و احیاناً بخشی از علم اقتصاد، یعنی اقتصاد سیاسی یا اقتصاد اجتماعی.[12]
4.هدف علم جامعهشناسی
ابنخلدون هدف علم عمران را جستجوی علل حوادث و یافتن مبادی آنها دانسته و آن را مبنی بر حکمت میداند و میگوید: «علم تاریخ، علم عمران ...اندیشه و تحقیق درباره حوادث و مبادى آنها و جستجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست، و علمى است درباره کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها، و به همین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه میگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده شود.»[13]
وی در آغاز کتابش مینویسد: «ما هم اکنون در این کتاب، آنچه را در اجتماع بشر روى میدهد مانند عادات و رسوم اجتماع در کشور و پیشهها و دانشها و هنرها، با روشهاى برهانى آشکار میکنیم، چنانکه شیوۀ تحقیق در معارف خصوصى و عمومى روشن شود و بهوسیلۀ آن وهمها و پندارها برطرف گردد و شکّها و دودلیها زدوده شود.»[14]
5.جایگاه علم عمران
با توجه به موضوع، مسائل و روش علم عمران مشخص میشود که دلیل عدم ذکر علم عمران در طبقهبندی علوم، نوبنیاد بودن آن است، زیرا ابنخلدون فضل تقدم و ابتکار این علم را ازآن خود میداند، بنابراین در طبقهبندی که از علوم رایج زمان بحث میشود نامی از علم عمران که هنوز مراحل اولیه حیات را طی میکند، برده نمیشود.ابنخلدون این علم را از زمرۀ علوم ذاتی میداند، زیرا که مطالعه، بررسی و غور در آن را از امور لازم و ضروری حیات اجتماعی و حیات تاریخی بشر دانسته و معتقد است که غفلت از آن باعث رواج دروغ، کجفهمی، بینظمی، بیبرنامگی و حتی زوال و سقوط دولتها و تمدنها خواهد شد.[15]
6.روش ابنخلدون در جامعهشناسی
از نظر ابنخلدون روش بررسی و تحلیل عمران و اجتماع بشری برهانی و عقلی بوده و بر پایۀ استقراء و قیاس استوار است؛ این روش از آن جهت عقلی و برهانی است که براساس یافتن علل واقعی و بهدور از اوهام و پندارها انجام میپذیرد و به این علت استقرایی است که به مطالعه حوادث میپردازد و سپس خصوصیات عام آنها را استخراج نموده، موجبات حدود هر یک را تشریح مینماید؛ و از این لحاط قیاسی است که بر اساس ماهیت و طبیعت کلی اجتماع، حوادث و اخبار را نقد و بررسی نموده و با انطباق و ارجاع به مبادی امور به قضاوت میپردازد.
بنابراین روشی که ابنخلدون در تنقیح اخبار تاریخی و مطالعه امور اجتماعی ارائه میکند با توجه به خصوصیات فوق، به شیوۀ عرضه کردن فروع بر اصول، مسائل بر مبادی، حوادث بر طبایع انجام میپذیرد.[16]
7.واقعگرایی ابنخلدون
ابنخلدون برخلاف تصور برخی از شارحان اثرش، دارای جهانبینی واقعگرایانه میباشد.او منتقد کسانی است که براساس پیشفرضهای ذهنیشان(خوشبین بودن یا بدبین بودن) به قبول بعضی امور اجتماعی-تاریخی و یا نفی آنها میپردازند.[17]
8.تصور ابنخلدون از جامعه
ابنخلدون از مفهوم اجتماع انسانی بهجای مدینه استفاده کرده است.تاکید او بر مفهوم اجتماع انسانی، تلقی جدیدی، در علوم اجتماعی، در مقایسه با حکمت مدنی به یادگار مانده از قدماء بهشمار میرود.اگرچه ابنخلدون با نگرش فلاسفۀ قبل، نظیر ارسطو، فارابی و ابنسینا آشنایی داشته ولی او مفهوم جدید عمران و اجتماع انسانی را مطرح کرده است، زیرا موضوع علم عمران، اجتماع و موضوع سیاست مدنی، شهر و موضوع تدبیر منزل، خانه است.از طرف دیگر، اولاً: اساس تشکیل جامعه را امری اجتماعی (عصبیت و تمایل به شهرنشینی) و توسعه آنرا تمایل به رفاه و یکجا نشینی میداند.ثانیاً: اعتقاد دارد که جامعه دارای سرنوشت است و در گذر زمان تغییر میکند.ثالثاً: افت و خیز دولتها بر کل نظام اجتماعی اثر میگذارد، ولی موجب از بین رفتن آن نمیشود.در اثر تغییر در ساختار دولت، اقتصاد، فرهنگ، روابط اجتماعی، صنعت و دیگر عناصر اجتماعی دستخوش دگرگونی میشوند.از طرف دیگر، تغییر در هر یک از عناصر فوق، موجب تحول در ساختارحکومت میشود.[18]
9.جامعه و گونههای آن از منظر ابنخلدون
ابنخلدون جامعه را به دو قسم شهری و غیرشهری تقسیم میکند و در اینباره مینویسد: عمران (اجتماع) گاهى بهصورت "بادیهنشینى" است بدینسان که در پیرامون آبادیها و کوهستانها یا در بیابانها و دشتهاى دور از آبادانى و در سکونتگاههاى کنار ریگزارها بهسر میبرند.و گاه بهشکل "شهرنشینى" است که در شهرهاى بزرگ و کوچک و دهکدهها و خانهها سکونت میگزینند و خویش را بهوسیله دیوارها و حصارهاى آنها از هر گزندى مصون میدارند و براى اجتماع در هر یک از این کیفیات اجتماعى، پیشآمدها و تحولات ذاتى روى میدهد.[19]
ابنخلدون دو گونه جامعه کلی را نیز مشخص میکند: جامعه کوچنشین و جامعه بومنشین.هر یک از این دو گونه جامعه تلفیقی خاص از عناصر نظام اجتماعی را تعیین میبخشد.[20] ابنخلدون سه گونه جامعه کوچنشین تشخیص میدهد: جامعۀ کوچنشینان محض، جامعۀ کوچنشینان نزدیک به بومنشینی و جامعۀ بومنشینان نزدیک به کوچنشینی.[21] جامعه بومنشین گونهای دیگر از سازمان اجتماعی است که مناسبات عوامل سازندۀ نظام اجتماعی در آن الزاماً همان مناسبات جامعۀ کوچنشین نیست.در جامعه بومنشین رابطه انسان و زمین با رابطه کوچنشین متفاوت است و در نتیجه دارای همان تاثیرات در ساختار گروه نیست.[22]
10.عصبیت از منظر ابنخلدون
جامعه یا دولت به سبب هماهنگی سازمانهای خویش و همکاری افراد خود از تجانس و وحدتی که در عرفِ ابنخلدون "عصبیت" خوانده میشود و در جامعهشناسی امروزی انسجام اجتماعی (روح گروهی) نام دارد، برخوردار است.کلمۀ "عصبیت" از ریشۀ عصبه بهمعنی خویشان پدری است، ولی ابنخلدون آن را در معنایی وسیعتر بهکار برده و مهمترین عامل تبیین تحولات اجتماعی میگرداند.ابنخلدون در اینباره به آیۀ؛ «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُون»: «اگر گرگ او را خورد در حالیکه ما عصبه هستیم، همانا زیانکاریم»[23] استشهاد میکند.
بر روی هم اشتراک اعضای دولت در کارهای گوناگون و همسودی و همفکری آنان موجد عصبیت است، البته مبنای اشتراک اعضای دولت اشتراک نسبی است.پیوند خویشاوندى بهجز در مواردى اندک در بشر طبیعى است و لازمۀ آن نشان دادن غرور قومى نسبت به نزدیکان است، در موقعى که ستمى به آنان برسد یا در معرض خطر واقع شوند، زیرا عضو هر خاندانى وقتى ببیند که به یکى از نزدیکان وى ستمى رسیده یا نسبت به او دشمنى و کینهتوزى شده است در خود احساس زبونى و خوارى میکند.
مراد ابنخلدون از اشتراک نسب، مفهوم محدود همخونی نیست، بلکه آن را بر همسوگندی و همپیمانی و جز اینها نیز شامل میگرداند.اشتراک نسب هنگامی در عصبیت مؤثر میافتد که افراد همنسب با یکدیگر رابطه و همکاری داشته باشند.[24]
11.تغییر و تحولات اجتماعی
ابنخلدون در نظریه تحول اجتماعی به نحوه تبدیل بادیه به شهر، بادیهنشینی به شهرنشینی، و رشد کمی و کیفی جامعه میپردازد.در این جریان، دیدگاه ابنخلدون جنبۀ دورهای ندارد، زیرا آنچه از بادیهنشینی به شهرنشینی در مرحلۀ اولیه منتقل میشود، در مراحل بعدی ثابت نیست؛ بلکه در گذر مراحل و دورههای متعدد تبدیل بادیهنشینی به شهرنشینی، عوامل متعددی تغییر و تحول مییابند و زمینهساز تفاوت شهرنشینی و بادیهنشینی، اولین مرحله از مراحل بعدی است.[25]
جامعه از نظر ابنخلدون، از چندین راه تغییر میپذیرد:
الف) از طریق تأثیرپذیری از محیط؛ به اعتقاد او هر محیط و موقعیت طبیعی زمینۀ مساعد برای زندگی جمعی و پیدایش تمدنها و فرهنگها نیست، بلکه صرفاً اقالیم سوم، چهارم و پنجم از میان اقالیم هفتگانه، استعداد پرورش تمدنها و فرهنگها را دارند.
ب) از طریق خصوصیات افراد؛ روحیات و خلقیات، علایق و تمایلات افراد و کنش و واکنش اجتماعی در تغییرات اجتماعی تأثیرگذارند.
ج) تغییر و تحول از درون؛ ابنخلدون تبدیل بادیهنشینی به شهرنشینی را تحول درونی جامعه میداند.بادیهنشینان و استقرار آنها در شهرها، زمینهساز تغییر و تحول عمده در نظام شهری و کل جامعه است.او اشاره میکند که بادیهنشینان بنابر عصبیت خود، تمایل به تشکیل حکومت دارند.پس از استقرار دولت جدید، عدهای از شهرنشینان در اثر جنگها از بین میروند؛ عدهای به بادیهنشینان پناهنده میشوند؛ عدهای در استخدام دولت جدید قرار میگیرند و عدهای نیز در خدمت دولتهای همسایه در میآیند و بنای ضدّیت با دولت جدید میگذارند.از سویی آداب و سنن شهری، موقعیت جدید در جامعه شهری، مؤسسات و امکانات باقی مانده از دولت قبلی، آثار و ابنیه تاریخی، همه در یک فرآیند اجتماعی تاریخی بر روحیات و خلقیات بادیهنشینانِ به شهر آمده اثر میگذارند.از سوی دیگر بادیهنشینان نیز بر ساختار جامعه شهری اثر میگذارند.در این صورت در یک کنش و واکنش اجتماعی، تغییر و تحول نظام اجتماعی مورد نظر ابنخلدون، بهوقوع میپیوندند.
د) تأسیس دولت جدید؛ ابنخلدون راه دیگر تحول و تغییر در درون نظام اجتماعی را ناشی از تأسیس دولت جدید و تحولات آن میداند.[26]
12. تفکیک نهادهای اجتماعی
ابنخلدون بین نهادهای اقتصاد، سیاست، مذهب، صنعت و دیگر نهادهای اجتماعی تمایز قایل شده است.بهنظر او هر یک از این نهادها براساس نیاز خاصی مطرح شدهاند.ابنخلدون دلیل بروز بسیاری از نهادها در شهر را وجود شرایط مناسب همچون امنیت و رفاه در شهر میداند.چون رفاه در شهرها وجود دارد، صنایع، علوم و معارف نیز توسعه مییابند.[27]
13. دولت از نظر ابنخلدون
یک دولت متمدن از راه تأسیس یا تسخیر شهرها بهدست یک قوم بدوی بهوجود میآید، که با رشتههای عصبیت و دین بههم پیوند یافته و هدفشان ارضای خواهشهای طبیعی نفسانی و بهکار انداختن نیروهای نهفته و به کمال رساندن حیاتی است که در عمران بدوی آغاز شده است.مانند جنبههای دیگر فرهنگ متمدن، همینکه یک دولت متمدن بهوجود آمد از قانون طبیعی و ضروری رشد، بلوغ و انقراض پیروی میکند.[28] به نظر ابنخلدون پدیدهای که آغاز نزول و انحطاط را مشخص میکند، غوطهوری قدرت در ناز و نعمت و تجمل است.[29]
تأسیس دولت جز با نیروی همبستگی میسر نیست، فضیلتهای سیاسی در ساختار دولت، تکمیل کنندۀ همبستگیاند، فراخوانی دینی، نیروی دولت را میافزاید و گستردگی و طول عمر دولتها به نیروی همبستگیشان بستگی دارد.[30]
14. عدالت از منظر ابنخلدون
در نظر ابنخلدون، نه عدالت امری است که در درون روابط اجتماعی-اقتصادی حاصل میشود و نه شرع در برابر آن کیفری وضع کرده است، بلکه مقصود از آن، «قدرت ستمگر، دستدرازی و قدرت وسیعی است که در برابر آن هیچ قدرتی معارضه نتواند کرد.»[31]
15. آموزش و پرورش
یکی از وسایل مهم استمرار فرهنگ و بقای جامعه آموزش و پرورش است.ابنخلدون آموزش و پرورش و مخصوصا آموزش را مورد بحث قرار میدهد و در ضمن نقد مدارس و مدرسهداری در کشورهای اسلامی، پارهای از اصول روانشناسی را بهمیان میکشد و به روشهایی برای تعلیم صحه میگذارد.[32]