كلمات كليدي : پديده، رويكرد (ديدگاه) طبيعي، ذات، تعليق يا تقليل پديدارشناسانه، آگاهي، جهان فرهنگي، وجهه¬نظرهاي طبيعي
نویسنده : اصغر كاظمي , ابوذر رحيمي
ادموند گوستاو آلبرشت هوسرل در پروزنیتس موراویا (واقع در امپراطوری اتریش- مجارستان سابق) در سال 1859 متولد شد. وی در سال 1876 به لایپزیگ رفت و در آنجا در کلاس درس ویلهلم وونت، بنیانگذار روانشناسی تجربی حاضر شد، بعد از دو سال به برلین رفت تا عمدتاً به تحصیل ریاضیات بپردازد. سپس به وین رفت و در سال 1882 از دانشگاه وین با ارائه پایاننامهای با عنوان "مقالاتی در باب نظریه حساب متغیرها" دکترا گرفت.[1] پس از آن مدتی کوتاه بهعنوان استادیار در دانشگاه برلین به تدریس ریاضی پرداخت و در سال 1884 به وین مراجعت کرد و در آنجا به جمع شاگردان فرانتس برنتانو پیوست و در محضر برنتانو فلسفه خواند. در دوره زندگی در وین شاگرد دو ریاضیدان معروف به نامهای کارل وایرشتراس (Karl Weierstrass) و لئوپلد کرونکر (Leopold Kronecker) بود. هوسرل بعد از اتمام تحصیلات، فعالیت دانشگاهیاش را در دانشگاه هاله آغاز نمود. وی به مدت 14 سال در آن دانشگاه تدریس کرد. در سال 1901، با سمت دانشیاری به دانشگاه گوتینگن رفت و تا سال 1916 یعنی به مدت 15 سال در آنجا ساکن شد. در سال 1916 در دانشگاه فرایبورگ به استادی انتخاب شد و تا زمان بازنشتگیاش در سال 1929 در این سمت باقی ماند. وی در طول این مدت و نیز پس از بازنشستگیاش سخنرانیهایی را در دانشگاههای مختلف در لندن، پراگ، وین و پاریس در مورد پدیدارشناسی ایراد کرد. مارتین هایدگر، فیلسوف معروف از همکاران هوسرل در دانشگاه فرایبورگ بود که بعدها به توصیه هوسرل جانشین وی در این دانشگاه شد. سرانجام هوسرل در سال 1938، در سن 79 سالگی در فرایبورگ درگذشت.[2]
مبانی فکری و زمینههای شکلگیری نظریه هوسرل
هوسرل از افرادی چون گوتفرید لایبنیتز، فرانتس برنتانو و ویلهلم وونت، تأثیر بسیار گرفته است. وی همچنین از مبانی و مفاهیم ایدهالیسم بهرههای زیادی بهویژه در بنیاننهادن پایههای مکتب پدیدارشناسی برده است.[3] برنتانو از جهات زیادی بر هوسرل اثر گذاشت و به خاطر وی بود که هوسرل فلسفه را بهعنوان کار اصلیاش در زندگی انتخاب کرد و حتی باید گفت که تعلیمات و آموزشهای برنتانو بود که ذهن هوسرل را برای فلسفه پدیدارشناختی بارور ساخت. هوسرل همواره اظهار داشت که برنتانو تنها معلم فلسفه او بود و خود را مرهون او میدانست. هوسرل از نظر شخصیت نیز شدیداً تحت تـأثیر برنتانو واقع شد و به همین لحاظ فکر میکرد که او هم مانند استادش در زندگی رسالتی دارد که باید آن را به انجام برساند. رسالت او طلب و تکاپو برای دستیابی به بنیادی تزلزلناپذیر برای معرفت بشری بود.[4]
به طور کلی در بررسی فرایند فکری هوسرل متوجه این نکته میشویم که، وی نخست دیدگاه روانشناختیگرایی و تضادگرایی را از علوم روانشناختی فراگرفت ولی بهتدریج دیدگاههای آزمایشگاهی و آزمونهای تجربی رفتارگرایانه را مورد انتقاد قرار داده و با استفاده از مبانی و مفاهیم ایدهآلیسم آلمانی، پایههای مکتب پدیدارشناسی را استخراج و بنیان نهاد. با این اوصاف میتوان مراحل کسب معرفت را بهخوبی در تکوین نظرات وی مشاهده نمود. به طوری که ابتدا معرفت علمی حاصل و سپس به معرفت فلسفی میرسد. [5]
البته باید خاطرنشان ساخت که هوسرل بهطور مطلق روشهای علوم طبیعی را ردّ نمیکند بلکه این شیوهها را در علوم اجتماعی بیفایده میداند و میخواهد مانند گذشته دیدگاه فلسفی این علوم همچنان حفظ شود. بهعبارت دیگر میخواهد جدایی علم و فلسفه را بهصورتی که در مثبتگرایی مطرح شده و به اعتقاد او آثار نامطلوبی بههمراه داشته است، از بین ببرد.[6]
بهنظر هوسرل هستی آنگونه که در بینش طبیعتگرایی (Naturalism) تصور میرفت، امری حاصل از تعیین و تأثیر عوامل جهان خارجی نیست، بلکه باید بهعنوان واقعیتی روانشناختی مورد نظر قرار گیرد. در مجموع اینکه هوسرل درصدد پیجویی و کشف باطن اشیاء برآمد و با شعار برگشت به اشیاء (Back to the things) مکتب پدیدارشناسی را بنیان گذاشت. در مجموع تمام بحث هوسرل را میتوان در مفهوم پدیده خلاصه کرد.[7]
آثار
برخی از آثار مهم هوسرل عبارتاند از:
- فلسفه حساب (1891)، روایت تجدیدنظر شدهای از تحلیل اولیهاش از مفهوم عدد بود. هوسرل میان تمثیل شهودی و مفهوم نمادین اعداد تمایز قائل شد. وی در این کتاب توصیف میکند که شهودهای بدویمان درباره اعداد و روابط درونیشان، مبتنیبر تجربیات محاسبه، مقایسه و جمع کردن هستند.[8]
- تحقیقات منطقی (1901)؛ هوسرل در این کتاب، روانشناسیگرایی را به سختی مورد حمله قرار داده است. برهان او در این کتاب به نخستین صفآرایی پدیدارشناسان در برابر روانشناسیگرایی شهرت یافته است.[9]
- مقدمهای بر پدیدهشناسی ناب (Ideas: General Introduction to Pure Phenomenology)(1913).[10]
اصطلاحات و نظریات هوسرل
- پدیده (Phenomenon)؛ آن چیزی که آشکار و پدیدار میشود را نمود یا پدیده میخوانند. برای آشکار شدن پدیده باید واقعیت (Reality) یا "بود" نیز وجود داشته باشد. از نظر هوسرل "بود" وجودی طبیعی است که باید از پیشروی محقق کنار زده شود تا "نمود" یا "پدیده" پدیدار گردد. وی "بود" را طبیعی میدانست و پدیده را باطن شیئی، و پژوهش را عبارت میدانست از تلاشی در کنار زدن خصوصیات طبیعی و عادتی و رسیدن به شیئی به آنگونه که هست، نه بهسانی که ما تصور کردهایم و یا تاریخ و جامعه به ما نشان داده است، بلکه به شکلی که شیء "در خود" هست، در خارج، در واقعیت.[11]
- رویکرد (دیدگاه) طبیعی؛ از نظر هوسرل، آدمها بهشیوهای بسیار سامانیافته با جهان برخورد میکنند. کنشگران پیوسته در فراگرد فعال و بسیار پیچیدهای از سامان بخشیدن جهان درگیرند. با این همه، آنها غالباً نمیدانند که دارند جهان اجتماعیشان را سامان میبخشند و از همین روی، در مورد این جهان تردید روا نمیدارند. به نظر هوسرل، این همان قضیه کلی "دیدگاه طبیعی" است. جهان اجتماعی نه بهوسیله آنها بلکه بهگونهای طبیعی سامان یافته است.
هوسرل این دیدگاه طبیعی یا رویکرد طبیعی را مانع کشف فراگردهای پدیدهشناختی میدانست. عناصر بنیادی آگاهی از دید کنشگران پنهاناند و پدیدهشناسان نیز اگر نتوانند بر رویکرد طبیعیشان به جهان غلبه کنند، نمیتوانند این عناصر را کشف کنند.
پدیدهشناسی هوسرل پایبند به این است که در لایههای گوناگونی که کنشگران در جهان واقعی میسازند رخنه کند تا ساختار اساسی آگاهی را دریابد. یک پدیدهشناسی برای آنکه چنین کاری را انجام دهد، باید رویکرد طبیعی را رها کند، که این خود کار دشواری است. یک پدیدهشناس همینکه رویکرد طبیعیاش را کنار میگذارد و یا ندیده میگیرد، میتواند بررسی خواص یکنواخت آگاهی را آغاز کند که همه انسانها از آن برخوردارند. یک پدیدهشناس همچنین باید تجارب تصادفی زندگی را که گرایش به تسلط بر آگاهی دارند، کنار بگذارد. هدف غایی هوسرل، رفتن به فراسوی همه لایهها برای دیدن خواص بنیادیِ خویشتن فراگذرنده در خلوص تام آن است.[12]
از نظر هوسرل این نگرش زنده ما از جهان واقعی است که طی آن آگاهی ما تداوم مییابد، یعنی نگرشهای طبیعی، ضروریات اولیه تحقیقات حوزه متعالی آگاهی محضاند و تقلیل پدیدارشناسانه در واقع از همینجا صورت میگیرد. وجههنظر طبیعی در واقع چیزی جز نگرش ساده "خود" بهجهان نیست که از طریق استدلال عقلی در نمونههای عملی دنیای زندگی هر روزه و بهصورت بدیهی که محتاج دلیل نیست و مسلم فرض میشود، مشخص میشود.[13]
- ذات (Substance)؛ از نظر هوسرل ذاتها خواص ثابت آگاهیاند که در جهان واقعی وجود ندارند.[14]
- تعلیق (Epoche) یا تقلیل پدیدارشناسانه (Phenomenological Reduction)؛ هوسرل قرار دادن "وجود" در پرانتز و بهعبارتی کنار گذاشتن موقت آن و در نهایت قرار گرفتن در موقعیتی که بتوان اشیاء را بهعنوان پدیده توصیف نمود را تقلیل پدیدارشناسانه مینامد. (عمل در پرانتز گذاشتن آنچه درباره چیزی میدانیم و توضیح اعمال آگاهی بهوسیله آنچه سرانجام به شناختاش میرسیم).[15]
بهعبارت دیگر، شناخت فرایند آگاهی با روش ویژهای امکانپذیر است که آن را تعلیق یا تقلیل پدیدارشناختی مینامند. البته لازم به ذکر است که، این اصطلاح را که به اپوخه (Epoche) معروف است نخست شکاکان بهکار بردند و هوسرل این اصطلاح را از آنها بهعاریت گرفته و در معنی متفاوتی بهکار برده است. هوسرل مسلم فرض کردن جهان عینی از طریق علم را قبول ندارد. او با اپوخه، جهان واقعی را کنار میگذارد و دیدگاه طبیعی نسبت بهوجود را معلق میکند و همهچیزی را از جهان هستی ابتدایی شروع میکند. در نظر هوسرل نقطه شروع تفکر فیلسوف، گرایشهای عادی زندگی روزانه است. لیکن او برای یافتن واقعیت جهان از روش تقلیل استفاده میکند یعنی بازگشت به اصل هستی جهان طبیعی و ریشه جهان هستی.[16]
به عبارت واضحتر از نظر هوسرل، محقق محتواهاى آگاهى را آنچنان که ظاهر مىشوند مدنظر قرار مىدهد، اما قضاوت در اینباره را که آیا آنها حقیقى یا کاذب هستند به حال تعلیق درمىآورد. به عبارت دیگر، محقق تجربه را نه بهعنوان تجربه، بلکه صرفاً بهعنوان شکلى ناب از آگاهى مدنظر قرار مىدهد. افزون بر این، هوسرل معتقد بود که این تجارب شامل اشکال ناب یا ماهیات هستند، زیرا که محقق مستمراً چیزها را بهعنوان کلیات مدنظر قرار مىدهد درحالىکه واقعیت تجربى همواره خود را به صورت جزئیات نشان مىدهد. به عنوان مثال، زمانى که کسى دو شىء را مىبیند که هر دو سرخ هستند، درمىیابد که آنها داراى یک رنگ هستند هرچند هیچ راهى وجود ندارد که این امر از خود تجربه استنتاج شود، زیرا تجربه همواره با اتکاء به برخى اشیاء خاص رخ مىدهد و آدمى قادر نیست که هر دو چیز را با یکدیگر مقایسه کند و آنها را سرخ بداند، مگر اینکه از قبل برداشتى کلى و عام از سرخ داشته باشد و آنرا به آن دو شىء اطلاق کند.[17]
- آگاهی (Consciousness)؛[18] مفهوم آگاهی در پدیدارشناسی هوسرل، آگاهی به چیزی است که شامل فرآیند آگاه بودن و موضوع آگاهی است. این فرایند به صور گوناگون مانند بهخاطر آوردن، درک کردن، فهمیدن و ارزیابی کردن ظاهر میشود.
آگاهی پلی میان ذهن و عین است که آندو را بهصورت واحدی درمیآورد. این نوع آگاهی سرچشمه و اساس یکپارچگی شناخت است که به هیچوجه با روشهای روانشناسانه و جامعهشناسانۀ اثباتی قابل دریافت نیست، چه این شیوهها بهجای توضیح این یکپارچگی، آن را به اشیاء و اعیان خارجی تبدیل میکند.
به نظر هوسرل از طریق شهود باید به توصیف آگاهی رسید، از نظر وی این روش (شهودی) با ماهیت پدیده یا ذات آن سروکار دارد نه با موضوعاتی که بیواسطه با آگاهی در میآیند. در واقع هوسرل معتقد است که ماهیت یا ذات پدیده که هسته مرکزی لازم برای پدیده است ثابت و پایدار میباشد، و پدیدهها تا زمان شکلگیری اساسی این هسته مرکزی یا ماهیت، در حال تغییر و دگرگونیاند.
- جهان فرهنگی (Cultural Word)؛ در دیدگاه هوسرل، فرهنگ، ترکیب ذهنیتهای متعالی است از تجربیاتی که همه افراد بشر فهمیدهاند. در علوم فرهنگی، ما با واقعیت پدیدههای طبیعی سروکار نداریم، زیرا علوم فرهنگی علوم ماهوی هستند و موضوع آنها پدیدههای درونذهنی در گرایشهای روزمره طبیعی است. بنابراین ذهن من چون مناد (Monad) یا جوهر فردی، در ارتباط با اذهان دیگر از طریق جهان زندگی، میانذهنیتی را پدید میآورد که از طریق آن جهان فرهنگی یعنی جهان ویژه هستی بشری شکل میگیرد.[19]
- وجههنظرهای طبیعی (Natural attitude)؛ در نظر هوسرل، تز عام دیدگاه طبیعی به کل جهان طبیعی مربوط میگردد، به این صورت که آنجا There (یا بیرون ذهن) را برای ما تداوم میبخشد. در واقع این نگرش زنده ما از جهان واقعی است که طی آن آگاهی ما تداوم مییابد، یعنی نگرشهای طبیعی، ضروریات اولیه تحقیقات حوزه متعالی آگاهی محضاند و تقلیل پدیدارشناسانه در واقع از همینجا صورت میگیرد.
وجههنظر طبیعی در واقع چیزی جز نگرش ساده "خود" بهجهان نیست که از طریق استدلال عقلی در نمونههای عملی دنیای هر روزه و بهصورت بدیهی که محتاج دلیل نیست و مسلم فرض (Taken for granted) میشود، مشخص میشود.[20]
- مفهوم علم؛ به نظر هوسرل فلاسفه برای دستیابی به اساسیترین جنبههای آگاهی باید بتوانند نگرش طبیعی را کنار زده و به اصطلاح آن را به تعویق، داخل پرانتز قرار دهند. نگرش طبیعی نزد هوسرل منبع تحریف و خطا در شناخت پدیدارها است. وی قصد داشت که فلسفه را به مرحله یک علم توانمند و سختگیر ارتقاء دهد. علم نزد هوسرل مترادف تجربهگرایی و آمار شمرده نمیشد. منظور هوسرل از علم، فلسفهای بود که توانمند و سختگیر و سیستماتیک و نقاد باشد و پدیدارشناسان بتوانند بدانطریق، به دانش معتبر مطلقی از ساختار اساسی آگاهی دست یابند.[21]
اثرگذاری هوسرل
بهطور کلی جریان تأثیر پدیدارشناسی بر جامعهشناسی که توسط آلفرد شوتز تحقق یافته به جامعهشناسی تفسیری یا تأویلی معروف است که آخرین آثار و آراء هوسرل را مبنای کار خود قرار داده است و اساس کارش بر تز عمومی خوددگر (Alter Ego)، شعور یا درک متعارف، نگرش طبیعی و توجه بهدنیای روزمره و مفهوم جهان زندگی (Life-Word) است.
دیگر اثرگذاریهای هوسرل را میتوان در آراء و نظریات جامعهشناسان آلمانی مانند ماکس شلر و فیر کانت ملاحظه نمود. این دو جامعهشناس تحت تأثیر هوسرل بهدنبال علوم ماهوی و فرهنگی، در جستجوی پیدا کردن ماهیت علوم اجتماعی بودند تا پس از آن واقعیات مربوط به آن را تبیین کنند. بنابراین کارایی روشهای علوم تجربی را زیر سئوال بردند که این همان نظر هوسرل نیز میباشد.[22]
از دیگر تأثیرگذاریهای هوسرل میتوان به استفاده گارفینکل از نظریات هوسرل و پیرو او آلفرد شوتز (1962) در ایجاد و تأسیس جامعهشناسی فهمِ مشترک از حیطه زندگی اشاره نمود.[23]
همچنین از سایر اثرگذاریهای هوسرل میتوان به زمینهساز شدن پدیدهشناسی هوسرل در پدید آمدن فلسفه مارتین هایدگر و بعدها ژاک دریدا اشاره نمود.[24]
نقد به هوسرل و دیدگاه او
از مهمترین نقدهایی که به نظریات هوسرل وارد است، مخالفت با علیتگرایی میباشد. وی در این مخالفت تا جایی رسید که بهتدریج مطالعه تاریخ و تبیین علّی بهویژه تبیین تاریخی را از برنامه خود حذف نمود. رسیدن به مفاهیم حقیقی در کنش نیتمند کاری بود که وبر نیز در انجام آن کوشید، ولی هیچگاه به ترک تبیین تاریخی تن نداد.
نقد دیگر به نظریات وی، تأکید صرف به تحلیل خردگرایانه بود، تحلیلی که ناگزیر به ورطه فردگرایی و ذهنگرایی کشیده میشد.
ترک دید انتقادی و جدلی نسبت به جامعه و تاریخ و گرفتن موضعی غیرمتعهدانه در برابر مسائل علم، جامعه و تاریخ از دیگر انتقادات وارد بر نظریات هوسرل است.[25]