كلمات كليدي : اشراف، شريف، نجيب، آريستوكراسي، كاست، اليگارشي، تيول، سِرف
نویسنده : مصطفي همداني
واژه "Nobility" در لغت بهمعانی شرافتمندی، بزرگواری، برجستگی، اصالت، خوبی، نجابت، اشرافیت، اشراف و نجبا آمده است.[1]
مفهوم اشرافیت چنانکه از آراء افلاطون و ارسطو در باب حکومت اشرافی برمیآید، بر تبار و نژاد والا اطلاق میشد.[2] واژه اشرافیت اگر معادل "Nobility" باشد، در حوزه جامعهشناسی سیاسی و جامعهشناسی نابرابریها مورد بررسی قرار میگیرد. و اگر معادل آریستوکراسی "Aristocracy" باشد، در حوزه علوم سیاسی و بهویژه فلسفه سیاست مورد مطالعه قرار میگیرد.
امروزه تقریباً میتوان گفت نه خبری از اشرافیت بهمعنای اول است و نه بهمعنای دوم؛ جز در مواردی اندک. اشرافیت بهمعنای اول با ظهور بورژوازی نابود شده و در جامعهشناسی نوین هم نابرابریها تنها براساس مفهوم فوقالعاده راهبردی "طبقه" که توسط مارکس ابداع شد تبیین میشود. و ویل دورانت نیز درباره حکومت اشراف میگوید: «آریستوکراسی موضوعی است که حکم نهایی درباره آن، به عقیده عامه مردم، در سالهای 1776 و 1789 صادر شد؛ هنگامی که جورج سوم عقلش را از دست داد و لوئی شانزدهم سرش را، آریستوکراسی محکوم شد.»[3]
آغاز اشرافیت
اشرافیت، همزاد اجتماعیشدن بشر است و در هر روزگاری بهشکلی حضور داشته است. «از لحاظ تاریخی اشرافیت، زمیندار طبقه ممتاز و حاکمه جوامع ماقبل سرمایهداری و سنتی را تشکیل میداده است. اشرافیت در همهجا از امتیازات خاصی نسبت به دیگر گروههای اجتماعی برخوردار بود و طبقهای کم و بیش بسته را تشکیل میداد.»[4]
از لحاظ نظری، مارکس و انگلس، پیدایش اشرافیت اولیه را حاصل فروپاشی جامعه اشتراکی اولیه و تکوین مالکیت خصوصی بر زمین میدانستند. بر اساس نظریات مارکسیستی قبل از جمهوری روم، طبقه بردهداران به چندین گروه رقیب بهویژه اشراف زمیندار، اشراف دیوانی، رباخواران و تجار تقسیم شده بود. در یونان در فاصله قرنهای یازدهم و نهم قبل از میلاد، اشرافیت خود طبقهای بردهدار بود. اشرافیت در فاصله قرنهای هشتم تا ششم قبل از میلاد قدرت سیاسی را در دست داشتند. مارکس بر آن بود که تاریخ درونی امپراطوری روم در منازعه میان زمینداران کوچک و زمینداران بزرگ در شرایط تداوم بردهداری خلاصه میشود. بدینسان اشرافیت زمیندار در عصر بردگی نیز حضور داشت.[5]
انواع اشرافیت
اشرافیت با حفظ هسته اصلی آن، که نوعی برتری اجتماعی همراه با بهرهمندی مادی است، در دنیا دارای اشکال و معانی مختلفی بوده است. اما بهطور کلی معمولاً از سه نوع اشرافیت در تاریخ اروپا سخن گفته میشود که این سه نوع در شرق هم کمابیش حضور داشتهاند و در بسیاری موارد، هر سه باهم جمع بودهاند: «یکی اشرافیت تبار از نوع اشرافیت سنتی فرانسه قبل از انقلاب، دوم اشرافیت نظامی مثل اشرافیت پروس و سوم اشرافیت دیوانی[6] که مقامشان مبتنیبر مناصبی بود که بهطور موروثی از جانب حکام به آنها واگذار میشد، مانند بخشی از اشرافیت حاکم در فرانسه(Noblesse de robe) .» اساس اشرافیت در اروپا، داشتن وظایف نظامی و مالکیت اراضی بود. [7]
نوعی دیگر از اشرافیت مورد نظر برخی متفکران بوده است که تا حدودی شبیه مفهوم نخبگی است؛ زیرا افرادی چون سقراط و افلاطون و ارسطو هم معتقد به حکومت اشراف (Aristocracy) بودهاند[8] و حال آنکه ما میبینیم که سقراط و افلاطون به حکومت اشراف بهمعنای قرون وسطایی معتقد نبودند بلکه در فلسفه سیاسی یونان "آریستوکراسی" بهمعنای حکومت کسانی است که به کمال انسانی از همه نزدیکترند و ارسطو (در رساله سیاست) و افلاطون (در رساله جمهوریت) برای یافتن معیار شناسایی شایستهترین کسان برای حکومت بسیار کوشیدهاند.[9]
اشرافیت در قرون وسطی
بیشترین حضور اشرافیت در جامعه انسانی و فعالترین دوره نقشآفرینی آن مربوط به دوره قرون وسطی است. «اشرافیت فئودالی (همراه با روحانیت مسیحیت)، طبقه حاکمه اروپا در قرون وسطی را تشکیل میداد.»[10]
در دوره فئودالی (قرون وسطی در اروپا) پادشاه و اشراف میتوانستند افرادی را از پایینترین مرتبه اجتماعی به موقعیت بالاتر ارتقاء دهند. هر طبقه در زندگی اجتماعی کشور دارای نقش خاص خود بود. اشرافیت مأمور بود که از همه دفاع کند، کار کشیشان دعا برای همه بود، و بالاخره کار سایرین این بود که برای همه غذا تهیه کنند. این ترکیب بخشی از نظام جامعه فئودالی بود و به هنگامی که آن نظام رو به انهدام گذاشت آن ترکیب طبقاتی نیز از میان رفت. در سوئد چهار طبقه اشراف، کشیشان، شهروندان و روستائیان تا مدتها باقی ماندند، اما در قسمت زیادی از نقاط اروپا از سالها قبل این طبقات از میان رفته بود.»[11]
اشرافیت و نظام رستهای
رستهها جزء نظام فئودالی اروپا بودند، اما در بسیاری از تمدنهای قدیمی دیگر نیز وجود داشتند. رستههای فئودالی شامل اقشاری با تعهدات و حقوق متفاوت بودند، که بعضی ازاین تفاوتها بهوسیله قانون برقرار گردیده بود. در اروپا بالاترین رسته مرکب از اشراف و نجبا بود. روحانیان رسته دیگری را تشکیل میدادند، که منزلت پایینتری داشتند، اما دارای امتیازات مشخص مختلفی بودند. افرادی که در "رسته سوم" قرار میگرفتند عبارت بودند از عوام- سِرفها،[12] دهقانان آزاد، بازرگانان و صنعتگران. برخلاف کاستها تا حدی ازدواج میانگروهی و تحرک فردی بین رستهها تحمل میگردید. برای مثال، عوام ممکن بود در برابر خدمات خاصی که برای پادشاه انجام میدادند لقب شوالیه دریافت کنند، تجار گاهی میتوانستند عناوین و القاب را خریداری کنند. بقایای این نظام در انگلستان، جایی که القاب رسمی هنوز به رسمیت شناخته میشود همچنان وجود دارد، و رهبران اقتصادی، مقامات اداری و دیگران میتوانند به پاس خدماتشان القاب سلحشوری یا اشرافی دریافت کنند.[13]
اشرافیت در مناطق مختلف
1. اشرافیت و مجلس اعیان انگلیس؛ در انگلستان، دو مجلس به نام مجلس عوام و مجلس اعیان وجود دارد. اعضای مجلس اعیان را اشراف انگلیس تشکیل میدهند که به القابی چون دوک، پرنس و لرد هم نامیده میشوند. نمایندگان این مجلس، نمایندگی را به ارث میبرند.[14] البته در حال حاضر این توارث از بین رفته است و اینان هم انتخاب میشوند.
2. اشرافیت در شرق و روسیه؛ در نظام "استبداد شرقی" و "شیوه تولید آسیایی" نیز اشرافیت وضعیت نسبتاً مشابهی با وضع اشرافیت اروپا در عصر دولت مطلقه داشت؛ یعنی از حقوق و مصونیت و استقلال سیاسی در مقابل دولت محروم بود. اشراف در همهجا مدعی امتیازات موروثی و خانوادگی و غیرقابل انتقالی بودند. در کشورهایی که دارای اشرافیت نیرومندی بودند، حتی حق تغییر شاه و یا دودمان سلطنتی از امتیازات اشرافی بهشمار میرفت.
در غرب، مالکیت ارضی مهمترین ویژگی اشرافیت فئودال بهشمار میرفت. لیکن در شرق بهویژه در خاورمیانه، احراز وظایف و مناصب نظامی و ادرای مهمترین ویژگی اشرافیت بود.[15]
در چین در عصر "منچو" قدرت اقتصادی تا اندازه زیادی ناشی از قدرت سیاسی طبقه ماندارین بود. در بیشتر کشورهای شرقی اشرافیت بهتدریج کارویژههای نظامی و اداری خود را با کسب مالکیت ارضی تکمیل کرد. در روسیه عصر رومانف، اشرافیت دیوانی (Dvoriantvo) که اصلاً ریشه نظامی داشت، اشرافیت موروثی و سنتی (Bayar) را از قدرت انداخت و با تحکیم سرواژ[16] در دوران استبداد تزاری به طبقه فئودالی نیرومند و ممتازی تبدیل گردید. بعدها با پیدایش ساخت دولت مطلقه نقش اشرافیت صرفاً به انجام خدمات اداری محدود شد و سلطه سنتی آن در اراضی اشرافی (مانورها) شدیداً تضعیف گردید.[17]
3. اشرافیت و نظام کاستی هندوان؛ کاستی، اصطلاحی برای نظام قشربندی در میان هندوان است. خود اصطلاح کاست یک واژه هندی نیست، و از واژه کاستا در زبان پرتغالی، بهمعنای "نژاد" یا "گوهر پاک" گرفته شده است. برهمنها نماینده عالیترین درجه پاکی، و نجسها از این نظر در پستترین مرتبه قرار دارند.[18] اعضای کاستهای پایینتر (که نجسها نامیده میشوند) از مکانهای مذهبی و مدارس مورد استفاده توسط گروههای کاستی بالاتر محروم هستند و مجبورند از مسیرها و چاههای آب جداگانه استفاده نموه و در روستاهای مجزا زندگی نمایند.[19]
برخی از خصائص "کاست" در سیلان، برمه، برخی از نواحی اندونزی و سایر نقاطی که با تمدن هند در تماس بوده است هم مشاهده شده است. همچنین کاست در مناطقی بسیار دور از هند نیز رونق داشته است. در آفریقا یک نمونه کاست در میان اقوام بهیما (Bahima) که کار آنها شبانی بوده است یا اقوام بیرو (Bairu) که به باغداری میپرداختهاند مشاهده شده است.[20]
در اثر روشنگریهای گاندی، در سال 1949 حکومت هند غیرقابل تماس بودن (نجسها) را غیرقانونی اعلام کرد ولی با این اصلاح اجتماعی مقاومت گردید و احتمالاً نقشی را در قتل گاندی بهعهده داشته است.[21]
گاندی، لقب "هاریجان" بهمعنای فرزند خدا، را برای کاستها برگزیده بود.[22] او میخواست پایگاه اجتماعی این ستمدیدگان را با این تاکتیک ترفیع بخشد؛ اما در تعالیم اسلام، در راستای مبارزه با نظامات اشرافیگری و طبقاتی ظالمانه و موروثی، عنوان عبادالله برای عموم انسانها انتخاب شده که دارای رویکردی با صبغه توحیدی و الهی است.
4. اشرافیت در آمریکای جنوبی؛ در کشورهایی مثل پرو، شیلی و برزیل حدود یکسوم تا سهچهارم اراضی کشاورزی متعلق به اقلیت کوچکی از الیگارشی زمیندار بوده است. تنها در کشورهایی که شاهد تحولات انقلابی قابل ملاحظهای بودهاند، بر قدرت الیگارشی زمیندار ضربات اساسی وارد شده است.[23] حکومتهای این مناطق نیز بهصورت الیگارشی بوده است. حکومتی که گروه کوچکی از افراد متنفذ در آن فرمان میرانند.[24] افلاطون آن را از آفات آریستوکراسی و انحرافات سر راه آن میدانست[25] که باید مواظب آن بود.
5. اشرافیت در ایران؛[26] در ایران با توجه به ویژگیهای پاتریمونیالیسم[27] و استبداد ایرانی هیچگاه اشرافیت موروثی و برخوردار از مصونیت حقوقی و مستقلی که بتواند از نظر حقوقی محدودیتی بر قدرت شاه ایجاد کند، پیدا نشد. تا حدی با توجه به بنیاد خانوادگی و دودمانی قدرت سیاسی، مرتبه اشرافیت وابسته به خویشاوندی با خاندان پادشاه و قرابت به مرکز تصمیمگیری سیاسی یعنی دربار بود. همچنین به نظر لمبتون، از موانع شکلگیری اشرافیت زمینداری موروثی در ایران، قانون ارث بوده است که باعث میشد اراضی بهطور مدام به قطعات کوچکتر تقسیم شوند.
در عصر قاجار در مقایسه با دورههای قبل نظام تیولداری[28] گرایش فئودالی بیشتری یافت. پراکندگی در منابع قدرت سیاسی شدت گرفت. در این دوران اشراف و خوانین مقتدرترین نیروی اجتماعی کشور بودند و مأموران محلی را منصوب میکردند. دولت قاجار در جهت انجام اصلاحات و نوسازی و برای تأمین منابع مالی لازم، به فروش اراضی خالصه و دولتی هم دست زد. در نتیجه در کنار طبقه تیولداران قدیم بهتدریج طبقه جدیدی از زمینداران پیدا شد. به هر حال از لحاظ حقوقی و نظری پادشاهان و حکام در عصر قاجار هیچگونه حقوق مستقلی برای زمینداران بهعنوان یک طبقه قایل نبودند و در صورتی که قدرت لازم را داشتند به تصرف و مصادره زمینهای آنها میپرداختند. ورود اصطلاحات مالک و خان به حوزه ادبیات اجتماعی ایران، مربوط به این دوره است.
در طی انقلاب مشروطه بخشهای مترقی و روشنبین اشراف ایران تماماً در پیشبرد انقلاب مشروطه نقش داشتند. مثلاً باید از محمدخان سپهدار تنکابنی، حاج علیقلیخان سردار اسعد و صمصامالسلطنه نام برد. سپهدار تنکابنی، رهبر نهضت گیلان، یکی از بزرگترین زمینداران ایران در آن دوران محسوب میشد. انقلاب مشروطه در واقع هیچگونه تهدیدی از لحاظ اقتصادی برای طبقه زمیندار ایران بهشمار نمیرفت.
با به قدرت رسیدن رضاشاه و تکوین ساخت دولت مطلقه مدرن ایران و تمرکز منابع قدرت، نفوذ سیاسی اشرافیت رو به کاهش گذاشت، هر چند قدرت اقتصادی آن طبقه آسیبی ندید.
پس از فروپاشی دولت مطلقه رضاشاه بار دیگر بقایای اشرافیت زمیندار ایران نفوذ و قدرت سیاسی بهدست آوردند و تحت عنوان حمایت از مشروطیت و قانون اساسی و پارلمانتاریسم به فعالیت سیاسی پرداختند.
در دوران محمدرضا شاه، اصلاحات ارضی مهمترین کوشش دربار برای درهم شکستن قدرت اجتماعی اشراف زمیندار بود. به موجب قانون اصلاحات ارضی سال 1341 زمینداران میتوانستند تنها یکی از روستاهای خود را نگه دارند و بقیه املاک آنها مشمول قانون تقسیم اراضی شد.
انتقال توارثی عناوین اشرافیت
عنوانهای اشرافی معمولاً یا به ارث میرسید و یا وابسته به تیول ارضی (Manor) بود. مهمترین ویژگی اشرافیت فئودال در اروپا برخورداری آنها از اختیارات نظامی و اداری و سیاسی در اراضی تحت تصرفشان بود.[29]
در جوامع اشرافی، انتقال موروثی امتیازات به وضع حقوقی نیز مربوط میشده است. کسی که در فرانسه قدیم نجیبزاده بهدنیا میآمد، حق داشت در ارتش افسر باشد، در کلیسا منافعی داشته باشد، وظایف دینی را برعهده بگیرد، به دربار پادشاه راه یابد، از تیول، از هبهها یا مستمریها بهره بگیرد، عوارض فئودالی وصول کند، قدرت اربابی اعمال کند و نظایر آن. در جوامع باستانی، خصلت شهروندی، مسافر، بیگانه، آزادشده یا برده از راه وراثت منتقل میشد و موجب ایجاد مواضع حقوقی متنوعی میگردید که رژیم کاستها در هندوستان یکی از اشکال بیمارگون آن است.[30]
در برخی کشورها هم این عنوان تنها به فرزند ارشد میرسید و بقیه به تجارت روی میآوردند.[31]
پایان اشرافیت[32]
اشرافیت در همهجا یکی از موانع نوسازی و دگرگونی اقتصادی و سیاسی بود زیرا چنین تغییراتی به امتیازات و حقوق اجتماعی آنها آسیب میرساند. با این همه اشراف در هیچ کشوری نتوانستند در مقابل تحولات اقتصادی و اجتماعی مقاومت کنند، یا خود را با تحولات جدید هماهنگ کردند و یا اینکه در نتیجه انقلابهای اجتماعی و یا تحولات تدریجی از صحنه خارج شدند. گرچه بقایای اشرافیت زمیندار هنوز در برخی کشورها تداوم یافته است، بهویژه در کشورهای نیمهصنعتی یا در حال توسعهای که شاهد تحول اساسی در مناسبات و روابط مالکیت ارضی نبودهاند. طبقات زمیندار نیرومندتر هستند.
بالاخره در همهجا با پیدایش ساخت دولت ملی مدرن و اندیشه برابری حقوقی افراد و سلب امتیازات موروثی، قدرت سیاسی اشرافیت بسیار محدود شد. و با پیدایش ساخت دولت مطلقه (مرحله فیمابین فئودالیته و دولت- ملی بورژوایی) اشرافیت گرچه امتیازات اقتصادی و اجتماعی خود را حفظ کرد، لیکن قدرت سیاسی خود را از دست داد. با وابسته شدن اشرافیت به قدرت مرکزی دولت مطلقه، ویژگی تاریخی و انحصاری و امتیازات موروثی آن طبقه رو به زوال گذاشت.
در اوایل عصر مدرن اشراف بیشتر بهعنوان الیگارشی زمیندار در صحنه سیاسی ظاهر شدند و پایگاه اجتماعی گروهها و احزاب و ایدئولوژی محافظهکار بهشمار میرفتند. بعدها آزادی دهقانان، اصلاحات ارضی و گسترش تجارت و صنعت پایگاه اقتصادی الیگارشی زمیندار را نیز سست کرد، هر چند حتی در کشورهای پیشرفته اشراف قدیمی بهعلت سابقه توانایی و مهارتهایشان در امور نظامی، اداری و سیاسی بهعنوان یکی از گروههای نفوذ عمده تداوم یافتهاند.