كلمات كليدي : انسان شناسي سياسي، رهيافت هاي انسان شناسي سياسي
نویسنده : سمانه خالدی
«انسانشناسی دانشی است که انسان یا انسانیت را بهطور کلی مورد مطالعه قرار میدهد. از دو قرن پیش به این طرف، این مفهوم معانی گوناگونی یافته و در تشریح واقعیتهای متنوع بهکار آمده است.»[1]
لذا انسانشناسی سیاسی هم مثل تخصص جدیدی از تحقیقات انسانشناختی، پدید آمد و آن کوششی برای فراتر رفتن از تجربیات و آموزههای سیاست است و گرایش به آن دارد تا به عنوان یک علم، انسان را بهعنوان بشر سیاسی مورد توجه قرار داده و خصیصههای مشترک تمام سازمانهای سیاسی را در گوناگونی تاریخی و جغرافیایی شناسایی کند. از جنبه دیگر انسانشناسی سیاسی، شعبهای از مطالعات انسانشناسی اجتماعی یا مردمشناسی است؛ زیرا به توصیف و تحلیل نظامهای سیاسی (ساختارها و جریانات)، مخصوصا جوامع معروف به ابتدایی یا باستانی، توجه دارد؛ که در این معنی دوم، حیات آن بهعنوان رشتهای مستقل به دوران اخیر باز میگردد. [2]
زمینههای شکلگیری انسانشناسی سیاسی
بسیاری از اندیشمندان، شکلگیری انسانشناسی سیاسی که محور مطالعاتش، شناخت دگرگونیها و آشوبهای سیاسی است، را واکنشی در برابر آثار لوی اشترواس (Claude Levi Strauss: 1908-2009) دانستهاند. تردیدی نیست که استعمارگران امریکایی و بریتانیایی، "انسانشناسی کاربردی" را رواج دادند. آنان با استفاده از دانش انسانشناختی، قصد داشتند، سیطره خود را بر کشورهای مستعمره خود استحکام بخشند. شاید این موضوع در مورد شخصیت انسان هم صادق باشد. بنابراین با تکیه بر زبانی صرفاً قراردادی، نام انسانشناسی سیاسی را برای نشان دادن جریانی پژوهشی بهکار میبرند؛ که از حدود سال 1940 توسعه یافت. در این زمان بود که دو انسانشناس انگلیسی به نامهای میرفورتس (Meyer Fortes: 1906-1983) و ادوارد اوانس پریچارد (Edward Evans Pritchard: 1902-1973) کتاب "نظام سیاسی افریقا" را منتشر کردند. این کتاب، نخستین کوشش برای طبقهبندی نظامهای سیاسی ابتدایی بود. در همین زمان اوانس پریچارد کتاب دیگری با عنوان "نوئر" منتشر ساخت که در آن، سازمان اجتماعی را نوعی «"آنارشی سازمانیافته" معرفی میکرد. این دیدگاه، با استقبال گستردهای از انسانشناسان انگلیسی روبرو شد و از آن زمان، این علم به رسمیت شناخته شد.»[3]
اهداف اصلی انسانشناسی سیاسی
الف) تعیین امر سیاسیای که آن را منحصر به جوامع معروف به تاریخی یا وجود یک تشکیلات دولتی مربوط نسازد.
ب) توضیح روندهای شکلگیری و تحول نظامهای سیاسی، به کمک تحقیقات متعدد و با استفاده از روشهایی چون، مشاهدهی همراه یا گاهی بدون مشارکت، مُثبت وقایع، پژوهش شفاهی، گردآوری اسناد مکتوب، تفسیر دادهها در چارچوب فرضیات و سرانجام تدوین تکنگاریها.
ج) مطالعات تطبیقی، با درک جلوههای متفاوت واقعیت سیاسی، نه فقط در محدوده یک تاریخ ویژه؛ مانند تاریخ اروپا؛ بلکه در گستره کامل تاریخی و جغرافیایی. در این معنی، انسانشناسی سیاسی میخواهد به تمام معنا انسانشناسی بشود. این طریق کمک میکند که "منطقهگرایی" دانشمندان علوم سیاسی که مورد تقبیح آرون قرار گرفته است، کاهش یابد.»[4]
روشها و گرایشهای انسانشناسی سیاسی
روشهای متعددی در انسانشناسی سیاسی مورد استفاده قرار گرفتهاند؛ که بنا به ابزارهایی که استفاده میکنند و با مسائلی که در موردشان بهکار برده میشوند، مشخص میگردند. برخی از مهمترین این رهیافتها عبارتند از:
الف) رهیافت تکوینی؛ این روش از لحاظ تاریخی، بلندپروازانهترین و اولین رهیافت رشته انسانشناسی سیاسی است و به مسائل منشأ و تکامل درازمدت، توجه دارد؛ مثل منشأ جادویی یا مذهبی سلطنت یا روند تشکیل دولت ابتدایی. این رهیافت در آثار افرادی چون مکلئود (Mc Leod: 1912) در مطالعه تاریخی منشأ و تاریخ سیاست، نمودار میشود.
ب) رهیافت کارویژهگرایانه؛ این روش نهادهای سیاسی را در جوامع ابتدایی با توجه به کارکرد آنها مورد بررسی قرار میدهد. به نظر رادکلیف براون (1881-1955:Radcliffe Brown) این روش به بررسی "سازمان سیاسی"، به عنوان جنبهای از "سازمان کلی جامعه" میپردازد. این رهیافت، تعریف روابط سیاسی سازمانها و نظامهایی را که بر آن مبتنی شدهاند، ممکن میسازد. این رهیافت، سهم کمی در توضیح طبیعت پدیدههای سیاسی دارد.
ج) رهیافت اصطلاحشناسی؛ به بررسی و طبقهبندی اولیه پدیدهها و نظامهای سیاسی و کوشش برای توسعه مقولهای اساسی میپردازد. به این ترتیب زبانشناسی یکی از ابزارهای لازم برای انسانشناسی و جامعهشناسی سیاسی است.
د) رهیافت ساختگرا؛ این رهیافت بهجای رهیافت تکوینی، مطالعه سیاست را بر اساس الگوهای ساختاری انجام میدهد و در امور سیاسی براساس روابط رسمی، ارتباط واقعی قدرت بین افراد و گروهها را بیان میکند.»[5]
بهعبارت سادهتر، ساختارهای سیاسی در این رهیافت بصورت نظامهای انتزاعیای در نظر گرفته میشوند؛ که اصول متحدکنندهی عناصر سازنده جوامع سیاسی واقعی را نمایان میسازند.
ه) رهیافت پویا؛ این رهیافت سعی دارد تا عدم تطابقها، تناقضات تنشها و حرکت ذاتی، در هر جامعه را در نظر بگیرد و در واقع تصحیح رهیافت پیشین است. لیچ (1910-1989: Edmund Leach) از جمله کسانی است که به بسط این رهیافت کمک شایانی کرده است.